مرحوم راشد مى نویسد :من حسینعلى راشد که نویسنده این یادداشت ها هستم با برادرم هر دو جز طلاب علوم دینى بودیم و پدر من آخوند ملا عباس درتمام عمر یک شاهى از وجوهى که عبارت بود از سهم امام ، خمس ، رد مظالم ، کفارات ، نزد او مى آوردند ، به ما نداد حتى ما را چنان ترسانده و تربیت کرده بود که واقعاً اگر مى خواستیم دست به آنها بزنیم خیال مى کردیم دست به مار و عقرب مى زنیم !من جوان بودم و در مشهد درس مى خواندم . ایام تابستان به تربت رفته بودم ، نزدیک غروب بود ، مادرم پول خُرد ، لازم داشت ، یک پنج قرانى نقره که در آن زمان رایج بود مى خواست خرد کند ، به پدر گفت : این پنج قرانى را با آن پول ها « سهم امام و خمس » خرد کنید ، پدرم گفت : با این ها خرد نمى کنم ، بفرستید سر کوچه در دکان بقالى خرد کنید و من بردم آن را نزد بقال کوچه خرد کردم .مرحوم آخوند ملا عباس گذشته از آن که خودش از وجوه شرعیه مصرف نمى کرد ، از مال خودش هم خمس و زکات مى داد .او از همان ملک مزروعى مختصرى که داشت و از پدر به او ارث رسیده بود ، زکات گندم را در همان سر خرمن جدا مى کرد و بقیه را به خانه مى آورد و چون موقعى که شخصاً به کار زراعت پرداخته گویا به ماه قمرى اول ماه رجب بوده یا اولین سالى که شخصاً محصولى به دست آورده اول ماه رجب بوده ، همان اول ماه رجب را اول سال خمس قرار داده بود در حالى که سال خمس مخصوصاً در کارهاى زراعتى باید سال شمسى باشد نه قمرى ! به هر حال همه سال در اول ماه رجب از آنچه در خانه داشتیم یک پنجم آن را جدا مى کرد ، از گندم و آرد گرفته تا نان پخته اى که در صندوق بود تا یک من روغن یا کشک مختصرى یا قند یا چاى تا به رسد به نمک و فلفل و زردچوبه ، پنج یک همه این ها را به عنوان خمس که نیمى سهم امام است و نیمى سهم سادات ، بیرون مى کرد و به مصرفى که باید مى رسانید .هنگامى که پدرش فوت کرد وارث او فقط پدرم بود و یک خواهر که عمه ام باشد ، به عمه ام گفت : بیا آنچه مى خواهى به عنوان سهم خودت بردار ! و او به دلخواه خود سهمش را برداشت .پس از آن ، آنچه براى پدرم باقى ماند از پول نقد و جنس تا گاو و گوسفند و گندم و کاهى که در انبار بوده ، همه را به عنوان رد مظالم و زکات و خمس براى پدرش داد زیرا مى گفت پدر من معلوم نیست که حقوق شرعیه اش را کاملاً ادا کرده باشد و فقط ملک مزروعى را باقى گذاشت که نیمى از آن در مَهر مادرم بود و مجموعاً همان اندازه گندم به ما مى داد که نان سال ما را کفاف مى داد ! !کار دیگر که کرد این بود که یک بار به فکر افتاد که اول سال خمس او ماه رجب است در حالى که کار زراعى به سال شمسى است و بسا مواقع اول ماه رجب در فصل پاییز بوده که علف هاى گندم سبز شده اما هنوز گندمى به دست نیامده و خود این علف ارزشى دارد و ربح است و مى باید خمس آن را داد و او نداده بود و بدین سبب مبلغ سیصد تومان در آن زمان که سال ( 1345 هجرى قمرى بود ، به عنوان احتیاط پرداخت که ما بدون آن سیصد تومان گشایشى در زندگى نداشتیم و پس از اداى این پول مدت ها در مضیقه بودیم .