شرح ملاقات متوكل بن هارون با يحيي بن زيد
يحيي به من گفت : عموي من : محمد بن علي [1] پدرم را به ترك خروج امر مي فرمود، و او را آگاه نموده و مطّلع كرده بود كه : اگر وي خروج كند و از مدينه بيرون رود، عاقبت امر او به كجا خواهد كشيد! پس بنابراين ، آيا تو پسر عموي من جعفر بن محمدعليه السّلام[2] را ديدي و ملاقات نمودي ؟!
گفتم : آري ! گفت : آيا از او شنيدي كه دربارة من سخني به ميان آورد؟! گفتم : آري !
گفت : چگونه مرا ياد مي كرد؟ تو خبر ده به من !
گفتم فدايت گردم ! من دوست ندارم اينك با تو روبرو شوم با سخني كه از او شنيده ام !
يحيي گفت : آيا تو مرا از مرگ مي ترساني ؟! بياور و بگو: آنچه را كه از او شنيده اي !
گفتم : من از وي شنيدم كه مي گفت : تو هم كشته مي شوي ، و به دار آويخته مي گردي ، همان طور كه پدرت كشته شد و به دار آويخته گشت ! در اين حال رنگ چهره اش دگرگون شد و گفت : يَمْحُو اللهُ مَايَشَاءُ وَ يُثِبْتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الكِتَابِ[3].
«آنچه را كه خداوند بخواهد از ميان ببرد مي برد، و آنچه را كه خداوند بخواهد برقرار كند برقرار مي كند. و علم امّ الكتاب كه تغيير ناپذيرفتني است در نزد او مي باشد.»
اي متوكّل ! به درستي كه خداوند عزّ و جلّ اين امر ولايت را به ما تأييد نمود، و از براي ما هم علم را قرار داد و هم شمشير را، و هر دوتاي آنها را براي ما جمع نمود. و پسرعموهاي ما فقط به علم اختصاص يافتند.
من گفتم : فدايت گردم ! من چنين مي دانم و مي انگارم كه : تودة مردم به پسر عمويت : جعفر عليه السّلام ميلشان بيشتر است از ميلي كه آنها به تو و به پدرت دارند!
يحيي گفت : اين به سبب آن مي باشد كه عمويم : محمد بن علي و پسرش جعفرعليهماالسّلام مردم را به حيات و زندگي فرا مي خوانند، و ما مردم را به مرگ فرا مي خوانيم !
من گفتم : يابن رسول الله ! آيا ايشان داناترند و يا شما داناتر هستيد؟!
يحيي مدّتي سر به زير افكند، و سپس سر خود را بلند كرده و گفت : همگي ما داراي علم مي باشيم ، مگر آنكه ايشان مي دانند: تمام چيزهائي را كه ما مي دانيم ، وليكن ما نمي دانيم : تمام آنچه را كه ايشان مي دانند.
پس از اين ، يحيي به من گفت : آيا تو از گفته ها و كلمات پسر عموي من چيزي نوشته اي ؟!
گفتم : آري ! گفت : آنها را به من نشان بده !
من از براي وي بيرون آوردم مسائل گوناگوني را از علم ، و بيرون آوردم براي او دعائي را كه ابوعبدالله عليه السّلام بر من املاء نموده بود، و به من خبر داده بود كه : پدرش محمد بن علي عليهماالسّلام آن دعا را بر او املاء نموده بود، و خبر داده بود كه : آن دعا از دعاهاي پدرش علي بن الحسين عليهما السّلام است از دعاي صحيفة كامله .
يحيي نظري در آن دعا كرد تا آنكه تا پايانش آنرا قرائت نمود و به من گفت : آيا به من اجازه مي دهي از روي آن نسخه اي بردارم ؟!
گفتم : يابن رسول ! آيا از من اجازه مي خواهي راجع به چيزي كه از شما، و از جانب شما به ما رسيده است ؟!
يحيي گفت : هان اينك من براي تو بيرون مي آورم صحيفه اي را از دعاي كامل از آنچه را كه پدرم از پدرش حفظ نموده است ، و حقّاً پدرم سفارش مي نمود به صيانت و حفاظت آن كه مبادا به دست غير اهل برسد.
عُمير مي گويد: پدرم (متوكّل ) گفت : من برخاستم و سر و صورت او را بوسيدم و به وي عرض كردم :
سوگند به خداوند اي پسر رسول خدا! من محبّت شما و اطاعت از شما را دين خود براي خدا قرار داده ام ! و حقّاً من اميدمندم : اين كه همين وَلاء و طاعت مرا در زندگانيم و در مردنم سعادتمند گرداند.
پس صحيفه اي را كه من به او داده بودم انداخت به سوي غلامي كه با وي بود، و گفت : اين دعا را با خطِّ روشن و آشكار و زيبائي بنويس ! و بر من عرضه بدار! اميد است من آن را از بَر كنم . چرا كه من آن را از جعفر - حفظه الله - طلب مي كردم ، و او از من دريغ مي نمود.
متوكّل مي گويد: من در اين حال بر كردة خودم پشيمان گشتم ، و نمي دانستم چكار بايد بكنم ؟ و ابو عبدالله عليه السّلام هم چنين نبود كه قبلاً به من بفهماند كه : من نبايد آن را به احدي بدهم .
سپس يحيي صندوقچه اي را طلبيد، و چون به نزدش آوردند، از ميان آن يك صحيفة قفل شدة مهر شده اي را بيرون آورد، و نظري به مهر آن نمود و آن را بوسيد، و گريه كرد و پس از آن مهرش را شكست و قفل را گشود و سپس صحيفه را باز كرد و بر روي چشمش گذارد و بر چهره اش ماليد.
و گفت : سوگند به خداوند اي متوكل ! اگر تو گفتة پسر عمّم را به من نمي گفتي كه : من كشته مي شوم و به دار آويزان مي گردم ، تحقيقاً من اين صحيفه را به تو نمي دادم ، و در حفظ آن ساعي بوده و از دادن به غير بخل مي ورزيدم . وليكن من تحقيقاً مي دانم كه : گفتار او حق است كه از پدرانش اخذ كرده است و تحقيقاً صحّت آن به وقوع خواهد پيوست . بنابراين نگران آن شدم كه مثل چنين علمي به چنگ بني اميّه افتد و آنان آن را كتمان كنند، و در خزانه هايشان براي خود ذخيره نمايند (و انشاء آن را به خودشان نسبت دهند).
