درباره رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است كه :
و كذلك كان يسمع من صدر سيدنا رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مثل ذلك (582).
((از سينه پيغمبر اسلام صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم هم به هنگام مناجات و گفتگو با خدا اين صدا بر مى خاست )).
و بعضى از زن هاى حضرت نقل كرده اند:
و كان النبى يحدِّثُنا و نحدِّثُه فاذا حَضرتِ الصلاةُ فكانَّه لم يعرفنا و لم نعرفه اشتغالا بعظمة اللّه (583).
((پيامبر، ميان ما نشسته بود و با ما گفتگو مى كرد وقتى موقع نماز مى شد، چنان اشتغال به عظمت خدا پيدا مى كرد، مثل اين كه با ما بيگانه است و ما را نمى شناسد)).
درباره حضرت اميرالمومنين عليه السلام آمده است :
و كان اميرالمومنين عليه السلام اذا اءخذ فى الوضوء يتغيَّرُ وجهَهُ من خيفةِ اللّه (584).
((وقتى اميرالمومنين عليه السلام وضو مى گرفتند رنگ چهره شان از خوف خدا عوض مى شد)).
و نيز در مورد حضرت عليه السلام آمده است :
كان على بن ابى طالب عليه السلام اذا حضر وقت الصلاة يتزلزل و يَتَلَوَّنُ فَيُقال له ما لك يا اميرالمومنين فيقول جاء وقت اءمانةِ اللّه الَّتى عَرَضها على السموات و الارض فاءَبين اءَن يَحمِلنها و اءشفَقن منها و حَمَلَها الانسان (585).
((هرگاه وقت نماز مى شد حضرت به خود مى لرزيدند و دگرگون مى شدند، وقتى به ايشان گفته مى شد: شما را چه مى شود؟ مى فرمودند: موقع اداى امانتى رسيد كه خدا به همه مخلوقات عرض فرمود؛ به آسمان ، زمين و كوهها اين امانت عرضه شد و آنها از پذيرش آن امانت اظهار عجز و ناتوانى كردند و انسان ناتوان آن را پذيرفت )).
در فرمايش امام عليه السلام اين امانت و بار سنگين الهى ، همان ارتباط و پيوند از روى اختيار با خالق است كه راه آن نماز است .
يُنسبُ الى مولانا اميرالمومنين عليه السلام انَّه وقع فى رِجله نَصل فلم يُمكن من اخراجه ، فقالت فاطمةُ عليها السلام : اخرجوه فى حال صلاته فانّه لا يحسُّ بما يجرى عليه حينئذ. فاخرج و هو عليه السلام فى صلاته (586).
((تيرى به پاى اميرالمومنين عليه السلام اصابت كرده بود كه توانايى بيرون آوردن آن را نداشت . حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند: اين تير را در حال نماز بيرون بياوريد. كه ايشان در حال نماز متوجه آنچه برايشان اتفاق مى افتد نيستند. پس تير را در حال نماز بيرون آوردند)).
گويا به هنگام گفتگو با خدا روح از بدن مفارقت مى كرد. پس نه تنها در نهايت خشوع قلب و حضور دل است ، بلكه چنان غرق در عظمت ذات اقدس ربوبى است كه از خودبى خود مى شود و در حقيقت اين جسم و قالب از روح تهى مى شود.
اين نماز و توجه به ذات ذوالجلال الهى و فارغ شدن از همه تعلقات ، و اين حال و خصوصيت درباره ساير اولياى الهى و اهل بيت پيغمبر عليهم السلام نقل شده است كه به بعضى از آنها در بحث بعد اشاره خواهيم كرد.
در حالات فاطمه اطهر عليها السلام نوشته اند:
و كانت فاطمة عليها السلام تنهج فى الصلاة من خيفة اللّه (587).
((فاطمه زهرا عليهاالسلام به هنگام نماز نفس مباركش به شماره مى افتاد)).
درباره امام سجاد عليه السلام ، صاحب اين سخنان و كلمات شريفه اى كه به شرح و تفسير آن پرداخته ايم ، نوشته اند كه :
اذا توضَّاء اصفرَّ لونه فيقول له اهله : ما هذا الَّذى يَعتارُك عند الوضوء؟ فيقول : اءتدرون بين يدى من اءُريد اءن اءقوم ؟(588).
((به هنگام وضو گرفتن ، رنگ چهره مبارك آن حضرت به زردى مى گراييد. سوال شد اين چه حالى است كه به هنگام وضو برايتان حاصل مى شود؟ حضرت فرمودند: مگر نمى دانيد كه ما به هنگام وضو بنا داريم در پيشگاه سلطانى با جلال و جبروت بايستيم و با او سخن بگوييم ؟ سلطان همه مخلوقات و مالك همه موجودات )).
ابوحمزه ثمالى رحمه اللّه مى گويد:
راءَيتُ على بن الحسين عليهما السلام يصلِّى فَسَقط رَداؤُهُ عن مَنكَبِه فلم يُسَوِّه حتى فرغ من صلاته قال : فساءَلته عن ذلك ، فقال : ويحك اءَتدرى بين يدى مَن كنت (589).
((ديدم امام سجاد عليه السلام را كه نماز مى خواند و عباى مبارك از دوشش افتاده بود و اصلا توجهى به اين حال نداشت تا نمازش تمام شد در اين باره از حضرت سوال كردم . حضرت فرمودند: ابوحمزه ! مى دانى در پيشگاه چه كسى ايستاده بودم ؟ - همين كه توجه داشتم در پيشگاه ذات مقدس پروردگارم ، مرا از ساير چيزها غافل كرد -)).
باز روايت شده آن حضرت وقتى به نماز مى ايستاد:
كاءَنَّه ساق شجرة لا يَتَحرَّك منه شى ء الا ما حرَّكه الرِّيح منه (590).
((مانند ساقه درختى حركت اختيارى از آن حضرت صادر نمى شد جز آن كه باد لباس او را حركت دهد)).
پس نماز مقبول نمازى است كه با ذكر و توجه كامل و با دلى فارغ از هر آلودگى به جاى آورده شود.
در سوره مباركه مومنون آمده است :
قد افلح المومنون # الَّذين هم فى صلاتهم خاشعون (591).
((همانا اهل ايمان به پيروزى و رستگارى رسيدند؛ آنان كه در نماز خاضع و خاشع هستند)).
مؤ منينى كه هنگام نماز، لرزان و قلب خاشع دارند، رستگارند؛ چون كه نه تنها نماز مى خوانند، در نماز خشوع قلب نيز دارند؛ و اين نماز را با توجه و بريدن از همه تعلقات ، براى همگان قابل دسترسى نيست ؛ جز اين كه پيوند و دلبستگى از ماديات و از غير ذات اقدس ربوبى قطع شود.
امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
قلوب خلت عن ذكر اللّه فاءذقها اللّه حبّ غيره (592).
((دلى كه خالى از ياد خدا باشد، محبت ديگران در آن جا مى گيرد)).
نماز و محبت خدا
اگر دل ، جايگاه محبت و ياد خدا و مسرور از خاطره انس با او بود، دل خاشعى است كه در آيات كريمه وعده داده شده كه به فلاح و رستگارى مى رسد. اما اگر آن دل از ياد خدا غفلت كرد، آن وقت به ماديات ، دنيا و متعلقات آن پيوند خواهد خورد. چه خوب سروده اند:
رسم عاشق نيست با يك دل دو دلبر داشتن | يا ز جانان يا ز جان بايست دل برداشتن |
ما جعل اللّه لرجل من قلبين فى جوفه (593).
((خداوند در درون يك نفر دو قلب قرار نداده است )).
خدا دو دل براى انسان قرار نداده است و آن يك دل هم فقط جاى محبت و عشق به ذات ذوالجلال الهى است . امام سجاد عليه السلام در مناجات پانزده گانه اى كه در مفاتيح الجنان ذكر شده (مناجات خمس عشر) در مناجات المحبين ، تعبير بسيار لطيفى دارد.
الهى من ذالَّذى ذاق حلاوة محبَّتك فَرام منك بدلا و مَن ذالَّذى انس بقربك فابتغى عنك حولا(594).
((خدايا! كيست كه مزه دوستى تو را چشيده باشد و ديگرى را طلب كند؟ كيست كه به قرب تو آرميده باشد و از درگاه تو انتقال جويد)).
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند؟ | فرزند و عيال و خانما را چه كند؟ | |
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى | ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟ |
همه سخن در شعله ور كردن آتش اين محبت است . اين محبت فطرى نسبت به ذات اقدس پروردگار كه در دل و قلب همه موجودات ، به ويژه در انسان وجود دارد پيوند عاطفى مخلوق با خالق ، و يك پيوند ناگسستنى است . خدا به حكم كمالش همه بندگان را دوست دارد و به همه ، حتى دشمن روزى مى دهد:
اديم زمين ، سفره عام اوست | بر اين خوان يغما، چه دشمن ، چه دوست ! |
علاوه بر اين كه او كمال و جمال مطلق است ، انسان هم بالفطره كمال جو آفريده شده است ؛ اگر اين غريزه كمال جويى درست هدايت شود به همان مرتبه اى مى رسد كه جز او نمى بيند. در كلمات اميرالمومنين عليه السلام آمده كه فرمودند:
ما راءيت شيئا الا و راءيت اللّه قبله و بعده و معه (595).
((به هرچه نظر افكندم قبل از آن ، همراه با آن و بعد از آن چيز، جلوه عظمت الهى را ديدم )).
مولا اميرالمومنين عليه السلام در وصف اوليا و متقين مى فرمايند:
عظُم الخالق فى اءَنفسهم فصغُر ما دونه فى اءَعينهم ... قلوبهم محزونة و شرورهم ماءمونة و اءَجسادهم نحيفة و حاجاتهم خفيفة و اءَنفسهم عفيفة صبروا اياما قصيرة اءَعقبتهم راحة طويلا تجارة مربحة يسَّرها لهم اءَرادتهم الدُّنيا فلم يريدوها(596).
((انسان ها به مرتبه اى مى رسند كه در پيش چشم آنها فقط ذات ذوالجلال الهى بزرگ و عظيم است و جز او همه چيز بى ارزش و ناچيز. مومنان كسانى اند كه دل محزون و غمگين دارند. از سوى آنها به ديگر مخلوقات آفت و شرى نمى رسد. داراى اجساد ضعيف و حاجت هاى بسيار كم و ناچيزند. دل ها و نفس هاى عفيف و پاكيزه دارند. ايام كوتاهى در برابر معاصى صبر مى كنند و در مقابل از راحتى طولانى مدت برخوردار مى شوند و اين تجارت پرسودى است كه پروردگارشان براى آنها آسان فرموده ، در اين دنيا مالك نفس خود و خواهش ها و اميال شخصى اند؛ دنيا خواستار آنان است ولى آنها دنيا را نمى طلبند)).
تقواپيشه گان كسانى هستند كه سعادت ابدى و خلود در نعيم الهى را با اين صبر چندروزه معامله مى كنند؛ كه اين تجارت بسيار پرسودى است كه خدا سرمايه اش را به آنها داده و امكان اين تجارت را براى ايشان فراهم كرده است به هرحال فهم اين مطلب خيلى مهم است .
هر كسى را نتوان گفت كه صاحب نظر است | عشق بازى دگر و نفس پرستى دگرست |
مومنان واقعى ، بهشت را از آن جهت كه خانه قرب خداست ، دوست دارند، از جهنم گريزانند؛ از آن رو كه به معناى بعد و دورى از اوست ، و اين زبان دل همه اولياى الهى است كه :
فهَبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربّى صبرت على ذلك فكيف اءصبر على فراقك ، و هبنى صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك ، اءم كيف اءسكن فى النار و رجايى عفوك (597).
((خدايا! من بر عذاب تو صبر مى كنم ، اما چگونه فراقت را تحمل كنم ؟! اگر بر سوز آتشت صبر كنم ، چگونه بر چشم پوشى از كرامتت صبر كنم ؟ چگونه در دوزخ جاى گيرم و حال آن كه اميد گذشت از تو دارم ؟)).
خدايا! تو كريمى . من چگونه بپذيرم كه محبوب كريم من و همه اميد من ، دست از كرامت كشيده باشد؟ معناى به جهنم فرستادن من اين است كه تو از كرامت دست شسته اى !.
خلاصه اين بندگان خدا در نماز و راز و نيازشان در پيوند و ارتباطشان به دنبال كمال مطلقند و در نماز او را مى بينند. نه با چشم سر، كه از اعماق دل و ضمير او را مى جويند و مى يابند. در جنگ جمل كسى به حضور اميرالمومنين عليه السلام رسيد؛ مهار مركب حضرت را گرفت و گفت :
هل راءَيت ربك يا اميرالمومنين ؟ فقال عليه السلام : اءَفاءَعبدُ ما لا اءَرى فقال و كيف تراه ؟ قال : لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان (598).
((آيا خداى خودت را مى بينى ؟ اميرالمومنين عليه السلام فرمودند: آيا مى شود كسى چون من كسى را كه نمى بيند، عبادت كند؟ بعد فرمودند: نه آن گونه است كه تو مى پندارى كه خدا با چشم سر ديدنى است ؛ آنچه كه من مى گويم اين است كه با حقيقت ايمان و با چشم دل خدا را مى بينم )).
قلب انسان خانه خداست
يكى از پيامبران با خدا مناجات مى كرد و مى گفت : يا رب كيف الطرائق اليك ؟ چگونه مى شود به تو رسيد؟ چگونه به سوى تو مى توان آمد؟ جواب آمد: اءَتُراك نفسك و تعال الى ، خود را واگذار و نزد من آى (599).
حجاب چهره جان مى شود غبار تنم | خوشا دمى كه از اين چهره پرده برفكنم |
چنين قفس نه سزاى چو من خوش الحانى است | روم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم |
خداوند در قرآن مى فرمايد:
فسوف ياءتى اللّه بقوم يحبُّهم و يحبّونه (600).
((خداوند جمعيتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنان نيز او را دوست دارند)).
در جاى ديگرى مى فرمايد:
والَّذين آمنوا اءَشدُّ حبّا للّه (601).
((آنان كه اهل ايمانند كمال محبت و دوستى را فقط مخصوص به خدا مى دانند)).
جز محبت هرچه بودم سود در محشر نداشت | دين و دانش عرضه كردم كس به چيزى برنداشت |
خشوع ، تواضع و احساس بى چيزى ، حقارت و ذلت نسبت به ذات اقدس حضرت حق ، براى انسان حاصل نمى شود، مگر با معرفت و شناخت او؛ كه اصل دين ، معرفت خداست ، و اگر انسان خدا را شناخت ، بالطبع او را دوست خواهد داشت .
من عرف اللّه اءحبه (602).
((كسى كه خدا را بشناسد، او را دوست مى دارد)).
دلى كه خدا را بشناسد از خدا جدا نخواهد بود. دل و قلب به او داده و از همه جا و همه كس منقطع و جدا خواهد شد؛ زيرا دل جايگاه محبوب و معشوق حقيقى مى شود و ديگر براى چيز ديگرى جايى نمى ماند؛ اما دلى كه خالى از ذكر خدا شود ديگرى در آن دل مسكن مى گزيند:
قلوب خلت عن ذكر اللّه فاذاقها اللّه حب غيره (603).
((دلى كه خالى از ياد خدا باشد، محبت ديگران در آن جا مى گيرد)).
وقتى دل جاى خدا شد زبان و چشم و گوش هم از آن خدا مى شود، و ديگران نه زبان جز به رضاى او گشوده مى شود، نه چشم جز او را مى بيند و نه گوش جز نواى دلنشين او را مى شنود. حديثى را مرحوم مجلسى و مرحوم شيخ حر عاملى از امام باقر عليه السلام نقل فرموده اند كه :
و انَّه ليتقرَّبُ الىَّ بالنَّافلة حتى اءَحبَّه فاذا اءَحببتَه كنت سمعه الَّذى يسمع به و بصره الَّذى يبصر به و لسانه الَّذى ينطق به (604).
((بنده تابع و خاشع من با اتيان نوافل و مستحبات طورى عمل مى كند كه مورد محبت من واقع مى شود. وقتى من او را دوست داشتم ، گوش و چشم و زبان او خواهم بود)).
اين نه بدان معناست كه بعضى منحرفان در توحيد و قائلين به حلول و اتحاد گفته اند؛ بلكه اين اهمان بيانى است كه راز و ما رميت اذ رميت و لكن اللّه رمى (605) را مى گشايد كه چشم ، دست ، دل ، گوش و زبان انسان جز به رضاى او كارى نمى كنند، آدم خود هيچ است و همه چيز خداست ؛ و اگر در اين محبت و عشق صادق بود، خود را نمى بيند و به تعبير امام سجاد عليه السلام در اين رساله حقوق :
اءَن تَقوم فيها مَقام الذَّليل الرَّاغب الرَّاهب الخائِف الرَّاجى المِسكين .
انسان بايد حجاب نفس را با عبادت زائل كند؛ كه اولين قدم در اين راه ، نماز است و هنگامى كه بدين مرحله رسيد، فقط خدا را مى بيند. در حقيقت چشم ، گوش ، زبان و دست او آن گونه كه خدا مى خواهد و مى پسندد، عمل مى كند. امام سجاد عليه السلام در مناجات هشتم از مناجات خمس عشر مى فرمايند:
و اءَلحقنا بعبادك الَّذين هم بالبدار اليك يسارعون و بابك على الدوام يطرقون ، و اياك فى الليل و النهار يعبدون (606).
((خدايا! مرا به آن بندگانى ملحق كن كه براى وصال تو بر يكديگر پيشى مى گيرند و هميشه پشت در خانه تواند و در خانه تو را مى كوبند و در دل شب و همه روز تو را عبادت مى كنند)).
امام سجاد عليه السلام در ادامه سخن آنها را چنين توصيف مى فرمايند:
ملاءت لهم ضمائرهم من حبك و روَّيتهم من صافى شريك ، فبك الى لذيذ مناجاتك وصَلوا، و منك اءقصى مقاصدهم حصَّلوا(607).
((خدايا! تو دلها و قلب هاى آنها را از محبت خود سرشار و مالامال كرده اى ؛ و از شراب عشق خود آنها را سيراب كرده اى ، درباره تو به لذت رازگويى با تو رسيده اند؛ و از طرف تو بالاترين مقاصد خود را به دست آورده اند)).
اى دل بشارتى كه زمان وصال شد | فصل فراق رفت و گه اتصال شد | |
نوشيدن شراب محبت به صد شعف | در كيش شيخ و عارف و عامى حلال شد |
حضرت در ادامه مى فرمايند:
فقد انقطعت اليك همتى و انصرفت نحوك رغبتى ، فانت لا غيرك مرادى ، و لك لا لسواك سهرى و سهادى (608).
((خدايا! همه همت من تويى . خدايا! همه رغبت و اشتياق من به سوى توست و فقط تو مراد و مقصود منى و خواب و بيدارى من براى تو است )).
و لقاؤ ك قرةَ عينى و وصلك منى نفسى ... و رَوَيتُك حاجتى و جوارك طلبى ، و قربك غاية سُؤ لى و فى مناجاتك روحى و راحتى و عندك دواء علتى و شفاء غُلَّتى و برد لوعتى و كشف كربتى (609).
((خدايا! با آنچه كه چشم مرا روشن مى كند، فقط ديدار توست ، آنچه آرزوى قلبى من است وصل و لقاى تو است . خدايا! آنچه كه مسالت دارم و نهايت آرزوى من است ، قرار گرفتن در جوار قرب تو است ؛ و فقط گفتگو با تو به من آرامش مى دهد. دواى همه دردهاى من نزد تو است . شفا و آرامش طغيان عطش من نزد تو است ؛ و آنچه كه سوز دل مرا آرام مى كند، نزد تو است ؛ آنچه كه مى تواند مصائب مرا درمان كند نزد تو است )).
خاك درت بهشت من مهر رخت سرشت من | عشق تو سرنوشت من راحت من رضاى تو |
حضرت در ادامه مى فرمايند:
و لا تقطعنى عنك و لا تبعدنى منك يا نعيمى و جنتى (610).
((خدايا! پيوند ميان من و خود را قطع كن . خدايا! تو مرا از خود مران كه همه فردوس و رضوان من ، و همه دنيا و آخرت من فقط تويى )).
به تعبير سيدالشهداء عليه السلام ، گاه بنده به مرتبه اى مى رسد كه مى گويد:
انت الَّذى اءَشرقت الانوار فى قلوب اوليائك حتى عرفوك و وحَّدوك و انت الَّذى اءزلت الاغيار عن قلوب اءحبائك حتى لم يحبّوا سواك و لم يلجئوا الى غيرك (611).
((خدايا! تو دل هاى دوستان خود را به نور محبتت منور كردى تا تو را شناختند. خدايا! اين تو بودى كه اغيار را از دلها بردى تا جز تو كسى را دوست نداشته باشند و به غير تو پناه نبرند)).
حضرت عليه السلام ادامه مى دهند:
انت المونس لهم حيث اوحشتهم العوالم و انت الَّذى هديتهم حيث استبانت لهم المعالم ، ماذا وجد من فقدك ، و ما الَّذى فقد من وجدك ، لقد خاب من رضى دونك بدلا و لقد خسر من بغى عنك متحولا(612).
((تويى مونس آنان ، آن جا كه از عوالم هستى هراسناكند و تويى راهنماى آنان ، آنجا كه نشانه هاى تو در برابرشان پيدا شود آن كسى كه تو را نيافت چه به دست آورده ؟ و آن كه تو را يافت چه از دست داده است ؟ آن كه تو را رها كرد و به غير تو دست يازيد، تهى دست است ، و آن كه از درگاه تو كوچ كرد، در زيان است )).
و خلاصه :
غوغاى عارفان و تمناى عاشقان | حرص بهشت نيست كه شوق لقاى توست |
گفته شد كه از شرايط اساسى قبول نماز و عبادت ، حضور و خشوع قلب است ؛ و راه هاى تحصيل خشوع قلب و توجه دل را در حد اين گفتار بيان كرديم . از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده كه فرمودند:
لا ينظر اللّه الى صلاة ، لا يحضر الرجل فيها قلبه مع بدنه (613).
((خداوند متعال به بنده اى كه نماز مى خواند، اما قلبش بدن او را همراهى نمى كند نظر نمى كند)).
جسم در حال نماز است ، اما قلب جاى ديگرى است ؛ مقابل قبله ايستاده حمد و سوره مى خواند، اما دل در عوالمى ديگر سير مى كند و به قول صائب :
غير از خدا كه هرگز در فكر آن نبودى | هر چيز تو كه گم شد وقت نماز پيداست |
اين نماز، نماز با خشوع دل و حضور نيست و در نتيجه اين نماز مقبول نيست . نمازگزار بايد آنچه را كه براى حضور قلب و خشوع دل لازم است ، فراهم كند و از هر چيز كه موجب اشتغال فكرى او به سمت و سوى ديگرى جز خدا است ، دورى كند. اين كار براى مومنان سهل است ؛ چرا كه در رساله هاى عمليه از چيزى كه انسان را از فكر خدا و ياد خدا غافل مى كند، به عنوان مكروه ياد شده است . نماز در حال خواب آلودگى كراهت دارد.
و اذا قاموا الى الصلاة قاموا كسالى يراؤ ن الناس و لا يذكرون اللّه الا قليلا(614).
((منافقان چون به نماز ايستند با حال بى ميلى (و كسالت و براى رياكارى ) نماز خوانند و جز اندكى ذكر خدا را (آن هم به قصد ريا) نكنند)).
اين از اوصاف منافقان است كه به زحمت خواب را رها مى كردند و با خواب آلودگى براى رياكارى ، تظاهر و نفاق در صف نماز مى ايستادند.
در مكروهات نماز مى خوانيم كه به هنگام نماز به آسمان نگاه نكنيد يا در موقع حصر و فشار بول و غايط به نماز نايستيد. لباس و يا حتى جوراب تنگ نپوشيد. مقابل انسان ديگرى نايستيد، مقابل درى كه باز است و يا معابرى كه رفت و آمد مى شود و يا مقابل عكس ، مجسمه و مشابه آنها، به نماز نايستيد. اينها همه از موارد مكروه در نماز است كه ذهن و فكر انسان را از ياد خدا غافل مى كند؛ و يا به هنگام نماز با ريش ، مو و دست خود بازى نكنيد. خلاصه هر چيزى كه منافى توجه و حضور قلب و خشوع دل در نماز است ، مكروه شمرده شده است ؛ چون در ادامه روايتى كه اين موارد را برمى شمرد و بر اساس آن فتواى داده مى شود آمده است كه :
فان ذلك كلّه نقصان من الصلاة (615).
((با هر يك از اين موارد يك نقصى در نماز ايجاد مى شود - و آنچه كه موجب نقصان در نماز است مكروه است -)).