فارسی
دوشنبه 01 مرداد 1403 - الاثنين 14 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مرگ و فرصت ها، ص: 103

زد، گفت: تو كه هستی؟ گفت: بنده خدا. گفت: اسم شما چيست؟ گفت: شقيق.

گفت: بلند شو و به دنبال من بيا. رفت.

ديد در اتاق بزرگی سفره پهن است و همه چيز سر سفره هست. گفت: داشتی به خد می گفتی، خدا نيز رساند، بنشين و هر چيز می خواهی بخور. گفت: ما ميل به چيزی نداريم، چند لقمه بخوريم كافی است.

گفت: به اندازه ای كه بخواهی خدا را عبادت كنی، هر چه می خواهی بخور! خورد و گفت: خدا را شكر كه اكنون می توانيم دوباره ايستاده نماز بخوانيم. اين ها در دنيا اين گونه راحت زندگی می كردند.

شقيق گفت: سير شدم. گفت: پس بنشين، با تو حرف دارم. اسم خود را كه گفتی، تو را شناختم، چون من كارمند پدرت بودم. وقتی پدرت مرد، تو خيلی پخته نبودی، اين خانه با تمام اين اثاث، با مالی كه به جا مانده است، همه مال پدر تو است و من به امانت نگهداشته بودم تا زمانی كه تو به پختگی برسی. تو را نمی يافتم، تا امروز كه اتفاقی پيدايت كردم. اكنون اين چند غلام كارهای اين خانه را انجام می دهند و اين اموال برای تو است. شقيق گفت: من علاقه ای به مال دنيا و ثروت ندارم، خانه و كل ثروت را بين خود و اين سه غلام قسمت كن! و اين ها را آزاد كن، ما كاری كه داريم، خدمت به خلق و عبادت رب است. اين غذا تا سه روز بدن ما را برای عبادت می رساند، بعد از سه روز اگر نرسيد، باز می نشينيم و با او درد دل می كنيم، باز كسی مانند تو پيدا می شود و روی شانه ما می زند و غذا به ما می دهد. «1» البته اين حرفها دليل بر اين نيست كه كسی به دنبال كار و شغل نرود. كسب حلال نُه قسمت از ده قسمت عبادت است. همه اين حرفها را برای ما زده اند كه ما در مال بخيل و حريص نشويم.

______________________________
(1)- تفسيرروح البيان: 1/ 376، ذيل آيه 242 بقره؛ «شقيقی البلخي انه لم يجد طعاما ثلاثة ايام و كان مشتغلا بالعبادة فلما ضعف عن العبادة رفع يده الی السماء و قال يا رب أطعمني فلما فرغ من الدعاء التفت فرأی شخصا ينظر اليه فلما التفت اليه سلم عليه و قال يا شيخ تعال معی فقام شقيق و ذهب معه فادخله ذلك الرحل في بيت فرأی فيه ألواحا موضوعة عليها ألوان الاطعمة و عند الخوان غلمان و جواری فاكل و الرجل قائم فلما فرغ أراد ان يخرج شقيق من ذلك البيت فقال له الرجل الی اين يا شيخ فقال الی المسجد فقال ما اسمك قال شقيق فقال يا شقيق اعلم ان هذه الدار دارك و العبيد عبيدك و انا عبدك كنت عبدا لابيك بعثني الی التجارة فرجعت الآن و قد توفی أبوك فالدار و ما فيها لك قال شقيق ان كان العبيد لی فهم أحرار لوجه اللّه و ان كانت الأموال لی وهبتها لكم فاقتسموها بينكم فانی لا أريد شيأ يمنعنی عن العبادة.»




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^