اعطاء حضرت صادق عليه السّلام صحيفه را به محمد و ابراهيم
بنابراين ، تو اين صحيفه را بگير، و مرا از نگراني فارغ ساز، و آن را در انتظار باقي نگه دار! پس در آن هنگامي كه خداوند ميان امر من و امر آن جماعت و قوم ، آنچه را كه بخواهد حكم كند حكم فرمود، اين صحيفه امانتي است از من نزد تو، تا اينكه برساني آن را به سوي دو پسر عمويم : محمد و ابراهيم : دو پسران عبدالله بن الحسن ابن الحسن بن علي عليهماالسّلام زيرا كه آن دو تن جانشينان منند در امر امامت پس از من .
متوكل مي گويد: من صحيفه را از وي أخذ نمودم ، و چون يحيي بن زيد كشته شد، به سوي مدينه رهسپار شدم ، و أبو عبدالله عليه السّلام را ديدار كردم ، و از حديث و داستان يحيي براي او گفتم .
حضرت گريست و اندوهش بر فقدان يحيي به شدت رسيد، و گفت : خداوند رحمتش را بر پسر عموي من نازل كند، و وي را به پدرانش و اجدادش ملحق گرداند!
و سوگند به خداوند اي متوكل ! مرا از دادن دعا به او دريغ نيامد، مگر از همان جهتي كه او بر صحيفة پدرش ترسيد! و كجاست آن صحيفه ؟!
گفتم : اين است آن صحيفه ! آن را گشود و گفت : سوگند به خداوند اين خط عمويم : زيد، و دعاي جدّم : علي بن الحسين عليهماالسّلام مي باشد.
پس از آن گفت به پسرش : برخيز اي اسمعيل و بياور آن دعائي را كه من تو را امر كردم به حفظ و صيانتش !
اسمعيل برخاست و صحيفه اي را بيرون آورد كه گويا بعينها همان صحيفه اي بود كه يحيي بن زيد به من داده بود. حضرت أبوعبدالله آن را بوسيد، و بر ديده اش نهاد و گفت : اين خطّ پدرم ، و املاء جدّم عليهماالسّلام در حضور من مي باشد.
گفتم : يا بن رسول الله ! آيا إذن مي دهيد: من اين صحيفه را با صحيفة زيد و يحيي مقابله نمايم ؟!
حضرت به من در اين كار إذن داد و گفت : تو را براي اين مهم شايسته يافتم !
من نگاه كردم ، و ديدم آن دو صحيفه ، مطلب واحدي است . و در آن حتّي يك حرف را نيافتم كه با صحيفة ديگر اختلاف داشته باشد. و سپس استيذان نمودم از أبو عبدالله عليه السّلام كه آن صحيفه را به دو پسران عبدالله بن الحسن برسانم .
حضرت فرمود:إنَّ اللهَ يَأمُرُكُمْ أنْ تُوَدُّوا الامَانَاتِ إلَي أهْلِهَا[4].
«تحقيقاً خداوند شما را امر مي كند به اينكه امانتها را به سوي صاحبان آن برسانيد!»
آري ! صحيفه را به آن دو نفر بده ! و همين كه برخاستم براي ملاقات آن دو نفر، به من گفت : بر جاي خودت باش ! در اين حال حضرت كس فرستاد به سوي محمد و ابراهيم تا بيايند، و آمدند.
حضرت فرمود: اين ميراث پسر عموي شما دو نفر است : كه به يحيي از پدرش رسيده است . و شما دو تن را مخصوص بدين ميراث قرار داده ، و از برادران خود مضايقه نموده است . بگيريد آن را، وليكن ما بر شما دربارة اين صحيفه شرطي را الزام مي نمائيم !
هر دو گفتند: خداوند تو را رحمت كند! بگو كه شرطت مقبول است !
حضرت فرمود: اين صحيفه را از مدينه بيرون نبريد!
گفتند: به چه علّت بيرون نبريم ! حضرت فرمود: پسرعمّ شما مي ترسيد بر اين صحيفه از امري كه من نيز بر شما از آن جهت مي ترسم !
گفتند: پسر عموي ما يحيي فقط ترسش وقتي بود كه دانست كشته مي شود.
حضرت ابو عبدالله عليه السّلام فرمود: شما هم نيز ايمن نباشيد! چرا كه قسم به خداوند كه من تحقيقاً مي دانم كه : شما هم ديري نپايد كه خروج مي كنيد همان طور كه او خروج كرد، و كشته خواهيد شد همان طور كه او كشته شد!
محمد و ابراهيم برخاستند در حالتي كه مي گفتند: لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم .
«هيچ تغيير و تبديلي نيست ، و هيچ قدرت و قوّه اي وجود ندارد مگر به اللهِ عَلِيّ عَظيم .»
هنگامي كه برخاستند و بيرون شدند، ابوعبدالله عليه السّلام به من گفت : اي متوكل ! چگونه يحيي به تو گفت : عموي من محمد بن علي ، و پسرش جعفر مردم را به زندگي فرا مي خوانند، و ما آنان را به مرگ فرامي خوانيم ؟!
روياي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم بني اميه را بر فراز منبر خود
گفتم : آري - أصْلَحَك اللهُ -! تحقيقاً پسر عمويت يحيي با من چنين گفت ! حضرت فرمود: يَرْحَمُ اللهُ يَحْيَي خداوند يحيي را رحمت كند! به درستي كه پدرم مرا حديث كرد از پدرش ، از جدّش ، از علي عليه السّلام كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم را در حالي كه بر فراز منبر بود حالت خَلْسه و انصرافي از عالم طبيعت دست داد، و در آن روياي خود ديد مردماني راكه به مانند بوزينگان بر منبر او مي جهند، و مردم را رو به عقب بر مي گردانند.
رسول خدا از آن حالت برگشت ، و راست و درست بنشست ، و غصّه و اندوه در سيمايش نمايان بود.
پس جبرائيل عليه السّلام به سوي او آمد، و اين آيه را آورد:
وَ مَا جَعَلْنَا الرُّويَا الَّتِي أرَيْنَاكَ إلاَّ فِتْنَةً للِنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَايزَيِدُهُمْ إلاَّ طُغْيَاناً كَبِيراً[5].
«و ما قرار نداديم رويائي را كه به تو نشان داديم مگر ابتلا و فتنه و امتحاني براي مردم ، و قرار نداديم شجرة لعنت شدة در قرآن را مگر ابتلا و فتنه و امتحاني براي مردم . و ما ايشان را بيم مي دهيم و در هراس مي داريم ، امّا اين تخويف و ايعادِ ما چيزي بر آنان نمي افزايد مگر طغيان و سركشي بزرگي را.»
و منظور از شجرة لعنت شده بني اميّه مي باشند.
رسول خدا گفت : اي جبرائيل ! آيا اين قضيّه در عهد من و در زمان من خواهد بود؟!
جبرائيل گفت : نه ! وليكن آسياي اسلام از زمان هجرت تو ده سال به گردش در مي آيد و كار خود را مي كند! پس از آن آسياي اسلام در رأس سنة سي و پنج سال از هجرتِ تو باز به گردش در مي آيد، و پنج سال مي گردد و كار خود را مي كند. سپس چاره اي نيست از گردش آسياي ضلالت كه بر قطبش قائم و پايدار گردد، و پس از آن سلطنت فرعونها مي باشد.
حضرت صادق عليه السّلام فرمود: خداوند دربارة حكومت و سلطنتشان اين آيات را نازل كرد:
إنَّا أنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، وَ مَا أدْرَيكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ، لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ[6].
«به درستي كه ما قرآن را در شب قدر فرو فرستاديم ، و تو چه مي داني كه شب قدر چيست ؟! شب قدر بهتر است از هزار ماهي » كه در آن بني اميّه حكومت و رياست كنند، و در آن شب قدر نبوده باشد.
و حضرت فرمود: خداوند عزّ و جلّ پيامبرش عليه السّلام را مطّلع گردانيد كه : بني اميّه ، حكومت و پادشاهي اين امَّت را در طول اين مدت به دست خواهند گرفت . پس اگ كوهها بر آنان بخواهند برتري و بلندي جويند، ايشان بر كوهها هم برتر و بلندتر خواهند شد، تا زماني كه خداوند تعالي فرمان زوال سلطنتشان را صادر فرمايد.
و بني اميّه در اين مدت طولاني ، عداوت و دشمني با ما اهل بيت ، و بغض و كينة ما را شعار خود قرار مي دهند. خداوند پيغمبرش را خبر داد از آنچه كه به اهل بيت محمد و اهل مودّتشان و شيعيانشان از دست آنها در ايّام حكومتشان و سلطنتشان مي رسد. و خداوند تعالي راجع به آنان اين آيات را فرستاد:
ألَمْ تَرَ إلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَ أحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوارِ. جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرارُ[7].
«آيا نگاهت را نينداختي به سوي كساني كه نعمت خداوند را تبديل به كفر كردند، و قومشان را در خانة هلاكت و نابودي داخل نمودند؟ جهنّم است كه در آن افكنده مي شوند، و در آتش آن مي گدازند.»
معني نعمت خدا محمد و اهل بيت وي مي باشد. محبت ايشان ايمان است كه داخل در بهشت مي نمايد، و بغض ايشان كفر است كه داخل در آتش مي كند.
و اين داستان و واقعه را رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلمبا علي و اهل بيتش به راز گفت .
در اين حال ابو عبدالله عليه السّلام فرمود: خارج نشده است و خارج نمي شود از ما اهل بيت ، تا زمان قيام قائم ما براي آنكه ستمي را دفع كند، و يا حقّي را حيات بخشد، مگر آنكه بَلِيّه و گرفتاري وي را از پاي در مي آورد، و قيام او موجب افزوني شكنجه و آزار ما و شيعيان ما خواهد شد.
متوكل بن هارون گفت : سپس ابوعبدالله عليه السّلام بر من آن دعاها را املاء نمودند، و آنها هفتاد و پنج باب مي باشد. يازده باب آن از دست من بدر رفت ، و از آنها شصت و اندي باب را نگاه داشتم .
(أبو منصور: محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عُكْبَريّ مُعَدَّل مي گويد:) و حديث كرد براي ما ابوالمُفَضَّل گفت : حديث كرد براي من محمد بن حسن بن روزبه ابوبكر مدائني كاتب كه در رُحْبَة (كوفه و يا بغداد) فرود آمده و مسكن گزيده بود، در خانة خودش ، گفت : حديث كرد براي من محمد بن احمد بن مسلم مطهري ، گفت : حديث كرد براي من پدرم از عُمَيْر بن متوكّل بلخي از پدرش : متوكّل بن هارون ، گفت : من يحيي بن زيد بن علي عليهماالسّلام را ملاقات كردم . ـ و آن حديث و قضيّه را تماماً تا روياي پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم كه جعفر بن محمد از پدرانش - صلوات الله عليهم - ذكر كرده بود، براي من گفت .
و در روايت مُطَهّري أبواب آن را از اين قرار ذكر كرده است :
(در اينجا أبوالمفَضَّل پنجاه و چهار باب را از أدعية صحيفة كامله با عناوين آنها مي شمارد و پس از آن مي گويد:)و باقي أبواب با لفظ ابوعبدالله حسني مي باشد؛.
(و ابوالمفضّل مي گويد:) حديث كرد براي ما ابوعبدالله بن محمد حسني ، گفت : حديث كرد براي ما عبدالله بن عمر بن خطّاب زيَّات ، گفت : حديث كرد براي من دائي من : علي بن نُعْمان أعلم (لب بالا شكافته ) گفت : حديث كرد براي من عُمَيْر بن متوكل ثقفي بلخي ، از پدرش : متوكل بن هارون ، گفت : املاء نمود براي من سيّد من صادق أبوعبدالله جعفر بن محمد، گفت : املاء نمود جدّ من : علي بن الحُسَين بر پدرم : محمد بن علي - عَلَيْهم أجْمَعينَ السَّلاَمُ - در حضور من (اين أدعيه را).[8]
پاسخ از امتيازات متوهّمه در صحيفة بدست آمده
اينك كه اصل مقدّمة صحيفة كامله بيان شد، موقع آن است كه در عبارات مولّف محترم شرح صحيفة به دست آمده توجّهي نموده ، و مواقع اشكال آن را بازگو كنيم :
اوّلاً - گفته اند: و جالب است كه در آخر روايت صحيفة معروفه نيز سند ديگري را كه از أبوالمُفَضّل شروع مي شود ذكر مي كند كه حاوي أبواب صحيفه است . اين سند نيز مانند سند سابقش گويندة حدَّثنا معيّن نشده است ، و اجمال سند قبلي عيناً در اين سند نيز موجود است .
پاسخ آن است كه : در ميان راويان حديث ، اين مطلب رائج و دارج است كه : در ميان سلسلة سندي كه مشغول بيان آن مي باشند، اگر از نقطه اي بقيّة سند با طريق ديگري روايت شده باشد، سند را در آنجا قطع مي كنند، و روايت را با حدّثنا و أخْبَرنا و أمثالهما بدان طريق دگر ذكر مي كنند، آنگاه دوباره برمي گردند، و از نقطة مقطوعه ، بقيّة سند قبلي را ذكر نموده و به سند پايان مي دهند.
و آن را حَيْلُولَة گويند، و غالباً با علامت «ح » كه مُخَفَّف حيلوله است نقطة سند جديد را مشخّص مي نمايند.
اصطلاح حيلوله از موضوعات سابقين است امَّا نه از اصطلاحات زمان عُكْبَري و امثاله ، مضافاً به آنكه ذكر حيلوله امري لازم نيست ، و در بسياري از روايات مي بينيم : سند را كه تغيير شكل مي دهد بدون ذكر عنوان حيلوله آورده اند.
در روايت صحيفة كامله ، در روايت حسني مي دانيم كه : راوي از أبوالْمُفَضَّل شَيْبَاني ، شيخ بسيار راستگو (صدوق ) أبو منصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عُكْبَريّ مُعَدَّل مي باشد.
سيد اجلّ اين روايت را با اين طريق نقل مي كند تا مي رسد به موقع بيان روايت با سند ديگر كه به سند مطهري (در مقابل حسني ) معروف است .
در آنجا با همان سند غاية الامر بدون ذكر حَيْلُولَة ، روايت مطهري را ذكر مي كند، و معلوم است كه : قائل : وَ حَدَّثَنَا أبُوالْمُفَضَّل در پايان صحيفه در روايت مطهري همان راوي آن در اوّل صحيفه در روايت حسني مي باشد. وي أبومنصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عُكْبَريّ مُعَدَّل است كه در اينجا و در آنجا از أبوالمُفَضَّل روايت نموده است .
ثانياً - گفته اند: قضيه در اين سند هم مانند صحيفة قديمه تا اوَّلِ خواب رسول خداست و تتمّة روايت صحيفة معروفه در اين سند ذكر نشده است .
پاسخ : در عبارت صحيفة كامله اين طور وارد است : فَذَكَرَ الْحَدِيثَ بِتَمَامِهِ إلَي رُوْيَا النَّبِيِّ صلي الله عليه وآله وسلم. «پس حديث را تماماً ذكر كرد تا روياي پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم.»
محقّق عليم ، استاد أدبيّت و عربيّت : سيدعليخان كبيرمدني -رضوان الله عليه - در شرح صحيفة خود در گفتار او: إلَي رُويا النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله و سلم ) فرمايد: سزاوار است اين كه ما بعد « إلَي » داخل در حكم ما قبلش باشد. و بنابراين رويا داخل در حديث مذكور خواهد بود به قرينة گفتار او: «فَذَكَرَ الْحَدِيثَ بِتَمَامِهِ».
چون مسلّماً و محقّقاً علماء أدب گفته اند: زماني كه قرينه اي دلالت كند بر دخول ما بعد إلَي مثل قَرَأتُ الْقُرْآنَ مِنْ أوَّلِهِ إلَي آخِرِهِ «قرآن را از ابتدا تا انتهايش خواندم »، و يا زماني كه قرينه اي دلالت نمايد بر خروج آن مثل ثُمَّ أتِمُّوا الصِّيَامَ إلَي اللَّيْلِ[9] «سپس روزه را كه در روز مي گيريد تمام نمائيد تا شب !» بايد در هر صورت بدان قرينه عمل نمود، و اگر قرينه اي نبود، ما بعد داخل در حكم ما قبل نمي گردد. به سبب آنكه أكثراً با وجود عدم قرينه ، عدم دخول مي باشد. و بنابراين واجب است در وقت ترديد و شك حمل بر أكْثَر نمود.
و بعضي گفته اند: اگر مابعد از جنس ما قبل باشد داخل مي شود گرچه بدون قرينه باشد.
و بعضي گفته اند: مطلقاً بايد مابعد را داخل نمود. و اوّل صحيح است به جهت آن دليلي كه ما ذكر كرديم .[10]
مرحوم سيد عليخان در اين حديث مبارك ، قرينه قرار مي دهد: ذَكَرَ الْحَدِيثَ بِتَمَامِهِ را براي دخول رويا. مثل اينكه شما مي گوئيد: من منبر فلاني را تماماً گوش دادم تا روضة آخرش . و يا اينكه نهج البلاغة را قرائت كردم تا پايانش . در اين صورت مسلَّماً مي گويند: باب حِكَم و مواعظ آن را هم قرائت كرده است و اكتفا به باب خُطَب و رسائل آن ننموده است .
و بنابراين ، از اين جهت دو سند حسني و مُطَهَّري كاملاً يكسان مي باشند و تفاوتي در دخول رويا و عدم دخول آن ميان دو سند موجود نمي باشد.
از اينجا معلوم مي شود كه : آنچه را كه به عبارت «و جالب است » آورده اند كه : در آخر روايت صحيفة معروفه چنان است ، مَحْملي جز طغيان قلم ندارد.
ثالثاً - ايشان فقدان صحيفة به دست آمده را - كه خود بر آن اسم صحيفة عتيقه گذارده اند، ولي ما بدان عنوان صحيفة به دست آمده داده ايم ، نه عتيقه ، زيرا همان طور كه دانسته شد: صحيفة كاملة معروفه به مراتب از آن جلوتر و قديم تر و عتيقه تر و با سندي متين و استوارتر بوده كه با تواتر همراه است كه با وجود آن جايز نيست در برابر صحيفة معروفه بدين صحيفة تازه يافت شده ، عنوان قدمت داده شود - از ذكر تتمّة آن كه مشحون است از قضية خواب رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم و تعبير بر منبر جهيدن بوزينگان به بني اميّه (كه اوَّلين گردش قطب ضلالت در آسياي اسلام پس از دوران خلافت اميرالمومنين عليه السّلام، معاويه و يزيد، و سپس مُلْكُ الفَرَاعِنَه يعني سلطنت بني مروان پديدار شد) و پس از آن تفسير حضرت صادق عليه السّلام شب قدر و آيات سورة قدر را بر ولايت اهل بيت ، همه و همه را زيادي الحاقي و اضافة بدون مورد پنداشته اند.
زيرا كه براي صحيفة به دست آمده كه فاقد جميع اين جريان و قصّه است ، فقدان آن را به عنوان امتياز به شمار آورده اند، و فرموده اند: اختلافات جزئي در الفاظ و عبارات ، ذكرش مهم نيست . آنچه مهم و قابل ذكر است ، دنبالة روايت صحيفة معروفه است كه اين جريان را دارد، و صحيفة به دست آمده آن را ندارد.
پاسخ : ما مفصّلاً در انتقاد از كيفيّت بحث ايشان در باب صلوات آورديم كه : بدون دليل و مستند علمي و بدون مجوّز درايتي به مجرّد ذوق و سليقه ، نمي توان مطلبي را از كتابي حذف نمود، و يا استناد آن را به مصنّفش انكار كرد.
وقتي كه با سند متواتر در صحيفة معروفه صلوات بر محمد و آل محمد وارد شده است ، عدم ورود آن در صحيفة به دست آمده كه اعتبار سند ندارد، دليل بر نقصان و اسقاط و حذف در آن صحيفه مي باشد، نه دليل بر الحاق و زيادتي آنها در صحيفة معروفه .
أجمع العلماءُ عَلَي أنَّ أصالَة عدم الزِّيادة مُقَدَّمَةٌ علي أصالة عدم النَّقيصة عند دورانِ الامر بينهما و الشّكِّ في طروّ الزّيادة في جانب ، والنَّقيصة في جانب آخر.
در اينجا أيضاً مي گوئيم : در صحيفة معروفه در پايان مقدّمة آن به قدر ثلث حجم جميع مقدّمه از حضرت صادق عليه السّلام به متوكّل بن هارون ، داستان روياي رسول الله و تعبير آن بيان شده است .
شما به چه استناد عقلي ، و يا دليل شرعي ، و يا علم و كشف خارجي ، استدلال بر الحاق و زيادتي آن مي توانيد بنمائيد؟! بلكه أدلّة قويّه ، همه بر آن دلالت دارند كه : آن از اصل كتاب است ، و أبداً نمي توان به مجرّد ذوق و سليقه ، جزئي از كتاب را - خواه هر كتابي كه بوده باشد - از آن كتاب بُريد، و از انتساب و استناد آن جزء به مدوِّن آن كتاب امتناع ورزيد.
هر كس به پايان شرح سند صحيفة تازه به دست آمده نظر مي كند، خوب در مي يابد كه : بتراء مي باشد. در خاتمه اش با اين عبارات ختم مي شود: فَأخَذَا الصَّحِيفَةَ وَ قَامَا وَ هُمَا يَقُولاَنِ: لاَحَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ. وَ دَعَا المُتَوَكِّلُ بِالدَّفْتَرِ وَ الصَّحِيفةُ هي بتمامها بحمدالله وَ مَنِّه و فَضْلِهِ.
آيا در اينجا آثار حذف و قطع بقيّة آن مشاهده نمي گردد؟!
به خلاف صحيفة معروفه كه در آن بدين عبارت مي باشد: فَقَامَا وَ هُمَا يَقُولاَنِ: لاَحَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم . فَلَمَّا خَرَجَا، قال لي ابوعبدالله عليه السّلام: يا متوكِّل ! كيفَ قال لك يَحْيي : إنَّ عَمِّي محمَّد بن عَلِيٍّ و ابنَه جَعْفَراً دَعَوا النَّاسَ إلي الحيوةِ و دَعَوْناهم إلي الموت ؟ تا آخر فرمايش آن حضرت كه : و كان قيامه زيادةً فِي مَكْرُوهِنَا وَ شِيعَتِنَا مي باشد.
رابعاً - عبارت حضرت صادق عليه السّلام: مَا خَرَجَ وَ لاَ يَخْرُجُ مِنَّا أهْلَالْبَيْتِ إلَي قَيام قَائِمِنَا أحَدٌ لِيَدْفَعَ ظُلْمَاً أوْ يَنْعَشَ حَقّاً إلاَّ اصْطَلَمَتْهُ الْبَلِيَّةُ وَ كَانَ قِيَامُهُ زِيَادَةً فِي مَكْرُوهِنَا وَ شِيعَتِنَا مي باشد كه به حسب ظاهر معني آن جمله ، دستاويزي بود براي مخالفان تأسيس جمهوري اسلامي ايران (با قطع نظر از توجيه صحيح آن ) كه اين قسمت روايت تماماً در صحيفة قديمه اصلاً وجود ندارد. و جالب است كه ...
توجيه روايات دالّه بر عدم فائدة قيام قبل از قيام قائم عليه السّلام
پاسخ : اين فرمايش حضرت عليه السّلام انحصار بدين جا ندارد.
كليني در «كافي » روايت مي كند از: احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حَمَّاد بن عيسي ، از حسين بن مختار، از أبو بصير، از حضرت ابوعبدالله عليه السّلام كه فرمود: كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ[11].
«هر پرچمي كه پيش از نهضت قائم آل محمد برافراشته گردد، بر افرازندة آن طاغوت مي باشد كه مردم وي را عبادت نموده ، و از پرستش خداي عزّوجلّ إعراض نموده اند.»
علاّمة مجلسي - رضوان الله عليه - در «بحار الانوار» در احوالات حضرت امام محمد باقر عليه السّلام، از «مناقب » ابن شهر آشوب روايت مي كند كه : يُرْوَي : أنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيٍّ عليه السّلام لَمَّا عَزَمَ عَلَي الْبَيْعَةِ قَالَ لَهُ أبُوجَعْفَرٍ عليه السّلام:
يَا زَيْدُ! إنَّ مَثَلَ الْقَائمِ مِنْ أهْلِ هَذَا الْبَيْتِ قَبْلَ قِيَامِ مَهْدِيِّهِمْ مَثَلُ فَرْخٍ نَهَضَ مِنْ عُشِّهِ مِنْ غَيْرِ أنْ يَسْتَوِيَ جَنَاحَاهُ!
فَإذَا فَعَلَ ذَلِكَ سَقَطَ، فَأخَذَهُ الصِّبْيَانُ يَتَلاَعَبُونَ بِهِ.
فَاتَّقِ اللهَ فِي نَفْسِكَ أنْ تَكُونَ الْمَصْلُوبَ غَداً بِالْكُنَاسَةِ! فَكَانَ كَمَا قَالَ.[12]
«روايت شده است كه : چون زيد بن علي عازم بر خروج شد كه براي خود از مردم بيعت بگيرد، حضرت امام محمد باقر عليه السّلام به او گفتند: اي زيد! حقّاً مَثَل قيام كنندة از اهل اين بيت قبل از قيام قائمشان مثل جوجه اي مي باشد كه قبل از آنكه دو بال آن محكم و استوار گردد از آشيانة خود برخيزد و بيرون شود.
چون اين عمل را انجام دهد فرو مي افتد، و كودكان آن را مي گيرند و با آن بازي مي كنند.
بنابراين از خداوند بپرهيز در حفظ و حراست خودت كه مبادا فردا در زباله دان كوفه تو را بردار بياويزند! و امر همان طور واقع شد كه حضرت گفته بود.»
ملاحظه بفرمائيد! مفاد و محتواي اين دو روايت عيناً مانند روايت واردة در صحيفه است كه : «خارج نشده است و خارج نمي شود از ما اهل البيت تا هنگام قيام قائم ما احدي براي آنكه ستمي را بردارد، و يا حقّي را زنده نمايد، مگر آنكه بَلِيّه و گرفتاري او را از پاي درمي آورد، و قيام او موجب زيادي كراهت و ناراحتي ما و شيعيان ما خواهد شد.»
و با وجودي كه دفع ظلم واجب است ، و پذيرفتن ظلم حرام ، و از زير بار حكومت جائره خارج شدن به مفاد آيات و روايات از اهمّ تكاليف شرعيّه مي باشد، و تشكيل حكومت اسلام از الزم فرائض و دستورات است ، در اين صورت بايد اين قبيل روايات را حمل نمود بر قيام خودسرانه و مستبدّانه در عرض ولايت امام ، نه در طول آن و به پيروي و تبعيّت از دستورات او كه اين قيام البته مورد امضا مي باشد.
ما بحمدالله و منّه در مجلد چهارم از كتاب «ولايت فقيه در حكومت اسلام » ضمن دروس سي و هشتم تا چهل و يكم از قسمت 6 از دورة علوم و معارف اسلام در اين باره بحثي كافي نموده ايم .
همه مي دانند كه : بحثهاي ما حَوْل اين گونه مطالب ، انتقاد شخصي نيست ولي ازآنجائي كه اين قسمت از دورة علوم و معارف اسلام كه به نام «امام شناسي » مسمّي گرديده است ، خواهي نخواهي عهده دار حفظ نواميس تشيّع مي باشد فلهذا بر خود واجب ديديم تا در پيرامون صحيفة كاملة سجّاديّه ، و اين صحيفة تازه به دست آمده بحث دقيق تري انجام گيرد، تا هويّت هر يك از آن دو بهتر مُبيّن شود.
صحيفة بدست آمده با صحيفة مشهوره قابل قياس نيست
نتيجة البحث آنكه : صحيفة تازه به دست آمده ، داراي سند معتبر نمي باشد، روي قواعد علميّه نزد ارباب فنّ، نمي تواند با صحيفة معروفه ، مقابله كند. و نبايد آن را با صحيفة معروفه مخلوط و در هم نمود، ولي اگر آن را به همان كيفيّتِ يافت شده ، بدون كوچكترين تغييري با همان سندي كه دارد به طبع برسانند و در دسترس عامّه قرار دهند، عمل مستحسني است . چرا كه آن صحيفه مي تواند مويّد صحيفة معروفه قرار گيرد و بس .
باري بايد دانست كه : يكي از طرق مهم روايت صحيفة سجّاديّه ، طريق زيديّه مي باشد. زيرا كه خود شخص زيد راوي أدعية آن است ، گرچه دعاهاي آن نسبت به صحيفة معموله كمتر است . و به همين جهت بعضي گفته اند: بدين صحيفه ، صحيفة كامله مي گويند به علّت آنكه نسبت به أدعية صحيفة زيديّه دعاهايش بيشتر است ، و آن دعاها نسبت به دعاهاي زيديّه حكم كامل را دارد نسبت به ناقص .
ولي اين احتمال ، درست نيست ، براي اينكه عنوان كمال وقتي براي صحيفه پيدا شد، و صحيفه مُسَمَّي به كامله گرديد كه أدعية صحيفة مرويّة از حضرت باقر، و حضرت زيد عليهماالسّلام به دو دستة بيشتر و كمتر متّصف نگرديده بودند. زيرا ما اين وصف را در عبارت خود اصل صحيفة مرويّه مي بينيم كه حضرت صادق عليه السّلام به آن أدعيه عنوان كامله داده بودند:
در مقدمة صحيفة معروفه آمده است كه : متوكّل بن هارون به يحيي مي گويد: فَأخْرَجْتُ إلَيْهِ وُجُوهاً مِنَ الْعِلْمِ وَ أخْرَجْتُ لَهُ دُعَاءً أمْلاَهُ عَلَيَّ أبُوعَبْدِاللهِ عليه السّلام وَ حَدَّثنِي أنَّ أبَاهُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ عليهماالسّلام أمْلاَهُ عَلَيْهِ وَ أخْبَرَهُ أنَّهُ مِنْ دُعَاءِ أبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسّلام مِنْ دُعُاءِ الصَّحِيفَةِ الْكَامِلَةِ.
«پس من به سوي يحيي بيرون آوردم مسائل مختلفي از علم را، و بيرون آوردم براي وي دعائي را كه أبوعبدالله عليه السّلام بر من املاء كرده بود، و مرا حديث نموده بود كه : پدرش محمد بن علي عليهماالسّلام آن را بر او املاء كرده بود، و به او خبر داده بود كه : آن دعاي پدرش : علي بن الحسين عليهماالسّلام مي باشد از دعاي صحيفة كامله .»
تا اينكه يحيي به او مي گويد: أما أنّي لاُخرجنّ اليك صحيفةً من الدّعاء الكامل .[13] «هان بدان كه اينك من براي تو بيرون مي آورم صحيفه اي را از دعاي كامل .»
و در شرح سند صحيفة تازه به دست آمده ، وارد است كه : فَأخْرَجْتُ إلَيْهِ دُعَاءً أمْلاَهُ عَلَيَّ أبُوعَبْدِاللهِ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ رَحَمِهُ اللهُ قَالَ: إنَّ أبَاهُ مُحَمَّداً رَحِمَهُ اللهَ أمْلاَهُ عَلَيْهِ وَ كَانَ يَدْعُو بِهِ وَ يُسَمِّيهِ الْكَامِلَ.
«پس من به سوي او بيرون آوردم دعائي را كه آن را بر من إملاء كرده بود أبوعبدالله جعفر صادق ؛، و گفته بود كه : پدرش محمد؛ آن را بر وي املاء نموده بود، و عادتش اين طور بود كه آن را مي خواند، و اسمش را دعاي كامل گذارده بود.»
تا اينكه يحيي به او مي گويد: لاُخْرِجَنَّ إلَيْكَ صَحِيفَةً كَانَ أبِي يُسَمِّيهَا الْكَامِلَةَ مِمَّا حَفِظَهُ عَنْ أبِيهِ.[14]
«هر آينه من براي تو بيرون مي آورم صحيفه اي را كه پدرم اين طور بود كه آن را كامله مي ناميد از آن دعاهائي كه از پدرش حفظ كرده بود.»
علّت نامگذاري صحيفه به كامله
سيد عليخان كبير در شرح خود فرموده است :
وَ وَصْفُهَا بِالْكَامِلَةِ لِكَمَالِهَا فِيمَا اُلِّفَتْ لَهُ أوْ لِكَمَالِ مُوَلِّفِهَا عَلَي حَدِّ: كُلُّ شَيْءٍ مِنَ الْجَمِيلِ جَمِيلٌ[15]
«و توصيف آن به كامله به جهت كمال آن است در موضوعي كه براي آن تأليف شده است ، و يا به جهت كمال مولّف آن ، بنا بر قاعدة : هر چيزي از موجود زيبا، زيباست .»
و بدين مناسبت كه روايت صحيفه از زيد مي باشد، وي را از مصنِّفين صدر اسلام به شمار آورده اند.
آية الله سيد حسن صدر مي گويد: از طبقة ثانية مصنّفين زيد الشَّهيد است : زيد بن علي بن الحسين بن علي أبيطالب (علیهم السلام ) داراي كتاب قرائت اميرالمومنين عليه السّلام مي باشد كه آن را عمر بن موسي رجهي زيدي از وي روايت نموده است . و زيد از پدرش صحيفة كامله را روايت مي كند كه آن را حضرت سجاد بر او املاء كرد.
و شهادت زيد در سنة يكصد و بيست و دو بوده است .[16]
زيد مردي عالم و زاهد و عابد و بي اعتنا به زخارف دنيا و شجاع و أبيّ النَّفس و سَخي و اهل بذل و ايثار و قاري قرآن بود، و از حضرت باقر العلوم عليه السّلام كه برادر بزرگ او بودند اگر بگذريم به فضل و علم و حكمت و مَجْد و كرامت و سودد و عُلُوِّ مقام و منزلت او كسي يافت نمي شد، نه در بني هاشم و نه در غير ايشان .
دوست و دشمن به فضل و علم و اصالت و نبوغ وي معترف بوده ، و حتي در ميان اهل خلاف و عامّه ، وي را به تكريم و تمجيد ياد مي كنند.
شيخ محمد ابو زُهْرَه عالم بزرگ معاصر مصري يكي از مولّفاتش را اختصاص به او داده است و كتابي قطور به عنوان : «إلامام زَيْد» (حياته و عصره و آراوه ) تدوين نموده است .
او در اوّل مقدّمه اش بر اين كتاب به عنوان تمهيد فقط دو عبارت از زيد حكايت مي كند، و پس از آن دست به شرح و تفصيل دربارة حيات او و عصر او و افكار و شهادت او مي زند:
1-زيدبن علي چون براي جهادخروج كرد،اصحابش رابدين گونه مخاطب ساخت :
إنِّي أدْعُو إلَي كِتَابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ وَ إحْيَاءِ السُّنَنِ وَ إمَاتَةِ الْبِدَعِ! فَإنْ تَسْمَعُوا يَكُنْ خَيْراً لَكُمْ وَلِي ، وَ إنْ تَأْبَوْا فَلَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ![17]
«حقّاً و تحقيقاً من شما را فرا مي خوانم به كتاب خدا، و سنّت پيغمبرش ، و زنده گردانيدن سنَّتها، و ميرانيدن بدعتها. بنابراين اگر گوش فرا داريد، براي شما و براي من خوب است ، و اگر از پذيرش آن امتناع ورزيد، من عهده دار شما نخواهم بود!»
2- و به يكي از اصحابش گفت : أمَا تَرَي هَذِهِ الثُّرَيَّا؟! أتَرَي أحَداً يَنَالُهَا؟!
قَالَ صَاحِبُهُ: لاَ!
قَالَ: وَ اللهِ لَوَدِدْتُ أنَّ يَدِي مُلْصَقَةٌ بِهَا فَأقَعَ إلَي الارْضِ أوْحَيْثُ أقَعُ فَأنْقَطِعَ قِطْعَةً قِطْعَةً، وَ أنَّ اللهَ يَجْمَعُ بَيْنَ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه (وآله ) و سلّم [18]،[19]
«آيا اين ستارة ثريّا را نمي بيني ، آيا كسي را مي بيني كه بتواند بدان دسترسي داشته باشد؟!
آن صحابي گفت : نه !
گفت : سوگند به خدا دوست دارم كه دست من بدان بچسبد و از آنجا بر زمين سقوط كنم ، يا به هر جائي كه بيفتم ، و آنگاه بدن من پاره پاره گردد، و خداوند ميان امَّت محمد صلي الله عليه وآله وسلم را جمع كند!»
محمد عجّاج خطيب در ضمن بيان و إحصاء و تقدّم كتب مُدَوَّنه در اسلام اعتراف دارد كه : كتاب مجموع زيد كه مشتمل بر حديث و فقه مي باشد از مقدم ترين كتب موجودة پيشينيان مي باشد و در نظر او حتّي به فاصلة مدّت سي سال از كتابت «مُوَطَّأ» مالك بن انس مقدَّم مي باشد. او مي گويد:
مادامي كه ما در موضوع شيعه و تدوين آنان قلم مي زنيم ، ناچاريم از آنكه بحث خود را بكشانيم به اصلي از اصول زيديه كه تدوين آن به ابتداي قرن دوم بازگشت دارد. و اين اصل ، «مجموع امام زيد» است . و ما بايد بحث خود را در اين كتاب در سه نقطه متمركز سازيم :
اوَّلاً صاحب و مولّف مجموع چه كسي است ؟ ثانياً راوي مجموع كيست ؟ ثالثا خود مجموع چيست ؟
1- الاءمام زيْد: زيد بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن ابيطالب رضي الله عنهم جميعاً، مي باشد.
امام زيد در حدود سنة (80 ه) متولّد گشت . و در خانداني معروف به علم و جهاد نشأت يافت .
وي علم را از پدرش فرا گرفت و سپس از برادرش : محمّد الْبَاقِر كه تمام علماء بر منزلت علميّة رفيعة او گواهي داده اند؛ همان طور كه از بزرگان تابعين در مدينه حديث شنيد و ميان حجاز و عراق مسافرت مي كرد.
امام زيد به كمال علمي خود رسيد، تا اينكه اهل علم به فضل او و علم او شهادت دادند.
چون از جعفر الصادق از عمويش : زيد سوال شد، گفت : كَانَ وَاللهِ أقْرَأنَا لِكِتَابِ اللهِ، وَ أفْقَهَنَا فِي دِينِ اللهِ، وَ أوْصَلَنَا لِلرَّحِمِ! وَ اللهِ مَا تُرِكَ فِينَا لِدُنْياً وَ لاَ لآخِرَةٍ مِثْلُهُ [20].
«قسم به خداوند كه از همة ما به قرائت كتاب خدا ماهرتر بود، و در دين خدا از همة ما فقيه تر بود، و دربارة رحم و خويشاوندان ، از همة ما رسيدگي و صله اش افزونتر بود! و قسم به خدا نه براي دنياي ما و نه براي آخرت ما مثل او كسي باقي نمانده است !»
و شَعْبي گويد: مَا وَلَدَتِ النِّسَاءُ أفْضَلَ مِنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ لاَ أفْقَهَ وَ لاَ أشْجَعَ وَ لاَ أزْهَدَ.[21]
«زنان ، با فضيلت تر و فقيه تر و شجاع تر و زاهدتر از زيدبن علي را نزائيده اند.»
و چون از باقر دربارة برادرش زيد پرسيده شد، گفت : إنَّ زَيْداً اُعْطِيَ مِنَ الْعِلْمِ بَسْطَةً.[22]
«حقّاً و تحقيقاً به زيد، دانشي گسترده و پهناور داده شده است .»
و راجع به زيد با هِشام بن عَبْدالْمَلِك و واليان منصوب از ناحية وي ، مطالبي بسيار است كه همه به خاطر مي آورد كه ايشان او را به حرج و ضيق و تنگي درافكندند، و او را مُضْطَرّ به خروج بر خليفه نمودند.
و از اين قبيل است آنچه ابن عِماد حَنْبَلي ذكر نموده است كه او روزي بر هشام بن عبدالملك وارد شد، و هشام به او گفت : تو هستي كه داعية خلافت داري در حالي كه بچه كنيزي هستي ؟!
زيد جواب او را گفت : مادران ، مردان را از وصول به غايات ، سقوط نمي دهند. تحقيقاً مادر اسمعيل كنيزي بود در ملك مادر اسحق - صلّي الله عليهما - و اين امر او را باز نداشت از آنكه خداوند وي را پيغمبر كند، و او را پدر براي عرب گرداند، و از صُلْب او خَيْر البَشَر محمد صلّي الله عليه (و آله ) و سلّم را قرار دهد!
آيا تو به من چنين مي گوئي در حالي كه من پسر فاطمه و پسر علي هستم ؟![23] و برخاست و اشعاري را انشاد كرد و به سوي كوفه حركت كرد و پانزده هزار نفر مرد از اهل آنجا با وي بيعت نمودند و پس از آن در شبي كه او خروج كرد همه متفرّق شدند، غير از سيصد تن . و چون كشته شد سرش را به شام بردند و سپس به مدينه آوردند. و اين قضيّه در سنة 122 واقع شد.[24]
پاورقي
[1] - در همين مصدر ص 10 عمر حضرت امام محمد باقر عليه السلام را معيّن كرده است كه : 55 سال بوده است . چون ولادتش در زمان جدش حضرت امام حسين عليه السلام در سنة 59 بوده است و رحلتش در شهر ربيع الآخر سنة 114 بوده است ، و غير از اين تاريخ نيز گفته شده است .
[2] - در شرح صحيفة سيد عليخان مدني طبع سنگي ص عليهماالسّلامعمر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را بدين گونه ذكر نموده است : در سنة 83 از هجرت در مدينه متولّد شد و در شهر شوال سنة 148 در حالي كه 65 سال داشت رحلت نمود. و گفته شده است : عمرش 68 سال بوده است بنابر آنكه ميلادش در سنة 80 بوده باشد.
[3] -آية 39، از سورة 13: رعد.
[4] - آية 58، از سورة 4: نساء.
[5] - آية 60، از سورة 17: اسراء.
[6] - آية 1 تا 3 از سورة 97: قدر.
[7] - آية 28 و 29، از سورة 14: ابراهيم .
[8] - مقدّمة تمام صحيفه هاي كاملة موجوده .
[9] -آية 187 از سورة 2: بقره .
[10] - «رياض السّالكين » طبع جامعة المدرسين ج 1، ص 200.
[11] - «روضة كافي »، طبع مطبعة حيدري ، ص 295.
[12] - «بحار الانوار»، طبع مطبعة اسلاميّه ج 46، ص 263 و «مناقب » ابن شهر آشوب طبع انتشارات علاّمه قم ، ج 4، ص 188.
[13] - صحيفة مترجم با شرح آية الله شعراني ، ص 5.
[14] - «الصحيفة الكاملة السّجّاديّة » طبع دارطلاس مطبعة شام ، ص 227.
[15] - «رياض السّالكين »، طبع جامعة المدرّسين ، ج 1، ص 100.
[16] - «تأسيس الشّيعة لعلوم الاسلام »، ص 285.
[17] - «تاريخ ابن كثير»، ج 9، ص 330.
[18] - «الامام زيد» طبع دار الفكر العربي ، ص 6.
[19] - «مقاتل الطّالبيّين » ص 129.
[20] - «مقدمة مسند زيد» ترجمة زيد ص 2 و ما بعد آن .
[21] - «مقدمة مسند زيد» ترجمة زيد ص 2 و ما بعد آن .
[22] - «مقدمة مسند زيد» ترجمة زيد ص 2 و ما بعد آن .
[23] - «شذرات الذَّهب » ص 157 ج 1، و «امام زيد» ابوزهره ص 42 تا ص 66.
[24] - «شذرات الذَّهب » ص 157 ج 1، و «امام زيد» ابوزهره ص 42 تا ص 66.