حکایت مسافر مکه
- تاریخ انتشار: 14 اسفند 1387
- تعداد بازدید: 816
نقل است فردى سوار بر اسب، به سوى مکه مىرفت. در راه، به شخص پیادهاى برخورد، اسبش را آرام کرد و به پیاده گفت : در این مسیر طولانىِ سخت، چرا پیادهاى؟ مرد گفت : من پیاده نیستم، من مرکبهاى بسیارى دارم. مرد سوار گفت : مرکبهایت کجایند؟ مرد گفت : نزد خودم هستند. تو مرا پیاده مىبینى و اشتباه مىبینى. تو مرا آن گونه که هستم، نمىبینى.سوار گفت : من متوجه نمىشوم تو چه مىگویى. مرد پیاده گفت : هر مصیبتى که بر من وارد شود، مرکب من براى عبور از آن، صبر است :
«الَّذِینَ اِذَآ اَصَابَتْهُم مُّصِیبَهٌ قَالُوا اِنَّا للّهِِ وَ اِنَّا اِلَیْهِ رَ جِعُونَ * اُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَ تٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ اُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ »13.کسانى که چون بلا و آسیبى به آنان رسد، گویند : ما مملوک خداییم و یقیناً به سوى او بازمىگردیم . آنانند که درودها و رحمتى از سوى پروردگارشان بر آنان است و آنانند که هدایت یافتهاند .این، مرکب من در پیشامدها است. من هیچ گاه در پیشامدها، خود را نمىبازم. هر نعمتى که به من برسد، مرکب من براى عبور از آن نعمت، شکر است. هر قضایى که از پروردگار به من برسد، مرکب من براى عبور سالم از آن، رضا به قضاى حق است. هر گاه نَفْس، مرا به گناه دعوت کند، مرکب من براى سالم عبور کردن از آن، این است که به خود مىگویم : چند سال دارى؟ آن گاه خودم پاسخ مىدهم : شصت سال. دوباره از خود مىپرسم : چند سال دیگر در این دنیا هستى؟ پاسخ مىدهم : حداکثر ده سال دیگر.
بعد به خود مىگویم : بیشتر عمرت رفته است و چند صباحى بیشتر زنده نیستى. این چند روز باقى مانده، ارزش ندارد که با خدا مخالفت کنى.این مرکبها مرا به سوى کمال سوق مىدهند و راه را براى من هموار مىکنند. براستى صبر عالىترین مکارم اخلاق و برجستهترین سیره و منش انبیاء و اولیا الهى است .
--------------------------------------------------------------------------------
1 . نحل (16) : 97.
2 . ملک (67) : 9.
3 . نوح (71) : 5 .
4 . هود (11) : 46.
5 . آل عمران (3) : 45.
6 . آل عمران (3) : 43.
7 . مومنون (23) : 51 .
8 . نساء (4) : 10.
9 . زلزال (99) : 7.
10 . نحل (16) : 97.
11 . بقره (2) : 38.
12 . صحیفه الحسین علیه السلام : 79: دعاى 22.
13 . بقره (2) : 156 ـ 157.