فیض کاشانى آن چشمه ى فیض و دانش ، و منبع بصیرت و بینش در کتاب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار الانوار: 91 / 28 ، باب 28 ، حدیث 14; مستدرک الوسائل: 5 / 230 ، باب 35 ، حدیث 5762 .
پرقیمت محجه البیضاء نقل مى کند : مردى بود شرابخوار ، خانه اش مرکز اجتماع اهل فسق و فجور بود . روزى دوستانش را براى شرابخوارى و لهو و لعب دعوت کرد ، چهار درهم به غلامش داد تا براى میهمانان میوه تهیه کند ، غلام از کنار خانه ى یکى از اولیاى خدا به نام منصور بن عمّار عبور کرد ، شنید آن مرد خدا براى نیازمندى طلب کمک مى کند و مى گوید : هر کس چهار درهم براى حل مشکل محتاجى کمک نماید من به او چهار دعا مى کنم .غلام چهار درهم را به آن مرد خدا تقدیم کرد ، او به غلام گفت : براى تو از خدا چه بخواهم ؟ گفت : چهار چیز براى من از خداوند مهربان بطلب :1 ـ آزادى از بردگى 2 ـ خروج از تهیدستى و فقر 3 ـ بازگشت و توبه ى اربابم به حق 4 ـ آمرزش خداوند براى من و اربابم و خودت !غلام با دست خالى به خانه برگشت ، ارباب گفت : چرا دیر آمدى و چرا میوه نیاوردى ؟ داستان چهار درهم و چهار دعا را براى ارباب گفت .
ارباب از این قضیه خوشحال شد ، برق بیدارى به دلش افتاد ، چهار هزار درهم به غلام داد و گفت : برو تو را در راه خدا آزاد کردم و خود نیز به عرصه ى توبه و انابه درآمدم ، ولى خودم را لایق مغفرت و آمرزش نمى بینم !شب در عالم رویا به او گفته شد : آنچه وظیفه ى تو بود انجام دادى ، آنچه وظیفه ى من نسبت به گنهکار تائب است آیا گمان مى برى که انجام نگیرد ؟ من ، تو و غلام و منصور بن عمّار و آنان را که حاضر بودند آمرزیدم(1) !