چندین سال قبل از انقلاب ، طلبه ای جوان 25-26 ساله ای به فکر افتاده بود تا به طریقی بعضی از زنان را از مراکز فحشا و از منجلاب فساد نجات دهد . نام او آقای اثنی عشری و اهل تهران بود . وی بیشتر روی این نکته حساس شده بودد که بسیاری از زنان فاسد شاغل در مراکز فحشا ، به طور ناخودآگاه و به وسیلۀ شیادان سر از این جاها درآورده اند .
در آن زمان ، من در مبارز با منکرات ، فعالیت شدیدی داشتم و با برخوردهای شخصی و نیز دعوت از اهل فساد و کشاندن آنان به پای منبر ، آنها را راهنمایی و دستگیری می کردم . آقای اثنی عشری که از فعالیت من در این زمینه ها خبر داشت ، ابتدا نظر خود را با من در میان گذاشت . او اطلاعات مفصلی دربارۀ آن مراکز به دست آورده بود و می گفت ، در آن جا دخترانی وجود دارند که مثلا از دوست پسرشان فریب حورده اند ، یا از خانه فراری بوده و به تور آدم پستی افتاده و بدین مرکز فروخته شده اند و ... و اکنون روی برگشتن به خانه و کاشانۀ خود را ندارند . به علاوه روسای آنان به هیچ وجه دست بردار نیستند و برای محکم کاری ، از زنان بیچاره سفته و ضمانت گرفته اند .
اقای اثنی عشری به این فکر افتاده بود که به نحوی به آن زنان در دام افتاده ، که از صبح تا شب مجبور به آن عمل شنیع هستند ، امید و انگیزه بدهد و به آنها تفهیم کند که چاره ای غیر از آن هم هست . او می خواست با طرحی جامع همۀ آنان را نجات دهد .
من ، او و آقای محمود اصفهانیان – که اکنون کارمند مجلس شورای اسلامی است – با هم نشستیم و نقشه ای بدین قرار طرح کردیم چند جوان پاکدامن را از میان دوستان انتخاب کردیم و از آنها خواستیم بدان مرکز رفته ، با دختران قصد و نیت خود را مطرح سازند و آنها را تشویق و ترغیب به نجات خود کنند .
این نقشه گرفت و بعضی از آن زنان استقبال کردند . ما وجه آن سفته های امضا شده را پرداخت می کردیم و آنان را از آن مرکز بیرون می آوردیم . پس از چندی که زنان را در جوی سالم نگه داشته ، مسایل شرعی یادشان می دادیم و با آنها صحبت می کردیم ، روحیه شان تقویت می شد و از کارهای بد خود پشیمان شده ، توبه می کردند و به تدریج آمادگی نسبی پیدا می کردند که به کانون گرم و پاک خانواده بازگردند . ما هم آنها را همراهی کرده ، به آغوش خانوده شان می سپردیم و عنوان می کردیم که مثلا دختر شما گم شده بود و اکنون به شما پناه آورده است و از اصل ماجرا هیچ حرفی نمی زدیم .
بعضی از زنان جوان نیز به همت آقای اثنی عشری ، ازدواج کردند و زندگی پاک و سالمی را تشکیل دادند . بدین ترتیب دختران و زنان زیادی را چه شهرستانی و چه تهرانی (که خانوادۀ محترمی هم داشتند ) نجات دادیم . آرزوی ما برچیدن کل آن لانۀ فساد بود ؛ ولی درآن زمان برای ما مقدور نبود .
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران ، آن محل ، لکۀ ننگی بر دامن مملکت ایران بود . روزی هم مردم حمله کردند و آنجا را آتش زدند ، اما شعله های آتش دامنگیر نشد . آقای طالقانی نیز نسبت به این برخورد عکس العمل نشان دادند و ناراحت شدند . روزی آقای قدوسی ، داداستان انقلاب ، که از فعالیت من در این زمینه آگاهی داشت ، مرا دعوت کرد و گفت : « برای براندازی این مجموعه چه کار می توانی انجام بدهی ؟ » من گفتم : « فقط پول و جا و مکان مناسب می خواهد . » او چکی را به مبلغ سیصد هزار تومان برایم نوشت و نیز آقای گیلانی ، که بیشترین کمک مالی را در این زمینه کرد ، سه میلیون تومان در اختیار ما گذاشت . سپس حکم برایم صادر شد و مرکزی به نام دایرۀ مبارزه با منکرات – وابسته به دادستانی انقلاب - تأسیس گردید . همچنین مرکز بزرگی را در شمیران ، برای اسکان زنان در اختیار ما قرار دادند .
من دوستان قبل از انقلاب را جمع کردم و پس از سر و سامان دادن محل کارمان ، آنها را برای آمارگیری به مرکز فحشا فرستادم . هزار و 120 خانۀ یک طبقه و دو طبقه و در مسافتی برابر با 80 هزار متر مربع در آنجا وجود داشت . خانه ها همه کلنگی بود و مالک شخصی داشت . گرچه آن افراد خانه های خود را دراختیار فساد و فحشا قرار داده بودند ، این معصیت بزرگ ، مالکیت آنها را باطل نمی کرد و مصادره جایز نبود ؛ از این روی در روزنامه اطلاعیه دادیم و در محل نیز اعلام کردیم که همۀ مالکان محل مذکور ، با سند رسمی به دایرۀ مبارزه با منکرات مراجعه کنند .
آقای قدوسی برای خرید تمام خانه ها به من وکالت دادند . همۀ مالکان مراجعه کردند . برخی از آنها صاحب چند خانه بودند . دوستانه و خیر خواهانه با آنها صحبت کردیم و همه را راضی کردیم که خانه هایشان را به مرکز بفروشند . جملگی حاضر شدند و خیلی سریع کارشناسی شد ، گرانترین خانه 50 هزار تومان بود . در محضری ، واقع در راه آهن ، کل اسناد به ما واگذار شد و صاحبان خانه ها پول خود را به طور نقد دریافت کردند . این کار با رضایت همۀ مالکان و در حالی که از خطای گذشتۀ خود اشک می ریختند ، به نحو احسن پایان پذیرفت . بعضی نیز سند را به نام ما زدند و اصلا پولی نگرفتند و گفتند ما می خواهیم در این امر خیر سهمی داشته باشیم تا بلکه خداوند از سر تقصیرات ما در گذرد .
پس از آن ، موقعی که دیگر تمام خانه ها در اختیار ما قرار گرفته بود ، با اعلامیه ای همۀ زنان آنجا را فرا خواندیم ؛ البته آنها سه دستۀ جوان ، میانسال و سالمند بودند .
برای سالمندان مقرری تعیین کردیم که ماهانه به آن پرداخت میشد . میانسالها و بعضی از جوانان را با آماده سازی و توبه دادن ، به خانواده هایشان تحویل دادیم . شماری از زنان جوان را نیز شوهر دادیم که در این بین ، چند نفر به عقد کارمندان دایرۀ منکرات درآمده و زندگی سالم و پاکی را تشکیل دادند و اکنون نیز صاحب فرزندانی هستند که گاهی هم پای منبر من می آیند .
بدین ترتیب کل منطقه از فحشا و منکر و مواد مخدر پاکسازی شد . فورا با چند بلدوزر ، منطقه را با خاک یکسان کردیم ؛ بخشی به بیمارستان فارابی واگذار شد و بخش اعظم دیگر برای احداث پارک و مرکز تفریحی برای همشهریان اختصاص یافت .
روزی در ادامۀ کار ، طی نامه ای خدمت حضرت امام نوشتم که ما دست به این کار خطیر زده ایم و اکنون باید مخارج چهار هزار زن را بپردازیم و تقاضای کمک مالی کردم . حضرت امام فرمودند : « اگر از کمک های مردمی تأمین نشدید ، من به شما اجازه می دهم از سهم امام استفاده کنید . » نیز در ادامه کار ، آقای گیلانی مبلغ سه میلیون تومان دیگر به ما دادند که در پایان مقدار زیادی اضافه آمده بود . خواستیم مقدار باقی مانده را پس بفرستیم که ایشان گفتند : « در امر خیر دیگری به مصرف برسانید . »
به دنبال کار ما در تهران ، در شهرهای دیگر نیز مراکز فساد و فحشا برچیده شد که بعضا از ما راهنمایی و خط مشی می گرفتند . مرکز فحشا ، علاوه بر معصیت و عواقب وخیم اخروی ، آلودگی و بیماری بسیار بدی هم داشت و خیلی از جوانان به مرضهای مختلف دچار می شدند .
من در آن مدت با چهار هزار زن سر و کار داشتم . آنها به دفتر اداره می آمدند ، صحبت کرده ، مشکلاتشان را مطرح می کردند . من هم به آنها راهنمایی و کمک می کردم . خدا شاهد است که در این مدت من همیشه سرم پایین بود و حتی چهرۀ یکی از آنها را ندیدم . اضافه برآن ، برای آن که کارم خالص و مخلص برای پروردگار باشد ، در برخورد با صاحب خانه ها هم دقت کردم تا رضایت کامل حاصل شود و اجازه دادیم تمام وسایل و اثاثیۀ نو را جمع و جور کنند و با خود ببرند .
گاهی مجله ها و رسانه ها جمعی ، با زنانی که از آن مراکز فساد رهایی یافته و دنبال زندگی سالمی رفته بودند ، مصاحبه می کردند . روزی ساعت ده صبح ، یکی از آن مصاحبه ها از رادیو پخش شد . من خود شنیدم که خبرنگار از دختر جوانی سئوال کرد که « شما قبلا کجا بودید و چه می کردید؟ » او گفت : « من اصلا به قبل و بعد کاری ندارم و هیچ حرفی برای گفتن ندارم . فقط این را می خواهم بگویم که یک نفر آمد و مرا نجات داد که او هم پدر من است و هم عمویم ، هم برادر و دایی و مادرم ، او همه کاری من است . او شیخ حسین انصاریان است . »
کار دیگر دایرۀ مبارزه با منکرات ، تعطیلی کاباره ها بود . بعد از پیروزی انقلاب برنامه های آن مراکز همچنان ادامه داشت و مجالس رقص و آواز و عیش و نوش بر پا بود .
همۀ صاحبان کاباره ها را احضار کردیم و دستور دادیم آن شغل را ترک کرده ، به شغل دیگری روی آورندو به زودی در آن مراکز ، کارهای مفید اجتماعی راه اندازی شد .
روزی خبر رسید که یک کامیون فیلم مفتضح در لاله زار وجود دارد . افرادی را فرستادیم که آنها را کشف و ضبط کردند . با بچه های اداره ، آتش روشن کردیم و همۀ فیلمها را سوزاندیم . همچینین کارهای دیگری از این قبیل در طول نه ماه فعالیت در دایرۀ مبارزه با منکرات انجام شد . من از طرف آیت الله گیلانی وکالت تام داشتم و مورد اطمینان و اعتماد ایشان بودم. با این وجود ، برای انجام هر کاری با ارسال نامه ای با ایشان هماهنگی می کردم .
پس از چندی روزنامه های فرانسوی نوشتند : « در تهران اداره ای است به نام دایرۀ مبارز با منکرات ، که شهر را از هر گونه فسادی پاکسازی کرده است ؛ به تهران که وارد می شوی نه دیگر کاباره ای می بینی ، نه فاحشه خانه ای و نه مغازه های آنچنانی . »
افرادی که با من همکاری می کردند عبارت بودند از : آقای اصفهانیان ، که قبلا نیز در همین امر فعالیت کرده بود ؛ آقای شیخ محمد گلابچی ؛ آقای معین شیرازی ، که اکنون در یکی از مساجد تهران امام جماعت است ؛ حاج حسین عطری نژاد ؛ حاج محمد راسین ، که عکس او در کتابهای ابتدایی بعد از انقلاب بود که داشت مجسمۀ ، شاه را با هفت تیر می زد ، یکی از محافظان آیت الله گیلانی و دو برادر به نام تقوی ، که بعدا با امضای خود من به دفتر رهبری راه پیدا کردند و هم اکنون در آنجا مشغول خدمت هستند .
حاج حسین عطری نژاد ، رییس صنف نقاشان ساختمانی تهران بود و علاوه بر آن حدود 40 سال بود که در جلسات مذهبی تهران منبر می رفت و برای مردم فقه و مسایل شرعی می گفت و از این بابت هیچ ولی نمیگرفت . من از دوران بچگی با او آشنا بودم. حاج حسین در دایرۀ مبارزه با منکرات ، معاون بود . او که مردی متدین و با وقار و پر حوصله بود ، از بیان خوبی برخوردار بود و به قول معروف ، زبان چرب و نرمی داشت .
او در این امر نقش بسیار خوبی ایفا کرد . آدرس زنان و دخترهای مذکور را چه در تهران و چه در شهرستانها به دست می آوردیم و به او می دادیم . او می رفت و خیلی هنرمندانه و با گفتاری محبت برانگیز خانوادۀ آنان را راضی و متقاعد می کرد تا پذیرای دختر خود شوند .
حاج محمد ارسین نیز انسان پرشوری بود که در این امر کمک بسیاری به ما کرد . او پول زیادی از صنف خودش – فرش فروشی – جمع آوری کرده ، برای ما می آورد . با کمک آن پولها 40 عدد چرخ خیاطی برای زنانی که در شمیران و در خانۀ ثابت پاسال اسکان داده بودیم ، تهیه کردیم . اسم آنجا را « کانون تربیت اسلامی » گذاشته بودیم . آن زنان حدود ده سال در آنجا ماندگار شدند و زندگی سالم و پاکی داشتند .
مکان دایرۀ مبارزه با منکرات ، نزدیک خیابان منوچهری بود . با پایان یافتن کارهای عمدۀ پاکسازی ، طی نامه ای خطاب به آقای قدوسی نوشتم که مایل هستم به سر کارهای خودم – منبر و تالیف – برگردم . او موافقت کرد و پست من به فردی روحانی واگذار شد ؛ اما او به دست منافقین تررو شد و پس چندی دایره به کل تعطیل گردید .
با همۀ دقتی که در کارها داشتم ، پس چندی که از ماجرا گذشت ، در درونم احساس نگرانی پیش آمد که مبادا در آن گیرودارها حق الناسی ضایع شده باشد و من فردای قیامت مسئول باشم . برای آیت الله گیلانی نامه نوشتم و نگرانی ام را اظهار کردم . او در جواب نوشت : « من کل کارهای شما را خدمت حضرت امام عرض کردم و ایشان فرمودند که ثواب کار شما از کلیۀ دعاهای کمیل و سخنرانیهایی که برای مردم داشته اید و مردم به واسطۀ آنها هدایت شده اند ، بیشتر است . شما در این زمینه هیچ گونه نگرانی نداشته باشید . »
منبع : منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی