فارسی
يكشنبه 04 آذر 1403 - الاحد 21 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 1
100% این مطلب را پسندیده اند

حکایتى به نقل از میرزا طاهر تنکابنى

میرزا طاهر تنکابنى که از حکما و فلاسفه بزرگ زمان اخیر بود مى فرمود : از مدرسه سپهسار واقع در تهران میدان بهارستان براى انجام کارى درآمدم ، آن سوى خیابان سیدى را دیدم ، در چهره اش دقت کردم یافتم که از هم درسى هاى گذشته من است ، نزد او شتافتم و پس از سلام پرسیدم چه مى کنى ؟
گفت : ولگردم . گفتم : امشب بیا در مدرسه مهمان من باش . آمد و به خاطر سرماى سخت زیر کرسى نشست ، برایش چایى ریختم ، پس از خوردن به من گفت : میل دارى همراه من به شهر قم بیایى ؟

گفتم : هوا بسیار سرد است ، علاوه در این وقت شب وسیله براى رفتن به قم میسّر نیست، ولى براى رفتن به قم اصرار کرد . گفتم : مى آیم . ناگهان گفت : این قم !! خود را در صحن مطهّر حضرت معصومه (علیها السلام)دیدم ، براى این که به این واقعیت یقین کنم ، مُهر نمازى از جامهرى برداشتم و در جیب خود نهادم ، پس از زیارت به ناگاه گفت : تهران ، دیدم زیر کرسى حجره مدرسه هستم و آن مهر نزد من است .

 

 بر گرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز

0
100% (نفر 1)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ذو القرنين در شهرى عجيب‏
جنازه‌ای که کسی بالای سرش حاضر نشد؟!
ذره‏اى ريا
خدا از اين بينايى‏ها به ما هم عنايت كند
جز زيان و خسارت سودى نبرده‏اى
بهتر از بهتر
نماز گامى براى توبه
عاشقانه ‏ترين مناجات‏
گفت خدايا من آمده ام
حکایتی از چوپان و حضرت مسيح (ع)

بیشترین بازدید این مجموعه

منفعت عظيم اهل شوق و بحث
ذره‏اى ريا
جز زيان و خسارت سودى نبرده‏اى
حكايت گرگان و كرمان‏
داستان عجيب سلمان و ابوذر
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
به هنگام خشم مراقب باش‏
حکایت خدمت به پدر و مادر
مخالفت با هواى نفس اساس پاكى‏ها
ماجرای زن بدکاره ای که به زندان امام کاظم (ع) رفت

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^