فارسی
پنجشنبه 01 آذر 1403 - الخميس 18 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ارزش دادن دين به مؤمنان حلال خور

مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ محمد حسين اصفهانى، استاد مراجع دو دوره قبل ايران و عراق و داراى شاگردانى مانند آيت الله العظمى بروجردى، حكيم، خويى، شاهرودى، شيرازى براى يكى از علماى بزرگى كه مفسر قرآن بودند، نقل كردند. آن عالم در منزل خود از قول ايشان براى من نقل كردند. دو ساعت مرا نگهداشت تا اين قضيه را براى من تعريف كند. گفتم: چرا اجازه نمى دهيد كه بروم. گفت: براى اين كه اين آخرين ملاقاتى است كه در دنيا با هم داريم. سه ماه بعد، در دار الزهد حرم حضرت رضا عليه السلام ايستاده بودم، نوه اش را ديدم، گفتم: حال آقا چطور است؟ گفت: جنازه اش در حرم دفن است. ايشان مى فرمودند: آيت الله شيخ محمد حسين اصفهانى براى خودم تعريف كرد: من نزد مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد باقر اصطهباناتى عرفان، فلسفه و حكمت خواندم. مرحوم اصطهباناتى مى گفت: هنوز به نجف نيامده بودم و در تهران درس مى دادم، روزى طلبه اى ژنده پوش آمد و به من گفت: بحث كبراى منطق را به من درس بده. من هم گفتم: چشم. يعنى به من كه در رده استاد فلسفه و حكمت عالى؛ يعنى آخرين مرحله درس فلسفه بودم گفت: كتاب كلاس اول ابتدايى فلسفه را به من درس بده. بى اختيار گفتم: چشم. از آنجا نزد شيخ يحيى تهرانى رفت، گفت: شيخ! كتاب شرايع محقّق حلى در فقه را به من درس بده. شيخ يحيى نيز در رده مراجع بود، تا به او گفت، گفت: چشم. بعد گفت: حجره اى به من بدهيد. گفتم: از كجا بياورم؟ گفت: حجره شانزدهم مدرسه خالى است، كليدش را از خادم بگير و به من بده. گفتم: چشم. آن حجره را دادند. ما چيزهاى عجيب و غريبى در چند ماه از اين طلبه ديديم. روزى گونى قندى مى خواستم براى مستوفى دولت بفرستم كه اين گونى قند خوشايندى براى او باشد و مظلومى را سرِ كار بگذارد. او گفت: شيخ محمدباقر! نفرست. گفتم: من قول داده ام. گفت: آن كار از كار گذشت. خادم را فرستادم كه به مستوفى بگو: من گونى قندى مى خواهم بفرستم، مستوفى گفت: نمى خواهد بفرستى، من آن كار را مى خواستم براى آن بنده خدا انجام بدهم، اشتباهى براى كس ديگرى انجام گرفت، فعلًا جا نداريم. روزى به خادمم مى گفتم: برو سيب زمينى بخر، گفت: شيخ محمد باقر! اسراف نكن. در مطبخ شما چند دانه ديگر سيب زمينى مانده است. روزى من تا آمدم درس بدهم، گفت: تو ديشب مطالعه نكردى، اصلًا كتاب را پيدا نكردى، همسرت كتاب را زير رختخواب پنهان كرد كه تو زودتر بخوابى.


منبع : مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

حکایت جوان عاقبت بخیر
مرگ و فرصتها - جلسه بیست و سوم
خاطره بزرگواران پارسا
انواع هدايت الهي
كر و كور شدن عاشق‏
ماجراِى عفت ورزيدن يك جوان در برابر پيشنهاد زنى ...
عالى‏ترين كلاسِ‏ايجاد استقامت، صبر، حوصله، ...
نشاط در همراهی با انبیاء
ایمان و آثار آن - جلسه نهم (2) - (متن کامل + عناوین)
دستور قرآن به ترك مداهنه با كفار و مشركان‏

بیشترین بازدید این مجموعه

تقواى حاج ملا هادى سبزوارى
متن سخنرانی استاد انصاریان در مورد قرآن
هدف خلقت از زبان امام على عليه السلام‏
حديث عقل و نفس آدمى درآيينه قرآن - جلسه نوزدهم - ...
توجه به زن و ازدواج از ديدگاه قرآن‏
گناه و سبب آن - جلسه ششم (2) – (متن کامل + عناوین)
عشق پايدار و ناپايدار
دوست‏شناس و دشمن‏شناس
تاریخ پیدایش دین یهود؟
کلمۀ وجود انسان

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^