فارسی
شنبه 01 دى 1403 - السبت 18 جمادى الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

حقيقت حسينى

 استنباط و استخراج حوادث از تاريخ ، آن چنان كه انگيزه ها و علل اقتضا كرده است ، كارى بس دشوار است . ما در شناخت اشياء، يك اشكال مهم داريم و آن اين است كه حواس ما بايد دست به كار شوند، در حالى كه حواس محدود است . تعقل ، اصول پيش ساخته ، هدف گيرى هاى خاص ، و موضع گيرى هاى ما در اين كار دخالت مى كنند، ولى اين دخالت تا آن جا كه طبيعى است ، اشكالى ندارد. مثلا من الان از دور، قله دماوند را يك تپه مى بينم . اگر من بگويم يك تپه مى بينم ، كسى اعتراض نمى كند و همه مى گويند راست مى گوييد. حتى آن كسى هم كه در مقابل دماوند ايستاده ، مى گويد شما راست مى گوييد، ولى قله دماوند از ده فرسخى ، از شصت يا هفتاد كيلومترى يك تپه است . من هم اگر در جاى شما قرار بگيرم ، مشاهدام درباره كوه دماوند همين خواهد بود. اين قبيل اسباب تخلف از واقع ، زياد باعث نگرانى نيست . نگرانى از چيزى ديگر است . نگرانى درباره آن علوم انسانى است كه خواه ناخواه ، آن تاءثرات و اصول اوليه اى كه براى آدمى روشن شده است ، در شناخت او دخالت مى كند، اين را چه كار كنيم ؟ دقت كنيد! چه عقيده من اين باشد كه انسان طبيعتا بد است ، چه عقيده من اين باشد كه انسان طبيعتا خوب است ، بالاخره در تشخيص اين كه اين درخت و نهال است كه اين طورى كاشته شده و ميوه اش اين است و مدتى به آب نياز پيدا مى كند، دخالتى نمى كند. در تشخيص فلان عنصر، در تشخيص فلان مساءله علمى زياد تاءثير ندارد، يا اگر نگوييم اصلا تاءثير ندارد، ولى موقعى كه پاى انسان به ميان مى آيد و انسان مى خواهد مورد مطالعه انسان قرار بگيرد، آن جا بازيگرى ها چه دودى كه از دودمان بشر در نمى آورد. محقق ، عينك را به چشمان خود زده و با آن عينك مى خواهد داورى كند. در حقيقت ، چيزى را از خودش ساخته و به طور ساختگى آن را واقعيت قلمداد كرده ، و اگر خوش باور باشد، خودش هم تلقى كرده است كه درباره آن حرف مى زند. لذا، شناخت واقعى يك حادثه از حوادث تاريخ ، واقعا مشكل است و هرچه كه قرون و اعصار بر آن مى گذرد، واقعا كار مشكل تر مى شود، مخصوصا اين كه مكتب ها در كار باشند. يك دفعه اين است كه مثلا شما مى خواهيد ببينيد كه برج بابل در بين النهرين چه بوده است . خيلى خوب ، برويد و ببينيد، هم چنين درباره اش ‍ چيزهايى نوشته اند. شما هم برويد مشاهده كنيد و نظر خود را بيان كنيد، ما مى خواهيم بدانيم كه مثلا بربرها از جيحون چه موقعى گذشته اند و چه شده است . اگر تاريخ را ببينيم ، كافى است . اما در آن جا كه جنبه مكتبى دارد، يعنى فرضا اگر من سرگذشت حسين را درست از تاريخ استخراج كنم ، براى عده اى ناگوار خواهد بود. يا براى خود من هم ناگوار خواهد شد، ولو اين كه شيعه باشم ، زيرا موقعى كه حقيقت اين داستان مى خواهد از تاريخ بيرون بيايد، اولين خطابش به خود من است كه : دروغ نگو. اگر من حسينم و اگر مرا نمى خواهيد، بايد ماكياولى بازى در زندگى نداشته باشيد و صاف حركت كنيد. چه رسد به آن مكتب هاى ديگر كه آن طور كه بايد، امام حسين را به جا نياورده اند و درباره او تصورات ديگرى دارند. لذا، واقعا ما نبايد غفلت كنيم كه در مورد سرگذشت حسين ، قطع نظر از آن برداشت هاى نياكانى كه ما و شما داريم - خدا غريق رحمتشان كند - برداشت دقيق ، كمى مشكل است . به جهت اين كه اگر درست تسويه كرديم و حسين بن على چهره حقيقى خودش را به ما ارائه فرمود، ناگهان خواهيم ديد كه زندگى ما بر باد رفت . اين كه مى گويد: ما خرجت اشرا و لا بطرا. آيا من هم اگر اين مسائل پيش بيايد: اخرج اشرا و بطرا يا نه ؟ نمى دانم . تعدادى نمى دانم پيرامون انسان را فرا مى گيرد و مى گويد پس من با چه كسى الان روبه رو شده ام ؟ چه كسى را از تاريخ استخراج كرده ام ؟ الان درباره چه كسى بحث مى كنم ؟ لذا، كسى كه واقعا به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) معتقد نيست و در دين ديگرى است ، مسلما خيلى ميل ندارد كه اين چهره - آن چنان كه هست - از تاريخ بيرون بيايد. مى خواهد تاءويل و تفسير كند. مى خواهد براى توجيه خودش ، او را توجيه كند. همين طور در ساير حوادث و شخصيت هاى تاريخ ، ما با اين اصل (شناخت ) روبه رو هستيم ، كه بسيار دشوار است . مثل اين مطلب است كه گيبون تاريخ ‌نويس ، درباره بروز و اعتلا و سقوط امپراتورى رم تاريخ خوبى نوشت ، ولى عينك قرن نوزدهم به چشمانش ‍ بود . بالاخره ، قرن نوزدهم براى او يك يادداشت هايى را تثبيت كرده بود، و اين كه او مى خواست خودش را از آن حرف ها و خواسته هايى كه داشته ، تجريد كند، كار بسيار دشوارى است . داستان حسين (عليه السلام) چنين چيزى است . انسان از كجاى تاريخ شروع كند كه بگويد؛ از اين جا ريشه حقيقى حادثه حسين شروع شده است ؟ اين را چگونه بحث كند كه هم باعث نشود كه خودش را توجيه كند و هم مورد قبول باشد و انصاف و عدالت نگرى انسان ها را تحريك كند. از كجا شروع كند و چگونه شروع كند؟ بالاخره ، در صدر اسلام ، بعد از وفات پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) جرياناتى اتفاق افتاد كه در تاريخ هست . ((هر كسى چيزى همى گويد ز تيره راءى خويش )). اين امرى طبيعى است كه هر كس در برخورد با اين حوادث ، تمايل دارد، با توجه به آن چه كه معتقد است ، از آن ماجراها و حوادث استفاده كند. ريشه مهم مساءله ، از زمان معاويه شروع شد. همان طور كه عرض كردم ، داستان حسين (عليه السلام) بايد ريشه گيرى دقيق شود. مثلا آن چنان كه وقت ما مقتضى است ، از دوران پدر يزيد اين قضيه را شروع مى كنيم . اكنون جوانان ما واقعا با يك اشتياق و علاقه شديد، عشق و احساسات بسيار عميقى به حسين نشان مى دهند، كه اميدواريم ان شاءالله آينده آنان از اين احساسات ساخته شود. اين حسين بن على - ضمنا از طرف مادر پسر دختر پيغمبر، فاطمه (عليها السلام ) و از طرف پدر، پسر على بن ابى طالب (عليه السلام) است - علاوه بر اين دو بزرگوار، به آن يك تعليم و تربيت فوق العاده بالا و عالى را كه در دودمان آن حضرت ديده بود، اضافه كنيد. برادر بزرگشان امام حسن مجتبى (عليه السلام) است كه با آن حركاتى كه در دوران امامتش انجام داد، شايد بتوان گفت در تاريخ ، از يك جهت ، فوق العاده به ارزش ها خدمت كرد. {امام حسن } چهره ((ماكياولى ))هاى روزگاران را نشان داد. معاهده ها را طرفين پذيرفتند، اما همين معاويه همه آن ها را زير پاى خود گذاشت . حسن بن على (عليه السلام) اگر كارى جز اين در امامت نفرموده بود كه اثبات كند كه ادعا غير از عمل است ، و خودخواهى و خودكامگى و سلطه گرى غير از رهبرى جان هاى آدميان است ، همين براى او كافى بود. به اضافه اين كه ، مجاهدت هاى بسيار فراوانى فرمود و تحملات عجيبى متحمل شد. گاهى يك تحمل و نشان دادن ظرفيت در مقابل تلخى حوادث ، خود درس ها در بردارد كه درباره امام حسن (عليه السلام) ديده شد. همان طور كه قبلا نيز عرض كردم ، امام حسين (عليه السلام) كه امام سوم شيعيان است ، از محبوبيت فوق العاده اى برخوردار بود. محبوبيت ايشان ، هم از نظر انتساب به پيغمبر، و هم از نظر انتساب به على بن ابى طالب بود. انتساب به پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) كه ديگر بالاترين نسبت است . امام حسين فرزند چنين شخصى است . و كم اب قد على بابن له شرفا كما على برسول الله عدنان ((چه پدرانى كه با فرزند خويش شريف تر شدند، چنان كه قدر بنى عدنان با رسول الله (صلى الله عليه وآله ) بالاتر رفته است .)) پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) كه تمام گفتارش مخصوصا در آن جا كه سرنوشت بشر را تعيين مى فرمود، وحى بود. و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى   ((و از سر هوس سخن نمى گويند. اين سخن به جز وحى اى كه به او وحى مى شود، نيست .)) محال بود كه پيغمبر درباره امام حسن و امام حسين چيزى بفرمايد و بعد بگويد من اشتباه كردم . همان گونه كه درباره على و درباره غدير، خداوند فرمود: بگو و وحشت نكن . والله يعصمك من الناس   ((و خدا تو را از {گزند} مردم نگاه مى دارد.)) درباره معرفى امام حسن و امام حسين به عنوان دو انسان معمولى ، حضرت وارد ميدان نشد، بلكه فرمود: امامان قاما او قعدا ((اين دو فرزند من ، دو پيشوا هستند، خواه بنشينند خواه برخيزند.)) حواس ها بايد جمع باشد، كه يكى از آن ها اگر روزگار مقتضى شد و نشست ، باز امام است ، و اگر هم روزگار مقتضى شد كه برخاست ، باز امام است . سيدى شباب اهل الجنه ((آقا و بزرگ جوانان اهل بهشت .)) يا در آن جمله كه مى گويد: ((خدايا من اين حسين را دوست دارم ، او را دوست بدار))، برادران سنى و شيعه ها روايات خيلى زيادى را درباره اين دو بزرگوار نقل كرده اند. البته هر كدام يك خصوصيتى داشتند. خصوصيت امام حسين (عليه السلام) اين بود كه نزد مردم خيلى محبوبيت داشت . شايد بتوان گفت كه محبوبيتش خيلى غير عادى و فوق العاده بود. علل آن ، يك مقدار انتساب - همان نسبت به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و مقدارى اخلاقيات بود. اگر از ايشان فقط همان دعاى عرفه براى بشر مى ماند، معلوم بود كه اوضاع از چه قرار است . در دعاى عرفه ، حسين بن على (عليه السلام) با يك جهان بينى ، عظمت هاى اخلاقى و يك عرفان الهى بى نظير را مطرح فرموده است . بنابراين ، معلوم است كه اگر او به كارى اقدام كند، علت و انگيزه چيست . او كسى است كه در آن جا عرض مى كند: ((خدايا! مرزهاى اختيار و اجبار را به من بفهمان )). اينك ، همه ما بدون خيال و بدون فكر در اين كه چه مقدار از اختيار برخوردار مى شويم ، و چه موقع از مرز جبر به سوى اختيار و چه موقع از مرز اختيار به سوى جبر عبور مى كنيم ، كه مسؤ وليت نداشته باشيم ، رفتار مى كنيم . من گمان نمى كنم كسى از ما باشد كه در عمرش ده بار اين گونه فكر كند كه اكنون در چه حالى (وضعى ) قرار دارد؟ كه بگويد: اين كشتى وجود من در كجاى اين اقيانوس ‍ است ؟ با ساحل چه قدر فاصله دارم ؟ بادهاى محرك اين كشتى ، از كدام طرف مى وزد؟ من در مقابل اين توفان كه شروع شده است ، چه قدر مى توانم مقاومت كنم ؟ يا كشتى ام را چندبار بايد به طرفى بزنم ؟ انصافا چند بار ما نشستيم و در اين باره فكر كرديم كه خدايا، آيا من كه اين كار را انجام مى دهم ، مجبورم يا خودم را فريب مى دهم ؟ اشترى ام ، لاغر و هم پشت ريش ز اختيار هم چو پالان شكل خويش اين كجاوه گه شود اين سو كشان آن كجاوه گه شود آن سو گران  يك كشمش انسان را به اين طرف ، و يك غوره او را به طرفى ديگر مى برد. خودش هم مى گويد من انسانم و اختيار دارم . عظمت مساءله به قدرى است كه امام حسين (عليه السلام) آن را در دعاى عرفه به عنوان دعا به ميدان آورده است : و اوقفنى عن مراكز اضطرارى   ((خداوندا! مرا به نقاط اضطرارم آگاه فرما.)) مى فرمايد: ((خدايا، در كجا مجبورم و در كجا اختيار دارم ؟)) اين حالات روحانى و عرفانى بسيار والاى امام حسين (عليه السلام)، در مراسم و موسم حج ، براى مردم اثبات شده بود، چه از كلمات پيامبر و چه از كلمات اميرالمؤمنين ، و چه در جنگ هايى كه خود ايشان در ركاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) شركت فرموده بودند. اين حالات مسلما بزرگى شخصيت حسين را نشان مى داد. شايد هم عرض ‍ كرده باشم كه ابن خلدون مى گويد: دو موضوع براى حسين عليه الرحمه مطرح شد: 1- واقعيت آن چنان نبود كه گمان مى كرد و آن اين بود كه بتواند در مقابل يزيد ايستادگى كند. البته اين اشتباه ابن خلدون است كه جواب آن را عرض مى كنم . 2- حسين بر حق بود و حتى بيش از آن بود كه گمان مى كرد و آن اين است كه او براى مديريت جوامع اسلامى ، محبوب ترين شخصيت و شايسته ترين فرد بود. همه جوامع اسلامى در اين مورد درست فكر كرده بودند. اشتباه ابن خلدون با توجه به تحقيقات تاريخى كه از او مانده ، در اين است كه ذائقه خود وى هم مقدارى طعم سياست هاى ماكياولى وار را چشيده بود، البته سياست به معناى معمولى را. با عينك سياست معمولى و با عينك سلطه گرى هاى معمولى مى ديد. او متوجه نبود كه حسين بن على در مرز حيات و موت به سوى نينوا حركت كرد. البته يقين ندارم كه نمى دانست يا مطلع نبود، يا نخواسته است مطلع شود كه حسين بن على به انگيزگى احدى الحسنيين حركت فرمود، نه اين كه مى خواهم بروم و پيروز شوم ، مثل پيروزى ساير انسان هاى سلطه گر و خودخواه و خودكامه . اين مساءله را ابن خلدون نتوانسته است درك كند. با اين كه مردى متوجه و متفكر است ، ولى اشتباهات چنين اشخاصى هم ، اشتباهات بزرگى محسوب مى شود. {ابن خلدون } نتوانسته بود بين حركت حسين و حركت ديگر انسان ها كه فقط دنيا و امور دنيوى و ماده و ماديات را مى خواهند، تفاوت قايل شود. در صورتى كه در جمله بعدى خود، درست توجه كرده بود. جمله او اين است : ((او (حسين ) بزرگ ترين انسان عصر خود بود)). چرا؟ آيا او سه چشم و چهار دست و پا داشت ؟ از نظر اعضاء، درست مثل ساير آدم ها بود. چه بود كه شما مى گوييد كه حسين بن على در آن محيط پر از تناقض ، و در آن محيط پر از مغالطه ها و سفسطه ها، محبوب ترين و هم چنين درخشندگى او، بالاترين درخشندگى بود، در صورتى كه انگيزه براى مخفى كردن اين نور خدا خيلى زياد بود. چون وقتى اين مساءله روشن مى شد، مسائل قبلى در مغز مردم تحليل مى شد كه : او كيست ؟ چه طور شد؟ چه بود؟ خود ابن خلدون در جمله بعدى اعتراف مى كند كه حسين ، محبوب ترين مرد بود، عين عبارت او چنين است : و من احق بالو لايه {بالامامه } من الحسين فى امامته و عدله ((و كيست شايسته تر از حسين به امامت و عدالتش .)) بالاخره ، معاويه آمد و وارد مدينه شد. ابن ابى الحديد مى گويد: اعمش از عمربن مره از سعيدبن سويد نقل كرد كه معاويه در روز جمعه در نخيله با ما نماز خواند و در خطبه نماز گفت : ((سوگند به خدا، من با شما براى آن نجنگيدم كه نماز بگزاريد و روزه بگيريد و به حج برويد و زكات بدهيد. شما اين اعمال را به جاى مى آوريد. جز اين نيست كه جنگ من با شما، براى سلطه و حكمفرمايى بر شما مى باشد و خداوند اين سلطه و فرمانروايى را به من عطا كرده است .)) آيا به خدا هم تهمت ! اين عبارات چه فرقى دارد با عبارت يكى از سياستمداران و جنگجويان جنگ دوم جهانى كه خودش فرمانده نيروى هوايى بود و در حبشه (اتيوپى ) مى جنگيد؟ اين فرمانده مى گويد: ((وقتى ما اين كوخ ‌هاى بوريايى ، حصيرى را بمباران مى كرديم ، مردم از مكان هاى آتش گرفته به جايى كه از آن جا بدتر بود، بيرون مى رفتند. خدايا! چه منظره زيبايى بود! ) با حكمت و مشيت و عظمت خدا مى جنگد و مى گويد: خدايا! شما مى دانيد كه چه قدر مساءله خداشناسى در درون انسان ها ريشه دار است ، اما با اين حال ، كره زمين پر از خدانشناس است . ببينيد خدا را در چه موردى به كار برده است ؟ معاويه كه اين جملات را گفت ، بعدها يزيد و ابن زياد هر دو فيلسوف جبرى شدند و گفتند: ديديد خدا چه كرد؟ معاويه هم گفت كه خدا اين كار را كرد. اين فلسفه بافى بدتر است . يك دفعه آدم چنگيزى مى كند، سلاخى مى كند و مى گويد من اين را مى خواهم . يك دفعه هم اين است كه ، خودش را توجيه مى كند. بياييد اين درس را در اين جلسه عزاى حسين ياد بگيريم كه وقتى موقعيتمان بد است ، خود را توجيه نكنيم . به خدا قسم اين توجيه ، بدتر از خودكار بد است . اين توجيه كردن خيلى صدمه دارد، زيرا بعد از شما ممكن است كسى تحت تاءثير قرار بگيرد و او هم توجيه كند. بالاخره ، عواقب كار انسان ، فقط متوجه خود انسان نيست . بياييد حواسمان كمى جمع باشد. از اين قبيل اشخاص توجيه گر بايد پرسيد: شما چه موقع الهيات خوانديد؟ كى با حكمت سروكار داشتيد؟ خدا براى شما چگونه مطرح است كه دستور بدهد تمام ارزش هاى انسانى را زيرپا بگذاريد و خودتان بگوييد فقط براى سلطه جنگيديم ؟ موقعى كه معاويه براى تحميل يزيد به مدينه ، كه مجتمع مهاجرين و انصار بود آمد، بزرگان مدينه را كه امام حسين (عليه السلام) در ميان آنان بود، در يك جا جمع كرد. يك سخنرانى با اضطراب و معانى مشوش ايراد كرد كه كار حيله گران اجتماعى است ، نه يك حاكم الهى كه پيامبر اسلام منظور فرموده بود. معلوم بود كه نمى دانست چه بگويد. البته مى دانست كه چه بگويد، ولى نمى توانست منظورش را طورى در قالب كلمات بياورد كه مردم به كلى نفهمند، زيرا بالاخره مى فهميدند. در سخنان خود، خيلى از يزيد تعريف و تمجيد كرد و گفت : ((شما سابقه يزيد را به خوبى مى دانيد و امر او را شما تجويز كرده ايد)). بعد هم مى گويد خدا اين كار و اين امر را تجويز كرده است : ((آيا شما مى خواهيد جلوى او را بگيريد؟ خداوند مى داند كه مقصود من از زمامدار نمودن يزيد، پر كردن رخنه ها به وسيله اوست با چشم بيدار))!! پس از مقدارى مغالطه و چشم بندى از سوى معاويه ، ابن عباس مى خواهد پاسخ معاويه را بگويد. امام حسين (عليه السلام) به او اشاره مى كند كه ساكت باش و خود امام حسين بر مى خيزيد. پس از حمد و ثناى خداوندى و درود به روان پاك پيامبر، چنين مى فرمايد: ((معاويه ، بامداد روشن ، سياهى زغال را آشكار كرده و روشنايى آفتاب ، چراغ هاى ناچيز را ساقط كرده است . در سخنانت افراط و تفريط از حق نمودى . تو منحرفى و از حق منحرف شدى . تو در سخنانت افراط و تفريط كردى . شيطان نصيب خود را از سخنانت برداشت . آيا مى خواهى مردم را درباره فرزندت يزيد بفريبى ؟ گويى تو مى خواهى چيز پوشيده اى را توصيف كنى ، يا توضيح درباره چيزى كه از ديده ها غايب است بدهى ، يا مطلبى را مى گويى كه تنها تو درباره آن دانا هستى و كسى درباره آن چيزى نمى داند. بس است . يزيد، خود حقيقت خويشتن را كه راءى و عقيده اش را اثبات كند، فاش ساخته است . تو درباره يزيد سخنانى را بگو كه او بر خود گرفته و پذيرفته است و شخصيت او آن را نشان مى دهد. او را همان طور كه هست معرفى كن . زندگى او شامل سير و سياحت در سگ هايى است كه به يكديگر هجوم مى آوردند. او عمر خود را با كنيزهاى خواننده و نوازنده در لهو و لعب سپرى كرده است . اين كار را رها كن . بس است براى تو و بال سنگينى كه به گردن گرفته اى و تو خدا را با آن وزر و وبال ملاقات خواهى كرد. براى تو كفايت مى كند، اين كار را نكن . سوگند به خدا، همواره كار تو زدن ، يا هماهنگ ساختن باطل با ظلم و خفه كردن مردم ، با ستم بوده است . ديگر مشك هاى خود را پر كرده اى ، بس است . ميان تو و مرگ چيزى جز چشم به هم زدن نمانده است .)) اين جملات را كه حضرت فرمود: معاويه پايين آمد. بعضى ها مى گويند {معاويه } با همان جملاتى كه ابتدا انسان خودش را با آن ها فريب مى دهد و بعد ديگران را - كه البته اين فريبكارى تا زمان محدودى دوام مى آورد - به مقتضاى عناصر شخصيتش كه شمه اى از آن ها را بازگو كرديم ، با تطميع و تهديد مردم جامعه ، پسرش يزيد را به جاى خود نشاند و روزگار عمرش به سر آمد و راهى پيشگاه عدل الهى گشت و اعمالش نيز به دنبال او. درست است كه اهالى ساده لوح شام در آن زمان ، مخصوصا مگس ها و گربه هاى سفره جو و هوى پرستان مغز پوچ ، پيش از مردن معاويه و پس از آن كه شخصيتى دروغين براى او ساختند و چون بردگان بى هويت در مقابل آن ساخته و پرداخته خويشتن سر تعظيم فرود آوردند و ديگران را هم به پذيرش بردگى در مقابل آن سايه دروغين واداشتند، اما ديرى نپاييد كه پيكر ساز واقعى وجدان تاريخ دست به كار شد. ما قاعده لطف را در علم كلام مى خوانيم و طلبه هاى عزيز ما، در حوزه بحث مى كنند كه آيا خداوند غير از عدالت ، لطفى هم دارد، يا آن كه فقط واجد عدالت است ؟ شيعه و تعدادى از معتزله - كه گمان مى كنم همه معتزله باشد - قاعده لطف را هم قبول دارند و مى گويند خداوند متعال به اضافه عدل ، قاعده لطف و اصلح را هم براى بندگانش جارى مى فرمايد. اگر ما بخواهيم درباره مولوى قضاوت كنيم ، از نظر اين كه ايشان اشعرى يا معتزلى يا شيعه است ، گاهى جنبه اشعرى او مى چربد. بنابراين ، نبايد قاعده لطف را بيان كند، ولى در بعضى از موارد، همين قاعده لطف خداوند را چنين بيان كرده است : باد ما و بود ما از داد توست هستى ما جمله از ايجاد توست لذت هستى نمودى نيست را عاشق خود كرده بودى نيست را لذت انعام خود را وامگير نقل و باده ى جام خود را وامگير ور بگيرى كيت جست وجو كند نقش با نقاش كى نيرو كندد منگر اندر ما، مكن در ما نظر واندر اكرام و سخاى خود نگر ما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفته ما مى شنود شايد عده اى به عنوان جامعه شناسى و تحليل تاريخ ، بياناتى دارند. البته مطالب خوبى هم دارند كه بايد درباره آن ها بحث كرد، اما نمى فهمند كه لطف الهى چگونه به طور ناملموس در طول تاريخ بر بشر حاكم بوده است . يكى هم اين (معاويه ) است . مجسمه دروغين او ساخته شد، و درباره اش ‍ گفتند و ساختند و آراستند و پيراستند، تا كم كم آن لطف الهى كه بعضى ها تعبير وجدان حساس تاريخ از آن كرده اند، به حركت در آمد و نشان داد كه جريان چگونه است . همان گونه كه شام و شاميان ، معاويه و معاويه پرستان ، براى اميرالمؤمنين (عليه السلام) يك مجسمه دروغين ساختند. حتى وقتى شهيد شد، در شام گفتند: على بن ابى طالب در كجا شهيد شد؟ گفتند در محراب عبادت . گفتند مگر على بن ابى طالب نماز مى خواند؟ خدايا، اين بشر وقتى ساقط مى شود چگونه ساقط مى شود. با اين كه اين مرد، روح و مغز نماز بود. چنين چيزى را ساختند تا روزگار گذشت و لطف الهى ، شمشير به دست آمد و پرده را كنار زد. با اين كه انسان خيال مى كند كه لطف شمشير ندارد، اما باعظمت ترين شمشير كه عشق مى آموزد، در دست همين لطف الهى بود. خودشان گفتند: ((درباره على بن ابى طالب صحبت كردن خيلى مشكل است ، زيرا اگر حقش را بگوييم ، خواهند گفت غلو كرده ايد. اگر هم حقش را نگوييم ، به اين مرد ظلم كرده ايم )). پس درباره على بن ابى طالب چگونه صحبت كنيم ؟ مجسمه ساختگى از بين رفت و كم كم خودش بروز كرد. تا بدان جا رسيد كه من بارها عرض كرده ام ، حتى انسانى كه مذهب را قبول ندارد، انسانى هم چون شبلى شميل كه حتى خداى على را قبول ندارد، صراحتا گفت : ((پيشوا على بن ابى طالب بزرگ بزرگان ، يگانه نسخه اى است كه نه شرق و نه غرب ، نه در گذشته و نه در امروز، صورتى مطابق اين نسخه نديده است .)) پرده كنار رفت و آن لطف الهى ، مجسمه حقيقى على بن ابى طالب را بيرون آورد. از اين كه گاهى حق باشيد و تحقق شما را به جاى نياورند، از حق قهر نكنيد. حق ، قهر كردنى نيست . در سوره والعصر چنين مى خوانيم : و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر ((و همديگر را به حق سفارش و به شكيبايى توصيه كرده اند.)) چنان نيست كه انسان ، هر وقت و در هر موقع كه حق باشد، همان موقع او را به جاى بياورند. اما چون حق است و تكيه به حق و به خدا دارد، قطعا در تاريخ كار خودش را انجام خواهد داد، اگرچه نسل ها پيش ، شما از دنيا رفته باشيد. خداوندا! پروردگارا! يك سال ديگر به ما عنايت فرمودى كه در بارگاه امام حسين (عليه السلام) قرار بگيريم و با ياد حسين بن على (عليه السلام )، گلستان روحمان را طراوت بدهيم و آبيارى كنيم . پروردگارا! بر صدق و صفاى اين درس ها بيفزا. امثال اين جلسات را براى ما، كلاس آموزنده قرار بده . پروردگارا! خداوندا! به حق حسينت قسم مى دهيم كه ما را از پيروان واقعى امام حسين قرار بده . ((آمين ))


منبع : پایگاه اسلام شیعه
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

فضیلتی که ثمره‌اش دوام نعمت است!
دل نبستن به دنیا
تشبیه خداوند
آغاز دعوت و بى وفائى با فرستاده امام
نگاهی به نقش تاثیرگذار ایمان به معاد و قیامت در ...
علی موسوی گرمارودی‏ ابوالفضائل‏
حجّاج بن بكر
آغاز وجوب نماز
شناخت خدا از نگاه عرفاني امام حسين (ع)
نشانه های عاام

بیشترین بازدید این مجموعه

جمعه خونین، شهادت مظلومانه زائران خانه خدا در ...
توحید نظری و توحید عملی
مواردی که غیبت جایز است
هفت نمونه‌ از احیای مردگان در کلام قرآن
روایت پرواز
مال حلال و حرام در قرآن و روايات‏
گذری بر فضایل حضرت زهرا سلام الله علیها
سوره ای از قران جهت عشق و محبت
کرامات و معجزات حضرت فاطمه زهرا (س) (2)
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^