يزيد پس از سه سال حكومت با كارنامه اى بس تاريك جان سپرد بنى اميه كه منافع خود را در خطر مى ديدند تلاش كردند تا معاويه فرزند يزيد بر تخت خلافت تكيه زند و حافظ و نگاهبان منافع ايشان باشد.
معاويه فرزند يزيد مادرش ام خالد دختر هاشم بن عتبه بن ربيعه در آن روز كه به خلافت گماشته شد 22 سال از سنش مى گذشت اما او بر خلاف پدر و جدش چندان ميل حكومت و فرمانروايى نداشت در كارهاى سياسى دخالت و نظارت نمى كرد و در جمع مردم و مراسم ايشان حضور نمى يافت . (331)
او از آغاز خلافت گرفتار بيمارى بود ولى نمى توان پذيرفت كه اين بيمارى مانع دخالت او در امر حكومت بوده است چه اين كه شواهد تاريخى نشان مى دهد كه وى در بيزارى از خلافت فلسفه اى معقول و منطقى روشن داشته است
پس از اين كه شاميان در پى تلاش امويان به خلافت معاويه بن يزيد راى دادند معاويه از پذيرش حكومت امتناع و درصدد بود خود را از خلافت خلع كند. از اين رو در جمع مردم حضور يافت و بر منبر رفت مدتى طولانى ساكت نشست توجه همگان جلب شد سپس سخنش را با ستايش خداوند و درود و سلام بر پيامبر ص آغاز كرد و گفت :
اى مردم من تمايلى به فرمانروايى بر شما ندارم و مى دانم كه شما نيز در اعماق قلبتان از ما روى گردان هستيد هم شما ما را آزموده ايد و هم ما شما را مى شناسيم .
بدانيد كه جدم معاويه بنا حق با على ع جنگيد و شما مردم شام جاهلانه از از پيروى كرديد و ياريش داريد تا زمام حكومت را در دست گرفت و به هدف رسيد اما اكنون معاويه در خانه قبر تنها به سر مى برد و نتايج كردارش را مى بيند على - عليه السلام - از همگان شايسته تر است . هم از جهت خويشاوندى با پيامبر - صلى الله عليه وآله - و هم از نظر سبقت در اسلام و شجاعت و علم .
جدم معاويه بنا حق با على - عليه السلام - جنيد و شما مردم شام جاهلانه از او پيروى كرديد و يارانش داديد تا زمام حكومت را در دست گرفت و به هدف رسيد. اما اكنون معاويه در خانه قبر تنها به سر مى برد و نتايج كردارش را مى بيند.
خلافت به پدرم يزيد رسيد، او نيز با استبداد و خودخواهى بر شما حكم راند در حالى كه شايستگى خلافت بر امت پيامبر (ص ) رانداشت . او بر خدا و خاندان پيامبر - صلى الله عليه وآله - گستاخى كرد و حرمت فرزندان پيامبر - صلى الله عليه وآله - را شكست . و او نيز اكنون از دنيا رفته است . و به كيفر كردارش مى رسد...
معاويه ، لختى سكوت كرد، عقده گلويش را گرفته بود و بر بدفرجامى نياكانش مى گريست .
سپس گفت : من سومين نفر از بنى اميه ام كه اكنون بر مركب خلافت سوار شده ام و خوب مى دانم كه نارضيان و دشمنان ما بيش از هواداران مايند.
حقيقت اين است كه من نمى توانم بارگناه فرمانروايى بر شما را بر دوش كنم ، شما خود به سرنوشت خويش بينديشيد و هركس را صلاح خويش مى دانيد انتخاب كنيد، اينك من خود را از خلافت خلع كردم و بيعت را از شما برداشتيد. (332)
بديهى است كه بنى اميه از اين رخداد بسيار ناراحت و نگران شدند. تا آن جا كه مادر معاويه - كه تا آن لحظه خود را مادر خليفه به شمار مى آورد و شكوه و جلال خويش را از دست رفته مى ديد - با پرخاش به او گفت : اى كاش فرزندى چون تو نزاييده بودم !
معاويه در پاسخ مادر گفت : به خدا سوگند من هم دوست داشتم كه چنين مى بود. (333) اى كاش من ... عهده دار اين كار نشده بوم . مگر بايد بنى اميه حلاوت آن را ببرند و من وبال آن را تحمل كنم كه حق را از اهل آن بازداشته ام ، هرگز! من از خلافت بيزارم . (334)
معاويه از آن پس چندان عمر نكرد و از روى كه به خلافت رسيد تا روزى كه جان سپرد بيش از چهل روز يا دو ماه نگذشت ، هر چند برخى مرگ او را پس از سه ماه دانسته اند. (335)
مورخان علت مرگ او را مختلف نوشته اند. برخى عامل مرگ او را بيمارى طاعون (336) و بعضى نوشيدن شربت مسموم و برخى هم خفگى دانسته اند.(337)
اما اين كه چه عاملى باعث تحول روحى معاويه بن يزيد شده تا او عليه روش پدر و جدش حركت كند و برنامه هاى خائنانه بنى اميه را برملا سازد، نكته اى است كه برخى منابع به آن اشاره كرده اند و نوشته اند:
بنى اميه علت تحول روحى معاويه را سخنان و تعاليم استاد وى عمر القوص دانستند و استاد را مورد مواخذه قرار دادند و گفتند تو هستى كه دوستى خاندان على را در قلب او پديد آورده اى و اين سخنان را به او آموخته اى تا دست از حكومت و روش پيشينيانش بردارد.
عمر القصوص گفت : معاويه بن يزيد خود براساس گرايشى فطرى و طبيعى به دوستى على - عليه السلام - و خاندان على - عليه السلام - گرايش يافته است و من اين سخنان را به او نياموخته ام . اما بنى اميه عذرش را نپذيرفتند و او را دستگير و زنده به گور ساختند. (338)