مردى از انصار مى گوید : روز بسیار گرمى همراه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) در سایه ى درختى قرار داشتیم ، مردى آمد و پیراهن از بدن خارج کرد ، و شروع کرد روى ریگهاى داغ غلطیدن . گاهى پشت و گاهى شکم ، و گاهى صورت بر آن ریگها مى گذاشت و مى گفت : اى نفس ! حرارت این ریگها را بچش که عذابى که نزد خداست از آنچه من به تو مى چشانم عظیم تر است .رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) این منظره را تماشا مى کرد ، وقتى کار آن جوان تمام شد و لباس پوشید ، و رو به ما کرد که برود ، نبى اسلام با دست به جانب او اشاره فرمودند و از او خواستند که نزد حضرت بیاید ، وقتى نزدیک حضرت رسید به او فرمودند : اى بنده ى خدا ! کارى از تو دیدم که از کسى ندیدم ، علت این برنامه چیست ؟ عرضه داشت : خوف از خدا ، من با نفس خود این معامله را دارم تا از طغیان و شهوت حرام در امان بماند پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند : از خدا ترسانى و حق ترس را رعایت کرده اى ، خداوند به وجود تو به اهل آسمانها مباهات مى نماید ، سپس به اصحابش فرمودند : اى حاضرین ! نزدیک این دوستتان بیایید تا براى شما دعا کند ، همه نزدیک آمدند و او بدین صورت دعا کرد :اَللّهُمَّ اجْمَعْ اَمْرَنا عَلَى الْهُدى وَاجْعَلِ التَّقْوى زادَنا وَالْجَنَّهَ مَآبَنا .خداوندا ! برنامه ى زندگى ما را بر هدایت متمرکز کن ، تقوا را زاد ما و بهشت را بازگشتگاه ما قرار بده(1) .