براساس لایحهای که در دولت ایتالیا تصویب شده و هنوز به تصویب پارلمان این کشور نرسیده معابد هندو و بودایی، کلیساهای ارتدکس یونانی و شاهدان یهوه میتوانند از درآمد مالیاتی که دولت به آنها اختصاص میدهد سهمی داشته باشند اما در این لایحه هیچ اشارهای به مساجد نشده است.
به گزارش خبرگزاري مهر، تا کنون براساس تعیین دولت هشت درصد از درآمد مالیاتی به کلیساهای ایتالیا تعلق می گرفت که بیشتر آنها کاتولیک هستند، این درحالی است که اگر مالیات دهندگان بخواهند می توانند این مبالغ را به جای کلیساها در اختیار پروژه های فرهنگی و خیریه قرار دهند.
یحی پلاویچینی اظهار داشت: رئیس جامعه اسلامی دینی ایتالیا به عنوان یکی از بزرگترین گروه های اسلامی ایتالیا از اینکه درآمد مالیاتی ایتالیا از مساجد مسلمانان این کشور دریغ شده احساس ناخوشایندی دارد.
اسلام در ایتالیا به عنوان یک دین به رسمیت شناخته نشده است و در این کشور تنها مسجد جامع رم، به عنوان مسجد رسمی شناخته می شود.
سیاستمداران ایتالیایی به عنوان علل عدم به رسمیت شناخته شدن اسلام در این کشور موارد واهی و بی اساسی مطرح می کنند که بی تردید در نتیجه تبلیغات منفی رسانه ای در اذهان عمومی شکل گرفته و اگر شناخت اسلام حقیقی برای آن میسر شود، بی تردید بی اساس بودن این ادعاها ثابت خواهد شد.
مسلمانان بین 1 تا 5/1 میلیون نفر را در ایتالیا تشکیل داده اند و 130 مسجد در سراسر این کشور فعال است که تحت پوشش سازمان پوششی مسلمانان ایتالیا قرار دارد.
001 01 ستايش خداى عزوجل
001 01 سپاس، آن نخستين بى پيش را
نخستين بى پيش و بى بيش را
هم او آخرين و نه آن آخرين
كه گردد پس از او كسى جاگزين
002 01 نه چشمى به ديدار رويش رسيد
نه عقل از تأمل به كويش رسيد
003 01 به قدرت، جهانى چنين آفريد
بدانسان كه او خواست آمد پديد
004 01 فرستاد در راه دلخواه خويش
برانگيخت با عشق در راه خويش
بدين چنبر آن گونه افتاده اند
كه گويى براى خود تكيه گاه دگر
جز اين راه نخواهند راه دگر
نخواهند خود تكيه گاه دگر
005 01 چو آمد كسى در سراى وجود
ورا رزق از آغاز معلوم بود
همان است روزى كه مى بايدش
نه كاهد كسى و نه افزايدش
006 01 پس آنگاه اين زندگى را كه داد
زمانى بر آن مهر پايان نهاد
چو اين روزها را همه طى كند
اجل اسب رهوار او پى كند
جهان بگذرد طى شود ماه و سال
نه فرزند آيد به كارش نه مال
به غير از عمل در رهى اين چنين
نباشد ورا همره و همنشين
008 01 سپاس آن خدا را كه از لطف و جود
در معرفت را بر انسان گشود
كه اين راه پر فيض اگر بسته بود
كجا بر لبت شكر پيوسته بود
009 01 نيارى اگر شكر يزدان بجاى
چنان چارپايى پس از چار پاى
مپندار اين گفته سهو و خطاست
كه برداشته، از كتاب خداست
010 01 سپاس آن خدا را كه ما را نواخت
خود او داد ما را به ذاتش شناخت
به اخلاص، بر قلب ما ره نمود
به توحيد، شركش ز دامان زدود
ز لطفش مرا درس شكرانه داد
ز آبشخور علم جانانه داد
011 01 سپاسى كه با آن توانيم زيست
در آن جمع كز شكرشان عار نيست
چنان پا گذاريم در راه خويش
كه باشيم از ديگران بيش و پيش
012 01 سپاسى كه تابد بدان گونه نور
كه ظلمت زدايد ز دامان گور
سپاسى كه چون بانگ خيزد كه خيز
كند بر من آسان ره رستخيز
سپاسى چنانم بيايد به كار
در آن دم كه شد رازها آشكار
به پايان ره باشد آن جايگاه
كه شرمى نباشد ز بار گناه
در آنجا كه هر كس كه هر چيز كاشت
به جز آن از اين كاشتن بر نداشت
نباشد به جز كار خود حاصلت
به لطف كسى حل نشد مشكلت
013 01 سپاسى كه تا عرش اعلى رود
كجا رفت بايد همان جا رود
شود ثبت و در دستهاى امين
شود اندر آن جايگه جاگزين
014 01 سپاسى كه آن روز تاريك سخت
كه چشمان شود خيره، دل لخت لخت
شود ديده ام روشن و رو سپيد
همين است ما را در آن دم اميد
015 01 سپاسى كه از آتشش وارهيم
به دروازه ى رحمتش رو نهيم
016 01 سپاسى كه چون پا نهيم بى درنگ
به خيل ملايك شود جاى تنگ
سپاسى كه چون گشت از دل رها
نشينيم در خلوت انبيا
017 01 سپاس آن خدا را كه چون آفريد
همه نيكويى بهر من برگزيد
بهين رزق در سفره ى لطف خويش
در افكند و آنگه مرا خواند پيش
018 01 به قدرت چو در خلق ما رو نهاد
فضيلت به ما از همه سو نهاد
چنين شد كه از ما در اين برترى
كند ما سوى الله فرمانبرى
هر آن كس كه او رو به طاعت نهاد
به عزت، وگرنه به ذلت فتاد
019 01 سپاس آن خدا را كه راه نياز
به جز خود نفرمود بر ما فراز
كجا كى توانم سپاست سرود
مرا جايگاه سپاست نبود
020 01 سپاس آن خدا را كه در اين بدن
بپيوست اعضا پى كار من
بسى عضو بنهاده بر هر قرار
كه اين چرخ از آن درآيد به كار
وز آنها شود آدمى بهره مند
ز نقص توقف نيابد گزند
021 01 پس از آن كه ما را ره خود نمود
به طاعت بفرمود و پس آزمود
اگر باز دارد ز عصيان مرا
عيان مى كند شكر پنهان مرا
چو پا از ره او بپرداختيم
و بر مركب نهى او تاختيم
به نادانى ما نداد او جواب
به كيفر نفرمود هرگز شتاب
شگفتا كه او مى برد انتظار
كه تا باز گردم من نابكار
022 01 سپاس آن خدا را كه از لطف و جود
ز عصيان سوى توبه ام ره نمود
اگر راه يابم به فرمان او
نباشد جز از فيض احسان او
اگر نعمت او همين توبه بود
بر اين فضل و احسان هزاران درود
023 01 ز ما پيشتر بوده روى زمين
بسى امت و توبه نه اين چنين
ز ما آنچه خواهى تو دشوار نيست
فزونتر ز طاقت تو را بار نيست
اگر در زمانه كنى وارسى
به سختى و تنگى نيابى كسى
فزونتر ز طاقت نخواهد ز كس
چسان مى توانى همان است و بس
نيابى ز جمعيت خاص و عام
كه حجت نگرديده بر او تمام
024 01 كسى نيكبخت است يا تيره بخت
كه آورد رو يا بگرداند سخت
025 01 سپاس تو را كى توانم سرود
فرستم به سوى تو اينك درود
ز من باد ارزانى راه تو
درود عزيزان درگاه تو
026 01 چنين مى سرايم كه اى مهربان
به وقت عنايت، من ناتوان
به همراه آنان شوم بهره مند
ز من دور گردد بلا و گزند
تو خود برترينى نخواهم جز اين
سپاسى فرستم تو را برترين
027 01 چو هر نعمتى را سپاسى سزاست
دم از آن زدن بهر من نارواست
كه علم تو داند كه اين راز چيست
جز علم تو از راز آگاه نيست
028 01 سپاسى كه پايان نباشد بر آن
جهان از شمارش بود ناتوان
نه هرگز زمانش سرآيد همى
نه هنگامه ى ديگر آيد همى
029 01 سپاسى كه طاعت فزايد از آن
كه غفران و جنت بزايد از آن
ببندد به عصيان ز هر سوى راه
ز خشم خداوند دارد نگاه
تو را يار در طاعت ايزد است
ز راه گناهت همانا سد است
در اين ره اگر رهسپارى كنى
توانى بهين حق گزارى كنى
030 01 سپاسى كه با مردم كامران
برانيم كام و فشانيم جان
به شمشير دشمن سپاريم سر
كه تا دوست بر ما نمايد نظر
خداوند يارى گر رهنماى
چه گويم ورا جز كه گويم خداى
001 02 درود بر محمد و خاندان او
001 02 سپاس آن خدا را كه از لطف عام
فرستاد بر ما نبى گرام
مهين نعمتى كز تمام امم
به ما خاص فرمود خير النعم
بزرگان، به هر نام و با هر نشان
به درگاه او عاجز و ناتوان
ز خردان كه خردند يا نيستند
بدين عذر، از او رها نيستند
002 02 با خاندان ختم پيمان نمود
چو بنهاد ما را گواه وجود
ز احسانمان با همه كاستى
تو خود امت آخرين خواستى
كه باشيم بر كفر اهل نفاق
گواه تو با دوستى و وفاق
چو ما را بر آنان فزون خواستى
دريغ است راه كج و كاستى
003 02 خدايا ز تو بر محمد درود
كه وحى تو را او خريدار بود
تو را از همه خلق عالم گزين
ميان پرستشگران بهترين
مهين رهبر لطف بود و عطا
ره خير را بهترين پيشوا
گشاينده ى بركت بى شمار
فرستاده ى خاص پروردگار
004 02 بى انديشه از خوف يا از خطر
درين راه پر پيچ شد راهبر
005 02 در اين راه هر رنج آمد پديد
محمد فرا رفت و بر جان خريد
006 02 در اين راه گشتند خويش و تبار
همه بهر او دشمن آشكار
007 02 مرادش چو خشنودى دوست بود
به دنبال آنها كه با اوست بود
008 02 چو مى خواست تا دين بماند به جا
ز خويشان خود گشت يكسر جدا
009 02 چو مى خواست تا دين بماند به جا
ز خويشان خود گشت يكسر جدا
010 02 چو معيار دين بود و امر خدا
نگر تا چه كرد آن مهين رهنما
011 02 همان را كه نزديك حق بود و دين
اگر چه از او دور، كردى قرين
012 02 و گر دور بود او ز راه خدا
شدى همچو بيگانه از او جدا
كسى كو ورا دور بود و غريب
اگر يار حق بود بودش حبيب
و گر اهل حق بود و بسيار دور
به چشمان او بود مانند نور
013 02 نشد خسته از بردن نام تو
نفرسود هرگز ز پيغام تو
014 02 بسى رنج بر جان خريد او چنين
كه تا خلق را خواند بر راه دين
015 02 بسى راه بنمود بر خاص و عام
در اين راه بگذاشت عمرى تمام
016 02 از آنجا كه بودند خويش و تبار
ز هر كوچه اش كرده عمرى گذار
همان جا كه بنهاده پا در جهان
به هر گوشه اش يادگارى نهان
رها كرد و آنگاه با چشم تر
روان گشت سوى ديارى دگر
همه بهر اعزاز اين دين حق
كه تا خلق يابند آيين حق
017 02 چو مى خواست پيروزى راه خويش
قدم را نهاد او در اين راه پيش
018 02 كه آنان كه اين ره گرفتند پيش
به عزت ز ديگر كسانند بيش
019 02 چو يارى همه از تو او را رسيد
بدان رايت نصر را بركشيد
020 02 همانها كه خواندند افسانه ها
بكوبيدشان در دل خانه ها
021 02 بر آنها بسى تاخت در خانه شان
بدانسان كه برگشت پيمانه شان
022 02 فرا رفت امر تو اندر جهان
اگر چه نخواهد دل كافران
023 02 خدايا چو او برد رنجى چنين
فراكش به فردوس تا برترين
024 02 به جاه و مقامش مبادا قرين
ملك آخرينش نبى برترين
025 02 فزونتر عطا كن به روز حساب
مقام شفاعت به ختمى مآب
كه تا اهل و امت در آن روز سخت
به ملك سلامت كشانند رخت
026 02 تو اى آن كه در وعده و در عمل
نشايد خلافت نبايد خلل
گناهى ز يك دوست را در حساب
بدل سازى آن هم به چندين صواب
تو اى لطف تو بر خلايق عميم
تو را نيكى و فضل باشد عظيم
001 03 درود بر حمله ى عرش
001 03 خدايا بر آنها كه عرش تو را
گرفتند و دارند بر شانه ها
ز تسبيح، سستى نورزيده اند
ز تقديس هرگز نپيچيده اند
به راه اطاعت نماندند هيچ
به جز حظ طاعت نخواندند هيچ
به غفلت ز هر چيز جز روى تو
نرفتند راهى مگر سوى تو
002 03 همان صاحب صور كز انتظار
نپيچد، زمانى، نگيرد قرار
كه تا در دمد چون كه فرمان رسد
از آن دم بر افتادگان جان رسد
كه آگاه گردند در قعر گور
زمان قيام است و هنگام شور
003 03 دگر آن كه از طاعت كردگار
مقامى بلندش بود در شمار
ورا نام ميكال و در آسمان
به اهل زمين جمله روزى رسان
004 03 دگر حضرت قدس روح الامين
فرستاده ى آسمان در زمين
امانتگزارى كه وحى خدا
رسانيد او بر دل مصطفى
خدايش ز دانايى و آگهى
همى بر فلك داد فرماندهى
005 03 دگر روح كاندر دل آسمان
وكيل است بر رازهاى نهان
006 03 فرشته است اما ز دنياى راز
نگرديده اين در كسى را فراز
خدايا ز تو باد هر دم درود
بر آن نيز كين جاى والا نبود
همانا كه پيغام تو آورند
امانت گذارند و زان نگذرند
007 03 به آنها كه در اين نشيب و فراز
ز كوشش به سستى نمانند باز
نه شهوت نه خواهش نه درماندگى
نه هرگز به اين راه در، ماندگى
نگردى فراموش از يادشان
كه سستى ندادست بر بادشان
008 03 همانها كه بر درگه بى نياز
فكنده زنخها و ديده فراز
ز حسرت برآرند از سينه آه
نبينند در خود كه بر تو نگاه
همانشان به دل اندرون آرزوست
كه بنهاده باشد به نزديك دوست
009 03 بر آنها كه خود با دل سوخته
چو بينند دوزخ برافروخته
فتاده در آن خيل اهل گناه
به حسرت برآرند از سينه آه
ز ما با همه كوشش بى حساب
كه نه طاقتى ماند هرگز نه تاب
كسى طى راه نهايت نكرد
تو را در خور تو عبادت نكرد
010 03 درود تو بر جملگى يك به يك
بر آنان و روحانيون ملك
به آنان كه هستند در راه تو
عزيزند جمله به درگاه تو
ز اسرار دارند گنجى گران
رسانند آن را به پيغمبران
امانتگزارند وحى تو را
قدم هشته در خلوت كبيريا
011 03 بر آنها كه خاصند در درگهت
نرفتند راهى به غير از رهت
ز نان و شرابى كه زايند آز
به تسبيح خود كرده اى بى نياز
كشيدند دامن ز روى زمين
به هر گوشه اى از فلك جاگزين
012 03 بر آنها كه در آسمان بى قرار
مر آن روز را مى كشند انتظار
013 03 بر آنها كه در گوشه اى از سما
وكيلند باران و ابر تو را
014 03 بر آن باد كز راندنش بر فلك
عيار دل از رعد گردد محك
وز او ابرها چون بجنبد سخت
شود شعله ى برقها لخت لخت
015 03 بر آنها كه همراه برف و تگرگ
بيارند گه زندگى گاه مرگ
چو آهنگ نغز سرود آمدند
به همراه باران فرود آمدند
نگهبان گنجينه ى باد مست
نگهدار كوه از شكاف و شكست
016 03 به آنها كه خود اندر اين ماجرا
بياموختى سنجش آب را
به آنها كه دادى تو پيمانه را
كه سنجند باران در دانه را
017 03 به آنها كه آيند سوى زمين
گشايند از چهره ى خلق چين
بلا را بگيرند و سويى نهند
ز اندوه و غم عالمى وارهند
018 03 بر آنها كه از جانب كردگار
سفيرند و در نزد ما برقرار
نگهبان و نيكو نويسندگان
گواهند هر گاه بر بندگان
بر آن باد و ياران او كز محن
رهاند همى جان ز دام بدن
دگر باد بر منكر و بر نكير
كه ام آزمايند اما چه دير
نه خود بلكه آنها درين گير و دار
ز رومان بجويند اسرار كار
بر آنها كه از ديده ى ما نهان
بگردند بر كعبه ى آسمان
دگر بر نگهبان و مير سقر
به رضوان و بر جمله در اين شمر
019 03 بر آنها كه چون بنگرى حالشان
نبودست عصيان در اعمالشان
كنند آنچه يزدان بفرمودشان
به غير از اطاعت نياسودشان
020 03 بر آنها كه گويند بر تو درود
كه زيبنده ى نام تو صبر بود
مپندار كاين صبر ناكامى است
مهين راز نيكو سرانجامى است
021 03 به آنها كه چون مى رسد آگهى
در افتاده اين در چه گمرهى
ببندش به زنجير و افكن به سر
بدين گونه اندر ميان سقر
شتابند سويش كه تا بى زمان
بدانسو كشانند او را عنان
022 03 و بر آن كه ما خود در اين ماجرا
ندانيم نام و مقام ورا
023 03 بر آنها كه در آسمان و زمين
و بر آب گشتند خود جاگزين
كه بر خلق مأمور و دانا بر او
ببينند هر فعل بد يا نكو
024 03 هر آن كس كه بنهاد پا در وجود
ورا يك ملك يار و همراه بود
در آن روز بادا بر آنها درود
كه با هر كسى شاهدى يار بود
025 03 بر آنها درود و بر آنها سلام
كز آن گردد افزون بر آنها مقام
شود قرب آنها به نزدت فزون
نهد پا ز اندازه وز حد برون
026 03 خدايا چو دادى بر آنها درود
خود اين نعمتى هم ز سوى تو بود
به ما نيز رحمت فرست و سلام
كه ما را برآيد از اين راه كام
001 04 طلب رحمت براى پيروان پيغمبران
001 04 الهى از آنان كه از عمق جان
سپردند دل را به پيغمبران
هم از جان گواه ره حق شدند
رفيقان آگه دل حق شدند
در آن دم كه از كافران عنود
ز هر سوى آهنگ انكار بود
ز شوق حقيقت سپردند دل
به پيغمبر و دعوتش متصل
002 04 به هر روزگارى ز پيغمبران
فرستاده اى بر بشر رهبران
نخستين آنها همه آدم است
پسين همه در شمر خاتم است
به همراه هر يك دليلى دگر
گشاينده ى راه هر ره سپر
پس از انبيا رهبرانى تمام
كه بادا بر آنها هم از تو سلام
ز آمرزش و جنت خويشتن
بر اين جملگى مهر تأييد زن
003 04 از آن جمله ياران ختم رسل
كه ماندند همراه آن عقل كل
به ايمان گرفتند پيشى ز جمع
چو پروانه بودند بر گرد شمع
به ميدان به هنگام پيكارها
كشيدند بهر تو آز رها
004 04 هم آنان كه در راه اين عشق و شور
ز فرزند و از زن بماندند دور
به اين عشق و اين شور نازيده اند
به جنگ كسان دست يازيده اند
به راه نبى رهسپر بوده اند
از آن رو قرين ظفر بوده اند
005 04 بدين عشق آنان كه سودا كنند
زيانى كجا در دو دنيا كنند
از آن رو كه در عشق او دم زدند
قدم را فراتر ز عالم زدند
006 04 بريدند قومان و خويشان او
رها كرده در دست غم جان او
007 04 خدايا نگر تا چه پرداختند
كه دين تو را اين چنين ساختند
رضاى نبى با رضاى خدا
كه هرگز نبودست از هم جدا
همه خواستند و در آن ماندند
جهان را به اين ره از آن خواندند
008 04 مر آنان تو اى داور بى نياز
به خشنودى خويش خوشنود ساز
بر آنها كه بهر تو اى كردگار
بريدند دل را ز شهر و ديار
رها كرده راحت به رنج آمدند
به دنبال اين طرفه گنج آمدند
ز درياى رحمت رسان قطره اى
از آن كان نعمت بده بهره اى
ستم بيش ديدند در هر گذار
پى عزت دين پروردگار
009 04 خدايا جزا ده بر او بهترين
بر او و به هر همره و هر قرين
كه بودند در راه او استوار
بماندند همراه او پايدار
به آنها كه گفتند اى كردگار
ز الطاف خود دارمان رستگار
مرا و گروهى كه در راه حق
ز من برده بودند گوى سبق
010 04 به آنها كه تا راه طى كرده اند
جز آن راه را عزم كى كرده اند
جز آن سو نرفتند سوى دگر
نكردند از راه ديگر گذر
011 04 نه افكنده ترديد بر ديده خواب
نه وسواسها بر دلى اضطراب
گزيدند آن راه را بهر خويش
كه ياران او رفته بودند پيش
012 04 در اين ره ورا ياورند و معين
مهين رهروانند در راه دين
مر او را هماهنگ و يكدل همه
نه از تهمت از سويشان واهمه
013 04 خدايا از امروز تا واپسين
عطا كن تو بر جمله ى تابعين
بر آنها و بر خيل اهل و عيال
كز آنها همى يافت حق اتصال
ز تو باد رحمت دمادم همى
مبادا به محشر به آنها غمى
014 04 درودى از آن معدن جود باد
كه دلهاى آن جمله شادان كناد
ز عصيان امرت كند دورشان
به جنت كند همدم حورشان
ز شيطان و مكرش نگهدارشان
به هر كار نيكو تو خود يارشان
بگيرند از دست قدرت امان
نيابد بديها از ايشان نشان
015 04 درودى كزان ماند آن بى قرار
به لطف و به عدل تو اميدوار
016 04 كه آيند سوى تو با بندگى
نه از كفرشان بيم و شرمندگى
كه هرگز به دنيا نبدند دل
نه از آنچه كردند هرگز خجل
مهيا چنان ساز اسبابشان
كه خواهند بيدارى از خوابشان
017 04 چو خواهد جدا گردد از جسم، جان
بمانند از هر غمى در امان
018 04 به هنگام جان دادن و رنج سخت
كه از ياد آن دل شود لخت لخت
از آن امتحان وز آسيب نار
تن و جانشان جاودان دور دار
019 04 درودى كه جنت به بار آورد
همان نعمت ماندگار آورد
001 05 درباره ى خود و دوستان
001 05 الا اى مهين صاحب كبريا
ندارد بزرگى تو انتها
درود تو بر احمد و آل باد
درود جهانش به دنبال باد
ز كفرى كه آيد به آزارمان
به لطف و بزرگى نگهدارمان
002 05 تو را ملك جاويد و بى انتهاست
به پيغمبر و آل، لطفت رواست
بود دوزخ و نار، اى بى نياز
رها گردن ما از اين بند ساز
003 05 چو گنجينه ى رحمتت تا ابد
نه پايان شناسد، نه مرز و نه حد
درود تو اى آشكار نهان
به روح محمد و بر خاندان
ز كارم خدايا تو بگشا گره
از اين بحر رحمت نصيبم به
004 05 تو اى آن كه از ديدنت ديده ها
نصيبى نيابند تا انتها
درود تو بر احمد و خاندان
به ما تيز از قرب حظى رسان
005 05 مقام همه صاحبان مقام
بود نزد تو ابتر و ناتمام
درود تو بر احمد وآل باد
دل ما هم از رحمتت ساز شاد
006 05 به تو آشكارا بود رازها
شناسى سرانجام آغازها
درود تو بر احمد و خاندان
به محشر به ما نيز رحمت رسان
مبادا كه از پرده افتد برون
در آن روز و دلها شود جمله خون
007 05 در كان رحمت به ما دار باز
كه باشيم از ديگران بى نياز
چو بستيم دل را به احسان تو
نخواهيم از كس مگر زان تو
كه گر ديگرى رويگردان شود
چه پروا كه اين جمله آسان شود
008 05 درود تو بر احمد و آل او
درود جهانى به دنبال او
اگر كيد فرمايى اى محض داد
به ما باد همراه و بر ما مباد
وگر مكر آن نيز بادا چنين
كه لطف تو ما راست حصن حصين
به ما چيرگى بخش بر دشمنان
نه در دست او خسته اى ناتوان
009 05 درود تو بر احمد و خاندان
درودى كه پايان نباشد بر آن
نگهدار از خشم خود جان ما
بپادار از لطف سامان ما
بخوان تا به سوى تو ره بسپريم
بياموز تا رو به تو آوريم
همانا كه گر خود نگهداريم
ز راه بلا نيك باز آريم
وگر آنچه بايد بياموزيم
به دانش درون را بيافروزيم
وگر سوى رحمت نماييم راه
نخواهم فتادن به چاه گناه
010 05 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ز شيطان و از سختى روزگار
ز شاهى كه بر ظلمش افتاده كار
011 05 خداوندگارا مرا وارهان
تو اين ظلمها بر سر من ممان
هر آنكس به تو دم زند از نياز
نيابد به درگاه غير تو باز
درود تو بر احمد و آل باد
كن از بى نيازى دل جمله شاد
هر آنكس كه اهل عطا بود و جود
عطايش نه از خود ز جود تو بود
درود تو بر احمد و آل باد
به ما جود كن اى كه هستى جواد
هدايت ز نور توام حاصل است
جز از راه تو پاى دل در گل است
درود تو بر احمد و آل او
فرستم به راهى كه باشد نكو
012 05 خدايا تو با هر كه يارى كنى
ورا ايمن از رنج و خوارى كنى
اگر بود بخشش ز تو با كسى
نبخشد اثر منع خصمان بسى
وگر راه حق را تو بنماييش
كه دل را ز ناحق بپالاييش
پس از آن دگر با همه مكر و فن
كجا كس تواند كه راهش زدن
013 05 درود تو بر احمد و خاندان
مبادا ز غير تو بر ما زيان
ببخشاى بر ما كه بى رنج آز
بمانيم از ديگران بى نياز
ببخشاى آن گونه بيناييم
كه راهى گزينم كه فرماييم
014 05 درود تو بر احمد و آل باد
دل ما برين راه و منوال باد
كه ماند سلامت بدان پايدار
ز ياد بزرگى تو برقرار
تن آسوده اى داور بى نياز
سپاس تو و نعمتت گفته باز
زبان را تو از ذكر انعام خويش
ببخشاى شيرينى از قند بيش
015 05 بر احمد و بر خاندانش درود
مرا اين بود دلنشين تر سرود
مرا اين سعادت به عالم نكوست
كه خوانم جهان را هه سوى دوست
به لطف تو نزديك و غير تو دور
بمانم بدين حال تا نفخ صور
چگونه نسازى مرا بهره ور
ز بخشندگان جمله بخشنده تر
001 06 هنگام صبح و شام
001 06 سپاس آن خدا را كه از ماه و شيد
به قدرت شب و روز را آفريد
002 06 گهى اين گهى آن به دستش جهان
به قدرت جدا كرد اين را از آن
003 06 به هر يك زمان و مكانى نهاد
مجال گذشتن از آن را ندارد
004 06 چنان كرد كاين هر دو در جاى خويش
نرانند بيرون از آن پاى خويش
همه روز و شب در كشاكش بحق
بهم اندر آرد به نظم و نسق
بمانند و بارى كه بايد برند
خلايق از اين راه روزى خورند
005 06 شب تار از بهر آرام خلق
برآيد بدينسان مگر كام خلق
006 06 بتابيد بر روزها آفتاب
كه تا دور سازد ز خود خلق خواب
بپا خيزد و با اميد تلاش
بسازد بناى معاد و معاش
007 06 بدينسان بردشان به راه صواب
بسى آزمايد بر اين پيچ و تاب
كه با طاعت حق چه سودا كنند
گذارند اين كار را يا كنند
كه تا هر كسى را جزا مى رسد
چه از كار نيكو چه از كار بد
008 06 خدايا سپاس تو گويم همى
كه بشكافتى صبح بر عالمى
بدان روشنى داده اى روز را
نمودى ره روزى اندورز را
نگهداشتى اندر اين ماجرا
تن و جان مال را ز رنج و بلا
009 06 پس آنگاه ماه و همه ماسوى
ز جاندار و بى جان ز ارض و سما
قدم در نهاديم در صبحدم
رهانديم دل را ز چنگال غم
چه آنها كه بر چرخ پران شدند
چه آنان كه در خاك پنهان بدند
به ملك تو در اختيار تواند
به خوان تو و ريزه خوار تواند
010 06 به دست تو تا صبح باز آمديم
به اين مرز قدرت فراز آمديم
بر آييم از دست تقدير تو
به كاريم هر سو به تدبير تو
بدانسان كه خواهى تو باشد روا
همه رفتن و آمدنهاى ما
011 06 جز از آنچه فرماييم سود نيست
مرا خير غير از عطاى تو چيست
012 06 رسيده است از راه روزى دگر
شوم باز از لطف تو بهره ور
چو فرجام امروز هم رفتن است
صلاح اندر آن آروزى من است
اگر روز خود را به نيكى بريم
سلامت از آن ارمغان آوريم
وگر غير آن باشد افسون و آه
ز نفرين آنيم ما روسياه
013 06 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
نكويى در آن روزى ما شود
به لطف خطا دور كن تا شود
گنه گر كبير است خود يا صغير
بود دورى از آن بسى دلپذير
014 06 شوم گر كه لطفت كند همرهى
ز نيكى فزون وز بدى ها تهى
از اين سو بدان سو مرا يار باد
ز حمد و سپاس تو سرشار باد
015 06 الهى به آنان كه از سوى تو
سفيرند و مأمور از كوى تو
نگارند اعمال ما نيك و بد
كه تا نامه ى ما به پايان رسد
چنان كن كه اعمال ما آن شود
كه اين زحمت و رنج آسان شود
ز نيكى تو اين نامه سرشار كن
گر از ما كم آمد تو بسيار كن
مبادا كه ما باز در وا شويم
به نزديك آن هر دو رسوا شويم
016 06 به هر لحظه زين عمر و اين زندگى
به ما بهره اى بخش از بندگى
به ما شكر و آنگاه از آن ملك
نوشتن به نيكى همه يك به يك
017 06 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ز دامى كه شيطان نشاند به راه
بلايى كه دارد سوى ما نگاه
نگهداريت باد فرياد رس
ز رنجى كه پيش آيد از پيش و پس
كه از معصيت سازد آزادمان
به طاعت كند جان ما شادمان
018 06 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
كه امروز و هر روز اى كردگار
ز رحمت تو ما را بر آن راه دار
كه در راه نيكى فتد گام ما
نماند بدى در سرانجام ما
گزاريم هر لحظه شكر نعم
گذاريم در راه سنت قدم
ز بدعت بمانيم هر لحظه دور
به معروف آمر ز منكر نفور
019 06 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
تو امروز من بهترين روز كن
جهان را برايم دل افروز كن
بهين همره ما در اين زندگى
بهمين وقت در فرصت بندگى
020 06 چنان كن كه كس در جهان سربسر
نباشد ز ما هيچ خرسنده تر
به لطف و عطاى تو شاكرترين
به امر و به حكم تو حاضرترين
ز راهى كه نهى تو آن را ببست
گريزان شد و تا قيامت گسست
021 06 خدايا تو و آسمان و زمين
ملائك همه آنچه با آن و اين
گواهيد و شاهد كه در جان من
بود اين سخن روح ايمان من
022 06 محمد تو را بهترين بنده بود
كه نتوان به الفاظ او را ستود
تو فرموديش تا رساند خبر
بر آن خيل نادان بيدادگر
ز تو امر بود و اطاعت از او
جهان جملگى رنج و طاقت ز او
023 06 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
عطاى تو بادا بر او بهترين
گرامى تر از جمله ى مرسلين
024 06 تو بخشنده اى بخشش تو بزرگ
توانى گذشت از گناه سترگ
ز هر مهربان مهربانتر تويى
در اين راه اميد آخر تويى
محمد كه با خاندان عزيز
كريمند و پاكند و معصوم نيز
بر آن جمله هر دم درود تو باد
كه نيكى و پاكى از آنان بزاد
001 07 در مهمات و مشكلات
001 07 الا اى گشاينده ى بسته ها
فزاينده ى راحت خسته ها
ز تو هر چه سختى است آسان شود
تو خود هر چه خواهى همه آن شود
002 07 ز تو خواست بايد رهايى ز درد
جز اين هر چه كردند سودى نكرد
ز تو گردد آسان همه كار سخت
ز توفيق تو گشت بيدار بخت
كه با آدمى همره و يار شد
تو هر كار خواهى همان كار شد
003 07 چه خواهد شدن گر نگويى كه شو
همان ره رود گر نگويى كه رو
004 07 تو آنى كه هنگام سختى و رنج
به نام تو يابند راحت چو گنج
نگردد ز كس رنج و اندوه دور
مگر دل ز نام تو گيرد سرور
005 07 الهى مرا آن بلا بر سر است
كه از طاقت و صبر من برتر است
رسيده است بر شانه بارى مرا
كه وامانده ام خود نگردم رها
006 07 رسيده به من آن ز جباريت
مرا آمده از جهان داريت
007 07 پس آن را كه آورده اى باز بر
فرو بسته بگشا رها ساز سر
هر آنچه كه آورده اى در وجود
شايد توانش ز هستى زدود
گشادى اگر باز آن را ببند
كه اين از خداييت آيد پسند
اگر خوارى از سوى يزدان بود
رهايى جز از او نه آسان بود
008 07 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا گشا اين دل خسته را
به آسودگى ها در بسته را
غمى را كه دل زان بود شعله ور
تو خود داده اى باز آن را ببر
بحكم كرم آنچه خواهم بده
حلاوت به كام من از آن بنه
ببخشاى بى رنج طاعت مرا
رهايى ببخش و اطاعت مرا
009 07 خدايا مبادا كه از بار درد
نشيند به دامان طاعات گرد
010 07 توان نيست اين رنج و اندوه را
دگر سخت وامانده ام اى خدا
توان ده كه تا دفع اين غم كنيم
ز بار غم، خويشتن كم كنيم
و گر چه نباشيم در خورد آن
به لطف تو اميد بستن توان
001 08 در پناه جستن به خدا
001 08 خدايا پناه و خدايا پناه
كه از شور آزم بدارى نگاه
هم از خشم و بى تابى و از حسد
كه تا قعر دوزخ مرا مى برد
هم از آز زان رو كه رنج نياز
قناعت چو كم گشت آيد فراز
حميت كه در دل شود جاى گير
شود بر تن و جان چنان شير چير
002 08 مذلت به دنيا همين است بس
كه طى گردد عمرى به راه هوس
بريدن ز حق سوى باطل شدن
فرو خفتن از جهل و غافل شدن
خدايا مبادم چنان پيشگاه
كه تا بر هدايت شوم سد راه
مبادا شوم در رهى پايدار
كه گردد گناهى در آن آشكار
مباد آن كه خود آورم در شمار
گنه گر چه ناچيز و خرد است، خوار
گر از طاعتى سازيم بهره ور
بزرگ آيد و گرددم جلوه گر
003 08 خدايا پناه و خدايا پناه
مبادا در افتم در اين قعر چاه
ز فخرى كه بر مال دنيا بود
كه گر بر شناسيش بيجا بود
كجا ديده هرگز به كار آيدم
كه بى چيز در ديده خوار آيدم
مرا دور مى دار از اين اتفاق
كه با زيردستم نباشد وفاق
مبادا كه از نيكى ديگران
نيايد سپاسى مرا بر زبان
004 08 مبادا كه يار ستمگر شوم
ستمديده را خصم ديگر شوم
به ناحق كنم ميل آن خواسته
كه ناگشته بهر من آراسته
نباشد مرا علم و گويى سخن
بپا گردد از آن سخن بس فتن
005 08 خدايا پناه و خدايا پناه
كه اينها نباشند هرگز به راه
نخست آن كه در كار و گفتار ما
خيانت فزايد ز آثار ما
دگر آن كه از عجب اعمال خويش
بخوانيم شيطان به دنبال خويش
دگر آن كه از آرزوى دراز
در دوزخ آيد سوى ما فراز
006 08 ز رازى كه پنهان درون دل است
وز آن رنج و نامردمى حاصل است
خدايا پناه و خدايا پناه
مرا دار از آفت آن نگاه
وز آن معصيت كش شمارم حقير
رها ساز جانم مرا دست گير
مبادا كه شيطان دون لعين
به ما دست يازد فتد در كمين
و يا بخت بر ما شكست آورد
به نكبت بدين سوى دست آورد
و يا حاكمى ظالم و نابكار
برآرد ز ما با عداوت دمار
007 08 خدايا پناه و خدايا پناه
تو ما را در افكن در اين مرز و راه
ز حد و ز اندازه آگاه كن
ز اسراف بر تاب و بر راه كن
مبادا شود رنج از آن دراز
كه روزى نباشد به قدر نياز
008 08 خدايا پناه و خدايا پناه
تو از اين بلا دار ما را نگاه
كه دشمن شود شاده از حالمان
زبان برگشايد به دنبالمان
شود دست ما سوى آنكس دراز
كه او نيز چون ماست اهل نياز
وز آن زندگانى كه در سختى است
عجين با غم و در و بدبختى است
وزان تلخ تر مرگ آيد فراز
نباشى مهيا و غرق نياز
009 08 خدايا پناه و خدايا پناه
چه سازم اگر تو ندارى نگاه
از آن حسرت و آن مصيبت كز آن
فراتر نيابى به هستى نشان
از آن تلخكامى و آن بخت بد
كز آن تلخ تر در جهان سر نزد
از آن بازگشتى كه هرگز مباد
وز آن غير ابليس كس نيست شاد
ز نوميدى از ثواب و بهشت
كه چون كفر ابليس تلخ است و زشت
وز آن دم كه آيد زمان عقاب
كند دور اين بيم از ديده خواب
010 08 درود تو بر احمد و آل او
درود جهانى به دنبال او
مرا زين همه با همه مؤمنان
ببخشاى و از رنج درده امان
مرا گر نشايد تو را زيبد آن
تو اى مهربانتر ز هر مهربان
001 09 در اشتياق
001 09 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
در توبه آن در كه محبوب تست
سزاوار هر بنده ى خوب تست
به من برگشا و مرا بار ده
عطايى چنين بر من اى يار ده
مرا وارهان اى كه هستى پناه
كه اصرار ورزم به راه گناه
002 09 اگر در رهى پيش آيد چنان
كه تقدير باشد دو رنج و زيان
يكى بهر دنيا، يكى بهر دين
يكى بگذرد و آن دگر جاگزين
مرا عفو و غفران تو اى اله
بر آن بادكش سخت دور است راه
003 09 اگر عزم باشد مرا بر دو چيز
نباشد گزير و نباشد گريز
يكى موجب لطف و خشنوديت
دگر مايه خشم و مردوديت
004 09 خدايا چنان كن كه در اين ميان
كشد جانب خير بختم عنان
خداوندگارا مرا دست گير
كه سازم من اين نفيس دون را اسير
كه اين نفس آن دم كه گردد رها
گريزد نيايد به راه خدا
كند آنچه را هست ناكردنى
رود نيك از راه نارفتنى
005 09 خدايا در اين ناتوانى مرا
سزد گر كه از خود نرانى مرا
توام آفريدى و دادى روان
دلى سخت لرزان و تن ناتوان
توان تو بايد مرا ره برد
بدان شايد اين راه را بسپرد
006 09 خدايا به توفيق ياريم ده
در آن ره كه خواهى تو پايم بنه
مبادا كه عضوى ز اعضاى من
به قعر جهنم كشد پاى من
007 09 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا چنان كن كه اعضاى من
سر و دست من چشم من پاى من
همان راز پنهان درون دلم
كه گرديده از عمر من حاصلم
نگاهى كه از ديده آيد برون
بگويد كه احوال دل هست چون
سخنها كه آيد مرا بر زبان
چه باشد رضاى تو باشد همان
نباشد به جز خير و لطف و ثواب
به دور از گناه و به دور از عقاب
001 10 در التجا به خداى تعالى
001 10 اگر بگذرى فضل و احسان تست
عقاب ار كنى عدل و پيمان تست
002 10 به رحمت ببخشاى بر ما كه ما
به خود هر چه كرديم بد ناروا
ببخشاى نعمت به ما بى حساب
سزاوار ما نيست غير عقاب
كه ما بر نتابيم داد تو را
بسازى مگر خود تو ما را رها
003 10 تو را بى نيازى بود برترين
نياز من اين گونه و اين چنين
تمام وجودم به فرمان تست
وجودم نه از آن من آن تست
نيازم به تو از همه بيشتر
به حال من خسته اندر نگر
روا ساز از مرحمت حاجتم
مفرماى نوميد از رحمتم
هر آن كس كه نوميد شد از درى
تواند كه جويد در ديگرى
ولى درگهت اى خداى مهين
بود بهر هر كس در آخرين
004 10 بدين گاه اى بهترين تكيه گاه
كجا آورم جز در تو پناه
كه باشيم ما خيل بيچاره اى
به دنيا در افتاده آواره اى
005 10 كه گفتى به هنگام بانگ دعا
تو سازى دعاى تمامى روا
به رنج اوفتاده گرفتار ما
به تو بسته اميد بسيار ما
به لطف و بزرگريت ماننده تر
به راه تو از هر چه آينده تر
بود آن كه چون بانگ بارى رسد
از آن سوى اميدوارى رسد
پس اينك تو بر حال ما در نگر
كه بستيم بر يارى تو نظر
چنان كن تو اى داور بى نياز
كه گردد به ما راه يارى فراز
006 10 چو در راه شيطان نهاديم گام
ملامت در افزود بر ما تمام
چو از راه شيطان بپيچيم سر
براى رضاى تو اى دادگر
دگر باره سوى تو پا برنهيم
درون سر انديشه ديگر نهيم
مبادا كه از تو به ما آن رسد
كه شيطان پى ما زبان بر نهد.
001 11 در طلب فرجام نيك
001 11 الا اى ياد تو در هر زمان
شرف باشد از بهر يادآوران
سپاس تو توفيق اهل سپاس
بود اصل پيروزى حق شناس
الا اى كه هر كس كه امر تو برد
ره رستگارى به عالم سپرد
بر احمد و بر خاندانش درود
مرا خوشتر از اين نباشد سرود
به يادت دل خسته ام بر فروز
دگر يادها را مبادا بروز
زبان مرا نيز از هر سپاس
به خود خوان كه ناخوانمش حق شناس
به طاعت به خود جمله اعضاى من
به خود گير اى مير و مولاى من
002 11 چو خواهى ز هر كار آسوده ام
چنين خواهم و نيز بنموده ام
به گنج سلامت شوم جاى گير
نه در چنگ خذلان و عصيان اسير
كه آنها كه دارند بر كف قلم
زنند آنچه از ما زند سر رقم
نويسنده ى خير و حسن عمل
به كار نوشتن بود مشتغل
ولى آن كه ثبت بديها كند
نداند چه با دفتر ما كند
از اين حال هر دو ملك از نهاد
برآرند فرياد و باشند شاد
003 11 چو پايان اين عمر دنيا رسد
ز سوى تو دعوت سوى ما رسد
همان دعوتى كش ديگر چاره نيست
نماند مجالى دگر بهر زيست
درود تو بر احمد و آل او
درود جهانى به دنبال او
چنان كن كه در صفحه ى آخرين
نشيند يكى توبه ى دلنشين
كه مقبول باشد به درگاه تو
دگر پا گذاريم در راه تو
004 11 در آن روز كز هر كس و هر ديار
شود رازها جملگى آشكار
مبادا كه پرده درافتد ز راز
بپوشان تو اى داور بى نياز
005 11 تويى مهربان گر كسى داندت
دهى پاسخ آن را كه او خواندت
001 12 در اعتراف به گناه
001 12 سه خصلت مرا باز دارد ز تو
يكى نعمتم باز آرد به تو
002 12 نخست آن كه چون امر فرموديم
ره عافيت خود تو بنموديم
نكردم در آن راه هرگز شتاب
درنگم در انداخت در پيچ و تاب
دگر آن كه چون نهى كردى مرا
كه خود را از اين راه بنما جدا
ز غفلت در آن راه بشتافتم
بسى نكبت و رنج از آن يافتم
دگر آن كه چون نعمت از ره رسيد
نگرديد شكر تو بر لب پديد
003 12 ولى آن كه دورم كند از گناه
سؤال است و خواهش ز فضل اله
كه احسان تو جمله بخشيدنيست
به بازار هرگز كجا ديدنيست
نشايد در اين راه هرگز خروش
كه هرگز نباشد خريد و فروش
004 12 پس اينك خدايا به درگاه تو
گزيدم ز جمله جهان راه تو
چو خوارى در افتاده و ناتوان
ز تو خواهم اينك مرا در رسان
در استاده در عين شرمندگى
كه شايد پذيرى ز من بندگى
005 12 پذيرم كه هنگام احسان تو
كه يازيده ام دست بر خوان تو
به جز دورى از معصيت در جهان
نبوده مرا آشكار و نهان
006 12 كه اينك بگويم كه من كرده ام
مر اين تحفه از راه آورده ام
نبودست يك چشم بر هم زدن
كه لطفت نباشد به دنبال من
خداوندگارا در اين گير و دار
مرا آيد اقرار آيا به كار؟
كه گويم كه از جهل بد كرده ام
متاعيت در خور نياورده ام
بود آن كه اقرار روز حساب
مرا وارهاند ز رنج عقاب
مبادا كه خشمت شود حاصلم
در آن دم كه خيزد دعا از دلم
007 12 منزه تويى و مقدس تويى
چه خواهم مرا از جهان بس تويى
به سوى تو مى آيم اى مهربان
كه اميد بستن به تو مى توان
اگر بر زبان من آيد سخن
به لطف و عطوفت نظر كن به من
سخن ها ز گفتار آن بنده است
كه از كرده ى خويش شرمنده است
008 12 نگر بنده اى را كه موج گناه
به درياى هستى بر او بسته راه
فزايد گناهش به هر دم بسى
نگيرد در آن دست او را كسى
بر آن است تا چون كه برگشت بخت
ز هر سوى راهش ببندند سخت
در تو بكوبد به تو رو كند
دگرباره با لطف تو خو كند
سوى تو به آن هم بسى تاب ناب
بپويد كند اندر اين ره شتاب
009 12 كنون با خضوع و دل پر زغم
در استاده در پيش تو گشته خم
سرافكنده با قامت منحنى
در افتاده در جسم لرزيدنى
به چشمان گريان سرايد كه هان
تو اى مهربان تر ز هر مهربان
تو اى مهربانى كه اندر جهان
به سويت بسى خسته باشد روان
هم آنان كه غفران طلب مى كنند
دعا در پى ات روز و شب مى كنند
تو را بخشش از كيفر افزونتر است
خود آن كيفرت بخششى ديگر است
فزونتر ز خشم است غفران تو
نخواهم به جز آن كه فرمان تو
010 12 گذشتى و منت نهادى همى
در توبه بر ما گشادى همى
تو بودى كه با توبه ى دلنشين
تباهى زدودى ز دلها چنين
به كمتر نكويى كه ديدى ز ما
به خشنودى خويش كردى عطا
تو اى آن كه بسيار دادى به كم
چو با توست كار دل من چه غم
اميد دل ماست تنها همين
دعا را اجابت تو باشى ضمين
درخت عطاى توام گل كند
نصيب دل من تفضل كند
011 12 نيم زانكه بخشيده اى بارها
گنهكارتر از گهنكارها
نكوهيده تر زانكه در در گهت
پذيرفتى و گشت خاك رهت
ستمكارتر زانكه ز احسان خويش
پذيريش توبه به غفران خويش
012 12 در اينجا كه هستم چنين رو سياه
در توبه كوبم كه آيم به راه
كسى را كه از كرده ها نادم است
پى توبه در راه تو عازم است
ز اعمال بگذشته شرمنده اى
هبا كرده عمرى عبث بنده اى
013 12 ولى نيك داند كه غفران تو
بود نيز زيبنده ى شأن تو
گنه گر چه بسيار باشد عظيم
به اميد غفران تو نيست بيم
رها كن كه اين جمله بسيار نيست
ز لطف توام هيچ دشوار نيست
تو را بهترين بنده آن بنده است
كه از معصيت دور و شرمنده است
مپويد به اصرار راه گناه
در توبه كوبد بيايد به راه
014 12 خدايا من اينك به درگاه تو
برآنم كه آيم سوى راه تو
ز عصيان نگر سخت بيزاريم
مگر در پناهت نگهداريم
ز اصرار اندر ره ناصواب
به رحمت خدايا تو رويم بتاب
ز تقصيرهايى كه سر زد ز من
شنو بانگ غفران به هر انجمن
ببين آنچه را روز و شب مى كنم
ز لطف تو غفران طلب مى كنم
015 12 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ز تو آنچه بر گردن من بود
وز آن خسته و زار گردن بود
ببخشاى كز من نيابد جز اين
كه گردم به درگاه تو جاگزين
ببخشاى كيفر كه تابم نماند
ز دوزخ ببايد مرا وارهاند
از اينها خدايا پناهم تويى
اميد من و تكيه گاهم تويى
تو اى شهره در عفو و غفران كنون
اميدم تو باشى به دل اندرون
تو باشى و غير تو را راه نيست
كسى زين نمط هيچ آگاه نيست
منزه تويى و مقدس تويى
به اميد غفران مرا بس تويى
016 12 مرا در جهان جز به تو بيم نيست
به غير از تو در خورد تعظيم نيست
به جز تو به بخشش سزاوار نيست
ز كس بيم و اميد در كار نيست
به آمرزش خلق زيبنده تو
در اين ورطه اميد هر بنده تو
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بده حاجتم را گناهم ببخش
توان گذشتن ز راهم ببخش
ببخشاى از بيمها ايمنى
كه دانا تويى و دگرها دنى
چو آسان بود جمله اينها تو را
دعايم اجابت نماى اى خدا
001 13 در طلب حوايج
001 13 الهى تو اى غايت اى منتها
تو هستى نشد هر چه ديگر روا
002 13 اگر بنده از هر طرف رانده شد
چه غم باشدش تا به تو خوانده شد
003 13 دهى نعمت اما نخواهى ثمن
ببخشى عطا ليك بى رنج من
004 13 دهى نعمت اما نخواهى ثمن
ببخشى عطا ليك بى رنج من
005 13 همه هر چه خواهد دل خسته ام
منش بر عطاى تو بر بسته ام
006 13 به غيرت نبوده است هرگز نياز
ولى دستها جمله سويت دراز
تو اى آن كه سوى تو رو آورند
و ليكن نشايد ز تو بگذرند
007 13 تو را نعمت آن گونه انباشته است
كه هر كس نظر سوى آن داشته است
گرفته است و هرگز نگرديده كم
اگر جمله گيرند از آن چه غم
008 13 سببها نباشد گر از سوى تو
فرو بشكند جمله در روى تو
009 13 تو آنى كه دستان اهل نياز
بود تا قيامت به سويت دراز
010 13 اگر جمله اهل دعا خواندت
اجابت كنى و نرنجاندت
011 13 تو خود را ستودى به وصف غنا
ز خلق جهان باشدت پس سزا
012 13 تو گفتى كه خلقند اهل نياز
نياز است اما به سوى تو باز
013 13 همانات تو اى داور بى نياز
اگر دستها سوى تو شد دراز
به لطف تو باشند اميدوار
نخواهند جز درگه كردگار
توان گفت گر روى آورده اند
چنين بر خطا راه نسپرده اند
014 13 هر آن كس كه رو سوى غير تو كرد
به رخسار اميد افشاند گرد
سزد گر كه در قعر حرمان شود
به ناكامى از لطف و احسان شود
015 13 مرا آرزويى است در دل نهفت
كه نتوانمش ساخت با خويش جفت
چو از هر طرف بس حيل ساختم
ميسر نشد رنج درباختم
مرا نفس اماره راهى نمود
كه جويم در اين ره ز غير تو سود
كسى را كه خود هست اهل نياز
كند دست سوى دگر كس دراز
مرا لغزشى بود اين تلخ و سخت
در افتادنى با دلى لخت لخت
016 13 به هشدارت امروز آگه شدم
بيافتادم از پا و در ره شدم
به يمن هدايت كه خود داديم
بدادى از اين ورطه آزاديم
017 13 سرودم منزه مقدس تويى
اميدم ز عالم همه بس تويى
چرا بايد آن كس كه دارد نياز
به همچون خودى دست سازد دراز
چرا بايد آن كس كه باشد فقير
فقير دگر را شود دستگير
018 13 در اين حال با رغبت بيشتر
به راه تو بنمودم امروز سر
در اين حال با بيشتر اعتماد
توانم به درگاه تو رو نهاد
019 13 اگر آنچه خواهم من عالم بود
به پيش غنايت بسى كم بود
به بخشش نكاهد ز انبار تو
فراتر بود از همه كار تو
020 13 درود تو بر احمد و آل او
درود جهانى به دنبال او
مفرماى با عدل در كار من
ز فضل و به احسان به من كار زن
در اين راه من نيستم اولين
كه با او تو فرموده اى اين چنين
نبودست در خورد و بخشيده اى
ز احسان به لطفش فروزيده اى
021 13 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا برآور دعاى مرا
به خود ساز نزديك واى مرا
به رحمت شنو بانگ زارى من
بنه دست بر زخم كارى من
022 13 مبادا كه نوميد سازى مرا
اجابت نفرمايى از من دعا
در اين حاجت و حاجت ديگرم
سوى ديگرى جز تو روى آورم
023 13 براى رسيدن به هر خواسته
همانها كه صبر مرا كاسته
به آسانى جمله دشوارها
توام باش يار از همه يارها
024 13 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
درودى كه هر لحظه گردد فزون
نگرد زمانش ز گيتى برون
مرا گردد آن نيز ابزار كار
مرا كاميابى از آن پايدار
خداوندگارا تو را لطف و جود
چو بحريست كش هيچ ساحل نبود
025 13 چه باشد مرا حاجت از كردگار
تو را برشمارم تو آن را برآر
بود فضل و انعامت آرام من
برآيد زاحسان تو كام من
تو خود رهنمونى بدان سو مرا
چه خواهم چه گويم تو را اى خدا
ز تو خواهم اى كردگار ودود
بر احمد و بر خاندانش درود
مبادا كه نوميد سازى مرا
از اين راه سازى خدايا جدا
001 14 در شكوه از ظالمان
001 14 الا اى كه هر شكوه از هر زبان
نگفته نبود است از تو نهان
002 14 تظلم چو در درگهت آورند
چه حاجت كه نامى ز شاهد برند
003 14 ستمديده بر ياريت بس قريب
ستمگر از اين موهبت بى نصيب
004 14 ستمديده بر ياريت بس قريب
ستمگر از اين موهبت بى نصيب
005 14 تو دانى كه از عمر و فرزند زيد
در افتاد بر پاى جان سخت قيد
مرا ساخت بى حرمت از قول خويش
چه گويم كه تو خود شناسيش بيش
006 14 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ستمگر رسانيد بر من زيان
به قدرت مرا زين ستم وارهان
به قدرت توانايى از او بگير
كه بر من نگردد به بيهوده چير
گرفتار ساز و اسير بلا
كه جان مرا نيز سازد رها
007 14 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
مسازش رها تا كه ورزد ستم
گرفتارى افزا توان ساز كم
در اين سلطه هر دم مرا يار باش
مرا هم از اين ره نگاهدار باش
008 14 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
مرا ياورى كن كه عمرى دراز
همانا نباشد نشستن نياز
كه او خشم خود را فرو آورد
ز من يا كه از كينه ام بگذرد
009 14 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ستم كرد او خود تو بر من ببخش
جفا كرد تو اى ميمن ببخش
كه هر ناپسندى ز خلق جهان
ز خشم توام خوشتر آمد به جان
010 14 خدايا نخواهم كه بينم ستم
نخواهم كه خيزد ز من نيز هم
011 14 اگر شكوه اى آيدم بر زبان
به جز حضرتت نيست ملجأ بر آن
به جز تويى داورى نيستم
به بارى پى ديگرى نيستم
الهى منزه مقدس تويى
همين نكته دانم مرا بس تويى
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
دعا از من است و اجابت ز تو
كه حاجت ز من دفع حاجت ز تو
بپوند اين هر دو را خود به هم
دگر ساز حالم چنين زن رقم
012 14 مبادا به نوميدى از داد خويش
مرا آزمايى كه رنجى است بيش
بياسوده ظالم ز نادانيش
ز كيفر ز اندوه پايانيش
كه بر من كند بعد از اين هم ستم
مرا دست يازد سوى بيش و كم
به زودى رسان بر ستمگر زيان
كه بودت وعيدى بر او آنچنان
اجابت ز بيچارگان كن دعا
كه باشى پناه همه اى خدا
013 14 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ببخشاى توفيق آن زندگى
كه بنهيم پا در ره بندگى
پذيريم تقدير والاى دوست
كه سرود و زيان هر چه از او نكوست
مرا راه فرماى از لطف خويش
به راهى كه باشد در آن خير بيش
014 14 خدايا اگر باشدم اين اميد
كه گردم به درگاه تو رو سفيد
كه تا محشر و صحنه ى رستخيز
كه سازى تو خود آتش خشم تيز
نگيرى ز ظالم تو داد مرا
به تأخير خواهى مراد مرا
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا مرا جان آگاه ده
به عزم و شكيباييم راه ده
015 14 خدايا ز ميل بد و حرص آه
مرا دار از اين هر دو آفت نگاه
به دل نقش كن نقش دلخواه من
كه روشن شود در جهان راه من
مرا ز آنچه پاداش اندوختى
دل و جان ز نورش بيافروختى
ز خصم من آن كيفر دردناك
كه بندد بر او راه اميد پاك
كه باشم به تقديرت اميدوار
به خشنودى آرم در اين ره گذار
016 14 الا اى خداوند هر دو جهان
دعاى مرا تا اجابت رسان
كه والا بود لطف و احسان تو
توانايى و صبر و پيمان تو
001 15 در هنگام بيمارى
001 15 خدايا تو را زان سلامت سپاس
كه مى داشتى پيش از اين هم تو پاس
بر اين رنج و بيماريم نيرهم
كه اين را تو گر خواهى از من چه غم
002 15 ندانم خدايا كه از آن و اين
كدامين بود به كدامين گزين
كدامين از اين هر دو شايسته تر
به شكرت سازد مرا رهسپر
003 15 به روز سلامت كز انعامها
برآورده كردى مرا كام ها
كه توفيق كردى رفيق رهم
ز شيطان و از كيد او وارهم
به شكر تو جان را ببخشم اميد
بدينسان توانم ز غم وارهيد
004 15 و يا روز ديگر در آن روز سخت
كه روى دگر را نشان داد بخت
كه بيمارى از من گناهم زود
از آن صفحه ى جان من پاك بود
مر اين نعمتم ارمغان تو بود
نگين گرانى ز كان تو بود
كه گردد به توبه مرا رهنمون
شناسم كه اين راه چون است چون
005 15 در آن دم كه بيمارى آيد به پيش
به چنگال آن واگذاريم خويش
نمايد ملك ثبت در دفترم
ثوابى كه آسان از آن برخورم
به دست و زبان و نه پا و نه سر
و نه هيچ از عضوهاى دگر
نبردند رنجى در اين رهگذر
ز فضل تو بود و نه چيز دگر
006 15 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا مرا سوى آن راه بر
كه دارد پسند تو از آن گذر
به چشم من آن راه مطلوب كن
بلا و غمش جمله محبوب كن
مرا بخش از رنج اين راه سود
توانم خطاهاى پيشين زدود
پديد آر نور سلامت مرا
ز بيماريم ساز آن دم رها
چشانم ز شهد سلامت دمى
منه در دل خسته ى من غمى
درى باز فرما ز بيماريم
سوى آن كه بر خويش نگذاريم
به رحمت رها كن ز اندوه و درد
ز من درگذر چون ندانم چه كرد
درى نيز بگشا از اين سختيم
به سوى نجات و به خوشبختيم
007 15 تو از فضل بر جمله احسان كنى
نشايند و شايسته اى زان كنى
تو بخشنده آنسان كه نتوان ستود
بزرگيت آن سوى پندار بود
001 16 طلب عفو از گناهان
001 16 الا اى كه خيل گنهكارها
چو ديدند درياى رحمت تو را
پى دادخواهى به تو رو كنند
بيايند و با رحمتت خو كنند
002 16 در افتادگان ديده احسان تو
نشينند آسوده بر خوان تو
003 16 خطاپيشگان نيز از بيم او
بگريند و زين سوى آرند رو
004 16 مر آن را كه افتاده دور از وطن
ز تنهايى افتاده غرق محن
چو آرام بخش دل و جان تويى
همان را كه جويد دلش آن تويى
دل خسته را شادمانى تويى
تويى كش به درگاه خوانى تويى
كسى را كه خوار است و وامانده زار
تو فريادرس باشى اى كردگار
به تو رو كند هر كه دارد نياز
كند دست خود را به سويت دراز
005 16 به رحمت به علمى وراى همه
فراگير و والا براى همه
006 16 بدانسان تو اين سفره را گسترى
كه هر آفريده است روزى خورى
007 16 نه اين ديگر و آن يكى ديگر است
ز كيفر بسى بخششت برتر است
008 16 تو اى صاحب رحمت اى عين حق
غضب را گرفته است رحمت سبق
009 16 ببخشى ز اندازه و حد برون
تو را بخشش از منع باشد فزون
010 16 تو خود آفريدى چنان كشورى
كه كس نيست در كشور ديگرى
011 16 به هر كس كه بخشيدى از لطف عام
نخواهى جزا از كرم اى گرام
012 16 خطا هم ببينى اگر از كسى
به كيفر نكوبى مر او را بسى
013 16 و اينك خدايا من آن بنده ام
كه بر درگهت روى آرنده ام
تو گفتى دعا اين من و اين دعا
چه اميد غير از اجابت مرا
يكى بنده افتاده در درگهت
كجا رو كند گر نباشد رهت
014 16 منم خم شده زير بار گناه
گناهش رسانده به پايان راه
فتاده ز غفلت به عصيان تو
ندانسته مقدار فرمان تو
015 16 خدايا هر آن كس كه خواند تو را
اجابت كنى تا سرايم دعا
هر آن كس كه گريان و نالان شود
سزاوار الطاف رحمان شود؟
كه من هم بدينسان روم راه تو
سرافكنده آيم به درگاه تو
به خوارى گر افتد به راهت به خاك
شكايت سرايد كند سينه چاك
به فقر و توكل نه از حرص و آز
كند دست خود را به سويت دراز
تو آيا بر او نيز بخشنده اى
سوى بى نيازيش آرنده اى
016 16 مرا اى كه گفتى تو لا تقنطوا
بگو قول ديرينه اينك بگو
نيابم چو بخشنده ى ديگرى
ز نوميدى اينك تو سازم برى
مكن خوار آن را كه با سوز و ساز
نگردد به جز نزد تو بى نياز
017 16 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ز من رو مگردان كه رو كرده ام
مرانم كه با لطف خو كرده ام
كنون كز تو خواهم نه از ديگران
به نوميدى از خويش بازم مران
018 16 ستودى تو خود را به لطف عميم
به من رحم كن رحم كن اى رحيم
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
019 16 خدايا ببين اشكم اينك روان
ز بيم تو اى هستى بى كران
نه چشمم كه بر جسم لرزان من
ببين و رها كن ز غم جان من
020 16 كه اينها از آن است كان بنده ام
كه از كرده ى خويش شرمنده ام
بپيچيده اينك به درگاه تو
فغانم ز اندوه بر راه تو
بدينسان كه اين كرده هاى من است
زبانم ز گفتن دگر الكن است
021 16 سرايم سپاس تو اى بى نياز
كه عيبم بر كس نگفتى تو باز
تو ستار بودى مرا اى خدا
ندادى به رسوايى من رضا
چه بسيار از من كه سر زد گناه
كه بر ديده ى خلق بستى تو راه
چه بسيار زشتى كه سر زد ز من
نكردى تو از لطف آن را علن
مرا بود همسايه جوياى راز
حسودم بسى جست و نامد فراز
022 16 دريغا كه آن لطف و احسان تو
بر اين عاصى از امر و فرمان تو
بر احوال زارش نبخشيد سود
در اين راه سودش برابر نبود
023 16 خدايا به نادانى من كجاست
كه نشناسد آن را كه بر او رواست
ندانم ره رستگارى خويش
نهم گام در خط خوارى خويش
ز روزى كه انعام فرموداى
تو خود صاحب نعمتم بوده اى
كنم صرف در راه عصيان تو
گريزم ز خويش و ز فرمان تو
دريغا ز من نيست در اين نفس
به پستى در افتاده تر هيچ كس
چو بينم كه بر خويش خوانى مرا
سوى رستگارى كشانى مرا
وزان سوى شيطان دون لعين
عنانم به دوزخ كشاند چنين
دريغا كه خود بينم و دانمش
عنان باز زان سوى گردانمش
024 16 و دانم چو داس آورم سوى كشت
در آنجاست دوزخ در اينجا بهشت
025 16 شگفتا كه بر خويش گشتم گواه
ز خود برشمارم نهفته گياه
026 16 شفگتا فزونتر از آن زايدم
به كيفر كه خود دانم و بايدم
تو نشتابى و بردبارى كنى
نخواهى مرا غرق خوارى كنى
نه از آن كه عزت فزون باشدم
كه دور از تو اين جمله چون باشدم
از آن است كز لطف و احسان تو
درآيم به راه و به فرمان تو
بدارم ز عصيان بيهوده دست
توانم ز دل قفلها را شكست
تو را نيز دانم كه اى بى نياز
در رستگارى چو گردد فراز
به رحمت ز كيفر بسى خوشتر است
كه رحم تو از خشم تو بس سر است
027 16 گنهكارى و زشت كرداريم
به باطل فرورفتگى، خواريم
فرو كاستن ها ز بيداريم
چنين بى نيازى ز هشياريم
كه آرد مرا سوى فرمان تو
كه تا برشمارم خود عصيان تو
028 16 اگر خود ملامت كنم خويش را
فرا ديده آرم كم و بيش را
از آن است كز لطفت اى مهربان
مرا ديده باشد به سويت روان
كه گر آن نباشد گنهكارها
از اين كوى بندند خود بارها
گر اميد رحمت نباشد به كار
نگردد به گيتى كسى رستگار
029 16 ببين گردن من ز بار گناه
كه كاهيده و بر نفس بسته راه
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به غفران ز كيفر تو سازش رها
گنه بر شكسته است پشت مرا
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به انعام و لطفت از اين بارگاه
كه تا بر نهم گام خود را به راه
030 16 خدايا بگريم چنان هاى هاى
كه مژگان بريزد نماند به جاى
چنان بانگى از سينه سازم رها
كه رگها شود جمله از هم جدا
چنان خم كنم قامت خويشتن
كه تا بشكند مهره ى پشت من
بمانم بدانسان به حال سجود
كه گويى كه در كاسه چشمم نبود
به هنگام خوردن نه آب و نه نان
مرا خاك و خاكستر آيد به خوان
تو را ذكر گويم نه ذكر دگر
نماند جز اين ذكر ديگر اثر
مرا باز شرم است از خوان تو
كه تا سر برآرم به ايوان تو
كه خود نيك دانم كه خود چيستم
سزاوار رحمت ز تو نيستم
031 16 گرم برچشانى ز غفران خويش
نشانى به بر نخل احسان خويش
چو دانم كه در خورد آن نيستم
كه خود نيك دانم كه خود چيستم
نبودم چو در خورد احسان تو
بنازم به فضل و به غفران تو
خدايا مرا در نخستين قدم
كه كردم ز عصيان به خود بس ستم
سزا بود آتش به چشم حساب
نكردى ستم گر كه كردى عقاب
032 16 خدايا چو ستار بودى مرا
به رسوايى من ندارى رضا
نرانديم از خود به حكم حساب
نكردى براى عذابم شتاب
بسى بهره از بردبارى خويش
مرا دادى و نيز يارى خويش
نكردى ز من دور احسان خويش
نشاندى دگر باره در خوان خويش
دگر باره بنگر تو بر زاريم
به اندوه و بر درد و بيماريم
به بى چيزى و جايگاهى چنين
تو كن رحم بر لطف تو آفرين
033 16 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا مرا از گنه دور كن
به فرمان پذيرم مأمور كن
در توبه بر روى من كن فراز
ز دفتر بشوى آنچه بنوشته باز
به يارى نگهدار جان مرا
دل خسته ى ناتوان مرا
خداوندگارا سلامت ببخش
خوشى بهر روز قيامت ببخش
به رحمت رها كن مرا از گناه
مرا ايمنى بخش در طى راه
مرا بازده نامده آن خبر
بهين مژده از روزگار دگر
كه دريابم آنگه كه گردد عيان
مرا باشد از رستگارى نشان
034 16 ز تو آنچه خواهيم بسيار نيست
به پيش توان تو دشوار نيست
توانايى و بردبار آنچنان
كه هرگز نيفتى به رنجى از آن
بدانسان كه قرآن حكايت كند
به آيات، از آنها روايت كند
بدانسان سترگ است احسان تو را
كه بخشيدنش هست آسان تو را
شود آنچه خواهى و فرمان دهى
چه گويم كه خود بيشتر آگهى
001 17 در رفع شر شيطان
001 17 ز غوغاى شيطان پناه آورم
به تو برترين تكيه گاه آورم
از آن رانده ى آستان اله
خدايا پناه و خدايا پناه
ز كيدى كه چون قصد من مى كند
به نيرنگ بس مكر و فن مى كند
به من وعده ها مى دهد از فريب
كه آيد همه آرزوها نصيب
002 17 كه اميد بندد به ما آن رجيم
كه تابيم رو از خداى رحيم
نهد از گناهان بر اين شانه بار
فتاده در آن زار و مانيم خوار
گنه را كه پست است و زشت و پلشت
ببينيم زيبا نبينيم زشت
نمايد كه طاعت ز امر اله
بود سخت سنگين بدارد ز راه
003 17 خدايا تو با طاعت و بندگى
مرا دور گردان ز شرمندگى
بدانسان بكوشيم در ياريت
كه تا دور گرديم از خواريت
بنه پرده اى بين شيطان و ما
كه كوته شود دستش از جان ما
مجال دريدن به شيطان مده
چنين فرصتى در كف او منه
004 17 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا چنان كن كه شيطان دون
نهد پاى از خانه ى ما برون
تو را دشمنانند اندر جهان
ورا ساز سرگرم آن دشمنان
به نيكى خدايا نگهدارمان
چو آيد تو بر خويش مگذارمان
تو بر روى ما راه بر او ببند
پناه تو دور است از هر گزند
005 17 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
چو گمراهى از اوست اى كردگار
مرا ساز از لطف خود رستگار
به رغم وى اى داور بى نياز
به لطفت ز تقوى مرا توشه ساز
به رغم وى آن جاهل رو سياه
مرا بازگردان ز راه گناه
006 17 مبادا كه در گوشه اى از دلم
مر او را رسد بر فرازد علم
مبادا خدايا كه در نزد ما
مقرر شود جايگاهى ورا
007 17 خدايا چنان باز كن ديده ام
كه باطل نسازد پسنديدام
چو بخشيدى اى دوست هشياريم
تو خود كن ز بيمش نگهداريم
بدانسان ز بيناييم ده نصيب
كه اندازم او را به راه فريب
008 17 خدايا به دل در فكن آن مرا
كه گردد ز من دور و سازد رها
خدايا ز غفلت نگهدارمان
از اين خواب، خود ساز بيدارمان
به توفيق ما را بده آن توان
كه گردد به ما خصم و گردد روان
دل ما سوى خويش بيتاب كن
ز انكار او جمله سيراب كن
ورا حيله باشد تو كن ياريم
كزين ورطه ها خود نگهداريم
009 17 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بگردان ز ما چيرگى هاى او
نباشد اميدش به ما اين عدو
مبادا خدايا تو بگذاريم
كه سازد حريص گنهكاريم
010 17 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا پسر نيز دختر مرا
پدر را ز من نيز مادر مرا
چه خويش و چه نزديك و همسايه ام
و ديگر كسان در همين پايه ام
چنان كن كه باشند اهل صلاح
درون دژ استوار فلاح
نصيب همه ساز از شر گريز
همه بهره ور گشته از خير نيز
بپوشان ز دانش چنان جوشنى
كه بخشد بر آنان بسى ايمنى
تمامى به توحيد تو استوار
مر ابليس را دشمنان پايدار
011 17 خدايا هر آن كس كه باشد گواه
كه نبود به غير از تو هرگز اله
به او آن چنان كن كه من خواستم
نه افزودم آن را و نه كاستم
كسانى كه توحيد را همرهند
ز شيطان و از كيد او آگهند
به شيطان نكردند جز دشمنى
به دانش شده در ره ايمنى
012 17 خدايا گشا آنچه شيطان بست
ببند آنچه آن خصم بگشاده است
مرا آنچه او ساخت بر هم تو زن
چو او ساخت برگير و در هم شكن
013 17 سپاهش تو در هم شكن اى خدا
مرا ساز از دام مكرش رها
اگر در پناه است و در جايگاه
بخوارى تو كن جايگاهش تباه
014 17 خدايا چنان كن كه از اين گذار
مرا نام خصم وى آيد شمار
مبادا كه راه ورا پى كنيم
چو خواند همى رو سوى وى كنيم
هر آن كس ز ما در پذيرد سخن
نسازد تبه نيك گيرد سخن
نسازد همانا ز خود ايمنش
نهد پاى اندر صف دشمنش
015 17 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
من و خاندان مرا اى اله
به لطف و عطا گير اندر پناه
016 17 به ما در رسان آنچه را خواستيم
بيفزاى آن را كه ما كاستيم
نگهدار آن را كه بگذاشتيم
به بر در رسان آنچه را كاشتيم
مرا جاى ده در صفى آن چنان
كه راهى نجويند غير از جنان
دعايى كه كرديم ما اين چنين
اجابت نما و مزن بر زمين
001 18 در طلب دفع بليات
001 18 تو را اى خداوند دانا سپاس
سپاست ز من بى كران و قياس
خدايا سپاست ز حسن قضا
كه از سر بگردانديم اين بلا
مبادا كه باشد همه سود من
همين رستن از دست رنج و محن
كه آن را نماندى كه يابد درنگ
بپايد سر راه من همچو سنگ
بود آنچه مقبول و دلخواه بود
به سوى شقاوت مرا راه بود
همانها كه تلخ است و نادلپسند
به سوى سعادت به راهم كشند
مرا اين سلامت كه در پيش رو
نهادى بدين جلوه هاى نكو
كه هر دم كه گردد ز من اسپرى
بمانم پى لحظه ى ديگرى
مبادا چو ديوار گردد حجاب
كند غافل از ماجراى حساب
002 18 چنين است اگر اى خداوندگار
سلامت بگيرد و به رنجم بدار
فكن رنج فردا به امروز من
كه فردا رها سازيم از محن
گر امروز و فردا بخواهم ز تو
مرا مى دهى مى نكاهم ز تو
003 18 هر آنچه كه فرجام نابودى است
نه بسيار باشد نه بهبودى است
ور اندك ولى جاودانى بود
فزونتر تو را از جهانى بود
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
001 19 در طلب باران
001 19 خدايا دل جمله شاداب كن
به باران تو اين دشت سيراب كن
به ما بر فشان رحمت خويش را
بياراى اين دشت از سبزه ها
002 19 كه در باغها در رسد هر ثمر
شود بنده از لطف تو بهره ور
كه چون بشكفد گل به شهر و ديار
شود زندگانى در آن پايدار
بگو آن ملك را كه مأمور تست
فرستد به ما آنچه را نور تست
مهيا شود تا فرستد به ما
از آن منبع خير تو آب ها
فراوانى نعمت آمد ز آب
بگو تا كه ورزد در اين ره شتاب
003 19 كه بر مرده از آب بخشى حيات
دوباره بگيرى ز دست ممات
بدان بشكفى آنچه بشكفتنى است
فزايى مر آن را كه افزودنى است
بيارى تو آن را كه رفته ز دست
بياريش آن را كه از ما گسست
فزايى بدان روزى بندگان
وز آن بهره گيرند آيندگان
سحابى در انباشته روى هم
كه از بانگ رعدش رهد دل ز غم
نه بارانى آن گونه ويرانه گر
كه ويرانه سازد بناى بشر
نه برقى فريبنده و بى اثر
كه از آن نگردد در و بام تر
004 19 خداوندگارا تو بر ما ببار
كه خشكى برآرد ز هستى دمار
از اين خشكسالى نماند اثر
شود باغ و بستان و گل سبزه تر
005 19 شود تل روان چاه پر جوى نيز
برويان درختان و نعمت بريز
فراوان هه رزق و ارزاق بسى
كه آسان رسد در كف هر كسى
كه هر چارپايى گرازان و شاد
به كار چرا بر زمين پا نهاد
شود روزى افزون به حد كمال
شود سينه ها از لبن مال مال
چو باشد تواناييت بى كران
به ما نيز بخشاى از آن توان
006 19 خدايا سحابى كه باران شود
مبادا كه از خشم تو آن شود
كه گردد به ما آيه اى از عذاب
شود سرديش شوم و آبش عقاب
007 19 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ز ارض و سما سازمان بهره ور
عطا كن تو روزى از اين بيشتر
به هر كار زيرا توانا تويى
خداى تقدس تعالى تويى
001 20 در طلب اخلاق ستوده
001 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
تو ايمان من سار كاملترين
يقينم به گيتى فراتر يقين
بهين نيتم ده فراتر عمل
منه در دلم هيچ جز اين امل
002 20 الهى به احسان مرا يار باش
بهين نيتم بخش و در كار باش
به رحمت فزا باورم را به خويش
به قدرت توانايى ام بخش بيش
003 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
مبادا دل من به راهى رود
كه گيرد مرا وز تو بگسلد
در آيد به راهى كه پايان كار
نباشد به آسانى از آن گذار
خدايا چنان كن كه ايام خويش
سپارم به راهى كه خير است بيش
مرا بى نيازى ده از ديگران
بيفزاى روزى وزان ده توان
خدايا مبادا كه در طى راه
سوى ديگرم جز تو باشد نگاه
ببخشاى بر ديده آن گونه نور
كه هرگز نيفتم به چاه غرور
مرا كن روانه سوى بندگى
ز كبرم ميفكن به درماندگى
چنان كن كه آسان كشم بار خلق
گره بر گشايم خود از كار خلق
و ليكن مرا عجب در دل مكن
به منت مر اين سعى باطل مكن
مرا خود پسنديده و سازگار
و ليكن ز نازش مرا دور دار
004 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
نخواهم كه در ديده ى ديگران
بر افرازيم نفس من بى عنان
چنان كن كه بينند خلقم بلند
ولى نفس در ديده اش ناپسند
005 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بيا و تو در اين ره پيچ پيچ
مرا رستگارى ده آن گاه هيچ
چنان كن كه در راه حق پا زنم
نه در سر كه سوى دگر جا زنم
خدايا مرا خود بر آن راه دار
بدانجا كه ترديد را نيست بار
مرا فرصت آنقدر ده در جهان
كه جز راه فرمان نجويم نشان
وگر لحظه اى بيم از آن بود
كه عمرم چراگاه شيطان شود
بميران مرا خود از آن پيشتر
كه شيطان مرا افكند در سقر
006 20 به خوى نكوهيده ام وا منه
مگر آن كه خود برگشايى گره
فضيلت مده جز به اكمال خويش
كه ام بر كشانى به دنبال خويش
007 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
اگر دشمنى باشدم خصم جان
بدل كن كه سازد محبت عيان
اگر سركشى رشك دارد مرا
به راه محبت سپارد مرا
شود بدگمانى گمان نكو
به يارى كند آشنا نيز رو
هر آن را كه رفتار نادلپسند
به رفتار نيكو نما پاى بند
ز ياران كس ار در پى خوارى است
چنان كن كه يازد به ياريم دست
چو كس با مدارا كند كار من
چنان كن كه از دل شود يار من
چنان كن كه آنكوبه وهن آيدم
به رفتار نيكو بيارايدم
وگر از ستمكاره ام بيم بود
كه دل از جفايش به دو نيم بود
ز جورش به جانم ببخش ايمنى
تو كن از جفايش مرا جوشنى
008 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به ما بخش تو آن زبان نيز دست
كه ره را به دشمن توانيم بست
به ما آن چنان مكر بخش و توان
كه تا از ستمگر بكاهد توان
گرم بى حيايى كه نزديك بود
به دشنام گويى زبان برگشود
چنان ساز بر خلق ما را عيان
كه بر دل ز قولش نماند نشان
سلامت ببخشاى جان مرا
ز بيم ستمگر تو خود كن رها
مرا زآنكه خواهد به راه آورد
به رحمت بدين پايگاه آورد
به احسان چنان كن كه گيرم از او
هدايت همى در پذيرم از او
009 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خداوندگارا به احسان مرا
چنان بر تو در راه فرمان مرا
كه آنان كه ناراستى كرده اند
دهم جملگى را به اخلاص پند
مر آن را كه از نزد من رخت بست
چنين رشته ى دوستى را گسست
به نيكى كنم باز نزديك خويش
كنم شاد از كرده ى نيك خويش
ببخشم بر آن كس كه با رنج و درد
مرا دشمنى كرده و نوميد كرد
كسى كز پى من زبان برگشود
ثنا گويم و خود نگويم چه بود
يكى را كه نيكى است بر جان من
و يا آن كه بشكست پيمان من
سپاس نكويى بجا آورم
وز آن ديگرى از كرم بگذرم
010 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بياراى جانم بدان زيورى
كه يابند نيكان از آن سرورى
مرا جامه ى اهل پرهيز پوش
به قامت چنين زينتم نيز پوش
به احسان تو در راه دادم بيار
توان بخش تا خشم نايد به كار
به خاموشى فتنه يازيم دست
به ياريم خود فتنه ها را شكست
به جمعى كه اينك پراكنده اند
ز غنم جملگى را به يك رشته بند
ز دايم ز رخسار مردم فساد
توانم جهان را به نيكى نهاد
كنم زشت پنهان و نيك آشكار
كه دور جهان آيدم بر مدار
مرا نرم خويى تواضع وقار
بر اين هر سه خصلت تو خود بر گمار
به نيكى سبق بردن از ديگران
به احسان كه فردى نخواهم از آن
ببستن همى از ملامت زبان
مبادا كه افتم به چاهى چنان
كه يارى در آن را كه شايسته نيست
نخواهم كه در خورد و بايسته نيست
سخن گر كه حق باشد و راستين
به گفتن كنم خويشتن را ضمين
اگر نيك بينم بسى كار خويش
كم از آن سرايم اگر بود بيش
بدى گر كه باشد مرا اندكى
فزون برشمارم به خود هر يكى
011 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به هنگام پيرى و افتادگى
ده از منت خلقم آزادگى
بهين روزيت را در آن روز ده
مهين صبر در من در آن روز ده
تو خود نيك رفتار سازى مرا
در آن لحظه ى آخرين اى خدا
به سستى و حرمان از بندگى
به گمراهى از حق ز شرمندگى
نخواهى تو چيزى و خواهم ز تو
به خود در فزايم نكاهم ز تو
كسم گردد آن روز يار و قرين
كه بر درگه توبه سوده جبين
012 20 خدايا چنان كن كه آرم پناه
به تو چون كه اندوه بربست راه
به هنگام اندوه و درد و نياز
نسازم به كس دست جز تو دراز
چو گردد مرا ننك در كار دست
توانم كه بر لطف تو چشم بست
به هنگام اندوه و رنج جهان
مبادا خدايا پى امتحان
مرا كار با ديگرى افكنى
ببخشى ز غير خودم ايمنى
بدانسان كه خوار و زبون سازدم
كه در قعر دوزخ در اندازدم
تو اى مهربانتر ز هر مهربان
از اينها كه گفتم مرا وا رهان
013 20 خدايا دگر كن مرا اندرون
از آنكها كه افكند شيطان دون
دروغ و گمان، رشك و پيغام زشت
نهادن بر اهل جهان نام زشت
به دشنام آلوده كردن زبان
به غيبت فتادن چو هر ناتوان
چنان كن كه اينها بدل سازيم
ز آلودگى ها بپردازيم
زبان گر گشايم سپاس تو باد
دل خويش سازم بدين گونه شاد
014 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا چنان گيرم اندر پناه
كه چون درفكندم قدم را به راه
نباشد نه از من ستم بر كسى
نه خود در پذيرفتم ستم را بسى
چو آسان توانى به من ره نمود
بيفزا كه خود ره توانى گشود
چو بخشيده اى خود توان مرا
به عصيان ميفكن تو جان مرا
015 20 خدايا كنون آمدم سوى تو
كه دانم كه بخشش بود خوى تو
به غفران و بخشش چو رو كرده ام
گذشت تو را آروز كرده ام
به احسان و نيكيت دارم يقين
اگر چه تهى باشدم آستين
نه كردار نيك و نه گفتار نيك
كه خود را شناسم سزاوار نيك
چو اقرار باشد مرا بر عمل
بياور تو احسان به خويشم مهل
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
016 20 چنان بر كه از دين حق دم زنم
زبان برگشايم به عالم زنم
در انداز بر دل بزن اين رقم
كه پرهيز شويد مرا دل ز غم
017 20 به احسان مرا بهترين راه بر
به توفيق تا جان آگاه بر
پسند تو را يابم و آن كنم
در اين راه قربان تو جان كنم
سوى راه حق بهترين راهها
در افكن به احسان ز من پاى را
چنان كن كه افتد چنين در سرم
كه اين گونه بگذارم و بگذرم
018 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا ز سستى مرا ساز دور
بيفكن مرا گرد خير الامور
كه از اقتصادم كنى بهره مند
سدادم ز جان دور سازد گزند
به نيكى فزايم چو در خويشتن
نمايم كسان را چنين خير من
مرا رستگارى تو فرما نصيب
به اسلام در ده صلا اى حبيب
خدايا چنان كن كه رنجى چنين
نباشد در آن روز ما را كمين
019 20 خداوندگارا ز جانم مگير
فنا ساز در خويش و خود در پذير
بگير آنچه ناساز باشد مرا
گذار آنچه باشد به راه هدى
كه اين نفش باشد به راه هلاك
نسازد رها تا كه باشيم پاك
بسازش فنا يا هدايت فرست
بگيرش به سوى نهايت فرست
020 20 چو اندوه آيد، تو سامان من
چو نوميد، روشن ز تو جان من
چو تلخى در آيد تو فريادرس
جهان گر شود رنج ما را تو بس
ز كف آنچه داديم نزد تو هست
توانيم دل را به آن فتنه بست
از آن پيشتر كز تو خواهم همى
وز آن دم زنم تا بگويم دمى
چنان كن كه سازد مرا بهره مند
از اين نعمت و آورى در كمند
سلامت به چشم و به جان آريم
كه ناآمده رنج بيماريم
از آن پيش كآيم به راه طلب
توانگر شوم از عنايات رب
نگرديده گمره هدايت كنى
به دورم تو از اين هلاكت كنى
به هر دو سرا ساز آسوده ام
ز گفتار خلق وز بنموده ام
نصيبم كن آن جان آگاه را
كه بر خلق سازم عيان راه را
021 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به احسان بگردان ز من هر بدى
بپرور به نيكويى ايزدى
به احسان روان كن به راه صواب
به درمان دردم بفرما شتاب
بده جاى در سايه ى رحتم
به خرسندى افزاى خود همتم
چو هر سوى كارم درآيد به سر
ندانم كدامين بود نيكتر
مرا رهنمون شو سوى بهترين
مرا دار بر آن و خود كن گزين
چو بس راه و بس مشرب آيد پديد
مرا دار بر آن كه بايد گزيد
022 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
سرم را تو در راه خوارى مران
بر آن افسر بى نيازى نشان
خدايا به راهى چو كردم گذار
به احسان مرا سوى نيكى بدار
چنان كن كه چو پا نهم بر زمين
هدايت ببخشاييم راستين
به مال جهان در فريبم مكن
وگر خيزد از آن نصيبم مكن
ببخشاى آسودگى در حيات
ز سختى و تلخيم در ده نجات
مبادا دعا باز گردد به من
نبخشد اثر كاهدم جان و تن
كه من هيچ راهى به جز راه تو
ندانم كه آيد به درگاه تو
023 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا ز اسراف بازم بدار
مرا روزى آن كن كه آيد به كار
فزون كن مرا آنچه آمد به بار
ز انفاق آن كن مرا رستگار
024 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا ببخشاى روزى چو گنج
بده بى نيازى نه در بند رنج
خدايا ز روزى تو كن بى نياز
كه در راه طاعت نماييم باز
مبادا پى حاجت خانه ام
به رنج آيم و خم شود شانه ام
025 20 به قدرت تو خود آنچه خواهم بده
به عزت ز دشمن پناهم بده
026 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به دولت مرا حفظ كن آبرو
ز فقرم مبر در مذلت فرو
كه خواهم من از غير تو باورى
فتد روزيم در كف ديگرى
كه آن دم از آنها ستايش كنم
نبخشيدگان را نكوهش كنم
به من آشكارا بود اين درست
كه هر نعمت و نقمت از سوى تست
027 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ببخشا به من اى خداوندگار
همان نعمتى را كه آيد به كار
سلامت كه در كار طاعت كنم
عبادت كه در حد طاقت كنم
028 20 چنان كن كه چون عمر پايان گرفت
توانم ز لطف تو غفران گرفت
اميدم به رحمت نما پايدار
ز خشنوديت ده تو آسان گذار
خدايا چنان كن كه كردار من
شود آشكارا به وجه حسن
029 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا فراموشى از من ببر
چنان كن كه در ره شوم ره سپر
نما راه هموار تا عشق خويش
كه زايد بهر دو سرا خير بيش
030 20 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
درودى گزين و درودى بهين
ز تو پيش از اين وز تو بعد از اين
كه خواهى كه بر خلق بنهادنش
فرستى و خواهى فرستادنش
جهانم نكو ساز و عقبى نكو
به رحمت مسازم به آتش فرو
001 21 هنگام پيش آمدن اندوه و غم
001 21 خدايا دهى بى نيازى به آن
كه تنها در افتاده و ناتوان
نگهدار باشى ز لطف عميم
مر آن را كه افتاده در دام بيم
در افتاده تنها و بى همرهم
گناهان در افكنده اندر چهم
ز خشم توام ناتوانى رسيد
زمان زوال جوانى رسيد
بود سخت نزديك ديدار تو
مهيا نباشد مرا كار تو
002 21 كه اين رنج و اين درد تسكين دهد
دل خسته از رنج خود وارهد
كه بر من نماند مرا اى شگفت
تو چون واگذارى كه خواهد گرفت
تو خواهى مرا گر چنين ناتوان
توانايى از كس بگيرم چسان
003 21 به جز درگهت نيست كس را پناه
نخواهد نمودن كسم جز تو راه
كسى را كه خشم خدا بشكند
مگر باز لطفش به هم برتند
004 21 چو اينها همه از تو آيد پديد
چگونه توان ز راهت بريد
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا روا ساز دلخواه من
روانه سوى خويش كن راه من
005 21 خدايا اگر روى گردانيم
ز درگاه احسان خود رانيم
چنين زار و بى روزيم و اهلى
مرا رشته ى رحمتت بگسلى
مرا زآنچه دارى تو و هست بس
نباشد به يارى كس دسترس
كه باشم به دست تو و بنده ات
كهين ناتوانى سر افكنده ات
006 21 چه فرمان مرا چون تو فرمان دهى
همان است فرمان كه تو آن دهى
چو فرمان تو هست از روى داد
از اين مرز بيرون شدنمان مباد
نه قدرت كه راه محبت روم
به خشنوديت سوى رحمت شوم
مگر لطف يزدان كه باشد فزون
بدانسوى باشد مرا رهنمون
007 21 خدايا گذشته است بس صبح و شام
كه بودم تو را بنده اى ناتمام
اگر در نيابد مرا ياريت
نباشد اگر نعمت ياريت
به سود و زيانم توانا نيم
گواهم بر اين اهل، حاشا نيم
كنون سر دهم باز اقرار خويش
به نوش كم و عجز بسيار خويش
وفا كن مرا آنچه فرموده اى
ز لطف و عطا آنچه بنموده اى
بيفزا و هرگز از آن كم مكن
پريشانيم زان فراهم مكن
كه من بنده بى چيزم و ناتوان
به بدحالى و بيم خواهم امان
008 21 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
مبادا كه لطفت ز يادم رود
به احسان تو داغ نسيان نهد
ز حاجات خويشم مكن نااميد
اگر چه بكنديش سازى پديد
اگر شاد باشد دلم يا به درد
وگر چهر سرخم بود يا كه زرد
سلامت زيم يا كه نوع دگر
در اندوه حرمان و يا بهره ور
مبادا كه لطفت ز يادم رود
به احسان تو داغ نسيان نهد
009 21 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به هر حال جان مرا دار پاس
كه راهى نجويد به غير از سپاس
ز دنيا مرا آنچه كردى نصيب
به شادى نخواهد به دام فريب
وگر بى نصيبم ز چيزى دگر
نسازد مرا ديده از اشك تر
دلم را به پرهيز ده روشنى
ببخشا ز ميل خطا ايمنى
تن را به طاعت ز فرمان خويش
ببخشاى نيرو به احسان خويش
چنان كن كه خواهم پسند تو را
نباشم پى نفس دون ناروا
ز كارى كه خشم تو زايد از آن
خداوندگارا مرا وارهان
رضاى تو خشنود سازد مرا
نخواهى مرا آنچه سازم مرا
010 21 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ز عشقت دلم را بساز آنچنان
كه باشى تو و كس نباشد در آن
زيادت ببخشاى داناييش
به بيم و به عصمت تو والاييش
به فرمانبرى گير و برجاش كن
به رغبت سوى خود تواناش كن
خدايا چنان كن كه اين گنج خون
سوى بهترين ره شود رهنمون
چنان رام من گردد اين راهزن
كه جز آنچه خواهى نخواهد ز من
011 21 مرا توشه ى راه پرهيز كن
سمندم سوى رحمتت تيز كن
به مشكوى خشنوديم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
تحمل كه اين بار را بركشم
نباشد در اين راه غم ناخوشم
گريزم سوى خويش خوانى مرا
جهانى گذارم كه مانى مرا
بخواهم همان را كه در دست تست
كز اين راه آسان توان رفت چست
مرا وارهان از گناهان خلق
به خود خو گرم كن نه بر خوان خلق
مرا انس خويش و عزيزان خويش
نما در دل خسته هر لحظه بيش
012 21 منه منت كافر و فاجرم
بلايى چنين دور كن از سرم
مبادا گذاريم با او بهم
به دادن گرفتن به بيش و به كم
سكون دل و بى نيازيم ده
چنين نعمتى در دل من بنه
خدايا چنان كن در اين رهگذار
كه هرگز نيفتد به ناپاك كار
013 21 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بر آنان مرا ساز يار و قرين
به ره ياره و در جنتم همنشين
چنان كن كه با آنچه دلخواه تست
در افتم به راهى كه آن راه تست
به جان من خسته منت گذار
كه از جان در اين ره شوم رهسپار
چه گويم تواناى مطلق تويى
چه از حق زنم دم كه خود حق تويى
برآوردن آسان توانى مرا
بدين پايگه در نشانى مرا
001 22 هنگام سختى
001 22 خدايا به كاريم فرموده اى
كه با آن تو از من رضا بوده اى
همانا تو از من تواناترى
كه دست مرا سوى آن آورى
ببخشاى بر من تو چيزى كز آن
ز رويش رضاى تو گردد عيان
به روز سلامت عطا كن مرا
رضا باش و از آن رضا كن مرا
002 22 به رنجم توان و به دردم شكيب
نباشد كه تو خود نگردى نصيب
توان نيست بر فقر و درويشيم
نه قدرت كه اين بار را بركشم
خدايا تو اين روزى از من مگير
كه در دست خلق تو افتم اسير
چنان كن كه افتد به تو كار من
ز تو باد روشن شب تار من
003 22 خداوندگارا سويم كن نظر
من و كارهاى مرا در نگر
كه گر واگذاريم بر خويشتن
همانا رود صرفه از دست من
به ديگر كسان گر كه بگذاريم
نخيزد از آن هيچ جز خواريم
وگر كار افتد به خويشان من
نخيزد از آن غير حرمان من
نبخشند وگر نيز بخشند كم
به منت زنندم نكوهش رقم
004 22 به احسان خويشم نما بى نياز
به والايى خود مرا برفراز
خدايا به دولت كه از سوى تست
مرا دست بگشا كه اين خوى تست
از آنها كه دارى تو در نزد خويش
ببخشاى روزى مرا باز بيش
005 22 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
رهايى ز رشك و گريز از گناه
مرا ده به اين هر دو نعمت تو راه
مرا دور گردان ز چاه حرام
كه غافل نيفتد بدان سوى گام
خدايا به عصيان دليرم مكن
به دام هوسها اسير مكن
كه تا آنچه ام آيد از سوى دوست
بگويم همين خواهم و اين نكوست
خدايا بيفزاى روزى مرا
بيفزاى احسان خود اى خدا
به هر حالتم بايد اى تكيه گاه
ز كار جهان گيريم در پناه
بپوشى ز غيرم ببخشى امان
رها سازى از دست اندوه جان
006 22 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به تو يا كه بر خلق يا خويشتن
برآور كه سازم رها خويشتن
ببخشاى توفيق و گر جان و تن
نيايد به راه و بدرد رسن
اگر جسم و جان من و دولتم
به كوتاهى خود دهد زحمتم
تو توفيق ده تا به احسان تو
گذاريم سر را به فرمان تو
007 22 تو فرمودى و من گذشتم از آن
به غفلت فتادم من ناتوان
ببخشاى بر من از آن درگذر
كه بخشنده باشى تو اى دادگر
مبادا خدايا كه روز حساب
بكاهى ز نيكى فزايى عقاب
خطا كرده ام ليك اى كردگار
مبادا كه تو آورى در شمار
008 22 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
مرا ساز روزى كه در كار خويش
به رغبت فزايم كنم سعى بيش
شناسان به من شيوه ى بندگى
فزايد ز سستيم شرمندگى
كه سستى شود چيره بر جان من
دل من نباشد به فرمان من
كه با شوق رو سوى خير آورم
به اميد در خويشتن بنگرم
ز شر درگريزم ز بيم هلاك
وزان صفحه ى دل كنم پاك پاك
چنان نور دانش به قلبم بتاب
كه چون بين مردم روم با شتاب
به تاريكى ام ره شود آشكار
توانم به نيكى كنم زان گذار
مرا شبهه در دل نماند بجاى
نمايد مرا راه نور خداى
009 22 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
مرا بيم و اميد روزى نما
بدانسان كه بشناسم اين هر دو را
بهشتى كه خواهم بدانم كه چيست
كه از شوق آن بايدم بس گريست
ز دوزخ شناسم همه چاه و راه
كه خواهم خدا داردم زان نگاه
010 22 خدايا ز تو هيچ پوشيده نيست
مرا خير دنيا و عقبى به چيست
مرا مهربان باش و بنما نظر
كه اميد من نيست سويى دگر
011 22 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
چو در شكر كوتاه دارم زبان
به اقرار حق باز روزى رسان
به هنگام راحت به دشواريم
به روز سلامت به بيماريم
كه در ايمنى يا كه در بيم جان
به خشنودى و خشم و سود و زيان
مرا شادى جان و آرام دل
به خشنودى تو شود متصل
012 22 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
تهى ساز روح مرا از حسد
نخواهم به احسان و لطف تو حد
كه چون نعمتى بينم از تو عيان
نصيب كسى گشته ز اهل جهان
شوم شاد و خواهم به از آن ز تو
تو بينى كه خود نيست پنهان ز تو
013 22 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا تو فرماى روزى مرا
نگهدارى خويشتن از خطا
به دنيا و عقبى به مهر و به كين
به خشنودى و خشم باشم چنين
مبادا كه هر حالتى رو دهد
مرا سمت بخشد مرا سو دهد
چنان كن كه در خشم و خشنوديم
چناه ره گزينم كه فرموديم
گرم دوستى بود يا دشمنى
مرا بخشى از نفس خود ايمنى
چو در راه تو رو كنم پا زنم
نسازم جدا دوست از دشمنم
كه يارم نپندارد از اشتباه
كنم رو سوى او نه سوى اله
به دشمن دهم نيز اين ايمنى
به ناحق نبيند ز من دشمنى
014 22 خدايا به اخلاص راهم نما
كه آيم به سويت بخوانم دعا
به سوى تو يازم دو دست نياز
بزرگى و والايى و چاره ساز
001 23 در طلب عافيت
001 23 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا سلامت ده و تاب و نوش
مر اين جامه را بر وجودم بپوش
وجودم به كام سلامت ببر
در آن حفظ فرماى و در ده مفر
به عز سلامت گراميم دار
كز آن بى نيازيم آيد به بار
خدايا ببخشاى و فرما عطا
مرا اين چنين گوهر پر بها
بگستر چنين نعمتم در وجود
مرا خير از آن ساز و آور فرود
من و تندرستى هلا اى خدا
نباشيم هرگز به عالم جدا
002 23 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ببخشا سلامت ولى بى نياز
كه از كس نيابد به سويم فراز
كز آن خيزدم در زمانه سرى
بهى برترى نيز والاترى
003 23 به دنيا و عقبى سلامت دهد
نه تن جان هم از هر بلا وارهد
بنه منتم بر سر اى كردگار
وجودم ز هر سو سلامت بدار
سپردم به دست تو دين و بدن
كه آسوده باشد بماند به من
بفرماى قلب مرا ديده باز
به هر كار اندر مرا چاره ساز
اگر بيم باشد به دل از تو باد
توان تا به امر تو دستى گشاد
خدايا ز عصيان مرا دور كن
كه هرگز نرانم از اين در سخن
004 23 دگر منتم از تو آن اى خداى
كه خود عمره و حج بيارم به جاى
بده فرصت قبر پيغمبرم
از آن پيشتر كز جهان بگذرم
درود تو بر احمد و خاندان
فزا رحمت و بركت خود بر آن
بر آنها درودى چنين جاودان
هم امسال و هر سال و در هر زمان
مرا نيز اندوز از آن ثواب
كه آيد به كارم به روز حساب
005 23 بحمدت زبان مرا باز كن
دلم نيز گنجينه ى راز كن
006 23 من و خاندان اى خداى رحيم
رها ساز از آفت آن رجيم
ز شيطان و چشم بدم وارهان
وزان جانوركش برآيد زبان
ز شاهى كه پويد طريق ستم
ز زشتى چه بسيار باشد چه كم
از آن بد كه آيد ز نزديك و دور
ز نادان و دانا ز بينا و كور
از آن كس كه بر احمد و خاندان
بر آشوبد و ننگ سازد جهان
ز هر چه كه باشد زمامش به تو
پناهنده ام بر ره راست تو
خدايا پناه خدايا پناه
گشايى تو بر عدل و بر داد راه
007 23 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
هر آن كوبه بد داشت آهنگ من
ز من بازگردان و راهش بزن
ز من دور كن مكر آن مكرساز
بگردان به سوى وى آن مكر باز
008 23 بنه پيش چشمان او حائلى
كه در چشم و گوشش فتد كاهلى
نبيند مرا بانگ من نشنود
مبادا به نزديك من ره برد
دلش قفل زن لال سازش زبان
سرش را بكوب و نما ناتوان
اگر عزت او راست خوارى شود
نماند شكوهش به زارى فتد
شود خوار و آنگاه ننوازيش
شود گم تمام سرافرازيش
مرا دور فرما ز بدگوييش
ز رشك وى و نيز بخوييش
ز خيل جنودش تو ايمن بدار
كه تنها توانا تو باشى به كار
001 24 درباره ى پدر و مادر
001 24 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
فراتر بر آنها درى باز كن
به اين رحمت و لطف ممتاز كن
002 24 به الطاف خاصت مرا باب و مام
فراتر كرامت ببخشا ز عام
تو را زيبد اين نيكى بى كران
تو اى مهربان تر ز هر مهربان
003 24 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا مرا خود در افكن به دل
هر آن را كه مى بايدم خود بهل
از آنها چه دانم كه آيد به كار
از آنها تو خود در دل من گذار
مرا آنچه بايد در اين گير و دار
بياموز و آنگه بر آنم بدار
تو توفيق ده تا چو دانا كنى
به انجام آن هم توانا كنى
چنان كن توان من و توش من
كه چيزى نگردد فراموش من
مگردان گران، پايه هايم ز كار
به راهى كه بر دل زدى آشكار
004 24 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
اگر حق مرا بر كس ديگر است
همانا ز تعليم پيغمبر است
005 24 خدايا چنان كن كه بر باب و مام
بزرگى فزايم بترسم مدام
از آنان مرا بخش انديشه اى
چو از پادشاه ستم پيشه اى
فراساز رفتار با هر دوان
به مهر يكى مادر مهربان
ز من نيكى و طاعت اى كردگار
به چشمان آنها چنان نيك دار
كه در ديده ى نيم خوابيده خواب
و يا بر لب تشنه كامان چو آب
كه دلخواه آنها ز دلخواه خويش
نهم پيش و كوشم به انجام بيش
نكويى ز آنها نكويى ز خويش
ز خود كم شمارم از آن هر دو بيش
006 24 چنان كن كه آهسته گويم سخن
چو آيند آنها به ديدار من
زبان نرم و دل مهربان كن مرا
بدانسان كه خواهى چنان كن مرا
007 24 جزا ده به آنها به پروردنم
گرفتن ز خاك و فرا كردنم
008 24 بسى رنج ديدند در كار من
كه بودند از جان نگهدار من
كنون گنج كن حاصل رنجشان
بيندوز از آن يكى گنجشان
گر از سوى من ناروا ديده اند
و يا آن كه از من خطا ديده اند
اگر حق آنها ز من شد تباه
چنان كن كه ريزد از آنها گناه
اگر سر زد از من بكى ناپسند
ببخشا بر آنها مقام بلند
009 24 الا اى كه با نيكى ايزدى
به نيكى مبدل نمايى بدى
اگر هم ز گفتار و كردارشان
به من در رسيده است آزارشان
از آنها اگر حق من شد تباه
به رويم اگر بسته باشند راه
بر آنها من اين جمله بخشيده ام
به بد هم گمانى نورزيده ام
حسابى از اينها بر آنها منه
ز احسان مرا نيز توفيق ده
كه در مهربانى نبودند سست
بكردند آن را كه بايد درست
ز من دور بادا به هر دو جهان
كه دلگير باشم ز كردارشان
010 24 كز آنها مرا آنچه بر گردن است
فراتر ز تاب و توان من است
فراتر از آن كز ترازوى داد
قصاصى بگيرم و يا باز داد
وگر آنچه كردند من هم كنم
به كارى فزايم و يا كم كنم
كجا رفت آن رنجهاى گران
كه بردند از بهر من در جهان
چنان تنگناها كه افتاده اند
مرا بس در بسته بگشاده اند
011 24 از آنهاست حقى به گردن مرا
كه از من نيايد كه سازم ادا
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
مرا ياورى كن تو يار بهين
نوازم الا اى پناه گزين
به روزى كه هر كس در آن بار خويش
ببندد در آن در خور كار خويش
نباشم از آنها كه با باب و مام
نكردند كار محبت تمام
012 24 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
پدر را ببخشاى و مادر مرا
ز انعام خود آنچه دانى سزا
چو آنها كه فرزندشان بهترين
همه مؤمنات و همه مؤمنين
به آنها ببخش اى خدا آن چنان
تو اى مهربانتر ز هر مهربان
013 24 مرا ياد ايشان برآور فراز
به هر وقت و ساعت به وقت نماز
014 24 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
دعا كرده ام من بر آنها بسى
سزد گر به فريادم از آن رسى
سزد گر كه بخشد دعايم اثر
بيامرزيم زان شوم بهره ور
بس آنها به من مهر ورزيده اند
وز اين مهر تخم امل چيده اند
چنان كن به پاداش اين سرورى
كنم بهر آنها ميانجى گرى
015 24 خداوندگارا به احسان خويش
به دفتر چنين كن مرا خير بيش
ز من پيشتر گر كه آن مهتران
به دامان جنت كشانند عنان
چنان كن كه از من شفاعت كنند
مرا در خور عفو و رحمت كنند
وگر پيشتر من در افتم به راه
شوم در خور رحمتت اى اله
شفاعت از آنها به من واگذار
بر آنها بيامرز اى كردگار
كه باشيم با هم به يك جا به هم
نه اندوه را راه باشد نه غم
تو را لطف باشد به خرد و كلان
تو اى مهربان تر ز هر مهربان
001 25 درباره ى اولاد
001 25 خدايا بنه منتى بر سرم
كرم كرده اى باز بنما كرم
مرا داده اى نعمت بى شمار
سزد گر بداربى مرا پايدار
نگهدار فرزند را بهر من
بدارش به دور از بلا و فتن
نكوكار و صالح مقدر نما
وجودش بهين بهره فرما مرا
002 25 ببخشاى اى داور بى نياز
به آنان به قدرت تو عمر دراز
از ايشان اگر خرده، ده پرورش
وگر ناتوان كن توانش دهش
تو از بهر من اى خداوندگار
تن و كيش و خويشان سلامت بدار
ببخشاى بر جسم و بر جانشان
و از آنچه دارد از ايشان نشان
نشاط و سلامت ز كان كرم
بدانسان كه هرگز نبينند غم
بيفزاى بر رزق آنها ز جود
كه دست من ابزار اين طرفه بود
003 25 نپوشنده ى حق و فرمان پذير
نكوكار و پرهيزگار و بصير
به ياران تو ياور و دوستدار
و بر خصم تو دشمن استوار
چنان كن كه آيند اينسان به بار
خداوندگارا چنين ده قرار
خداوندگارا ز من اين دعا
به احسان و لطفت روا كن روا
004 25 خدايا نظر كن كنون سوى من
از آنان قوى ساز بازوى من
از ايشان كجى هاى من راست كن
فزون كن از آنان مرا شاخ و بن
بياراى از جمعشان محفلم
كه بر پاى دارند اندر دلم
چنان كن كه روزى كه من پر كشم
كه پا سوى يك مرز ديگر كشم
بمانند آنها ز من يادگار
بدارند آيين من ماندگار
بدانان مرا خواسته كن روان
پذيرنده ى امر و يارى رسان
مبادا كه پويند راه خطا
از ايشان گنه خيزد و ناروا
005 25 يا به تأديب آنان بده ياريم
مبادا در اين كار بگذاريم
فزون مرد بخشاى و مرد نكو
كز ايشان فزايد مرا آبرو
006 25 ببخشا به ما اى خداى رحيم
پناهى ز شيطان دون رجيم
كه ما را تو آورده اى در وجود
به نيك و بدى امر و نهى از تو بود
كز آنم همه نيكى آيد به بار
وز اين دوزخ و خشمت اى كردگار
نهادى يكى دشمن از بهر ما
كه بر جمله اعضاست فرمانروا
به رگهاى ما همره خون روان
به راه دل استاده چون رهزنان
نيفتد به غفلت چو غافل شويم
نخواهد كه دانا و كامل شويم
اگر رفت از ياد ما او همى
نخواهيم زفتن ز يادش دمى
كند ايمن از كيفر آخرى
بترساند از رنجش ديگرى
007 25 به كار خطامان دليرى دهد
هم از كار شايسته سيرى دهد
فرستد دل به ما سوى هوس
به جانها دهد شبهه را دسترس
دهد وعده اما همه نادرست
بتابد از آن وعده ها روى چست
چو گشتيم سرگرم در آرزو
دگر كرد راه و بتاباند رو
به مكرش نبندى اگر راه را
نشاند سر راه ما چاه را
نباشى اگر خود نگهدار ما
به لغزش كشاند همه كار ما
008 25 خدايا به قدرت رسانش شكست
كه مكرش نيابد بر اين خلق دست
رساند دعا هر زمان ياريم
از اين آفت و غم نگهداريم
009 25 عطا كن به من آنچه خواهم ز تو
كه گر خواهم از تو نكاهم ز تو
مرانم به نوميدى از درگهت
كه ضامن تو خود بوده اى در رهت
مرا آنچه خير است انعام كن
چه گويم تو را يا نگويم سخن
صلاح مرا نه به دلخواه من
پسند تو روشن كند راه من
چنان كن كه با آنچه دادى مرا
به توفيق خود ره گشادى مرا
010 25 توكل به ذات تو و اعتماد
به ايوان پيروزى ام در نهاد
مرا در شمار كسانى گذار
كه هستند در راه تو پايدار
011 25 از آنها كه هر دم به تو رو كنند
بجويند امن و به آن خو كنند
به سوداى تو سودها برده اند
به جز نفس كس را نيازرده اند
پناه از تو جستند و آسوده حال
گرفتند روزى فزون و حلال
به عزت رسيدند از ياريت
ز ذلت رها از نگهداريت
پناه از تو جستند از هر ستم
ز لطفت رها از بلا و نقم
نهادند فقر و توانگر شدند
از آن رو كه ساكن بر آن در شدند
ز بيم تو از هر گنه در امان
ز لغزش جدا و نيالوده جان
قدم چون به راه تو بنهاده اند
به توفيق تو پاك و آزاده اند
نهادست در بين آنها و شر
توان تو سد تا نگيرد گذر
رها كرده عصيان و آسوده اند
كه اندر جوار تو بغنوده اند
012 25 خداوندگارا به توفيق خويش
ببخشاى آمال و آور به پيش
خدايا ز دوزخ پناهم بده
بدان خلوت انس راهم بده
ز تو آنچه را خواستم بهر خويش
و يا بهر فرزند اكنون و پيش
ز دنيا و عقبى همان و همين
ببخشاى بر جمله ى مؤمنين
قريبى، مجبيبى، سميعى، عليم
غفور و رئوف و كريم و رحيم
013 25 به دنيا و عقبى ببخشا ثواب
ز دوزخ نگهدار و رنج عذاب
001 26 درباره ى همسايگان و دوستان
001 26 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا بده بهترين ياورى
كه نيكى كنم در حق ديگرى
كه همسايه باشد مرا يا كه دوست
كه او خود تو را يار و خصم عدوست
شناسد مرا حق و سازد ادا
ندارد به جز دوستى ادعا
002 26 به توفيق بر راه خويشش بدار
به برپايى سنتش باش يار
به آمرزش خلق و خوى نكو
كه افزايد از آن ورا آبرو
به سود ضعيفان نهادن قدم
بكاهد نياز و كند فقر كم
ز بيمار افتاده ديدن كند
ورا يارى اندر رهيدن كند
كسى را كه از او بپرسد ز راه
رها سازد از دامن اشتباه
كسى را كه او آمده از سفر
كند ديدن و رنجش بخش آرد بسر
نسازد به كس راز مردم عيان
ببندد بر خلق از آن زبان
بپوشد اگر هست عيبى به كس
از اين قصه بر خود ببندد نفس
ستمديده را نيز يارى كند
به خلق خدا سازگارى كند
بگيرد ز ابراز كار بهين
رساند بسى سود آن را و اين
رساند به خلق خدا سود خويش
به بخشش به هرگاه گرديده بيش
دهند آنچه خواهند و آيد به كار
از آن پيشتر كش كنند آشكار
003 26 خدايا بر آنان كه بد كرده اند
به نامردمى رنج آورده اند
چنان كن كه پاداش نيكو دهم
به غير از نكويى نباشد رهم
وز آنان كه ظلم و ستم كرده اند
برافزوده يا آن كه كم كرده اند
به بخشش از اين قوم هم بگذرم
گذارم بدين گونه رسم كرم
كنم در همه كس گمان نكو
فزايم بر آنها بسى آبرو
كه جز نيكى از من نبيند كسى
اگر نزد من در نشيند بسى
به پاكى بپوشم از آنها بصر
به نرمى نمايم بر آنها نظر
به اندوهشان مهربانى كنم
ز دور جهان پاسبانى كنم
كنم آشكارا كه در پشت سر
همانم كه هستم نباشم دگر
همانا كه رزق نيالوده را
بر ايشان طلب مى كنم از خدا
مرا آنچه در خورد خويشان بود
همه آرزو بهر ايشان بود
رعايت كنم همچو خاصان خويش
گذارم در اين ره اگر جان خويش
004 26 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
از اينها كه خواهم بر ديگران
خدايا مرا نيز سهمى رسان
نصيبم تو توفيق كن اى خداى
مرا سوى رحمت همى ره نماى
ز حق من آگاه گردانشان
از اين نور روشن نما جانشان
كه گردند از سوى من نيكبخت
مرا نيز از آن بپوشان تو رخت
همانا تو اى بر دو عالم خدا
به بخشش روا ساز ما را دعا
001 27 درباره ى نگهبانان مرزها
001 27 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خداوندگارا بدار استوار
به عزت تو اين مرز و هم مرزدار
به قوت تو اين مرزداران ما
برافراز و يارى رسان اى خدا
بيفزاى نعمت بر ايشان بسى
كه حاجت نيارند نزد كسى
002 27 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بيفزاى در جمعشان در شمار
سلاحى كه دارند آور به كار
ز دشمن نگهدار اطرافشان
ز هر سوى يارى به آنان رسان
بپيوند دلهايشان را به هم
مينداز در كارشان بيش و كم
پياپى رسان رزق آنها ز راه
ببر سختى از كارشان اى اله
ده از يارى خود به آنها نصيب
به نصر و به صبر و به مكر و فريب
003 27 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا به دانش برافروزشان
ندانند اگر خود بياموزشان
خدايا از آنها تو بگشا بصر
كه بينند چيزى نبينند اگر
004 27 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
در آن دم كه دشمن شود روبرو
فراموش سازند ديگر عدو
كه آن خود جهان فريبنده است
كه چون راهزن در ره بنده است
ز سرهايشان فكر مال جهان
چنان دشمنى پاك ساز و بران
پس آنگه بنه پيش چشمانشان
بهشتى كه خواهى كنى ارمغان
كه سرشار از نعمت و رحمت است
سزاوار ايشان چنين نعمت است
005 27 خدايا فرو كوب خيل عدو
جدا ساز ناخن ز انگشت او
جدايى فكن خصم را از سلاح
كه هرگز نيابند رنگ فلاح
دل خصم سرشار از بيم كن
ز انديشه ى ما به دو نيم كن
ز آذوقه و زاد كن دورشان
نماند به راه اندرون نورشان
نيابند آن را كه مى خواستند
شده دور از يارى و كاستند
بيفزا به بيم و بكاه از شمار
ز بگشودن دستشان باز دار
زبانهايشان را ز گفتار بند
پريشان كه باشند بر خلق پند
چو سالار آنها بيايد به پيش
نماند بر او هيچ اميد بيش
006 27 ز زنهايشان گير زايندگى
ز مردان بخشكان فزايندگى
نزايند هرگز ستورانشان
نبارد بر آنها نمى آسمان
نرويد گياهى بر آنها ز خاك
شود بسته درها همه پاك پاك
007 27 خدايا تو اين ملك دار استوار
به تدبير مردان خدمتگزار
شود دشمن آن گونه ما اين چنين
بپادار دين را به روى زمين
خدايا به آنها فراغت ببخش
زمان بهر انجام خدمت ببخش
كه دنيا شود پر ز سرزندگى
نپويند راهى به جز بندگى
كه جز بر درت اى خداى ودود
نيفتد سرى از براى سجود
008 27 خداوندگارا همه مسلمين
كه هستند در جاى جاى زمين
روانه سوى جنگ كفار كن
ز خيل ملك راه همواره كن
كه دشمن شود رانده تا دوردست
بيايد بر او از همه سو شكست
شود كشته يا آن كه گردد اسير
شود خيل تو بر چنين خصم چير
و يا آن كه آرند خود بر زبان
كه انباز و همتا ندارى تو هان
009 27 خدايا تو با خصم در هر ديار
چنان كن كه گشتم ز تو خواستار
چه ترك و چه روم و چه هند و حبش
چه زنگ و فرنگ و چه ديلم چه كش
به هر شهر يا هر ديار دگر
كه باشد تو را دشمن و مستتر
ز تو نيست پنهان و آگه تويى
جهان را نماينده ى ره تويى
010 27 خدايا چنان كن كه اين كافران
نيازند دستى سوى اين كران
به خود ساز سرگرم و زانها بكاه
كه بر روى ما بر نبندند راه
پريشانى انداز در خيلشان
كه تا در نبارد به ما سيلشان
011 27 ز دلها سكون و ز تن ها توان
بگير اى فزاينده ى مهربان
فراموشى افتد به دلهايشان
به خيلت نگردد رها پايشان
چو آيند رزمندگان گزين
كه پويند خود راه را بر زمين
شود سست اندامشان در نبرد
فتد بيمشان در دل و چهره زرد
بپا ساز خيلى ز كروبيان
چو در بدر از بهر آزارشان
كز آنها نماند به جا ريشه اى
نه از جمعشان هيچ انديشه اى
012 27 به آبى كه نوشند بر نه وبا
مرض را درآميز با هر غذا
فرو كن به خاك اندرون شهرشان
پياپى مصيبت نما بهرشان
به خشكى و قحطى در اندازشان
زمين را ز روزى بپردازشان
كه در دورتر جا در افتد نصيب
نماند ز قحط و مرضشان شكيب
013 27 خدايا هر آن كس كه در راه تست
نگاهش همه سوى درگاه تست
به پيكار در راه دين خدا
درافتاده تا بخشدش اعتلا
به هر سختيش بخش آسودگى
ميفكن به تلخى و فرسودگى
تو خود باش ضامن به پيروزى اش
قوى دار دست و فزون روزيش
بهين دوستان بهر او برگزين
ببخشاى پشت و توان برترين
ورا شادمانى ببخشا به دل
ز دل ياد فرزند و زن برگسل
014 27 به آهنگ نيكو ورا رهنماى
در عافيت را بر او برگشاى
سلامت به همراه و سستى به دور
دليرى به جانش برافكنده نور
مر او را توان بخش و يارى نما
بياموز او را بهين راه ها
چنان كن كه هنگام فرماندهى
به جز در ره حق نپويد رهى
گر انجام كارى گزين بايدش
مبادا كه بر خلق بنمايدش
به هر كار اندر فرا روى اوست
نخواهد به جز آنچه دلخواه دوست
015 27 چو با دشمن او را در افتاد كار
چنان كن كه كم آيدش درشمار
كه آيند اندر دل او حقير
به قدرت بر آنها ورا ساز چير
مقدر گر آن است تا آن سعيد
شود در ركاب حقيقت شهيد
چنان كن كه تا دشمنى رو سياه
از آن پيش گردد به دستش تباه
از آن پس كه سازد يكى را اسير
به ميدان به دستش شود دستگير
از آن پس كه در كشور مسلمين
به سعيش شود ايمنى جاگزين
از آن پس كه دشمن گريزان و خوار
نيابد رهى جز هلاك و فرار
016 27 هر آن كس كه در غيبت مسلمين
كه در رزم افتاده اند اين چنين
شود يار در خانه و كارشان
شود از دل و جان نگهدارشان
به سيم و زر خويش يارى كند
بدينسان ز دين پاسدارى كند
سلاحش مهيا كند در نبرد
تواند بدين گونه ياريش كرد
توان گر بدينها نباشد ورا
به يارى گزيند طريق دعا
خدايا چنان كن كز اين رهگذر
شمارى ورا جنگجويى دگر
چو رزم آوران مزد باشد به كار
ترازوى هر دو شود سازگار
017 27 هر آن كس در انديشه دين تست
غم و هم او شرك باشد درست
بسازد پس آنگاه قصد جهاد
ولى سستى اش فرصت آن نداد
و يا آن كه فقرش بزايد درنگ
و يا داستانى كند راه تنگ
و يا آن كه سدى به پيش آيدش
كه ناچار تأخير از آن زايدش
خدايا چنان كن كز احسان تو
نمانند بى بهره از خوان تو
بيايند در جمع اهل جهاد
خدايا چنين باد و جز اين مباد
018 27 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
درودى كه باشد فراتر درود
بر آن نقطه اى بهر پايان نبود
درودى پياپى كه كامل ترين
كه آن را فرستى به واصل ترين
خدايا تو بخشنده اى و حميد
تو آغازگر از تو جمله پديد
ز تو باز گردند اين رفتگان
شود آنچنانى كه خواهى چنان
001 28 در اظهار ترس از خدا
001 28 خدايا بريدم من از ديگرى
به سوى تو آيم به باريگرى
چنين پاك گشتم ز آلودگى
به جان يافتم راز آسودگى
002 28 سراپاى رو كرده ام سوى تو
كه رويى نبينم مگر روى تو
003 28 ببستم از او بر تو كردم فراز
از آن كس كه خود بود اهل نياز
004 28 ز احسان او روى گردان شدم
به سوى تو جريان احسان شدم
005 28 نيازى كه بردى بر اهل نياز
چه حاصل كند داستان را دراز
شود آشكارا كه خود از خرد
نبايد تو را بهره هرگز رسد
006 28 بسى ديده ام من كه از ديگرى
طلب كرده كس عزت و سرورى
مرا او نه عزت كه خوارى رسيد
بزرگى و عزت خود از او بريد
چو دارايى از غير حق خواستى
نيفزوده از خويشتن كاستى
بلندى چو جويى ز غير خدا
نخواهى شد از دام پستى رها
007 28 چو بسيار بينى از اين ماجرا
سزد گر كند باز چشم تو را
بهين راهها را نمايد به تو
همه بسته ها بر گشايد به تو
008 28 مرا خود تو مولى و نه ديگرى
ز تو خواهم و از دگرها برى
009 28 نبردم دعا غير تو پيش كس
هوايى نجستم براى نفس
اميدم به تو بود و نه ديگرى
نجستم ز كس غير تو ياورى
يكى زانكه بر تو شمارى نخاست
همه قدرت و بى نيازى تو راست
010 28 توان تو از نقص باشد برى
ز هر چيز و هر كس تو بالاترى
011 28 نباشد كسى غير تو بى نياز
همه در فرودند و تو در فراز
ز حالى به حال دگر در گذر
و ليكن تو را نيست حال دگر
012 28 نه بر تو نه چون تو نيابد وجود
خداييت اين جمله از تو زدود
001 29 هنگام تنگ شدن روزى
001 29 خدايا در اين عمر دنياى دون
تو ما را نهادى در اين آزمون
ز روزى چو كم گشت ما را نصيب
گمانم بد افتد شوم بى شكيب
ز سوى دگر آرزوى دراز
در اندازدم در مغاك نياز
به دريوزه افتم به پاى كسان
كسانى همه همچو من ناتوان
002 29 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ببخشا مرا باور راستين
كه آسوده ام سازد از آن و اين
نخواهم ز كس هيچ غير از خدا
نيارم به درگاه كس التجا
به روزى رسانم بده اعتماد
كه رنج طللب را بشويم ز ياد
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
003 29 خدايا چنان كن كه آرم به ياد
كه وحى تو اين راز بر من گشاد
به تسجيل سوگند فرموده اى
كه روزى رسانم تو خود بوده اى
چنان كن كه باور بيفزايدم
بكوشم نه افزون كز آن بايدم
004 29 تو گفتى و قولت بود راستين
قسم ياد كردى و با حق عجين
بود رزق مقسوم در آسمان
تو گفتى و الحق كه باشد همان
005 29 تو سوگند خوردى و باشد درست
تو گويى و گفتار گفتار تست
001 30 در طلب توانايى بر اداى دين
001 30 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا رهاييم از دام ده
بدين آرزويم بهين كام ده
مبادا كه ريزد مرا آبرو
چه آبى كه ديگر نيايد به جو
پريشان كند هوش و انديشه ام
همه رنج بردن كند پيشه ام
شود چاره ى كار من دير دير
به ذلت در افتم بمانم اسير
002 30 خداوندگارا پناهم تويى
ز قرض و غمش تكيه گاهم تويى
ز بى خوابى و كار جانكاه آن
بود رهزن رنج در راه آن
خدايا پناه و خدايا امان
پس از مرگ از آن مرا وارهان
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ببخشاى روزى به قدر نياز
كه دستم نباشد به سويى دراز
003 30 خدايا ز اسراف رويم بتاب
به بخشش بنه در طريق صواب
به لطفت ز اسراف بازم بدار
ز رزق حلالم ببخشا قرار
به راه نكودار انفاق من
كه تا خرج گردد به وجه حسن
چو طغيان ز سيم و زر آيد پديد
از اين سيم و زر بايدم دل بريد
004 30 مرا صحبت بى نوا و فقير
چنان كن كه باشد بسى دلپذير
بدين همنشينى شكيبم بده
وز آن خوان نعمت نصيبم بده
005 30 ز من آنچه بگرفتى از مال من
بيندوز كايد به دنبال من
006 30 مرا آنچه بخشيدى از سيم و زر
چنان كن كه چون عمرم آيد به سر
در آن دم كه آيم تو را در جوار
مرا مركب راه جنت بدار
خداوندگارا تو بخشنده اى
چه خواهد جز احسان تو بنده اى
001 31 در طلب توبه
001 31 چه بستايمت اى خداى كريم
زبانها ز وصف تو باشد عقيم
002 31 تو اى آن كه اميد اهل اميد
ز هر سوى درماند و در تو رسيد
003 31 به نيكى كسى كو نهد پا به راه
نخواهد شد اجرش به نزدت تباه
004 31 ز بيم تو بيمى نماند به جاى
چو سوزن كه خارى نخواهد به پاى
005 31 تو پايان بيم عبادت گران
دل اهل پرهيز زان بى كران
006 31 در اينجا بود آن كه دست گناه
به سوى گناه دگر داده راه
فتاده به چنگ خطاها اسير
وز او گشته شيطان ز هر سوى چير
بتابيده از آنچه فرموده اى
برفته از آن راه كه ننموده اى
007 31 كسى كو نداند توان تو را
به هستى نديده نشان تو را
به انكار احسان تو دم زده
به كوتاهيش پا بر عالم زده
چو نور هدايت فرستى بر او
به ابر ضلالت در افتد فرو
اگر چه نمودست بر خود ستم
زند در دل خويش اما رقم
ستاده به روى خداوندگار
چنين پخته انديشه آن نابكار
كه عصيان از او خاسته بس بزرگ
در استادن اوست كارى سترگ
008 31 پس آنگه به اميد و شرمندگى
كند رو به سوى تو با بندگى
به تو روى كرده به تو اعتماد
همه باور خويش بر تو نهاد
به پاكى و يابيم آهنگ تو
نمودست و بر سينه اش سنگ تو
نورزد طمع جز تو در ديگرى
نيارد به درگاه ديگر سرى
به غير از تو از ديگرش بيم نيست
تو گويى كه اين بيم از او زاد و زيست
009 31 به زارى در استاده اينك به پيش
فكنده به روى زمين چشم خويش
بگويد تو را آنچه پوشيده نيست
بگويد كه زاريش از بهر چيست؟
فروتن در استاده افكنده سر
شمارد گناهان پس از يكديگر
گناه بزرگى كه خود آن گناه
كه در علم تو كرده او را تباه
گناهى كه در حكم و فرمان تو
فكنده به رسوايى از آن تو
گناهى كه رفته است از آن خوشى
كنون بايد از آن مرارت كشى
010 31 چو كيفر دهى باشد از عدل تو
ببخشى اگر، چيست جز فضل تو؟
ببخشى اگر اى خداى كريم
گناه عظيمى، ندانى عظيم
011 31 خدايا من اينك به درگاه تو
درآيم كه تا بسپرم راه تو
بخوانم دعايى كه فرمان توست
اجابت بر آن نيز پيمان تست
012 31 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
مرا ساز از رحمتت بهره ور
ببينم گنهكار و افكنده سر
ز چاه گناهم بده ايمنى
به بخشا بر اين زار افتادنى
بپوشان گناهم ميفكن به ننگ
چو در كيفرم نيز كردى درنگ
013 31 بدارم به فرمان خود استوار
در اين بندگى چشم من باز دار
به كاريم توفيق ده اى خدا
كه چرك كنه گردد از من جدا
چنان كن كه در لحظه ى واپسين
بماند به جا و بهنجار دين
014 31 خدايا به سوى تو برگشته ام
به سوى تو برگشته سرگشته ام
گناهان من جمله خرد و كلان
اگر آشكارا بود يا نهان
ز هر لغزش كهنه ام يا كه نو
كه از توبه اش كرد بايد درو
از آن توبه ام از دل و جان بود
نه دست و نه دل در پى آن بود
015 31 تو فرموده اى در كتاب حكيم
پذيرى ز ما توبه را اى رحيم
ببخشى اگر سر زد از ما گناه
محبت بورزى بيارى به راه
به پيمان خود توبه ام در پذير
گناهان بگذشته بر من مگير
مرا ساز از دوستى بهره مند
به شرطى كه كردى و آيد پسند
016 31 كنون با تو باشد مرا اين قرار
نگردم به راه خطا رهسپار
به كارى كه باشد تو را ناپسند
دگر باره از آن نيابم گزند
شوم دور از آنچه عصيان تست
گزينم همان را كه فرمان تست
017 31 تو بهتر شناسى همه حال من
تو آگاهى از جمله اعمال من
ببخشاى آن را كه دانى مرا
سزد گر سوى خويش خوانى مرا
بخوانى به راهى كه دارى پسند
نباشد تو را خشم و ما را گزند
018 31 مرا نابسامانى آمد فزون
بدانسان كه دل شد از آن غرق خون
چه آنها كه اينك به ياد من است
به دل همچو يك آتش روشن است
چه آنها كه اكنون ندارم به ياد
زبان بهر آنها نشايد گشاد
هم اينك تمامى فرا روى تست
كه ديدن نخفتن همه خوى تست
فراموشى از علم تو هست دور
كه ظلمت نيابد به ديدار نور
اگر رفته بر كس ز دستم ستم
بر آنها ببخشاى تو از كرم
رها ساز از دينشان گردنم
ز بار گنه دور فرما تنم
سبك ساز اين بار سنگين مرا
مرانم نگهدار از اين مرا
019 31 خدايا نباشد اگر ياريت
ز دست بلاها نگهداريت
نخواهم كشيدن چنين بار سخت
كه گردد دل من از آن لخت لخت
من و توبه كردن خدايا پناه
ز خود چون كنم دور دست گناه
خدايا به قدرت تو كن ياورى
كه سازم من اين راه را اسپرى
020 31 چو هر بنده اى توبه را ساز كرد
گنه را ستيزيدن آغاز كرد
بود آشكارا به علم خداى
كه اين توبه چندان نماند به جاى
ببايد دگرباره سوى گناه
سپارد به سوى گنه باز راه
خدايا در اين راه پناهم تويى
از اين دامگه تكيه گاهم تويى
خدايا مرا توبه ساز استوار
دگر توبه زان پس نيايد به كار
كه بر رفته ها خط بطلان كشد
به سوى سلامت مرا جان كشد
021 31 تو را عذر خواهم ز نادانيم
سزد گر به درگاه خود خوانيم
ز تو خواهم اى كردگار رحيم
ببخشى گناهم به لطف عميم
به احسان و رحمت پناهم دهى
بدان درگه لطف راهم دهى
خدايا به فضلت گناهم بپوش
بدين پرده در آبرويم بكوش
022 31 كنون توبه خواهم به درگاه تو
كه يابم پس از اين مگر راه تو
ز انديشه و از اشارت به چشم
ز حرفى كه خيزد تو را نيز خشم
همان توبه كايد سلامت از آن
ز ما دور گردد هلاكت از آن
023 31 خدايا به تنهاييم در نگر
بر اين قلب لرزان من كن نظر
ز بيم تو لرزد همه پيكرم
به من رحم كن رحم كن در خورم
به رسواييم در نگر از گناه
كه گر برنيارم از اين درد آه
كسى را به سر نيست سوداى من
اگر خود بمانم خمش واى من
نه در خور كه كس باشدم عذر خواه
كه خواهد شفاعت كند از گناه
024 31 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ميان من و عالمى از گناه
ميانجى شود كاش لطف اله
ببخشاى ما را به لطف و كرم
كه بسيار كرديم بر خود ستم
مفرماى در خورد ما را عقاب
كه زارست كارم چو باشد حساب
بپوشان به احسان وجود مرا
چو بر بنده از مهربانى عطا
و يا چون توانگر كه آيد فراز
ز بخشش كسى را كند بى نياز
025 31 به جز لطف تو كو پناهى مرا
جز احسان تو خود شفاعت كجا
مرا بيم باشد ز سيل گناه
مگر رحمتت گيردم در پناه
026 31 نگويم كه از كار خود غافلم
نماندست بيمى از آن در دلم
از آن رو كه در آسمان و زمين
ببينند و هم بشنوند از من اين
كه من توبه كردم به درگاه تو
پناهى نجويم به جز راه تو
027 31 كه شايد يكى زآنهمه ناظران
ببيند مرا و شود مهربان
ببيند مگر جايگاه مرا
به درگاه تو اشك و آه مرا
به حالم مگر مهربانى كند
به آمرزشم همزبانى كند
دعاى مرا بيشتر بشنوى
دعا از زبانى دگر بشنوى
شفاعت رسد از زبانى دگر
تو را افتد آنگاه مقبول تر
ز خشم تو باشد نگهدار من
فزايد از آن رونق كار من
028 31 اگر توبه خود درد پنهانى است
به دلها نشان پشيمانى است
همانا ببينم پشيمان ترين
به پاى تو بر خاك سايم جبين
و گر هست دورى و ترك گناه
مرا رهرو اولين بين به راه
و گر آن كه غفران طلب مى كند
طلب از تو هر روز و شب مى كند
از اين راه ريزد گناهش به خاك
نگر تا كه بينى مرا پاك پاك
029 31 توام توبه فرمودى اى دادگر
ضمانت كه خود بخشى آن را اثر
به ترغيب بر وى به راه دعا
كه خود آن دعا را نمايى روا
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ز من توبه اينك بيا در پذير
به نوميدى از خود مفرما اسير
كه تو بر گنهكار بخشنده اى
خطا بخشى و مهر ورزنده اى
030 31 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بدو راه حق را نمودى به ما
به دست وى اين در گشودى به ما
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
درودى كه در پهنه ى رستخيز
كز آنم نباشد گزير و گريز
بزرگى فزايد شفاعت كند
رهى بر گشايد عنايت كند
كه تو هر چه خواهى توانى نمود
نه اين كار بهر تو دشوار بود
001 32 در نماز شب
001 32 خدايا تو اى برترين پادشاه
نه در بند افسر نه در بندگاه
تو را پادشاهى بود جاودان
ز هر سو بر اين هستى بى كران
002 32 نبايد تو را يارى و لشگرى
نه اسباب ديگر در اين رهبرى
003 32 به عزت در اين رفعت و سرورى
بمانى و دوران شود اسپرى
004 32 تو را سلطنت از ازل تا ابد
نه مرزى در اول نه زانسوى حد
005 32 هر آن كس كه او جست پايان آن
بفرسايد و در نيابد نشان
006 32 رسد گر ستايش به والاترين
ز وصف كمالت شود شرمگين
007 32 ستايش مرا مايه ى گمرهى است
صفتها ز پيوند يعنى تهى است
نيابد به كنه تو انديشه راه
در اينجا نباشد خرد تكيه گاه
008 32 تو بودى در آغاز و نه ديگرى
بمانى و بر جا نماند سرى
009 32 مرا دل چو گردد به تو رهنمون
عمل اندك و آروزها فزون
سببها نماندست در دست من
ببندد مگر رحمتم اين رسن
مرا دشنه ى آروزها گسست
ببندم به لطفت مگر باز دست
010 32 مرا طاعت اندك گنه بيشمار
نه دشوار آمرزش كردگار
011 32 خدايا تو از كارهاى جهان
همه آگهى آشكار و نهان
تو را آشكارا بود رازها
نهايت ببينى ز آغازها
012 32 عدوى تو بر جان من گشته چير
در افتاده ام در كمندش اسير
همان را كه فرصت تو كردى نصيب
نهد در ره خلق دام فريب
013 32 در آن دم كه از دست خرد و كبير
گريزم كه يابم ز لطفت گزير
در افكند بر خاك پشت مرا
بر خلق بگشود مشت مرا
كه تا چون به عصيان تو رو كنم
بدينسان به خذلان تو خو كنم
بگيرد عنان خود از گردنم
گذارد به خود تا به خود دم زنم
رها در بيابان خشم خدا
در افتاده و رانده از هر كجا
014 32 شفيعى نباشد كه تا پا نهد
مرا از گناهان رهايى دهد
پناهى نباشد كه تا رو كنم
نشينم بدين مسكنت خو كنم
نه در ره مرا قلعه اى استوار
كه بندد تو را راه و گيرم قرار
015 32 خدايا مرا اين بود جايگاه
كسى كو ز تو باز جويد پناه
كه دارد به تقصير اقرارها
به احسان تو باشدش كارها
نبايد ز احسان شود نااميد
نشايد كه از عفو تو دل بريد
از آنها كه در توبه پا هشته اند
به اميد رو كرده سرگشته اند
مبادا كه باشم من خسته جان
به كوى تو بى بهره تر بندگان
به آمرزش اى از همه بهترين
مرا هم ببخشاى و منما غمين
016 32 تو فرمودى و من نكردم چه سود
وگر كردم آن را كه در خور نبود
بدانديشى و نادرستى مراست
شناسم كه راهم همه بر خطاست
017 32 از آن روزهايى كه در روزه بود
نخواهم شهادت كز آن نيست سود
شبم گر به شب زنده دارى گذشت
پناهم به روز قيامت نگشت
فزون تر ز واجب اگر كرده ام
به خود بهره اى زان نياورده ام
ولى واجب من چو از ياد رفت
همه رستگاريم بر باد رفت
018 32 نمازى اگر مستحب خوانده ام
چو در واجباتم بسى مانده ام
نزياد مرا هيچ از آن آبرو
بنه اين حديثم از آنم مگو
به راه خطا پاى بنهاده ام
عنان را به شيطان دون داده ام
پناهى نباشد كه تا رو كنم
نشينم بدين مسكنت خو كنم
نه در ره مرا قلعه اى استوار
كه بندد تو را راه و گيرم قرار
019 32 بود جاى من جايگاه كسى
كه بر نفس خود خشم دارد بسى
اگر هست خشنود از لطف تست
گناهش گرانبار كرده درست
020 32 ز يكسوى بيم و ز يكسو اميد
فرو كاهد آن و دهد اين نويد
همانا تو باشى سزاوارتر
ز هر كس كه باشد به سويت نظر
تو شايسته تر بهر پرهيز و بيم
به اميد ما را ببخش اى رحيم
مرا زآنچه بيم است ده ايمنى
سزد گر ز رحمت نظر افكنى
كز آنان كه خواهد از او بنده اى
مهين مهربانى و بخشنده اى
021 32 خدايا گناه من و حال من
نهان كردى از چشم امثال من
چو احسان پاى بنهاد پيش
مرا آبرو ماند در جاى خويش
پس آنگه كه اندر سراى دگر
در آنجا كه باشد ز هر سو نظر
ز خيل ملايك ز پيغمبران
گروه شهيدان و يا ديگران
ز نيكان ز همسايگان، دوستان
كز ايشان تو را شرم بود آن چنان
خدايا چنان كن كه در هر كجا
مرا آبرو باز ماند به جا
022 32 خدايا بر اين قوم نيكو نهاد
در اين راز پوشى نبود اعتماد
به لطف توام اعتماد است و بس
تو در خورد اين اعتمادى و بس
از آنها كه رو سوى آنها برند
تويى مهربانتر تو اى ارجمند
به من رحم كن اى خداى رحيم
كه دانم كه لطف تو باشد عميم
023 32 خدايا مرا تا ز صلب پدر
كه تنگ است از استخوانش گذر
سپردى به مادر كه يابم حيات
گذارم قدم در سبيل نجات
024 32 به روزى مرا تا كه دادى نياز
به احسان تو دست من شد دراز
در آنجا چو كردى مرا استوار
توام روزى آن گاه دادى قرار
هم از رزق مادر تو دادى نصيب
دل او تو كردى به من بى شكيب
025 32 گرم مى نهادى تو بر خويشتن
نمى ماند امروز نامى ز من
026 32 به احسان مرا باز اى مهربان
در اين جايگه آب دادى و نان
بود مهربانى تو برقرار
مرا بهره باشد از آن پايدار
كه دانم كه اين لطف و بخشندگى
نهد پاى من در ره بندگى
027 32 عنانم چو در دست شيطان بود
مرا راهبر سوى خذلان بود
از اين همره و هم نفس خسته ام
در اين ورطه هم دل به تو بسته ام
به زارى طلب باشدم اى حبيب
نيايد ز شيطان به جانم فريب
028 32 چنان كن كه آسان رسد روزيم
وزين طرفه نعمت برافروزيم
سپاس اى خداوند روزى رسان
كه كردى ز من شكر نعمت عيان
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
چو روزى به دست من آسان رسد
چنان كن كه تا بر دلم آن رسد
به بيش و كمت دار خرسند دل
نگردد به افزون از آن بند دل
اگر تن بفرسود و عمرم نماند
به طاعت فرس را ببايست راند
كه تو بهترين رزق بخشنده اى
نيفتد تو را از نظر بنده اى
029 32 خداوندگارا پناهم تويى
در اين دامگه تكيه گاهم تويى
پناهم از آن آتش بى امان
كه بر اهل عصيان نمايى روان
بر آن كس كه شد از رضاى تو دور
كه از آن، همه ظلمت آيد نه نور
كه آسان آن سخت و نزديك دور
خورد خويش را همچو هيزم تنور
030 32 بهم شعله هايش هجوم آورند
بپيچند و از يكدگر بگذرند
بپوسند بس استخوانها از آن
دهد آب جوشان به لب تشنگان
به زارى هر آن كس به كامش رسيد
نيايد از او مهربانى پديد
و گر نزد او كس فروتن شود
نكاهد ز سختى كه آهن شود
چنان ساكنان را فرستد عذاب
كه گر سنگ باشد كسى گردد آب
031 32 خدايا امان و خدايا امان
از آن كژدمى كو گشايد دهان
ز مارش كه بگشوده بر خلق نيش
ز آبش كز آن اندورن گشته ريش
ز تو راه جويم پى بندگى
زآتش رهان نيز شرمندگى
032 32 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به رحمت زآتش پناهم بده
بدان خلوت نغر راهم بده
ز لغرش اگر كرده ام، در گذر
مگر دان مرا خوار در هر نظر
تو اى بهترين تكيه گاه و پناه
به راهم در افكن ببخشا گناه
033 32 خدايا ز رنجم تو دارى نگاه
كه خود هر چه خواهى بدارى به راه
به هر چيز خواهى توانا تويى
چه گويم تو را زآنكه دانا تويى
034 32 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ز نيكان چو آيد سخن در ميان
ورا نام بر صدر آنان نشان
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
درودى كه تا روز و شب مى رسند
به دنبال هم در طلب مى رسند
درودى كه هرگز ز هم نگسلد
شمارى نيابد كه بر خود هلد
فرا رفته از آسمان و زمين
كه سرشار گردد از آن، آن و اين
035 32 درود از خدايش رسد جاودان
بدانسان كه خشنود گردد از آن
درودى كه پايان نباشد بر آن
تو اى مهربانتر ز هر مهربان
001 33 در طلب خير
001 33 الا اى خداوند داناى راز
ز لطفت بياور مرا خير باز
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
002 33 چنان كن كه آيد به تقدير من
همان سرنوشتى كه باشد حسين
چو هر دانشى جمله در دست تست
شناسان مرا اختيار درست
003 33 مبادا كه گردم چنان ناتوان
كه نشناسم آن را كه خواندى بدان
چنان تا به قدر تو نادان شوم
نجويم رضاى تو حيران شوم
گزينم ز هر راه آن راه را
كه در خود نبود عافيت خواه را
004 33 چنان كن كه تقدير تو هر چه بود
پذيرفتم و از جان و از دل ستود
چو دشواريش هست آسان شود
غم و درد ما نيز پنهان شود
005 33 خدايا در انداز در دل مرا
كه گردم به هر چيز خواهى رضا
چو كارى درافتد مرا پيش و پس
نه زين شكوه و نى بر آن ملتمس
نخواهم نباشد تو را گر پسند
گرم سود باشد از آن يا گزند
006 33 همه كارهايم به راهى بدار
كه نيكى فزايد ز پايان كار
تو بخشنده ى نيك بخشنده اى
فزاينده ى نعمت بنده اى
تو خود آنچه خواهى به جا آورى
تو از هر توانا تواناترى
001 34 هنگام پيش آمدن بلا
001 34 تو را آفرين اى خداوندگار
كه دانى و پوشى مرا جمله كار
چو در صحنه ى معرفت داريم
دهى عافيت از گرفتاريم
چه بسيار از ما كه در كارها
فتاده به چاه گنه بارها
نكردى تو او را بدان مشتهر
نگرديد رسوا به جاى دگر
چنين جامه را كرد گر چه به بر
كسى را نكردى بر او ره سپر
002 34 سپرديم بسيار راه خطا
نهاديم پا در ره ناروا
كه سر زد ز ما بس خطا و گناه
تو آگاه بودى و كردى نگاه
تو ديدى و هرگز نكردى عيان
ز چشم همه خلق كردى نهان
توان تو افزون ز افشاى راز
از آنها كه ديدند و گفتند باز
003 34 سلامت به ما از تو آورده شد
فرا چشم آنها همه پرده شد
بپوشيدى آن را كه بايد حيا
مرا داد اين ستر تو پندها
كه تا ره بگردانم از گناه
بگرداند آگاه آرد به راه
004 34 مرا نوبت توبه نزديك من
ز توبه مرا عاقبت نيك كن
به نادانى و غفلتم وامنه
به ره دست بر سينه ما منه
كه با تو به احسان طلب مى كنيم
دعايى چنين روز و شب مى كنيم
005 34 خدايا ز سويت درود گزين
به بگزيده ى خلقت آن برترين
بر او باد و بر خاندان عزيز
كه نيكند و پاكند و معصوم نيز
چنان كن كه در نزد اين قوم ما
پذيرنده مانيم بر امرها
001 35 رضا به قضاى الهى
001 35 سپاس اى خدا زآنچه فرموديم
كه زايد ز حكم تو خشنوديم
گواهم كه روزى به روى زمين
به عدل تو تقسيم شد اين چنين
به احسان و فضل است كردار تو
نيابد كسى غير از اين كار تو
002 35 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
مبادم پريشان كه بر ديگران
چنين داده اى يا فزودى چنان
مرا رشك بر بندگانت مباد
كه بربستيم ديگرى را گشاد
مبادا كه بينم گرفتارشان
ز كبرى كه افزوده اى بارشان
003 35 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا چنان كن به تدبير خويش
كه خرسند باشم به تقدير خويش
به تقدير كن شرح صدرم عطا
كه هرگز نبينم منش ناروا
چنان كن كه گردد سپاسم فزون
ز هر داده بر آنچه ام شد برون
004 35 مبادا كه افتد مرا اين گمان
به فقر است پستى به دولت امان
كه باشد شرافت به دست كسى
كه در راه تو رفته باشد بسى
كسى را شرف بود و ارزندگى
كه كرده به درگاه تو بندگى
005 35 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ببخشاى آن دولت جاودان
كه آفت نيايد ز دوران بر آن
ببخشاى شاهى ولى سرمدى
به جنت كه دور است از هر بدى
كه تنها تويى جاودانى و بس
نه زايد ز تو، نى تو فرزند كس
نه هرگز كسى چون تو والا بود
نه در هستى ات هيچ همتا بود
001 36 هنگام شنيدن بانگ رعد
001 36 برآيد اگر برق يا تندرى
نشانى است كز خود به ما آورى
دو خدمتگزارند در آسمان
رسانند بر خلق سود و زيان
نشان از عذابى كه زحمت فزود
و يا رحمتى تا رسانيد سود
مبادا كه بر ما زيان آورى
گشايى هم از خشم بر ما درى
002 36 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
از اين ابرها بهر ما سود كن
بگردان زبان را و نابود كن
مبادا كه بيمارى آيد از آن
رسد زندگى را زآفت زيان
003 36 گر اين ابرها آيت خشم تست
ببخشاى ما را پناهى درست
چو خواهيم لطف تو احسان تو
به زارى نشينيم بر خوان تو
بگردان تو اين خشم بر كافران
بگردان مر اين آسيا را بدان
004 36 خدايا ز باران تو خشكى ممان
به روزى ز سر فكر بد را بران
مبادا در اين راه بر سر روم
گذارم تو را سوى ديگر روم
فزونى احسان ز ما برمگير
كه هستيم در دام لطفت اسير
كسى بى نياز است اندر جهان
كه از تست در جسم و جانش توان
005 36 به جز تو نبودست با هيچ كس
دفاعى كه با او گذارد نفس
اگر چيرگى باشد از سوى تو
كه خواهد درايستاد بر روى تو؟
كه بر هر كه خواهى تو فرمان دهى
تو خود هر چه خواهى دهى آن دهى
006 36 خداوندگارا تو را آفرين
كه گشتى ز آسيب و دردم ضمين
تو را آفرين زآنچه بخشيده اى
كه ما خود نديديم و تو ديده اى
سپاسى كه هستى است سرشار از آن
فراتر از اين هستى و اين جهان
007 36 خدايا تو بسيار بخشنده اى
سپاس ار چه اندك پذيرنده اى
تو را جمله رفتار نيكو بود
مر اين فضل و احسان تو را خو بود
به جز تو خداى دگر نيست نيست
به سويت بود سوى هر هست و نيست
001 37 در شكرگزارى حق تعالى
001 37 خدايا هر آن كس كه بس ره بريد
به پايان شكرت نخواهد رسيد
مگر خود زاحسان دهى ياريش
كه افزون شود زان گرانباريش
002 37 دگر كس بكوشد به فرمان تو
كه در خورد باشد به احسان تو
ببيند كه او را نباشد توان
شود عجز او اندر اين ره عيان
003 37 اگر بنده اى در سپاس و نياز
نوردد بسى راههاى دراز
فزونتر گذارد ز هر بنده گام
ببيند كه سعيش بود ناتمام
004 37 نه غفرانت از روى شايستگى است
نه بر رحمتت كار وابستگى است
005 37 كه اين بخشش از جود و انعام تست
رضاى تو از رحمت عام تست
006 37 عمل اندك و مزد از تو فزون
مپندارم اين قصه را واژگون
نه از آن كه گر خود نخواهند اين
گذارند اين كار را بر زمين
و يا اين كه اين فعل و اين كار هم
ز دست خدايى نخورده رقم
از اين رو چنين مزد فرموده اى
عمل بر نهاده در افزوده اى
007 37 چنين نيست اى داور بى نياز
تو كردى بدين كارشان دست ياز
از آن پيش كايد عيان كارشان
نهادى تو اين مزد بسيارشان
تو را شيوه ى انعام و بخشندگى است
مرا نيز در خور چنين بندگى است
008 37 فرستى اگر هر كه را كيفرى
ستم را تو نگشوده باشى درى
و گر درد كس را تو درمان دهى
نه از عدل كان را ز احسان دهى
بس اقرار داريم ما خاكيان
كه هستيم از شكر تو ناتوان
009 37 گر ابليس هر جا مهيا نبود
ز دل آدمى كفر را مى زدود
ز باطل اگر رخت حق مى گرفت
نزادى ز گمراهيت اين شگفت
010 37 خدايا منزه مقدس تويى
كه خود اندر اين ورطه ام بس تويى
شگفت آشكار است از تو كرم
نشايد كه از آن زنم باز، دم
چو كردى تو با آن كه در درگهت
و يا آن كه تابيد رو از رهت
به فرمانبر خويش دادى جزا
بر آن ديگرى نيز فرصت عطا
011 37 همانا كه از لطف و احسان خويش
ببخشى به هر دو ز كردار بيش
012 37 اگر بخششت بود در خورد او
بدان كس كه رفته است راه نكو
نمى يافت در دست جز اندكى
كه بربودنش بود او را شكى
و ليكن تو بودى بزرگ و كريم
فزودى يقين و نمانديش بيم
به رنجى كه در عمر كوتاه بود
بدان نعمت جاودان راه برد
013 37 تو داديش روزى كه يابد توان
نشيند به شكرت گشايد زبان
به قوت به فرمان تو ره برد
همان ره كه فرموديش بسپرد
مرآنها كه ابزار غفران تست
به سختى نيفكند هرگز درست
اگر مى نهادى ترازوى خويش
كه كم سازى از او و از خويش بيش
نمى ماند از رنجهايش اثر
كه آرد به كار و شود بهره ور
گرو بود بعضى ز اعمال او
كه پرسد مگر نعمتت حال او
مدامم بود بر زبان اين درست
خدايا كه در خورد پاداش تست؟
014 37 خدايا بود اين حديث كسى
كه بر امر تو راه برده بسى
و ليكن بر آن كس كه تا جان گرفت
ز تو رخ بتابيد و عصيان گرفت
نكردى تو در كيفر او شتاب
كه تا باز گردد نبيند عقاب
نخستش به عصيان چو اصرار بود
عذاب تو را هم سزاوار بود
015 37 به تأخير افتاد اگر كيفرش
عذابى نياوردى ار بر سرش
تو را بود حق و گذشتى از آن
نكردى تو كارى كه بودت توان
016 37 كجا مى توان يافت چون تو كريم
الا اى خدا اى رحيم اى عظيم
كجا همچو من كس بود تيره بخت
كه اش ديده گريان و دل لخت لخت
تو والاترى زانكه وصفت كنم
به احسان مگر خوانمت يا كرم
از آن مهربانتر كه بيم آيدم
ز عدلت مگر جان بفرسايدم
ز عصيان اگر آدمى زد رقم
نيايد ز عدل تو هرگز ستم
و يا آن كه پيمود راه نكو
نماند به دست تو پاداش او
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ببخش اى خدا آرزوى مرا
هدايت بيفزاى خوى مرا
بزرگى و نعمت تو را بى كران
بر اين خوان مرا هم بخوان
001 38 در عذرخواهى
001 38 خداوندگارا منم عذرخواه
مرا درپذير و بياور به راه
يكى زانكه ديدم فرا روى من
ستم ديده و آمده سوى من
به يارى او تيز نشتافتم
ورا ديدم و روى برتافتم
دگر زانكه نيكيش بر من رسيد
و ليكن سپاس مرا او نديد
دگر زانكه مردانه از كبر كاست
بدى كرد اما ز من عذر خواست
و ليكن نگشتم در اين دار و گير
پذيرنده ى عذر و منت پذير
دگر زانكه او خود ز روى نياز
به من كرد دست محبت دراز
و ليكن نكردم نيازش روا
فراتر نديدم نياز ورا
دگر زانكه بر من شدش حق درست
كمر برنبستم به پرداخت چست
دگر زانكه شد عيب او آشكار
نكردم ز پوشش به گردش حصار
و از هر گناهى كه آمد به پيش
نكردم از آن چاره ى كار خويش
002 38 خداوندگارا منم عذرخواه
مرا درپذير و بياور به راه
ز خيل گناهان كه آيد به پيش
مرا پند گويند از كرده بيش
پشيمانيم درسها آورد
دگر پا ز راهى چنين نگذرد
003 38 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
پشيمانيم را نگر از گناه
كه خواهم دگر سازم امروز راه
چنان كن كه باشد بهين توبه ام
كه تو دوست دارى چنين توبه ام
001 39 در طلب عفو از گناهان
001 39 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به دل بشكنم آرزوى حرام
مرا باز دار از گناهان مدام
ز آزار اسلاميان باز دار
بهر مرد و زن ساز تيمار دار
002 39 اگر بنده بر حق من هشته گام
كه آلوده گردد به كار حرام
دريدست گر پرده اى را ز من
به دنيا اگر نيست آن ممتحن
و يا زنده و هست در دست او
نخواهد كه پردازدم آن عدو
بيامرز از او در حق من ستم
نخواهم ز كيفر بر او دم زنم
چنان كن كه اين بخشش از سوى من
پسند تو باشد فرا روى من
عطاى مرا ساز والاترين
به درگاه قربت مرا كن قرين
003 39 مرا هم ز بخشش تو روزى نما
عطا كرده ام خواهم از تو عطا
كه تا هر دو باشيم آن روز سخت
ز احسان تو اى خدا نيكبخت
چنان كن كه گرديم پايان كار
من و او در اين ماجرا رستگار
004 39 كسى گر كه آزار من ديده است
ستم ديده از من پرشيده است
اگر كرده ام حق او را تباه
خدايا پناه و خدايا پناه
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
ببخشش تو از دولت خويشتن
بدين گونه خشنود سازش ز من
عطا كن به او آنچه خواهد ز من
كه خرسند گردد نكاهد ز من
005 39 نگهدار من باش از كيفرت
رها ساز در محشر از دفترت
ندارم توان بهر اين انتقام
ز خشم توام بيم باشد مدام
اگر عدل باشد تباهم كند
نپوشى به رحمت سياهم كند
006 39 ببخشا كه گر هر چه خواهم ز تو
فزايد مر او نكاهم ز تو
007 39 ز رحمت بگيرى اگر بار من
كه آسان شود كار دشوار من
بود لطف و احسان و شايد تو را
گرانى هم از آن نزايد تو را
008 39 خدايا تو بر گير بار گناه
گرانيش نگذاردم پا به راه
مرا ياورى كن كه در داورى
چه سازم نباشد اگر ياورى
009 39 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بر اين نفس دون از همه سو ببخش
ستم كرده بر خويش بر او ببخش
به رحمت رسان ياورى بى كران
كه تا بركشم بارى اينسان گران
010 39 خداوندگارا مرا اسوه ساز
بر آن رستگان بپا مانده باز
به عفوت رها مانده و از هر خطر
نيفتاده در چاه شوم سقر
كه جانشان رهاندى به توفيق خويش
ز رنجى كه دارد گنهكار پيش
011 39 خدايا اگر بخشى ام اين مقام
نوازى كسى را كه او خود مدام
به اقرار گويد كه با خود چه كرد
نيفزود بر خويش جز رنج و درد
به لطف تو از هرم خشمت برست
شناسد كه در خورد بس كيفر است
012 39 كسى را نوازى تو اى كردگار
كه هر چند اميد آرد به كار
ولى بيمش از خشم تو بيشتر
كه از كرده ى خويش دارد خبر
نه از آن كه باشد ز تو نااميد
طمع شد ز نادانى او را پديد
همانا كه اين غافل تيره بخت
از آن كار را ديده بر خويش سخت
كه نيكى شد از دفترش ناپديد
ز زشتى در آن جاى خالى نديد
و گر حجتى آورد بر گناه
نگردد گشاده از آن هيچ راه
013 39 خدايا سزد گر مهين راستان
كز آنها بجا مانده بس داستان
ز لطفت نيفتند اندر غرور
بمانند از اين ورطه ى شوم دور
گنهكار هم گرچه رويش سياه
به نوميدى از تو نماند ز راه
كسى وانماند ز احسان تو
نماند تهى كيسه اى زان تو
014 39 ز هر ياد ياد تو والاتر است
ز هر نامور نام پاكت سر است
به هر سوى نعمت پراكنده اى
سپاس تو زيبد ز هر بنده اى
001 40 هنگام ياد كردن مرگ
001 40 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خداوندگارا مرا دور ساز
ز غرقابه ى آرزوى دراز
به كار نكويش تو كوتاه كن
مرا گرم انديشه در راه كن
كه ماندن مرا هين نباشد هوس
پى روز، روز و نفس بر نفس
به دنبال اين گام گامى دگر
رسد روز ديگر به نامى دگر
002 40 ره آرزو بر دل ما ببند
مبادا كه يابيم از آن گزند
فرا ديده ام مرگ بر پاى دار
مبادا كه غفلت در افتد به كار
003 40 ز اعمال نيكو همان ده مرا
كه بنمايد آن راه، بى انتها
كند بر دلم شوق ديدار چير
سفر آيدم در نظر سخت دير
مرا ذوق رفتن فزايد سكون
بدان انس گيرم نمانم زبون
چو يارى كه جويم از او كام خويش
كه يابم به ديدارش آرام خويش
004 40 چنان كن كه چون آيد او در برم
نكو بخت گردد سراسر برم
چو آيد زره باشدم همنفس
نه چون ميهمانى كه گويم بس
نخواهم كه چون با وى افتاد كار
همه رنج و رسوايى آيد به بار
دهد نزد خويشم بدان گونه بار
كه باشد در رحمت كردگار
005 40 بميرانمان اى خدا زين جهان
زاهل هدايت نه از گمرهان
ز فرمانبرانى ز روى پسند
به تو بازگشته به دور از گزند
نورزيده اصرار بر راه شر
تو را راه جسته نه راه دگر
ز بدكار سازى عمل را بدل
تو را عهده باشد جزاى عمل
001 41 در طلب پوشيدن عيبها و محفوظ ماندن از آنها
001 41 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بگستر مرا بستر مكرمت
رسانم به آبشخور مرحمت
فرود آورم در بهشت برين
به راندن دلم را مفرما غمين
مبادا كه نوميد گردد دلم
دل خود به اندوه و غم واهلم
002 41 خطا كرده ام ليك بر من مگير
به زندان اعمال منما اسير
مكن آشكارا تو راز مرا
به ميزان مينداز ساز مرا
به چشم بزرگان مكن آشكار
كه اندر جهانم چه بودست كار
003 41 نهان دار از ايشان تو آن كار من
كه باشد همه مايه ى عار من
بپوشان تو اسباب رسواييم
نظر كن به اندوه و درواييم
004 41 به لطفت ببخشا مقام بلند
به خرسنديت دور كن از گزند
بيامرز بر خسته ى از وبال
ببخشاى از آن مكرمت را كمال
مرا ساز از رحمتت جاگزين
در انبوه ياران ز خيل يمين
به راهى در اندازم اى كردگار
كز آن ره مرا امن آيد به بار
چنان باشدم اى خداوندگار
كه با رستگاريم بخشى قرار
در آنجا كه هستند اهل نجات
گذارند با كاميابى حيات
در آيم فزون سازم آباديش
كنم جان خود شاد از شاديش
به احسان بفرما دعايم روا
الا اى خداوند هر دو سرا
001 42 هنگام ختم قرآن
001 42 خدايا توام ياورى كرده اى
بدين راه بر رهبرى كرده اى
كه توفيق دادى به ختم كتاب
كه خود نور فرموديش نور ناب
به ديگر كتابش تو كردى گواه
نهاديش برتر به گفتار و راه
002 42 به فرقان ستوديش اندر كلام
كند فرق بين حلال و حرام
دگر سوى قرآن كه خواند مرا
به نيكوترين شيوه حكم خدا
كتابى كه بگشودى از هر درى
يكى زان بود شرح بر ديگرى
كتابى كه وحى است بر آن عزيز
كه خود راز فرمود و بگشاد نيز
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
003 42 در اين ره چنين نورى افروختى
همه خرمن شرك را سوختى
شفا بود از بهر آن كس كه خواست
از آن درك معنا و از خويش كاست
خموشى در اين پهنه بر خود گزيد
به ايمان سخنهاى قرآن شنيد
ترازوى عدل است و شاهين آن
نگردد از اين سو به آن سو روان
بود نور و بنمايدت راه را
نسازد ز حجت خموشش گواه
نشان نجات است و هر كس بدان
همى دست يازد نيابد زيان
004 42 چو يارى رسانديم بر خواندنش
زبان گشودى به آوردنش
مرا كن از آنها كه در اين ميان
بدارند از جان و دل پاس آن
ز قرآن بگيرند فرمان تو
بدارند اين گونه پيمان تو
به محكم به تسليم رو آورند
ز نوع دگر حظ ديگر برند
005 42 فرستادى آن را به پيغمبرت
محمد فرستاده ى برترت
شگفتى به اجمال بگشوديش
به تفسير هم راه بنموديش
كه ميراث او بود بر دودمان
چنين راه بردن بدان مى توان
شرافت، بزرگى در اين خاندان
بدين گونه شد جاگزين جاودان
006 42 خدايا چو از تست دلهاى ما
نگهدار قرآن و نور هدى
به رحمت رساندى به ما آگهى
كه از آن فراتر نباشد رهى
به احمد كه بر مردم آن را نمود
و بر خاندانش هم از تو درود
به آن خاندانى كه خود سينه را
به همت سپردند گنجينه را
به نالم به درگاه پروردگار
كه دانم كه آن هست از كردگار
به دلهايمان باشد اين آگهى
كلامى چنين از كسى جز تو نى
نيابد به ما راه ترديد و شك
نسازد خطامان ز راه تو فك
007 42 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
كلام تو سازيم آويز جان
زده چنگ خود را به اين ريسمان
در آنجا كه رخ مى دهد اشتباه
به ميزان قرآن شناسيم راه
تباهى چو جويند در سايه سار
كتاب تو باشد دژى استوار
چو صبح سپيدش شود نور خيز
ز تاريكى از آن بيابد گريز
گر از غير قرآن كسى راه جست
بماند كه هرگز نيايد درست
008 42 به احمد چو قرآن بياموختى
چراغ هدايت بر افروختى
نمودى بدان دودمان آشكار
كه خشنودى ات را چه آرد ببار
بر او باد و بر خاندانش درود
كه افزايدم جان بسى زين سرود
به قرآن چنان كن كه يازيم دست
توانيم بر صدر عالم نشست
كه ما را رسد تا بدين نردبان
به بام سلامت رسانيم جان
به محشر رهايى به بار آورد
به ايوان جنت قرار آورد
009 42 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بيندازم از پشت، بار گناه
كه آيم به دنبال نيكان به راه
بدانها كه هر شام و هر بامداد
به هر سو ز قرآن بيارند ياد
نما راه آنان خدايا به من
كه تا وارهانم تن خويشتن
مرا خود تو بر راه آنان بدار
بدين لطف خواهم شدن رستگار
كه تا آرزو يا فريبندگى
ندارد مرا باز از بندگى
010 42 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا چنان كن كه قرآن تو
كه آرد به من جمله فرمان تو
چراغى شود در شب تار من
بهين آشناى من و يار من
بماند به من تا بدارد نگاه
ز شيطان و انديشه هاى گناه
گنه چون كه گردى دلخواه من
بيايد بگيرد سر راه من
زبان گر درافتد به راه وبال
ورا سازد از گفتن لغو لال
چو عضوى به دنبال باطل رود
بكوبد مبادا كه غافل رود
براى تأمل كه رفته ز دست
ورا رشته ى كار بگسسته است
به گفتار زيبا و حكم و مثل
بيارد بر آن رفته را در عمل
011 42 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به قرآن خود اى خداوندگار
به خير و به نيكى بدار استوار
مبادا كه انديشه ى ناصواب
اساس سلامت بسازد خراب
همه شوخ دل را و ميل گناه
بشوى و سوى خير بنماى راه
پريشانى از كار دور ساز
به يك رشته در را به ما كن فراز
كه آييم در صحنه ى رستخيز
كز آن نيست هرگز كسى را گريز
به روز عطش ساز سيرابمان
رها ساز زين غفلت و خوابمان
در آن دم كه سختى كند رو به كار
بپوشان به ما جامه ى زينهار
012 42 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به ما دولت از فر قرآن رسان
به خرسندى از فقرمان وارهان
فراخى به اين زندگانى ببخش
چو روزى بماند روانى ببخش
ز خوى نكوهيده ام دور كن
ز دانش فرا راه من نور كن
رود دشمنيها بماند وفاق
دلم دور گردد ز كفر و نفاق
به محشر كه پيداست زيبا و زشت
كتاب تو ما را كشد تا بهشت
به دنيا هم از خشم تو وارهيم
مهين تاج اقبال بر سر نهيم
حلالت حلال و حرامت حرام
بدانيم و باشيم در ره مدام
013 42 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به قرآن به آسانيم وارهان
كه تا وانهم جسم و آيم به جان
در آن دم كه جانم به گردن رسد
مرا لحظه ى جان سپردن رسد
چو خواهند خوانند بر من دعا
كه بهبودى آيد بسويم و يا؟!!
ملك بهر بگرفتن آيد به زير
فراقم ز هر سوى بندد به تير
ز جام جدايى بنوشم مى
ز درياى هستى نماند نمى
ز كردار زيور همى سازدم
چو طوقى به گردن در اندازدم
در اين حال تا روز ديدارها
در آن و نباشم از آنجا رها
014 42 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
چنان كن كه اين راه دور و دراز
در آن خانه وان خلوت جان گداز
فرو رفته در خاك در آن مغاك
كه سازى نيابى در آن غير خاك
مرا خانه اين يك و ميمون شود
ز دنيام شاديش افزون شود
مماناد تنگى در آن خانه ام
ز اندوه و غم ساز بيگانه ام
در آن روز در صحنه ى رستخيز
كه از چشم كس نيست كس را گريز
مبادا كه از كرده رسوا شوم
در آن صحنه مانند دنيا شوم
015 42 در آن جايگاهى كه بايد نمود
كه گاه زيان است يا وقت سود
چو آيم بخوارى در آن جايگاه
به قرآن فرا بر مرا پايگاه
بر آن پل كز آن راه گردد جدا
به لرزش درآيد چو در زير پا
بر آن پاى ما را بدار استوار
كه در راه جنت شود پايدار
بر اين خانه ى ما بيفزاى نور
در آن روز مى دار، از رنج دور
به روى كه اندوه آيد ز راه
كه گردد ستم پيشه را رو، سياه
016 42 چنان كن كه باشيم ما رو سفيد
ببنديم بر لطف يزدان اميد
در آن روز اندر دل مؤمنان
ز ما مهر از لطف خود بر نشان
مبادا كه ايام اين زندگى
در افتد به سختى و درماندگى
017 42 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
كه آورد بر ما پيام تو را
بياموخت راز كلام تو را
رسانيد پس با صداى بلند
به ما خيل گمراه ديوانه پند
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
018 42 خدايا در آن عرصه ى پر خطر
محمد كه بر انبيا هست سر
ز نزديكى درگهت برترين
به كار شفاعت ز آنها گزين
نباشد كسى را چنين اعتبار
بدارش بدين مرتبت برقرار
019 42 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بناى ورا در جهان برفراز
ز حجت بزرگيش دمساز ساز
ترازوى او را گران سنگ كن
قبول شفاعت به آهنگ كن
به خود ساز نزديك و رو كن سفيد
بيفزاى نورش فراتر ز شيد
020 42 خدايا مرا بر رهش زنده دار
بر اين دين بميران و كن رستگار
به راه عيانش نما رهسپر
به اين راه تنها نه راه دگر
چنان كن كه باشم ز فرمانبران
به گرد ويم نه، نه با ديگران
چنان كن كه بر حوض باشد رهم
به سيرابى از تشنگى وارهم
021 42 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
كه باشد تو ار لطف و رحمت سترگ
عطاى تو و بخشش تو بزرگ
022 42 خدايا چو آموخت نام تو را
رسانيد بر ما پيام تو را
نشانيد بر دل نشان تو را
بيفروخت مر بندگان تو را
به راه تو كوشيد با كارزار
به پاداش خود شادكامش بدار
ببخشاى پاداش اما گزين
از آنها كه شد در خور برترين
ملك بهترين يا نبى برترين
ز هر نوع و هر جنس قسم گزين
درود خداوند و مهر خدا
بر آن كشتى خلق را ناخدا
001 43 هنگام نگاه كردن به ماه نو
001 43 الا اى فروزان آرام تاب
تو مخلوق فرمانبر پر شتاب
شدن، آمدن نى به بالا نه زير
كه تقدير كرده معين مسير
تو را دست باشد به جايى كز آن
مقدر شود نظم كار جهان
همانا كه بسته است ايمان من
همه آرزوهاى پنهان من
002 43 به آن كس كه از تو دهد روشنى
نماند ز ظلمت به جا مكمنى
ز تو آن گره را كه آمد به كار
هم از روشنايى نمود آشكار
شوى آيت پادشاهى ورا
به قدرت نشان و گواهى ورا
بكاهد فزايد برد آورد
دهد تيرگى يا كه آن را برد
به هر حال او را تو خود بنده اى
به راهى كه خواهد شتابنده اى
003 43 خداى تعالى تقدس تو را
همى آفريده شگفتى فزا
چه باريك راهى كه پيمايدت
به قدرت چو مرآت بنمايدت
كنى مزرع ماه پيشين درو
فراآورى خلق را ماه نو
004 43 خدايى كه ما را چنين آفريد
به ما سرنوشتى چنين را گزيد
چنين بست صورت ز روز الست
چنين نغز و دلخواه و يكتاپرست
درودش بر احمد و بر خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به ما نيز بركت فزايد به تو
بدان نيز كاهش نيايد به تو
نيالوده ماهى كند دلنشين
نسازد ورا معصيت شوخگين
005 43 مهى در امان از بلا و گزند
به دور از غم و نكبت و رنج و بند
مهى دور از سختى زندگى
ز بركت ورا بس فزايندگى
نياميخته رنج با شاديش
نيالوده نيكى فرستاديش
مه ايمنى نيز ماه يقين
خدايا ببخشاى ماهى چنين
006 43 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
مرا ساز از جمله پاكيزه تر
از آنها كه بستند بر مه نظر
فزونتر مرا نيكبختى فزا
از آنها كه جويند آن مه تو را
در توبه بگشاى بر روى ما
كه تا رحمتت رو كند سوى ما
نگهدار دست مرا از گناه
بدارم ز چنگال عصيان نگاه
007 43 در اين مه درافكن تو اندر دلم
سپاس تو گيرم جهان بر هلم
بپوشان به ما جامه ى عافيت
تمامت ببخشاى بر نعمتت
كه در طاعت آييم و فرمانبرى
گذاريم بر بارگاهت سرى
خدايا تو بسيار بخشنده اى
فزاينده ى نعمت بنده اى
درود تو بر احمد و خاندان
كه پاك است از هر گنه جانشان
001 44 هنگام رسيدن ماه رمضان
001 44 سپاس كسى را ببايد سرود
كه خود بر سپاسش مرا ره نمود
خود او خواست تا من به احسان او
كنم رو كه باشم ثنا خوان او
خود او بر سپاسش نوازد مرا
به پاداش خود دست يازد مرا
002 44 سپاس و ثنا بر خدايى سزاست
كه ما را سوى دين خود رهنماست
كه ما را خود او ملت خويش كرد
ز هر كس به ما لطف خود بيش كرد
كه گيريم خشنوديش را به دست
به نعمت كز او بر دل ما نشست
سپاسى كه گر در پذيرد ز ما
چنين نعمتى را نگيرد ز ما
003 44 سپاس و ستايش سزاى خداست
كه ماه ويت سوى او رهنماست
مه روزه و ماه دين و طهور
خلوص و قيام و كتاب است و نور
فرستاده قرآن در اين ماه شد
هدايت از آن بهره ى راه شد
004 44 به ده ماه و يك ماه آن برترى
ورا زيبد و هم بر آنها سرى
فضيلت در اين ماه و حرمت در آن
ورا برترى آشكار و نهان
حلال و حرامش چو ايام سال
نباشد كه باشد دگرگونه حال
به خوردن به نوشيدنش وقت تنگ
بدانسان كه ننمود بايد درنگ
005 44 شبى زان گرفت بود در بندگى
ببخشيد بر عمر تا بندگى
بدين كار گر ماه باشد هزار
نباشد چون اين يك شبت در شمار
بود نام آن قدر و آيد فرود
ملايك به همراه روح ودود
به اذن خداوند دانا سلام
سلامى همه بركت و عيش و كام
كه اين بركت و عيش تا صبحدم
زند بهر عالم سلامت رقم
006 44 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بياموزمان حرمت و حكم آن
به روزه ز دام گنه وارهان
به خشنوديت راه بنما مرا
مرا گوش از ياوه ها كن رها
مبادا كه چشمم پى ناصواب
به ديدن ز غفلت نمايد شتاب
007 44 خدايا چنان كن كه تا دست و پا
نياريند ميلى سوى ناروا
نيابد درون هيچ غير از حلال
نگويد زبان آنچه زايد ملال
بگويد همان را كه فرموده اى
كه خود نيز برهان آن بوده اى
به جز در رضايت نيابيم رنج
كه رنج اندر اين راه گنج است گنج
بدانگونه در كار پوييم راه
كه دارد هم از كيفر تو نگاه
خدايا ريا را ز ما دور كن
به پاكيم از شرك مشهور كن
تو را خواهم از زندگى تا به زيست
به غير از رضاى تو مقصود نيست
008 44 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا مرا آشنا كن به راز
به هنگام و هنجار و رمز نماز
چو آميخت با جان من پنج بار
زمان و مكامن را مهيا بدار
بدان چيست واجب كدامش حرام
همين پنج بس يا كه بايد مدام
009 44 مرا ساز از آنها كه اندر نماز
شناسند رمز و شكافند راز
بدارم همى پاس هنگام آن
بدانسان كه آرد نبى بر زبان
بده در ركوع و بنه در سجود
خشوعى كه والاتر از آن نبود
010 44 چنان كن كه همسايه و خويش من
ببينند احسان بود كيش من
شود مال و دارايى من سره
نماند بدان زان كن يكسره
برآرم از آن هر چه باشد زكات
ز ناپاكها دور سازم حيات
بجوييم آن دل كه خسته ز ما
گشائيم آن را كه بسته ز ما
كسى را كه با ما به بيدار رفت
كه ما را غمين كرد و خود شاد رفت
به انصاف با او بود داورى
به دشمن گشايم ز يارى درى
مگر آن كه باشد خدا را عدو
از آن كس ببايد بگرداند رو
011 44 خدايا ببخشاى توفيق آن
كه نزديك سازم به لطف تو جان
به كار نكويى كه خيزم به آن
به ناپاكها در ستيزم به آن
بدان داديم اى خدا خود نگاه
دگر ره نيابم به سوى گناه
كه تا آن ملك كت نويسنده است
كه شاهد به نيك و بد بنده است
نخواهد برايم به جز بندگى
تقرب به تو راه يابندگى
012 44 به اين ماه سوگند و آن كس كه او
در اين مه به طاعت همه كرده رو
به خيل ملك نيز پيغمبران
و يابنده اى كز تو دارد نشان
013 44 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
مرا هم بيافزاى لطف و كرم
چو شايستگان بهره دم از نعم
همان را كه بخشى به فرمانبران
به ما هم ببخشاى چون ديگران
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
مرا دور فرما تو اى بى نياز
از اينها كه گويم در اين لحظه باز
ز برگشت از راه يكتاييت
ز كوتاهى از عرض والاييت
ز ترديد در دين تو اى اله
ز بايد نبايد كه آيد به راه
ز غفلت ز رحمت ز سستى بكار
ز شيطان و مكرش نگاهم بدار
014 44 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
در اين ماه گر باشدت بنده اى
كه غفران همچو تو بخشنده اى
رهاند همى جان او را ز بند
كز آن پس نماند برايش گزند
مرا نيز در جمع آنان بيار
به لطفت بياور هم از اين شمار
در اين روز و شبهاى پاك و گزين
چنان كن كه باشيم از بهترين
015 44 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به روز و شبان چون بكاهد ز ماه
چنان كن كه ما را بكاهد گناه
چو اين ماه نيكو به پايان رسد
مرا نيز پايان حرمان رسد
مرا از خطاها ز خرد و كلان
بيالاى و جان مرا وارهان
016 44 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
اگر بازگردم به راهم بيار
به ناحق چو رفتم به حقم بدار
چو شيطان به مكرم نمايد اسير
براى رهايى مرا دست گير
017 44 ز طاعت تو سرشار كن ماه من
به طاعت بياراى خود راه من
مرا روزها روزه و شب نماز
به درگاه تو عرض عجز و نياز
كه روز من و شب در آن بارگاه
به تقصير و غفلت نباشد گواه
018 44 خدايا از آن ره مرا ده گذر
كه باشم چنين ماه هاى دگر
از آنها كه بر تست اميدشان
بهشت است ميراث جاويدشان
از آنها كه بخشند از مال خويش
و ليكن دل از بيم يزدان پريش
از آنها كه دارند در ره شتاب
به نيكى گذارند پا در ركاب
019 44 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
درودى فراتر ز حد و شمار
كه بر كس به جز تو نباشد گذار
فراتز از آنها وز آنها فزون
كه دادى تو بر انبيا تاكنون
فزونتر از آن نيز و چندين از آن
ز تو باد بر او و آن خاندان
كه تو هر چه خواهى برآرنده اى
فزاينده اى آفريننده اى
001 45 در وداع ماه رمضان
001 45 خدايا نخواهى به نعمت جزا
نباشد پشيمانى ات از عطا
002 45 جزاى تو بر خلق يكسان نبود
كه گر بود عدلت به احسان نبود
003 45 به احسان، تو خود بودى آغازگر
كه نعمت عمل را نباشد اثر
004 45 ببخشى تو بر خلق و از فضل تست
عقوبت كنى باز از عدل تست
مرا اين سخن مايه ى آبروست
كه فرمان تو هر چه باشد نكوست
005 45 عطايت به منت نيالوده است
ندادى اگر عدل تو بوده است
006 45 سپاس ار چه خود در دل انداختى
بدان باز ما را بر افراختى
007 45 جزا مى دهى آنكه ات بر ستود
كه تعليم آن هم به او از تو بود
008 45 يكى را كه خود پرده ى خود دريد
بپوشانى از او كنى ناپديد
ببخشى بر آن كس كه دور از وداد
ز فرمان تو پا فراتر نهاد
نخستين كه در خورد رسوايى است
دو ديگر كه از راه يزدان گسست
كه كار تو بر فضل شد استوار
توان تو را هست احسان مدار
009 45 بر آن كو قدم هشته در راه ننگ
به كيفر تو از حلم كردى درنگ
كسى را كه بر خويش كرده ستم
به احسان زدى فرصت او را رقم
به كيفر نكردى بر آنها شتاب
بماندى كه ماند از آنها عقاب
كه با توبه آيند، در راه تو
بجويند عزت ز درگاه تو
بهشتى كه گردد رها از هلاك
نيابد عذابى چنان دردناك
نيفتد به نعمت چنان تيره بخت
به دام عذابى چنان تلخ و سخت
مگر آن كه با اين همه اهتمام
نگردد بر او باز حجت تمام
خود اين از كرم باشدت اى كريم
نباشد شفگت اين ز تو اى حليم
010 45 تو خود باز كردى ز غفران درى
كه تا بنده ات را بدان پرورى
پس آنگه نهادى ورا توبه نام
كه آيند و ره گم نگردد مدام
تو گفتى كه بر نام تو آفرين
كه اى بنده رو توبه را برگزين
تو را توبه بايد ولى ناب ناب
كه تا پاك سازد گنه از حساب
به جنت كز او جوى ها درگذار
فرستد تو را و كند استوار
011 45 در آن روز كان رهبر و رهروان
نيابند آسيب خوارى به جان
بود پيش رو نور آن مؤمنين
بتابيده بر عالمى از يمين
بگويند كن نور ما را تمام
بيامرز و بنواز ما را مدام
كه بر جمله هستى توانا تويى
به هر كار دانا و بينا تويى
گشودى در و بعد از آن رهنما
نهادى كه ره را نمايد به ما
پس از آن دگر عذر تقصير چيست
كه راهى دگر سوى تدبير نيست
012 45 به سودا كه كردى تو با بندگان
گرفتى متاع و فزودى بر آن
كه در دادن و بستدنها كه بود
رسانى به كالا فروشان تو سود
چو در كوچ آرند بر تو گذار
شوند از تو و لطف تو رستگار
تو خود گفتى اى نام تو برقرار
كه هر نيك را ده كنى در شمار
و ليكن خطايى اگر سر زند
محال است كيفر فراتر زند
013 45 تو فرموده اى اى خدا در كتاب
كه از آن عيان است حال حساب
كه را شد خدا وام گيرنده اش
به نيكى ببخشود بر بنده اش
همانا فزونتر ز چندين شمار
به قرآن از اين گونه بينى هزار
014 45 نمودى به آنها به گفتار خويش
هدايت فزودى به كردار خويش
به چيزى كزان بهره شد بى شمار
نيارست انديشه را زان گذار
نبودى اگر از تو روشنگرى
نمى يافت آن را به عالم سرى
تو گفتى كه هر كس كند ياد من
منش ياد دارم همى خويشتن
به شكر تو هر نعمت افزون كنم
وگر ناسپاسى تو را چون كنم
015 45 تو گفتى بخوانيد نام مرا
كه تا آنچه خواهيد سازم روا
كسى را كه از بندگى عار بود
همانا به نزديكيش نار بود
دعاى تو را نام شد بندگى
ز تركش به نار است تا زندگى
بر اين سركشى وعده ات اين بود
كه دوزخ فروتر فرودين بود
016 45 به نمعت تو را ياد مى آورم
تو را شكر گويم به فضل و كرم
تو گفتى بخوان زان بخوانم تو را
چو خواهم فزون بر نشانم تو را
رهايى ز خشم تو در اين بود
رضاى تو را بهره چندين بود
017 45 خدايا اگر غير تو ديگرى
كند رهنمايى و روشنگرى
كه بر ديگرى همچو تو اى اله
فزايد هدايت ببارد به راه
به احسان توانيم او را ستود
ثنا را به هر لفظ شايسته بود
پس اى آفريننده ى ماه ء و طين
تو در خورترى بهر اين آفرين
توان بود ما را اگر بر سپاس
كنم بى كرانت كنم بى قياس
018 45 ستايند خلقى فراوان تو را
به بسيارى فضل و احسان تو را
بود نعمت تو ز ما آشكار
كه تنها به ما بردى آن را به كار
019 45 مرا ره نمودى به اسلام خويش
كه آن را گزيدى به هستى تو كيش
به راهى پسنديده و سهل و نغز
به رحمت در آميختن بود مغز
020 45 اگر چه تو را هست هر ماه راه
به سويت مه روزه شد شاهراه
در اين ماه احكام تو ديگر است
به هر روز و هر ماه ديگر سر است
كه قرآن در اين ماه آمد فرود
كه ميلاد قرآن در اين ماه بود
ز هر ماه افزون ثواب عمل
دگر ماهها شكر، اين مه عسل
تو كردى تو اين ماه را ماه صوم
كه از جز تو لب بسته دارند عموم
توان كرد در آن شبى بر گذار
فزونتر ز ماهى نه بل از هزار
021 45 بدين ماه دادى به ما برترى
فزونى به هر امت ديگرى
به روزش تو را روزه بر پا كنيم
شبش را به امر تو احيا كنيم
كه شايد به اين روزه و اين نماز
به درگاه رحمت بياييم باز
وز آن بهره يابيم از رحمتت
توانى چو خواهى كنى مرحمت
كسى را كه عزم است درگاه تو
گشاده به رويش شود راه تو
022 45 همانا كه اين مه چه نيكو گذشت
كه ما را مهين منبع خير گشت
به هنگام گرديده از ما جدا
بهين بود از جمله ى ماه ها
023 45 وداعى كه ما را بدين ماه بود
چو ياران به اندوه همراه بود
كه درد جدايى نه درديست خرد
به سختى از آن جان توانيم برد
نماند به ما غير اندوه و بيم
ز درد جدايى شود دل دو نيم
وداعى چو بدرود با آن كسى
كه بر ماست حق از سوى او بسى
پس اى ماه اى ماه يزدان درود
كه ما را جدايى بسى تلخ بود
024 45 درودت بر آن روزها وان شبان
كه بگذشت با تو به شادى زمان
025 45 همانا بر آن ماه بادا درود
كه هر آرزوييت نزديك بود
026 45 ز نيكيش هر لحظه سرشار بود
ز الطاف حق نغز و پر بار بود
027 45 درودت كه چون بوديم محترم
نبودى ز دوريت زاييد غم
مرا بود دائم سوى تو اميد
جداييت آورد رنجم پديد
028 45 كه بودى مرا همدمى مهربان
كه از آمدن داد جان را توان
ز رفتن در افزود رنج مرا
تو گويى كه بردند گنج مرا
تو همراه را مى فرستم درود
دلم از تو گرم و گناهم نبود
029 45 درودت كه چون ياريت نقش بست
به پيكار ما سخت شيطان شكست
مرا صحبت راه آسان نمود
درى بود اگر بسته بر من گشود
030 45 چه بسيار باشند آزاد تو
خوشا آن كه دارد نكو ياد تو
031 45 درودت كه بس پاك كردى گناه
شدى پرده بر كارهاى تباه
032 45 كسى را كه كرده گناهان اسير
درودت كه بر او گذشتى چه دير
شكوهت دل اهل ايمان گرفت
شكوهى عظيم و شكوهى شگفت
033 45 درودت كه آن ماههاى دگر
فرو آورندت به تعظيم سر
034 45 درودت كه چون خلق در تو رسند
نيابد كسى را ز چيزى گزند
035 45 درودت كه همراهيت ارجمند
به جان سخت مطبوع و دل را پسند
036 45 درودت كه با عز و فرخندگى
رسيدى فزودى به تابندگى
بدين سوى چون پا نهادى به راه
بشستى ز ما جمله شوخ گناه
037 45 درودت كه بدرود مى گويمت
و ليكن به دل باز مى جويمت
وگر روزه ات را نهادم دگر
از آن نيست كامد مرا دل به سر
038 45 درودت كه چون آمدى خواستم
و ليكن ز رفتن فرو كاستم
039 45 درودت چه شرها كه راندى ز ما
روان شد به ما سيلى از خيرها
040 45 بر آن شب درودم كه اندر شمار
فزونتر ز ماهى نه بل از هزار
041 45 درودت كه خواهم رسد پاى تو
چه دلخواه ديروز و فرداى تو
042 45 درودت كه لطف تو از دست رفت
ز هجران دل جمله بشكست رفت
043 45 خدايا به اين ماه ما را ببند
كه گشتيم از بركتش ارجمند
به طاعت در اين ماه كردى عطا
ز توفيق و احسان خود بهره ها
دگر قوم بيچاره و تيره بخت
در افتاده در تيره بختى چه سخت
ز غفلت در افتاده زان بى خبر
نگشتند از لطف تو بهره ور
044 45 نمودى تو ما را ره معرفت
گزيدى كه باشيم اندر رهت
به توفيق ماهت بپا داشتيم
به اندك كه بسيار بگذاشتيم
045 45 مرا هست اقرار بر كار خويش
به طاعت كه اندك به عصيان كه بيش
كه دل نادم است و زبان عذرخواه
ببخش و بخشاى بر من به ماه
046 45 كه يابم از آن هر چه خواهم ز تو
ببخشى و چيزى نكاهم ز تو
به تقصير ما را ملامت مكن
ز سال دگر باز گويم سخن
كه آيد بر اين ماه بازم گذر
بياريت از آن هم شوم بهره ور
به شايستگى و به بايستگى
دهم هر دو مه را بهم بستگى
047 45 در اين مه گنه از صغير و كبير
مرا كرد شيطان به دامش اسير
ز تقصير بود آن و گر از قصور
ز روى تعمد و يا از غرور
به هر حال كرديم بر خود ستم
و يا برده حرمت ز يك محترم
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بپوشان گناه و ز ما در گذر
ملامت مكن پيش چشمى دگر
كه باشد مرا خصم و شادان شود
بلايى كه ترسم از آن آن شود
به احسان و لطفى كه در دل تو راست
به راهى فرستم كه آن ره سزاست
048 45 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
به اندوه هجران از اين ماه نيك
بده اجر و انداز در راه نيك
مرا دار افطار و هنگام عيد
به رحمت مبارك به نعمت سعيد
ز ايام عمرم تو كن بهترين
بدور از گناهم به رحمت قرين
مرا خود فزونتر ز هر روز و ماه
فزايد به نعمت بكاهد گناه
نماند گناهم به سر و علن
ز دوزخ رهايى ببخشى به من
049 45 خدايا در اين مه گناهم ببخش
سعادت كه آرد به راهم ببخش
فزونتر از آنها كه بشتافتند
بدان آرزوهاى خود يافتند
050 45 چون آن كس كه در خور به پا ايستاد
به طاعت در آن داد اين مه بداد
بكوشيده آن را كه بايسته است
رها گشته آنسان كه شايسته است
بدان راه جسته به درگاه تو
بدين گونه دريافته راه تو
بدينسان عطاى تو بر او سزاست
بر او مهربانى و رحمت رواست
ز قدرت به ما نيز چون او ببخش
ز احسان به ما هم به هر رو ببخش
كه نقصان نيابد به فضل تو راه
بيفزاى بر ما و از كس مكاه
نگردد ز احسان تو هيچ كم
گناه ار ببخشى تو بر ما چه غم
051 45 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
چو آنها كه جاويد در روزه اند
شرابى بدين گونه را كوزه اند
بكوشيده در طاعتت روز و شب
كه نگشوده جز بهر توحيد لب
052 45 تو پاداش ما را بده اين چنين
از آن نامه اى ساز ما را گزين
در آن روز آن روز پاك سعيد
مقرر كن از بهر ما نيز عيد
گشاييم در آن به امرت دهان
در آن دست يازيم بر آب و نان
بهم گرد آييم و يارى كنيم
به اهل يقين غمگسارى كنيم
ز هر ناروايى كه بر ما گذشت
به توبه برآريم از آنها گذشت
053 45 خدايا مرا ساز روزى تو بيم
ز دوزخ كه تا خود به دل آوريم
هم از شوق جنت در افكن به دل
كه سازد به رحمت مرا متصل
كه تا آن نمايد به من راه را
فزايم از اين جان آگاه را
054 45 خدايا از آنان مرا ده قرار
كه برگشته و توبه كرده به كار
از آنها كه لطف تو را در خورند
از اين پيش ديگر كنون ديگرند
تو اى دادگرتر ز هر دادگر
ز ما در پذير آنچه آمد به سر
055 45 خدايا ببخشاى بر آن كسان
كزين پيش بودند اندر جهان
پدر نيز مادر و يا غير اين
كه جستند مانند ما راه دين
056 45 درود تو بر احمد و خاندان
بدانسان كه بر لشگر آسمان
بر آنان كه هستند خيل ملك
مقرب به درگاه تو يك به يك
بر او باد و بر خاندانش درود
بدانسان كه بر انبيا جمله بود
به خاصان بدانسان كه دادى درود
كه شايان برتر از آن نيز بود
درودى به نيكى رساند به ما
رسانى و سودش بماند به ما
بدان حاجت ما تو سازى روا
فزون زان كريمى كه سازم ادا
فزونتر ز تو بى نيازى بزاد
ز هر كس كه كردم بر او اعتماد
از آنان كه كردند رفع نياز
تو را پايگاهى بود بر فراز
خداوندگارا توانا تويى
به هر كار بينا و دانا تويى
001 46 در عيد فطر و جمعه
001 46 خدايا كنى رحم بر آن كسى
كه رحمى نرفته است بر او بسى
002 46 پذيرى كسى را كه اهل بلاد
نخواهند و هرگز كسش ره ندارد
003 46 هر آن كس كه آورد بر تو نياز
بخوارى نيامد ز پيش تو باز
004 46 هر آن كس به درگاه تو پا فشرد
به حرمان به جاى دگر ره نبرد
005 46 نرانى كسى را كه خواند تو را
مهين ملجأ خويش داند تو را
006 46 پذيرى تو هر هديه هر چند خرد
جزا مى دهى هر كه را رنج برد
007 46 به اندك دهى مزد اما بزرگ
عمل گرچه كوچك جزاى سترگ
009 46 كسى را كه رفته به خود خوانيش
به تقصير از خود كجا رانيش
010 46 اگر نيست شايسته از كس عمل
نسازى تو نعمت به نقمت بدل
011 46 چو نيكى ز سوى كسى آيدت
به بارآورى تا بيفزايدت
اگر بينى از كس بدى بگذرى
كه از توبه اش ره به نيكى برى
012 46 ز جود توام آرزويى نماند
مر اين جام زان پر شد و برفشاند
ز وصف تو اوصاف از هم گسيخت
بزرگى فرو ماند و بر خاك ريخت
خدايا فراتر بزرگى تو راست
بلندى بدين گونه ديگر كجاست
013 46 بزرگان به پيش بزرگيت خرد
به اوج بزرگيت كس ره نبرد
همه ارجمندان به پيش تو خوار
ز غير تو آمد زيانم به بار
كسى را كه جويد دگر بارگاه
دريغ است بر او كه گردد تباه
هر آن كس كه احسان ز غير تو جست
در افتاد در خشكسالى درست
014 46 در رحمتت بر همه خلق باز
روان بخشش تو بر اهل نياز
015 46 چو اميدوار از تو محروم نيست
به حرمان در افتاده بر گوى كيست
كسى كز تو غفران طلب مى كند
طلب از تو هر روز و شب مى كند
همانا نگردد بر او كار سخت
نشايد كه بينى ورا تيره بخت
016 46 تو آنى كه خوان كرم گسترى
به هر ناروايى و عصيان گرى
شكيباييت با همه دشمنان
بدانسان كه خيزد شگفتى از آن
به بد كار نيكى كنى اى ودود
كه احسان تو را رسم ديرينه بود
بدان كس كه پا بر كشيد از حيا
درنگ است تا برنشيند به جا
مگر آن كه ماند در آن و غرور
بدارد ز احسان ورا باز دور
درنگ تو او را بدارد بدان
كه تا باز درماند از همرهان
017 46 بدانند كاين مهلت و اين درنگ
بدانست تا بر تو يازند چنگ
به كيفر از آنت نباشد شتاب
كه سازند خود را رها از عذاب
تو را پادشاهى بود جاودان
گر اينك نكردى به فردا توان
به نيكى هر آن كس سزاوار بود
نموديش راهى كه بايد نمود
كه را تيره بختى و پايان زشت
نهاديش آنجا كه بايد بهشت
018 46 همه بازگردد به فرمان تو
چه اين و چه آن بود از آن تو
توان تو را با زمان كار نيست
بدين پوده اندر ورا بار نيست
نكاهد توان تو از اين درنگ
شتاب ار نباشد نيايد به سنگ
به جا و روانست فرمان تو
از آن نيست سستى به برهان تو
019 46 تو را هست حجت خطى استوار
كه آن را به بطلان نيفتد گذار
تو را پادشاهى بود جاودان
كه هرگز نيابند پايان آن
پس آن كس كه برگشت از كوى تو
به سوى دگر رفت از سوى تو
سزد گر عذابش رسد جاودان
كه هرگز نيابد رهايى از آن
020 46 كسى را كه اميد از تو گسست
سزد جاودان گر به حرمان نشست
شقاوت كسى را به خذلان ببست
كه كرده غرورش به لطف تو مست
چه بسيار بر او زمان بگذرد
كه نتوان سرودن چسان بگذرد
رود باز گردد به رنج و عذاب
عقابى دگر در پى هر عقاب
زمانى نباشد بر آن آشكار
ندانند تا كى بود انتظار
ستم نيست اين جمله از داد بود
ببايد مرا تا به عدلت ستود
021 46 از آن رو كه كردى تو حجت تمام
پى هر دليلى دليلى مدام
تو هشدار دادى به روز حساب
سخن راندى از ماجراى عذاب
سخنها ز جنت وزان سرورى
بگفتى كه شايد به ذوق آورى
پس آنگه كه آمد زمان عقاب
فزودى به احسان نكردى شتاب
نكردى شتاب و توانى نمود
كه اينها همه از توان تو بود
022 46 درنگ تو از ناتوانى نبود
كه از سستى ات بر درنگت فزود
اگر روى برتافتى از عقاب
نبودست تأخير تو بى حساب
نه از سازگاريت با راه شر
نماندست بهر تو راه دگر
023 46 تو را بوده مقصود از اين اهتمام
كه حجت بر اين خلق سازى تمام
چنين بوده اى نيز باشى چنين
نباشى چو اين واپسين و پسين
بزرگى به حجت بدانسان كه من
نيارم به توصيف آن دم زدن
بزرگى بدانسان كه در وصف كس
نيابد به جايى كه گويند بس
ز تو نعمت آن گونه اى كردگار
كه شكرش شايد يكى از هزار
024 46 سكوتم ز شكرت كند ناتوان
خموشى مرا باز دارد از آن
به اقرار كوشم به درماندگى
مبادم كه برتابم از بندگى
025 46 چنين است كايم به درگاه تو
به لطف و به بخشش هواخواه تو
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
دعايم روا كن شنو راز من
مياور به نوميدى آغاز من
به حرمان منه دست بر سينه ام
كرامت كن اى يار ديرينه ام
كه تو آنچه خواهى توانا بر آن
نه اى ز آنچه خواهد كست ناتوان
001 47 در روز عرفه
001 47 تو را اى خداى دو عالم سپاس
تو را هم درود و تو را هم سپاس
002 47 پديد از تو شد آسمان و زمين
مبادا ز من جز تو را آفرين
تو را بى نيازى و بخشش جهان
كه هرگز فراتر نيايد از آن
خداوندگارى سزاوار تست
چنين آفريدن همه كار تست
تويى آفريننده هر بنده را
نهد بنده، مر آفريننده را
نه هفت آسمان و نه بالى ز مور
نباشد داناييت هيچ دور
ز تو نيست پنهان نه چيز و نه كس
بود بر جهان جمله ات دسترس
همانا نگهبان هر چيز تو
چو آرى، نگهدار آن نيز تو
003 47 پرستش چو تنها سزاوار تست
نباشد به هستيت همتا درست
004 47 خدا و خدايى بود بس تو را
كه همتا نباشد دگر كس تو را
بدانسان بزرگى و بخشنده اى
كه گفتن نيارد چو من بنده اى
005 47 تو يكتا خداوند بالا و پست
بلنديت از انديشه بالاتر است
006 47 خطا را ببندى تو ره ليك دير
كه هم مهربانى و هم سخت گير
همانا خداوند يكتا تويى
به يكتايى خويش دانا تويى
مهين مهربان اى خداى حكيم
خداى عليم و خداى رحيم
007 47 ببينى تو بگذشته و حال را
شناسى تو آمال و آجال را
008 47 خداوند بخشنده ى جاودان
بر اين خلق انبوه روزى رسان
009 47 ز هر چيز پيش و به هر چيز پس
به جز تو نباشد دگر هيچ كس
010 47 تو نزديكى اما به والاييت
به والاييت نيز داناييت
011 47 بزرگى و بر تو سپاس و درود
مرا نيز شايد بدينسان سرود
012 47 تو آوردى آنگه كه چيزى نبود
نه هرگز كست نقش و طرحى نمود
013 47 چو هر چيز كردى، به مقدار بود
به مقدار از بهر يك كار بود
بر اين ماسوى الله تقدير بود
كه تقدير تو عين تدبير بود
014 47 در اين آفرينش تو را يار نيست
وزيرت به انجام هر كار نيست
نه ناظر نه مانند باشد تو را
خدايى خدايى خدايى خدا
015 47 شود در جهان آنچه تو خواستى
بود دور از حكمتت كاستى
تو را حكم و فرمان به عدل است و داد
قضايت بدين گونه بنيان نهاد
016 47 نگنجى خدايا تو اندر مكان
نه جز حكم تو حكم ديگر روان
چو حكم تو اين نظم را برنشاند
فراحكم تو هيچ برهان نماند
017 47 شمردى و سختى همه چيز را
به اندازه و حد همه چيزها
018 47 به كنه تو انديشه را راه نيست
ز چون و چراييت آگاه نيست
نبيند تو را ديده، باشى كجا
چو كو شد بدين در بود نابجا
019 47 نه مرزت كه گوييم پايان تو
نه صورت كه گوييم چون آن تو
نه زادى كه گوييم مولود تو
نه سودا كه سود من و سود تو
020 47 كه، بر تو، كه خيزد به جنگ و ستيز
كه، چون تو، كه جويد فزونيت نيز
021 47 تو خود آفريدى جهان و بشر
نبودست چون آن از اين پيشتر
022 47 بزرگى و پاكى خدايا بزرگ
صفاتت بلند و مقامت سترگ
خدايا تو را آفرين باد نيز
كه حق را ز باطل نهادى تميز
023 47 خدايا منزه، مقدس تويى
به نيكى مرا از جهان بس تويى
رحيمى و با بندگان مهربان
حكيمى و داناى راز نهان
024 47 ز اندازه بيرون تواناييت
بلند است و والاست والاييت
بزرگى و مجد و ستايش تو راست
مرا قدرت وصف آنها كجاست
025 47 همانا به بخشش گشادى تو دست
ز سوى توأم معرفت آمدست
ز تو هر كه خواهد چه دنيا چه دين
نيفتد به حرمان بر او آفرين
026 47 چو از علم تو جست هر كس خبر
در افتاد و بر تو فرو كرد سر
به پيش تو خلقى به ذلت درند
به تسليم افتاده فرمانبرند
027 47 به ديدن، به سودن، شنيدن تو را
نشايد در اين ره رسيدن تو را
ز كس مكر و حيلت نيايد تو را
از اين در نهادن نشايد تو را
028 47 تو را راه هموار و فرمان، روان
تويى بى نياز و تويى جاودان
029 47 تو را قول حكمت تو را امر حق
تو را عزم و آهنگ از يك نسق
030 47 چو خواهى، خدايا كه گرداندش؟
چه گويى، كه خواهد دگر خواندنش؟
031 47 نشانت فراتر ز كل وجود
پديدار كردى و طرحى نبود
032 47 كنون مى فرستم ز جانت سپاس
تو اى جاودان، جاودانت سپاس
033 47 خدايا ز عالم سپاست رساد
سپاسى چو لطف تو جاويد باد
034 47 سپاست خدايا، سپاسى درست
سپاسى كه همسنگ احسان تست
035 47 خدايا سپاسى چنان بايدت
كه خشنودى از آن بيفزايدت
036 47 خدايا سپاسى تو را بى قياس
فراتر ز هر آفرين و سپاس
037 47 سپاسى نه جز تو سزاوار كس
سپاسى كه يابم تو را زان و بس
038 47 از آن نعمت اولم مستدام
وزان نعمت آخرم بر دوام
039 47 فزون گردد از گردش ماه و سال
بيفزايدش در همه وضع و حال
040 47 ملك در نوشتن بماند ز كار
كه نتواند آوردنش در شمار
041 47 سپاسى كه گر در نظر آريش
تو با عرش همسنگ پنداريش
042 47 سپاسى كه پاداش آن در اثر
فراتر ز پاداشهاى دگر
043 47 كه پنهان آن نيز چون آشكار
ز رنگ و ريا يابمش بر كنار
044 47 سپاسى چنانت كه خلق دگر
نگرديده باشند از آن بهره ور
045 47 نداند كسى جز تو مقدار آن
ز احصاى آن جملگى ناتوان
046 47 هر آن كس كه دنبال آن بوده است
هم او گوى توفيق بربوده است
بر آن هر كسى را كه تقصير نيست
دگر حاجت هيچ تدبير نيست
047 47 سپاسى كه گرديده باشد گزين
سپاس همه واپسين و پسين
سپاسى به قول تو نزديك تر
سپاسى همه نيك و اين نيك تر
048 47 سپاسى كه نعمت فزايد به خلق
در لطف تو برگشايد به خلق
049 47 خدايا سپاسى سزاوار تو
كه شايد گذاريم در كار تو
050 47 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
تو را برگزيده تو را منتخب
مقرب تو را و تو را منتجب
درودى كه باشد تو را برترين
ز تو باد بر او بسى آفرين
بر آن روح قدسى ز تو مرحمت
كه او بود بر عالمى رحمتت
051 47 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
درودى نباشد از آن پاكتر
نه بالنده تر زان درودى دگر
در آن باد خشنوديت جلوه گر
فراتر درودى، درودى دگر
052 47 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
درودى كه خشنود سازد ورا
فزايد به خشنوديش اين نوا
درودى فرستش كه جز آن درود
درود دگر در خور او نبود
نه جز او سزاوار يابى بر آن
بدينسان عظيم و بدينسان گران
053 47 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
درودى فراتر ز رضوان تو
نيابد فنا همچو قرآن تو
054 47 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
درودى كه شد جمع از اينان درود
فرشته، نبى، وانكه ات خاص بود
تو را هر كه دعوت پذيرفته است
درودى از اينسان بدو گفته است
چه جن و چه انسان چه نوع دگر
كه در ملك هستى شده جلوه گر
055 47 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
درودى كه بوده، از اين پيشتر
در آينده و روزگار دگر
همه جمع باشند در اين درود
كه آن، در خور احمد و آل بود
درودى پسنديده نزديك تو
به نزديك هر بنده ى نيك تو
درودى كه آنگه كه آورد سر
فزايد، بزايد درود دگر
فزايد بر آن گردش روزگار
نيايد ز كس جز تو كردن شمار
056 47 درودت بر آن خاندان گزين
بر آنها كه هستند خود بهترين
گزيدى تو آنها پى امر خويش
ز دانش سپردى بر آن جمله بيش
نگهبان دين، جانشين تواند
تو را جانشين در زمين تواند
عباد تو را بر تو برهان همه
جهان جسم و آن جملگى جان همه
به سوى تو و جنتت اى خدا
شود راه آنها ز دوزخ جدا
057 47 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
درودى كه از حرمت نام تو
بر آنها بيفزايد اكرام تو
فزايد عطاى تو را هم كمال
كه رحمت بر آنها شود مال مال
058 47 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
درودى كه آغاز و پايان آن
چو جويى نيابيش هرگز نشان
059 47 درودى كه هم سنگ و عرش خداست
فراتر از آنجا كه از آن جداست
درودى كه سرشار گردد از آن
هم اين آسمان هم فرا آسمان
درودى به مقدار بيش از زمين
وز آنها كه گشته بر آن جاگزين
درودى كه روشن كند راه تو
بگيرد رساند به درگاه تو
060 47 تو اسلام را هيچ، نگذاشتى
به آنان تو آن را بپاداشتى
كه باشند راه تو را رهنما
نمايند بر مردمان راه را
به پيمان خود بسته پيمانشان
چو فرمان خود خوانده فرمانشان
كه گر نهى كردند رو در پذير
وگر امر از آن نباشد گزير
چنان كن كه گفتند بى بيش و كم
از آنها فراتر نبايد قدم
پناهند آنگه كه جويى پناه
نمايند ره تا نيفتى به چاه
تو را دستگيرند يازى چو دست
جمالند بر عالم و هر چه هست
061 47 خدايا در انداز در دل ورا
كه او نيز آگاه سازد مرا
توان بخش او را كه يارى دهد
به راه اندرش استوارى دهد
به او ياورى كن تو از آسمان
ز خيل ملك ياورانش رسان
062 47 بدو خود بپادار احكام خويش
كتاب خود و نيز اسلام خويش
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بدو بازآور اگر برده اند
بدو زنده فرما اگر مرده اند
بدو سختى از راه خود دور كن
فرا راه امت همه نور كن
نرفتند آنها كه از راه راست
ندانسته پايان اين ره كجاست
كجى تا نزايند در دين تو
به سستى نخواهند آيين تو
ز لوح جهان نام آنها بران
همه شربت نيستى در چشان
063 47 به ما مهربان كن امام زمان
گشادست او را تو بر دشمنان
چنان كن كه باشيم در راه او
نيوشندگان هواخواه او
به خشنودى او ز كوشندگان
به هنگام دعوت نيوشندگان
به پيكار ياران همه جان به كف
در افتاده اندر طريق شرف
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
064 47 درود تو بر دوستارانشان
كه جستند از اين مرتبتها نشان
به دنبال آنان سپردند راه
به سوى هدايت ببردند راه
برفتند دائم به راه امام
ببردند فرمان از آنها مدام
ببردند ايام در انتظار
كه روشن شود ديده از روى يار
به نيكى و پاكيزگى صبح و شام
بر آنها درود و بر آنها سلام
065 47 بر آنها ز تو بار ديگر درود
به پرهيز و تقوايشان ده فرود
به اصلاح نزديك كن كارشان
سبك ساز از توبه اى بارشان
كه بسيار توبه پذيرنده اى
بهين يار و بخشنده ى بنده اى
بده جايشان جملگى در جنان
تو اى مهربانتر ز هر مهربان
066 47 مر اين روز را مكرمت داده اى
تو خود عرفه اش نام بنهاده اى
در اين روز گسترده شد رحمتت
فزون كرده اى لطف از مرحمت
بدان لطف بر بنده افزوده اى
تفضل بدين روز فرموده اى
067 47 خداوندگارا من آن بنده ام
كه تا آفريدى و تا زنده ام
زنعمت مرا كرده اى بهره ور
ز هنگام زادن و زان پيشتر
نمودى مرا ره سوى دين خويش
فزودى به حرمت ز آيين خويش
تو توفيق دادى كه سازم ادا
حقوقى كه دارى به من اى خدا
مرا ريسمانت نگهدار شد
به حزبت به نيكى همه كار شد
به اين دوستى خود نمودى رهم
وزان دشمنى كرده اى آگهم
068 47 خدايا تو گفتى و فرمان نبرد
تو گفتى مرو باز هم ره سپرد
خدايا تو گفتى مكن باز كرد
از اينها ز گردنكشى نيست درد
نبودست اينها خود از دشمنى
كه دشمن در اين ره كند رهزنى
ز احسان و لطفت چون آگاه بود
در افتاده مسكين در اين راه بود
سزد؟ داشت بر لطف تو چون اميد
ره ناروا را به خود مى بريد
069 47 من اينك به پيش تو استاده ام
به راه خطا عمر را داده ام
سرافكنده و خوار و پست و زبون
به زارى در افتاده و واژگون
به ضعف و زبونيم اقرارها
كه باشد به لطف توام كارها
070 47 بپوشان خدايا خطاى مرا
بدانسان كه پوشى ز هر بينوا
ببخشاى بر من نگر بيم من
خدايا نظر كن به تسليم من
بيامرز بر من به انعام خويش
اميدم به تو باشد از كرده بيش
071 47 تو امروز در ده مرا اى حبيب
ز خشنودى و لطف و غفران نصيب
از آنها كه بخشى به كوشندگان
مرا نيز كن قسمتى رايگان
072 47 به پيشت تهى دست اگر آمدم
ز توحيد تو بهره ور آمدم
شناسم بسى در به درگاه تو
كه از آن نهم پاى در راه تو
بر آنم كه نزديك سازم سرى
به آن در كه جز آن نباشد درى
073 47 نهادم پس توبه و بازگشت
ز خوارى و زارى بسى سرگذشت
پس از آن به اميد نزديكيت
بسى بستم اميد بر نيكيت
به همراهش اميد احسان كنم
چنين دورش از رنج حرمان كنم
074 47 ز تو خواهم و دست سازم دراز
چو مسكين فقيرى سراپا نياز
در اين حال از بيم جويم پناه
نه از روى گردنكشى اى اله
نه جرأت كه بر طاعتم اعتماد
نه كبر شفاعت بر اين ره نهاد
075 47 شناسم كه از ذره هم كمترم
بزرگى تو و من كهين كهترم
خطاكار را اى كه بهر عقاب
نهادى و هرگز نكردى شتاب
ز خوانى كه گسترده اى بر زمين
نبستى درى را تو بر مترفين
تو اى مهربان بر همه بندگان
كه بگذشتى از جرم لغزندگان
076 47 نهادى كسى را كه غرق گناه
بگردد مگر تا بيايد به راه
077 47 به گستاخى اين راه پيموده ام
چنين مجرمى رو سيه بوده ام
078 47 فتادم به چاهى كه عصيان تست
به آگاهى و نيز عزم درست
079 47 گنه كرده پوشيده از بنده اى
نهان نيست از آفريننده اى
080 47 ز اعمال لرزد دل آهنى
رسيده ز سوى توام ايمنى
081 47 منم آن كه از تو نكردم هراس
بماندم خطا پيشه و ناسپاس
082 47 ستم كرده ام ليك بر خويشتن
چه گويم خدايا مگر واى من
083 47 منم بسته ى خسته در دام خويش
ندانم چه بايد نهم نام خويش
084 47 منم آن كه هرگز نكردم حيا
نرفتم به راهى مگر ناروا
085 47 گرفتار مانده به رنج دراز
خدايا ببنين حال و كارم بساز
086 47 خدايا به آن كس كه كردى گزين
به او كردى از جملگى آفرين
نهاديش از جمله هستى به پيش
ورا برگزيدى پى كار خويش
به آن كس كه فرمانش فرمان تست
كه عصيان او نيز عصيان تست
به آن كس كه هر كس ورا داشت دوست
تو را نيز اندر جهان دوست اوست
هر آن كس كه با او كند دشمنى
سزد گر بر او مهر دشمن زنى
چو آن كس كه گرديده غرق گناه
بيايد به درگاه تو عذر خواه
بپوشى گناه و نرانى ز در
ز رحمت مرا نيز كن بهره ور
087 47 چو آنان كه مقبول و فرمانبرند
به عزت فرا خوانده بر اين درند
مرا سايه ى خويش بر سر فكن
ببخش عزتى همچو آنان به من
088 47 چو آن كس كه پيمان تو پاس داشت
به طاعت تن خود به سختى گذاشت
به خشنوديت ديد بسيار رنج
كه تا يافت از رنج اين طرفه گنج
سزد گر به من نيز احسان كنى
به آنان چه كردى به من آن كنى
089 47 خداوندگارا به گاه حساب
اگر جرم كرده مفرما عقاب
090 47 مده فرصتم تا كه در پيچ وتاب
به غفلت در افتم ز دام عقاب
نه چون آن كه در دام مال و منال
در افتاده و گشته بهرش وبال
نباشد مرا بهره از مال او
و ليكن به دوزخ به دنبال او
091 47 خدايا ز غفلت مرا دور كن
سياهى بگير و همه نور كن
ببخشاى از اين خواب بيداريم
شود كاروان دور، نگذاريم
092 47 به راهى كه رفتند فرمانبران
به راهى كه خود داشتى شان بر آن
چو كوشندگان راهى آن شدند
تو را بنده در راه فرمان شدند
برفتند از آن غافلان حيات
فتادند از آن به راه نجات
به راهى چنين راه ما را بتاب
كه باشد در آن جمله خير و ثواب
093 47 خداوندگارا مرا ده پناه
ز دست خطا و ز جور گناه
گناهى كه دورم ز احسان كند
ره رستگاريم پنهان كند
چو سدى بيايد فرا راه باز
ميان من و آنچه باشد نياز
نخواهد كه يابم به سوى تو راه
ببندد مرا ره به سوى اله
094 47 به آسانيم نيز بگشا درى
كه در بندگى باز يابم سرى
بدان كار نيكو كه فرمان تست
فراتر ز ياران نهم پاى چست
095 47 به همراه آنان كه در اين مغاك
نكوشيده رفتند سوى هلاك
مبادا در افتم به رنج عقاب
به غفلت درافتم ز روز حساب
096 47 مبادا چو آن دشمن رو سياه
مرا نيز سازى به دوزخ تباه
097 47 چو آنان كه از راه تابيده اند
به كج رفته از راست پيچيده اند
مبادا خدايا مرا بشكنى
نمانيم در درگهت ايمنى
098 47 خدايا ز گردابهاى حساب
در افتادن و خوردن پيچ و تاب
ببخشاى فرصت پناهم بده
بدان ساحل امن راهم بده
099 47 خدايا ميان من و دشمنم
كه گمراه سازد شود رهزنم
ميان من و نفس بيدادگر
كه خواهد كه نگذارد از من اثر
گناهى كه بر هستيم جنگ اوست
وجودم همه كشته ى جنگ اوست
به احسان بيا و بنه حائلى
بر آن دشمنى ها منه حاصلى
100 47 خداوندگارا ز من رو متاب
چو زان كس كه بايد مر او را عقاب
101 47 خدايا اميد من از من مگير
به نوميدى از خود مسازم اسير
102 47 فزونتر ز طاقت مكن آزمون
كه بار محبت كشم تا جنون
103 47 چو آن كس كه نبود به خيرش اميد
مرا باز مگذار و كن رو سفيد
104 47 چو آن كس كه از چشمت افتاده است
به رسوايى و ننگ تن داده است
ميفكن به دورم ز درگاه خود
كرم كرده بنما به من راه خود
خداوندگارا تو دستم بگير
به گمراهى و ننگ منما اسير
105 47 خدايا مرا خود تو كن بى گزند
از آنها كه هرگز نبودت پسند
از آنها كه بر بندگان مرد و زن
فرستاده اى از بلا و محن
رسانم به آنها كه بر خوان خويش
نشاندى به اكرام و احسان خويش
به خشنوديت ساختى نيكبخت
نه اندوه دشوار و نه رنج سخت
ز بام جهان مرغ روحش پريد
به دنيا سعيد و به عقبى سعيد
106 47 مبادا چنانم تو در دل كنى
كز آن سعى من جمله باطل كنى
چنان طوق سازيش بر گردنم
كه نتوانم از كار خود دم زنم
107 47 ببخشاى بر قلب من روشنى
كه بخشد ز هر زشتى ام ايمنى
108 47 مبادا كه با آنچه دلخواه بود
كه تنها ز تو سوى آن راه بود
بمانم ز كارى كه مقبول تست
پسند تو از آن برآيد درست
109 47 خداوندگارا بران از دلم
همانها كه سازد چنين غافلم
بران از دلم مهر دنياى دون
كه حق را نمايد به من واژگون
نخواهد كه نزديك سازم به تو
دلم را و آنگه ببازم به تو
نخواهد كه يابم به آن چيز دست
كه اميد را بر دلم نقش بست
110 47 خدايا بياراى شبهاى من
به بانگ نياز من و واى من
111 47 خدايا ببخش آن قداست مرا
كه سازد ز هر ناروايى رها
بيندازدم از تو بيمى به دل
كه تا سازد از هر گناهى خجل
112 47 مرا پاك فرما ز شوخ گناه
ز آلودگيها بدارم نگاه
بپوشان قباى سلامت مرا
به نعمت بپوشان مرا جامه ها
رسان نعمتم از پى نعمتى
ببخشاى اندر طلب همتى
113 47 خدايا به توفيق ياريم ده
به كويت سر جانسپاريم ده
به قدرت چنين ناتوانم منه
توان از تو باشد توانم بده
114 47 در آن روز، آن روز ديدار تو
كه بايد نهم بر زمين بار تو
در آن روز كز هر طرف كرده سر
نبى و وصى نيز قوم دگر
خدايا ميفكن به رسواييم
فراموشيم، ناشكيباييم
ز يادم مبر شكر انعام خويش
كه سرشار سازم از آن جام خويش
به هنگام غفلت كه هر جاهلى
برد نعمت از ياد از غافلى
فكن در دلم تا نيايش كنم
تو و نعمتت را ستايش كنم
به من آنچه بخشيده اى از كرم
به پيش همه بر زبان آورم
115 47 خدايا چنان كن كه زارى من
به درگاه تو حق گزارى من
ز لطفت دهد مرتبت آنچنان
فراتر از اين خيل رو آوران
116 47 چو آيم به هنگام عرض نياز
خداوندگارا تو خوارم مساز
مبادا خدايا كه اعمال من
ببندد به درگاه تو بال من
بدان كارهايى كز اين پيشتر
كه هر يك زند بر دلم نيشتر
براندى كسانى ز درگاه خويش
ندادى اجازت كه آيند پيش
مرانم ز درگاه خود اى خدا
به من مى نما راه خود اى خدا
كه در درگهت كمترين بنده ام
در افتاده فرمان پذيرنده ام
همه لطف و بخشش سزاوار تست
به جز خير و احسان چه در كار تست
سزد گر بيامرزى اى كردگار
بپوشى نسازى به كس آشكار
117 47 مرا زندگى ده به پاكيزگى
كه پاكيزه نيكو بود زندگى
چنان كن كه گر گشت دلخواه من
نباشد به جز راه تو راه من
نخواهم كنم آنچه گويى مكن
بخشكانم از نهى تو بيخ و بن
بميرم چنان مردن مؤمنين
كه تابد مرا نور تو از يمين
118 47 مرا ساز فرمانبر درگهت
كه راهى نجويم به غير از رهت
به نزديك اهل جهان ارجمند
به خلوت تو را كارها بر پسند
بيفزاى بر خود نياز مرا
برآور ز دل سوز و ساز مرا
119 47 خدايا پناه و خدايا پناه
تنم را تو از طعن دشمن مكاه
نكردى به عنف و نهادى عقاب
كه بودت شكيب و نبودت شتاب
120 47 به جمعى كه گم كرده باشند راه
همه در تباهى همه رو سياه
مرا وارهان در پناه توام
گنه كردى و عذر خواه توام
به دنيا خريدى مرا آبرو
به عقبى به تو آورم باز رو
121 47 چو نعمت فرستى به دنبال من
بپيوند آينده و حال من
مبادا كه امروز را در سرور
بمانيم فردا ز انعام دور
ببخشاى سود و نه اندازه ام
عجين ساز ديرينم و تازه ام
ممان آن چنانم كه مانم به راه
كه دل سخت گردد چو سنگ سياه
مصيب مياور مرا آنچنان
كه تا خلق بيند مرا ناتوان
مرا در سراشيب پستى مدار
كه در چشم اين خلق سازيم خوار
مسازم گرفتار آن عار و ننگ
كه حسنم نبينند چشمان تنگ
122 47 مترسان خدايا مرا زان وعيد
كه در دل نماند نشان اميد
دهى بيم اگر از عقابم بده
هراس از شكوه حسابم بده
123 47 شبم را ببخشاى تا بندگى
به بيدارى و جلوه ى بندگى
كه برخيزم از بستر آيم فراز
بيايم به سويت به عرض نياز
نبينم به گيتى مگر روى تو
به خواهش نيايم مگر سوى تو
بسى خواهم از تو كه روز حساب
نخواهى وجود مرا در عقاب
ببخشى ز دوزخ امانم دهى
كه جمعى در آنند از گمرهى
124 47 بدينسان كه نادانم و غافلم
درافتاده در قعر غفلت دلم
گرفتار طغيانم و سركشى
سزد گر مرا دست بر سر كشى
به خود واگذارى گرم اين زمان
درافتم به دوزخ نيابم امان
گران است اين بر دل من گران
شوم موجب عبرت ديگران
مكن مكر با من ز من درگذر
چو آنها كه بودند در اين خطر
بجايم مكن ديگرى جاگزين
منه نام ديگر مرا غير از اين
125 47 خدايا دلم را به راهى بدار
كه باشى تو خشنود و من رستگار
خدايا مرا رستگارى ببخش
ز لطف خود اميدوارى ببخش
دلم را به سوى سعادت بران
مرا ساز از بخششت كامران
توان بخش تا پا نهم در رهت
چشم طعم توفيق در درگهت
به سويم فرست ارمغانى نكو
كه گردد مرا مايه ى آبرو
126 47 مرا خود به سودا بيفزاى سود
اميدم در آن جمله اندر تو بود
مرا بيم ده از مقام حساب
به دل بهر ديدار مگذار تاب
بنه توبه اى بهر من در مسير
كه باقى نماند صغير و كبير
منه از گنه آشكار و نهان
به توفيق جان مرا وارهان
127 47 منه كينه ى مؤمنان بر دلم
چنان كن كه اين كينه را واهلم
به آنان كه هستند بس خاكسار
دلم را به آنان همه گرم دار
چو نيكان مرا آور اندر حساب
بيارا به پرهيز و جانم بتاب
چنان كن كه در هر دو سوى زمان
نيايد به جز نيكيم بر زبان
مگردان از اين رشته ى حق مرا
به پيشينيان ساز ملحق مرا
128 47 فراخى نعمت مرا كن تمام
عطا كن كرامت مرا خود مدام
ز نعمت مرا دست سرشار كن
ز رحمت مرا عمر پربار كن
مقامى كه بر دوستان ساختى
به لطف و به نيكى بپرداختى
129 47 مرا ساز از آن عطا بهره مند
در آن ز احسان به رويم مبند
بده جاى در سايه ى رحمتت
روا كن مرا كام از مرحمت
مرا با گناهان مكن آزمون
كه دانى در اين راه هر چند و چون
مياور در آن روز بر من عذاب
ز ترديد روى مرا باز تاب
130 47 مرا ساز از رحمتت بهره مند
عذابم اگر در گشايد ببند
دلم را خدايا ز خود كام ده
به آنها كه با تست آرام ده
به آهنگ من ده به سويت شتاب
ز هر ره كه جز تست رويم بتاب
خدايا مرا خود به كارى بدار
كه آيد ز دستان هر دوستار
در آن دم كه هر عقل افتد به خواب
بنوشان دلم را ز نعم الشراب
بده بى نيازى و آسايشم
به پاكى بيفزاى آرايشم
فراخى، سلامت، كه تا بى گزند
سپارم رهى را كه باشد پسند
131 47 ميالاى نيكى به بدكاريم
سزد گر به اين رنج نگذاريم
مبادا كه اين لحظه پر اميد
برآشوبد از نقطه هاى پليد
بدين آزمونم تباهى مخواه
تو اى آفريننده ى مهر و ماه
مبادا مرا دست گردد دراز
رود آبرو بهر عرض نياز
به آنان كه در خط باطل روند
و ليكن به ظاهر به دين بگروند
مبادا كه افتد سر و كار من
فرستند چيزى به بازار من
132 47 مبادا كه يار ستمگر شوم
و يا ياور قوم كافر شوم
نهم پاى در دشمنى با كتاب
بدينسان به دوزخ نمايم شتاب
از آنجا كه نبود مرا آشكار
خداوندگارا نگاهم بدار
در توبه و رحمتت باز كن
گشودن در رزق آغاز كن
من از دوستانم نه از دشمنان
به احسان بيفزاى و از خود مران
خدايا از آنان كه نعمت دهند
بلندى تو را ديگران كوتهند
133 47 مرا آنچه ماندست از زندگى
به عمره به حج ده برا زندگى
به خشنوديت روزگارم گذار
بدين گونه باد اى خداوندگار
درود تو بر احمد و خاندان
كز آلودگى پاك دارند جان
درودى چنين جاودان بادشان
هم از خاك هم زآسمان بادشان
001 48 در عيد اضحى و جمعه
001 48 خدايا چه روزيست امروز تو
بنازم به روز دل افروز تو
همه بركت و نيكويى و شگون
ز هر روز ديگر به عزت فزون
به هر سوى انبوهى از مسلمين
نشستند بر گرد هم بر زمين
هواخواه آمرزشت، نعمتت
به دنبال لطف تو و رحمتت
به اميد پاداش و بيم از عذاب
به صحراى عشق تو پا در ركاب
تو دانى چه خواهند از درگهت
چرا پاى دارند اندر رهت
چو دانم تو را جمله دشوار نيست
به غير از توام با كسى كار نيست
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
002 48 ز تو خواستم چون خدايى تو راست
بر اين ملك فرمانروايى تو راست
تو را اى خداوند عالم سپاس
تو را هم درود و تو را هم سپاس
تو تنها خدايى به هر دو جهان
شكيبا و بخشنده و مهربان
پديد از تو شد آسمان و زمين
فزون كن مرا بهره از مؤمنين
003 48 به دنيا همه پادشاهى تو راست
سپاس همه بندگانت سزاست
پرستش كه برتر از آن كار نيست
كسى را به جز تو سزاوار نيست
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بر آنها كه نيكى و پاكى و سود
از آنها رسيدست اگر نيز بود
درودى كه ره تا به افلاك برد
به غير از تو نتواندش كس شمرد
بهين بندگانت به وقت دعا
بخواهد ز تو گرم خواند تو را
همى خواهم از تو خدايا چنين
دعايش شود با دعايم عجين
بيامرز بر ما و آن بندگان
كه تنها تو هستى خداى جهان
004 48 به حاجت كنون آمدم سوى تو
نهم هر نياز است در كوى تو
به اميد بگذارمت پاى پيش
به لطف تو از كرده ى خويش بيش
اميدم همه سوى احسان تست
گناهم نه در خورد غفران تست
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
چو رحمت كند بر گناهم گذار
نيارد گناه مرا در شمار
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
توانى كه حاجت برآرى مرا
كه سهل است و شايد بدارى مرا
مرا بس نياز است و تو بى نياز
تو خود بهر من كارها را بساز
به جز درگهت هر كجا مى روم
عبث باشدم، نابجا مى رود
بدى از همه سوى گر ماندم
به جز تو كسى بر نگرداندم
مرا كار دنيا و روز دگر
به جز تو نيارد كه آرد به سر
005 48 سوى ديگران گر رود هر كسى
به لطف تو اميدوارم بسى
006 48 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
چو خواهنده جز لطف از تو نديد
مرا هم تو اينك مكن نااميد
چو خواهنده چيزى بخواهد تو را
فزايد به خويش و نكاهد تو را
مرا دل نباشد به اعمال نيز
كه احمد شفيعم شد و آل نيز
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
007 48 بدينسان كه جويم به سوى تو راه
شناسم كه غرقم به بحر گناه
بيايم به اميد احسان تو
دهد داد من باز غفران تو
كه بسيار كس در گنه پا فشرد
گذشتى چو در راه تو ره سپرد
008 48 تو اى آن كه لطف تو بى انتهاست
كه تنها تو را اين بزرگى سزاست
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
تو بنواز ما را به احسان خويش
به رحمت بخوان بر سر خوان خويش
009 48 خدايا شناسم كه در اين مقام
نزيبند جز اولياء و امام
در اينجا نشينند بر خوان تو
مهين دوستان و عزيزان تو
كه هستند اندر مقام بلند
به درگاه تو جملگى ارجمند
همانا كه از تست مقدارشان
فراتر ز امرت نيابم نشان
نمايندگان و سفيران تو
همه جانشيان و خوبان تو
مقامات اين جانشينان حق
به تاراج شد سر به سر نا به حق
به هر سو نشانى ز تدبير تست
كه تدبيرها جمله تقدير تست
مقدر كنى آنچه خود دانيش
به هر سوى خواهى تو خود رانيش
همان را كه خواهى زنى خود رقم
نشايد بدان نام دادن ستم
نماندست حق در كف اهل حق
به ناحق چنين خورد دفتر ورق
دريغا دگر گشت فرمان تو
به يكسو در افتاد قرآن تو
نهادند بس فرضها بر زمين
بريدند از راه تو اين چنين
010 48 چو كردند اين گونه با دين تو
بر آنهاست تا حشر نفرين تو
بر آنها كه كردند و ديگر كسان
كه بودند خشنود از كارشان
بر آنها كه اين راه طى كرده اند
چنين بدعتى را برآورده اند
011 48 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خداوندگارا حميدى مجيد
ز تو رحمت اين گونه بر ما رسيد
درودى كه گر باشد آن را بديل
بدانسان كه آمد ز تو بر خليل
خدايا به نصرت بفرما شتاب
به دلهايشان نور شادى بتاب
012 48 خدايا مرا اهل ايمان بدار
به توحيد و تصديق كن استوار
به تصديق پيغمبر راستگوى
و آن پيشوايان هر راه جوى
به راهى كه فرموده پيغمبرت
و يا هر فرا كرده ى ديگرت
كه فرمانشان همچو فرمان تست
نگويم از آنها كه خود زان تست
خدايا چنين كن خدايا چنين
تو را اى دو عالم تو را آفرين
013 48 شكيباييت خشم را چاره بود
كه رحمت ز دفتر عذابت زدود
به غير از تضرع چه آيد مرا
وزان رستگارى فزايد مرا
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
تو آنى كه بر مردگان جان دهى
طراوت به هر ملك ويران دهى
ببخشاى بر حال من اى اله
مبادا بمانم اسير و تباه
014 48 خداوندگارا هلاكم مكن
بدينسان تبه در مغاكم مكن
بهل تا دعايم كنى مستجاب
وزان نور خود بر وجودم بتاب
چشانم به پايان اين زندگى
ز شهد سلامت نه درماندگى
مكن دشمنم شاد از خيرگى
مده بر منش در جهان چيرگى
015 48 بلندى مرا گر از آن درگهست
كجا مى تواند كسم كرد پست
وگر پست سازى دگر چاره نيست
كسى كاو برآرد مرا كيست؟ كيست؟
نه خوار تو را ساخت والا كسى
نه والات خوارى ببيند بسى
مرا گر مقدر نمايى عذاب
كه ام مهربانى تواند جواب
هلاكت منت گر كه تقدير بود
در استادن ديگرى را چه سود
شناسم نورزى ستم در عقاب
هم اندر عذابت نباشد شتاب
شتاب ار كسى داشت باشد از آن
كه ترسد كه او را نماند زمان
كسى دست يازد به سوى ستم
كه ترسد كه آرد ز يكسوى كم
تو را خود شتاب و ستم كى سزاست
شتاب و ستم از خدايى جداست
016 48 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
مبادا كه آيد بلا سوى من
ز كيفر مبادا سيه روى من
ببخشاى فرصت غمم را ببر
خطا گر كه كردم ز من درگذر
مياور بلايى پى هر بلا
كه بينى بدين ناتوانى مرا
017 48 ز خشم تو آنگه كه جويم پناه
به جز آستانت دگر نيست راه
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
018 48 چنين خوار و شرمنده از روى تو
به زنهار آيم سر كوى تو
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
019 48 اگر ايمنى خواستم از عذاب
ز تو خواستم پس ز من رو متاب
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
020 48 خداوندگارا به راهم بدار
مقيم در بارگاهم بدار
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا تو بر راه حقم بدار
تو خود راه بنما و دار استوار
021 48 خداوندگارا بده ياريم
مبادا كه بر خويش بگذاريم
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
022 48 چو رحمت ز درگاه تو خواستم
تو كن رحم كز ديگران كاستم
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
023 48 مرا كن ز اهل جهان بى نياز
مبادا مرا دست بر كس دراز
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
024 48 مرا كن ز اهل جهان بى نياز
مبادا مرا دست بر كس دراز
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
025 48 خداوندگارا بده ياريم
مبادا كه در كار بگذاريم
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
026 48 گناهى اگر كرده ام پيش از اين
خدايا ببخشاى و بر من مبين
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
027 48 خدايا به من خود تو بربند راه
مده فرصتم هيچ بهر گناه
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
همانا توام گر نخواهى دگر
نيابم از اين راه هرگز اثر
028 48 خداوندگار اى خداوندگار
تو اى مهربان، لطف تو بى شمار
بزرگى تو را نيز احسان تو را
خدا اى خدا اى خدا اى خدا
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
مرا گريه ها بود بر آن جناب
دعاى مرا جمله كن مستجاب
ز تو خواستم ساز تقدير من
به تأييد پيوند تدبير من
مرا هر چه خواهى مقدر كنى
به نيكى دهى دور از شر كنى
ببخشى بدان بركتى آنچنان
كه پايد از آن نيكيم جاودان
به احسان نه با رنج و سختى ببخش
ز نعمت مرا نيكبختى ببخش
ز اكرام افزاى نيكى به من
كه بودست در دست تو اين رسن
بپيوند با نيكى جاودان
تو اى مهربانتر ز هر مهربان
001 49 در دفع مكر دشمنان
001 49 خدايا نمودى نرفتم به راه
چها آمد از من به من آه، آه
مرا پند دادى و غافل شدم
گرفتار سنگينى دل شدم
ز تو بخشش و بود عصيان ز من
و ليكن نماندست پنهان ز من
ز توفيق چون راه بشناختم
دل خود در اين راه انداختم
چو آمرزشت خواستم داديم
چنين پرده بر كار بنهاديم
تو را اى خداوند عالم سپاس
تو را هم درود و تو را هم سپاس
002 49 به غفلت چو بايد دلى ساختم
در اين ورطه خود را بينداختم
در اين راه نابوديم برگرفت
تباهى و خسران مرا درگرفت
در اين ورطه نگرفت راهم عذاب
بياد آمدم رنج روز حساب
003 49 چه دارم مرا جمله سرمايه چيست
به جز آن كه جز تو خداييم نيست
ز هستى به اين قصه پرداختم
تو را هيچ انباز نشناختم
گريزم به جان اين زمان سوى تو
پناهى ندارم به جز كوى تو
كسى را كه گشته است حاصل تباه
نيايد به جز بارگاهت پناه
004 49 چه بسيار دشمن كه بر من بتاخت
به كشتن مرا تيغ آماده ساخت
برايم دم تيغ را تيز كرد
سوى تيز آن نازكم نيز كرد
پس آن گاه آن را به زهر آب داد
كمين كرد و بر من كمان بر نهاد
نگرديد غافل ز من چشم او
فرو ريخت بر من بسى خشم او
كه تلخى فزايد از آن كام من
نماند به گيتى مگر نام من
005 49 تو ديدى مرا اى خدا ناتوان
چنين خسته از رنجهاى گران
تو ديدى كه دشمن پى انتقام
مرا زهرها ريخت خواهد به جام
تو ديدى در اين سوى تنها منم
و ليكن فزون لشگر دشمنم
كه در لحظه ى غفلتم پا نهد
فرا آيد از زحمتم وارهد
006 49 تو آغاز كردى به يارى مرا
توان دادى و استوارى مرا
شكستى از او تيغ برنده را
نماندى بر او جمع آكنده را
به احسان بر او داديم برترى
فكندى نشانش سوى ديگرى
بگرداندى از راه ديرينه اش
نرفته ز سينه برون كينه اش
سر انگشت خود را به دندان گزيد
چو آن لشگر خود بدان حال ديد
به حسرت برآورد از سينه آه
نكردند چون آنچه بايد سپاه
007 49 ستمها نمودند اهل ستم
نهادند دامم كه پا بر نهم
كمانها به كف مانده اندر كمين
بدوزند بر هم زمان و زمين
به ظاهر به خوش رويى اما به خشم
مرا دوخته همچو صياد چشم
008 49 چو ديدى تبه كرده او حال خويش
به سر درفكندى به گودال خويش
مرا از سفه دام بنهاده بود
به ذلت در آن دام افتاده بود
نبودم اگر بر سر اكرام دوست
مرا بود اينك همان را كه دوست
009 49 چه بسيار بودند عنود و حسود
كه خشنوديم مايه ى رنج بود
بمانده چنان خشمش اندر گلو
كه مى بست راه نفس را بر او
زبان را به آزار من باز كرد
مرا تهمت و كذب آغاز كرد
بر آن شد كه ريزد مرا آبرو
مرا گفت آن را كه خود بود او
به حيلت درآمد پى جنگ من
پس آن گاه بنمود آهنگ من
010 49 خدايا در اين حال خواندم تو را
بيارى چه درها فشاندم تو را
مرا بود بر لطف تو اعتماد
كه نشكست آنكو به تو دل نهاد
كسى كو پناهد به احسان تو
نترسد كه اين است پيمان تو
به سختى تو بودى نگهدار من
چه كارم بد و با تو شد كار من
011 49 بسى ابر شر از سرم رانده اى
چه باران رحمت كه بارانده اى
گشودى بسى جوى رحمت مرا
بپوشانده رخت سلامت مرا
گرفتى ز چشم بلا نور را
نهادى بر آنها ره دور را
012 49 پذيرفتى از من گمان نكو
فرا كردى از نردبان نكو
چه بسيار از فقر و درويشيم
گرفتى و بنهاده اى بيشيم
در افتاده را باز كردى به پا
فزودى به سختى در افتاده را
013 49 تو را هر چه بودست انعام بود
مرا معصيت بود و خجلت فزود
به احسان مرا بر فزودى توان
چو بدبينى از من نكاهى از آن
014 49 تو كارى كه اندر جهان كرده اى
نپرسند اين يا كه آن كرده اى
بخواهم اگر خود تو بخشيده اى
نخواهم نياز مرا ديده اى
به بخشش خود آغاز كردى مرا
درى اين چنين باز كردى مرا
تو مولاى من هر چه را خواستم
فزون داديم خود از آن كاستم
جز احسان نخواهى به من اى خدا
دريغا كه خواهم حرام تو را
نرفتم رهى جز به راه حرام
گذشتم زاندازه ى خود مدام
فراموش كردم من از رستخيز
ز روزى كه از آن نباشد گريز
تو را اى خداوند عالم سپاس
تو را هم درود و تو را هم سپاس
خداى من اى فاتح بى شكست
دهى فرصت اما شتابت گسست
015 49 خداوندگارا ببين اين منم
كه از نعمتت باز دم مى زنم
به تقصير خود نيز باشم گواه
كه خود كرده ام خويشتن را تباه
016 49 خدايا بپويم همه راه تو
كه يابم مگر قرب درگاه تو
محمد نهد سايه بر سر مرا
مقام على يار ديگر مرا
بدين دو كنم رو به درگاه تو
كه يابم از آن دو مگر راه تو
بدين گونه جويم به كويت پناه
پذيرى مرا تا نگردم تباه
نگويم كه بر درگهت بار نيست
كريمى تو و كار دشوار نيست
نباشد تو را رنج و بر جا تويى
خداى تواناى دانا تويى
017 49 ز احسان خدايا تو بر ما ببخش
گهنكار باشيم اما ببخش
مرا بام خشنوديت آرزوست
تفضل يكى نردبان نكوست
ز كيفر خدايا مرا وارهان
تو اى مهربان تر ز هر مهربان
001 50 هنگام ترس
001 50 خدايا مرا آفريدى درست
بپرورديم شادمان، نغز، چست
سپردى مرا دور از اندوه و رنج
از آن مخزن رزق بسيار گنج
002 50 مرا از كتابت بشارت رسيد
كه اى بنده ى من مشو نااميد
اگر چند كرديم بر خود ستم
فراتر نهاديد از حد قدم
كه در راه چون توبه آيد به كار
درخت گنه را دگر نيست بار
خدايا تو دانى چها كرده ام
چها بر سر خويش آورده ام
مرا واى گر برگشايى كتاب
نمايى به من از كتابم حساب
003 50 خدايا نبود ار ز لطفت پناه
چه مى شد مرا روز و حال، آه، آه
ز صاحب اگر مى توانست كس
گريزد به جايى نه در در دسترس
مرا بيشتر بود حق گريز
از آنها كه رفتند از اين راه نيز
به روى زمين يا كه در آسمان
نباشد ز تو هيچ رازى نهان
تو هستى خدايى كه روز حساب
نمايى همه رازها بى نقاب
ببخشى و هرگز نباشد نياز
كه تا كس بسنجد حساب تو باز
004 50 چو من پا گذارم به راه گريز
خدايا بجويى، بيابيم نيز
پس اينك به درگاه تو خاكسار
به پيش تو افتاده بر خاك خوار
عذاب ار كنى نيك دانم سزاست
ز تو شكوه ام بى گمان نابجاست
عذاب ار نماييم عدل است و داد
ببخشى اگر هست لطف و وداد
ز بس بودم از عافيت بهره ور
ندانسته ام هست حال دگر
تو پوشاندى اين جامه را بر تنم
ندانم ز شكرت چسان دم زنم
005 50 همه از تو خواهم من اى كردگار
به نامى كه ما را نشد آشكار
به آن نامهايى كه از روشنى
نشايد كه بر آن نظر افكنى
مرا نيست طاقت چو بر آفتاب
تو از آتش خشم بر من متاب
بلرزد چو از بانگ يك رعد دل
ز آواى خشمت تو بر من مهل
006 50 خداوندگارا ببخشا به من
رها ساز از دام رنج و محن
ببين ذلت من نگر خواريم
سزد گر كه از خاك برداريم
عذاب چو من چون نيفزايدت
شكيبايى از كار من بايدت
به تو كاشكى ذره اى مى فزود
و ليكن تو را هيچ در خور نبود
گنهگار را هر چه باشد گناه
نكاهد ز عز تو اى پادشاه
ز فرمانبران نيز فرمانبرى
نزايد تو را شوكت و سرورى
007 50 به من رحم كن اى خداى جهان
تو اى مهربانتر ز هر مهربان
به احسان ز كردار من درگذر
در توبه بگشاى بار دگر
كه تو، توبه ها را پذيرنده اى
پذيرا شو از من كه بخشنده اى
001 51 در تضرع و زارى
001 51 تو را اى خداوند عالم سپاس
تو را هم درود و تو را هم سپاس
به حمد و سپاسم سزاوار تو
برانيم شب و روز مى دار تو
به من آن همه لطف و احسان تو
به اكرامهاى فراوان تو
بدان بخشش بيشمارت كه هست
به مهرت كه بر جان من برتر است
به نعمت كه كردى تو بر من تمام
به احسان كز آن بهره بردم مدام
سپاس تو را كى توانم نمود
براى سپاست توانم نبود
002 51 نبودم اگر لطف و احسان تو
نمى يافتم بهره از خوان تو
چنين بهره مندى نمى يافتم
ز پيرايش نفس مى تافتم
و ليكن تو آغاز كردى بدان
كه بخشايش خويش سازى عيان
توام رزق دادى به هر كار و ساز
كه سازى مرا از همه بى نياز
بلا را بگرداندى از روى من
قضا را كشيدى به چستى رسن
003 51 بلا را نماندى كه آيد به من
نهادى كه نعمت فزايد به من
بدادى از آن ديده را روشنى
دهى نعمتم تا به دل افكنى
004 51 پذيرفتيم در زمان دعا
گذشتى ز لغزش نمودى رها
زدندم چو ره دشمنان از ستم
ستاندى و از من نگرديد كم
005 51 ز تو خواستم چون نبودى بخيل
ببخشيديم اى تو رب جليل
چو افتاد با لطف تو كار من
نشد ترش رويت ز ديدار من
شنيدى ز من چون كه كردم دعا
بدادى چو ديدى نياز مرا
همانا به هر حال و هر روزگار
ببخشيديدم نعمت بى شمار
006 51 ستايم تو را خود از اين رهگذر
مرا لطف تو نيك و هم نيك تر
سپاسد تو را جمله اعضاى من
زبانم، تنم، عقل من، راى من
سپاسى كه رفته است راه كمال
فراتر از آن نيز باشد محال
سپاسى كه خشنوديت را زمن
به پايان رساند به وجه حسن
007 51 خدايا ز كيفر نجاتم بده
ز چنگال آتش براتم بده
پناهم تويى در سر راهها
نگهدار لغزش در چاهها
گر از اين همه راه درمانده ام
نجاتم تويى پس كجا مانده ام
بيامرز از جمله كردار من
بياويز اين پرده بر كار من
به رسوايى آميخته نام من
در افتاده اين طشت از بام من
الا اى خداوند روزى رسان
ز احسان ببخشا بر اين ناتوان
الا اى خدايى كه بس پادشاه
به گردن رسنها بر آن بارگاه
به خوارى به خاك تو افتاده اند
سر خود به درگاه بنهاده اند
در استاده در درگهت دل دو نيم
به لرزش درافتاده هر يك ز بيم
سزاوار پروردگارى تويى
كه زيبنده ى نام بارى تويى
خداوندگارا ببخشا گناه
كه من خود گنهكارم و عذرخواه
توان كو؟ كه باشد مرا چيرگى
گريزم كجا؟ چيست اين خيرگى
008 51 به لغزش درافتاده ام گر به سر
به احسان خدايا ز من درگذر
درآيم خدايا به آن بارگاه
گنهكار و مسكين ولى عذرخواه
گناهان كه روح مرا خسته اند
همه راهها را به من بسته اند
از آنها گريزم به درگاه تو
كه باز است تنها به من راه تو
كنم توبه دانم تو را نيست دير
به من لطف كن توبه ام درپذير
چو خود آمدم تا به اين بارگاه
به احسان بيفزاى و در ده پناه
چو خود آمدستم به زنهار تو
نشايد كه گردم دگر خوار تو
به تو دست يازيدم اى كردگار
به الطاف خود دست از من مدار
كنون كامدم من به اميد و درد
اميدم مگير و مگو بازگرد
009 51 كه خواندم تو را اى خداوند من
به الطاف خود باز كن بند من
كه درويشم و زارم و بيمناك
به بيچارگى رهسپار هلاك
010 51 بر آنم كه بر تو شكايت كنم
كه از سستى خود حكايت كنم
درنگم بسى مى كند نااميد
نرفتم به سويى كه دادى نويد
دريغا نكردم چرا خود شتاب
كه تا دور گردم ز رنج عقاب
ز اندوه آتش ز رنج جحيم
از آنها كه افزود بر خصم بيم
فزونى اندوه شد چون قفس
مرا فتنه ى نفس بندد نفس
011 51 از اين پيش پوشيديم بس گناه
نكردى از آنها وجودم تباه
مرا مى پذيرى چو خوانم تو را
اگر چه چو خوانيم مانم تو را
اگر خواستم من ز تو خواستم
تو دانى كه در اين سخن راستم
تو را گويم اى داور بى نياز
چو پوشيده خواهم از اين خلق راز
ز دل غير نام تو بايد زدود
به جز بر تو اميد بر كس نبود
012 51 بلى اى خداوند اينك بلى
مرا صفحه ى دل ز تو منجلى
به فرمان و رايت در استاده ام
ز من بشنوى دل به تو داده ام
كسى گر شكايت به تو آورد
همان را كه بايست با خود برد
گرت دست يازم به عرض نياز
نگردد مرا دست سويى دراز
رهانى كسى را كه آويزدت
بگيرى چو افشاند و ريزدت
013 51 بگيريش دست و نماييش راه
كسى را كه آرد به كويت پناه
خدايا اگر بوده ام ناسپاس
ببخش وز نوميديم دار پاس
014 51 خدايا مرا كج اگر بوده راه
ببخشاى هستم كنون عذرخواه
خدايا ز عصيان ستم كرده ام
چه بسيار كردم نه كم كرده ام
ز تقصير گرديده كارم تباه
ز يك عمر اهمال خود عذرخواه
عذاب من از سوى تو عدل تست
و ليكن ببخشى اگر فضل تست
001 52 در اصرار بر طلب رحمت
001 52 خداوندگارا تو پاكى تو پاك
اگر ديگرى اين نداند چه باك
خدايا ز تو نيست چيزى نهان
نه اندر زمين و نه در آسمان
ندانى چسان؟ آنچه خود ساختى
نبينى همان را كه پرداختى
گريزد ز تو آنكه در زندگى
ز رزق تواش بوده پايندگى
چسان دور گردد كس از منظرت
كه نبود گذارش جز از كشورت
002 52 ز مخلوق تو هر كه داناتر است
فزونتر ز تو بيمش اندر سر است
فزونتر چو خيزد به فرمان تو
مهين خاكسار است بر خوان تو
كند ديگرى را اگر بندگى
به رزقت سپارد ره زندگى
چنين بنده از هر كسى خوارتر
به چنگال شيطان گرفتارتر
003 52 كسى كاو به يكتاييت رو نبرد
ره شرك را بى محابا سپرد
ز پيغمبران هيچ باور نكرد
به غير از خطا كار ديگر نكرد
نكاهد از او پادشاهى تو را
تو را پادشاهى بود اى خدا
پسند كس ار نيست فرمان تو
نسازد دگر گونه پيمان تو
توانت چو باور ندارد كسى
ندارد از آن باز خود را بسى
پرستد اگر غير تو آدمى
گريزى نيابد ز راهت دمى
كس ار نيست ديدار تو كام او
نپايد بسى دير ايام او
004 52 به پاكى مقام است والا تو را
نزيبد خداوندى الا تو را
به شاهى تو را بر جهان چيرگيست
كه انديشه اى غير از اين خيرگيست
كسى در نيابد توان تو را
به فرمانروايى نشان تو را
005 52 چو مخلوق را مرگ تقدير بود
ز كافر ز مؤمن چه تدبير بود
از اين جام نوشند هر مرد و زن
نيابند تأخير يك دم زدن
بنوشند و آيند تا درگهت
چنين است و پويند بايد رهت
تا جاويدى و جمله اهل فنا
نباشد به غير از خدا را بقا
خدايا تو را هيچ انباز نيست
جهان را فراتر از اين راز نيست
006 52 مرا باور است اى خداوندگار
كه گرديده هستى ز تو استوار
كنم باورت نيز پيغمبرت
كتابى كه بودست روشنگرت
نگشتم پرستشگر ديگرى
به غير از تو را كرده م كافرى
اگر ديگرى را پرستد كسى
به بيزارى از او فزايم بسى
007 52 مرا بام شد شام و شد شام بام
دريغا كه اعمال بد ناتمام
پذيرم كه بس بر خطا رفته ام
به غفلت سوى ناروا رفته ام
فزودم به سنگينى بار خويش
كه نشناختم هيچ مقدار خويش
نهادم فراتر بسى پاى خويش
به خوارى در افتادم از راى خويش
008 52 مرا قصه از آن بود دردناك
كه گرديدم از كرده ى خود هلاك
دريغا كه چون اوفتادم به راه
مرا ساخت اين نفس ظالم تباه
مرا خواهش نفس اماره ام
ببسته است هر سو ره چاره ام
009 52 خداوندگارا مرا آرزوست
كه اين آرزو را ز هر جست و جوست
در افكنده در جهل و غفلت مرا
در انداخته در بطالت مرا
ز بس جمع گرديده بر من نعم
مرا گشته انديشه ى حشر كم
ز تو خواهم اى داور بى نياز
تو از مكرمت كار بر من بساز
كسى دست يازد به سويت كه او
در افتاده در دامن آرزو
هم از خواهش نفس اماره اش
نماندست راهى سوى چاره اش
از آن كس كه دنيا بر او تاخته
به دام اسارت در انداخته
ورا سايه ى مرگ بر سر بود
قدم سوى دنياى ديگر بود
خرد سخت كوچك گناهش بزرگ
شناسد ز خود بس خطاى سترگ
ندارد به غير از تو پروردگار
نه در دوستى كس ورا پايدار
رهاننده اش نيز تنها تويى
نخواهد پناه دگر تا تويى
010 52 خداوندگارا به حقت قسم
به حقى كه بر جمله شد محترم
به اسمت قسم آرى اسم عظيم
كه تسبيح آن شد ز احمد قويم
به عز و شكوهت كه باشد گرام
كه هرگز نگردد بماند مدام
نيابد دگرگونى و نيستى
نيابد كسش چونى و چيستى
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
مرا از عبادت چنان كن كه باز
نيارم به كس جز تو عرض نياز
خدايا به دل بيم خود را بهل
نمانم دگر مهر دنيا به دل
پناهم ز هستى همه نام تست
توكل همه سوى اكرام تست
011 52 خدايا به سوى تو دارم گريز
وگر بيم باشد خود از تست نيز
خدايا مرا باش فريادرس
اميدم همه سوى تو هست و بس
تو را خوانم و جويم از تو پناه
نباشد كسم غير تو تكيه گاه
خداوندگارا تو ياريم ده
به ايمان فزا رستگاريم ده
توكل مرا باشد و اعتماد
به جود تو و بخششت اى جواد
001 53 در مقام فروتنى در پيشگاه الهى
001 53 خدايا گناهم چنين در نشاند
نشاند و مجالم به گفتن نماند
مرا بسته شده راه حجت دگر
به سختى در افتاده ام تا به سر
منم من گرفتار كردار خويش
به حيرانى افكنده ام بار خويش
به راه رهايى از آن مانده ام
به خود مانده و از همه رانده ام
002 53 مرا نفس در جايگاه خسان
در افتاده و كار چون ناكسان
در افتاده در جايگاهى كه سخت
ز گستاخيش تيره گرديه بخت
003 53 خدايا چه ام اين دليرى فزود
به سوى هلاكت كه ام ره نمود
004 53 خدايا در افتاده ام من به رو
به لغزيده پا رفته در گل فرو
ببخشاى اگر چند شايانيم
شكيباييت بين و نادانيم
ببخشاى بر زشت كرداريم
كه خود گويم از جهل و بدكاريم
ببين اين بود دست و رخسار من
به تسليم باشد سر و كار من
005 53 گذشته است بسيار ايام من
ز هستى بشويد جهان نام من
ببين ناتوانى نياز مرا
در اين لحظه سوز و گداز مرا
در افتاده مسكين به بيچارگى
ز كف داده طاقت به يكبارگى
كرم كن به بيچاره اى اى كريم
سزد مهربانى تو را اى رحيم
006 53 در آن دم كه نامم ز هستى گسست
ز دلها همه نام من رخت بست
فراموش گرديده از يادها
همه يادها رفته بر بادها
الا اى خدا اى تو مولاى من
در آن دم كه ديگر بود واى من
در آن دم كه در خاك جسمم نهند
جدا سازد ايام بندم ز بند
نماند بپوسد همه پيكرم
نه دستى كه آن را فرا آورم
دريغ اى خدا آه بر من دريغ
بر اين جان فسوس و بر اين تن دريغ
به غفلت درافتادم از كار خويش
نرفتم ببندم مگر بار خويش
007 53 به من رحم كن اى تو مولاى من
در آن دم كه از قبر آرم بدن
در آن روز در رفتن و آمدن
ز ياران خود ساز همراه من
در آنجا بده منزل و جايگاه
به نزديكى دوستان اى اله
001 54 در طلب رفع غمها
001 54 بگيرى، كنى دور، هر هم و غم
توانم دهى تا از آن وارهم
تو رحمانى و بندگان را چه بيم
رحيمى، فزايى به لطف عميم
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
غمم را بگير، اندهم دور ساز
به سوى تو آوردم اينك نياز
002 54 خدايى و يكتايى و بى نياز
نه زاده، نه زاييده گرديده باز
نه همتاش باشد نه مانند و يار
خدايا نگهدار و پاكم بدار
ز من دور كن رنج و اندوه را
ممان بر دل من تو اين كوه را
003 54 خدايا من اين از تو خواهم درست
كه سختم نياز و توان است سست
گناهم فزون و نماندست كس
كه باشد در اين فقر فريادرس
به اين ناتوانى توانم دهد
به عصيان ز بخشش نشانم دهد
به جز تو كه از لطف آكنده اى
همانا بزرگى و بخشنده اى
مرا دست گير از خداوندگار
به كارى خود دوست دارى بدار
004 54 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا در آن دم كه مى خوانيم
چنان كن كه با صدق ميرانيم
نيازم به دنيا نماند دگر
تو و عشق تو باشدم در نظر
توكل ببخشا، بده راستى
مبادا ز غير توام كاستى
005 54 گر آنها نوشتند از من گناه
خدايا پناه و خدايا پناه
ببخشاى بيمى چو بيم عباد
چو آن كس كه بر درگهت سر نهاد
يقينى چو آنان كه اندر رهند
توكل كنند و همى سر نهند
006 54 مرا رغبت و بيم فرماى بيش
ز نوعى كه دادى به ياران خويش
007 54 مرا حاجت اين است و نبود گريز
بيفزاى بر رغبت و ميل نيز
008 54 ببخشاى و از آن ملامت مكن
مرا شرمسار قيامت مكن
چنان كن كه آن گردد از آن من
بياموز خود نيز برهان من
سلامت ببخشاى بر جسم من
مرا دور كن از بلا و محن
009 54 درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
خدايا بر آنها درود تو باد
كه كار جهانى بدانها گشاد