معلم اخلاق ، شهيد دستغيب در يكى از كتاب هايش از جلد سيزده «بحار الأنوار» از كتاب «كشف الغمة» اربلى نقل مى كند : محى الدين اربلى گفت : روزى در خدمت پدرم بودم . مردى نزد او بود و چرت مى زد . در آن حال عمامه از سرش افتاد و جاى زخم بزرگى در سرش نمايان شد . پدرم علت آن زخم را پرسيد ، گفت : اين زخم را در جنگ صفين برداشتم . گفتند : تو كجا و جنگ صفين كجا ؟!
گفت : وقتى به مصر مى رفتم ، مردى از اهل غزه با من همسفر شد ، در بين راه درباره جنگ صفين صحبت شد ، همسفرم گفت : اگر من در صفين بودم شمشيرم را از خون على و يارانش سيراب مى كردم . من هم گفتم : اگر من در ميدان صفين بودم شمشير خود را از خون معاويه و يارانش سيراب مى كردم و اينك من و تو از ياران على و معاويه ملعون هستيم بيا با هم جنگ كنيم ، در آن حال با هم در آويختيم و زد و خورد مفصلى كرديم ، يك وقت متوجه شدم كه بر اثر زخمى كه به سرم رسيده از هوش مى روم ، در آن اثنا ديدم شخصى مرا با گوشه نيزه اش بيدار مى كند ، چون چشم گشودم از اسب فرود آمد و دست روى زخم سرم كشيد ، در آن حال بهبودى يافت و فرمود : همين جا بمان و سپس ناپديد شد ، آن گاه در حالى كه سر بريده همسفرم را در دست داشت ظاهر شد و فرمود :
اين سر دشمن توست ، تو به يارى ما برخاستى ما هم تو را يارى كرديم چنان كه هركس خدا را يارى كند خدا او را نصرت مى دهد ، پرسيدم : شما كيستيد ؟ فرمود : صاحب الامر عليه السلام . آن گاه فرمود : هركس از تو پرسيد اين زخم چه بوده ؟ بگو : اين ضربتى است كه در صفين برداشته ام!!
منبع : برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان