فارسی
جمعه 08 تير 1403 - الجمعة 20 ذي الحجة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

پاكى عمل

عاقبة بن يزيد كه در عصر مهدى عبّاسى عهده دار قضاى بغداد بود ، يك روز به هنگام ظهر نزد خليفه شد و تقاضا كرد كه ديگرى را به جاى او در منصب قضا بگمارد تا بى درنگ صندوق اسناد و محفظه مدارك مربوطه به ارباب دعوى و دفاع را به او تسليم كند . مهدى چون سخن او بشنيد ، پنداشت كه يكى از رجال دولت با وى به معارضه برخاسته و او را آزرده خاطر و خشمگين ساخته .
از اين رو علّت استعفايش را بخواست و گفت : اگر علّت آزردگيت اين است كه كسى با تو معارضه كرده بازگوى تا هم اكنون به تأديبش فرمان دهم ، قاضى گفت : چنين اتفاقى نيفتاده است .
مهدى گفت : در اين صورت علت استعفا چيست ؟
قاضى گفت : يك ماه پيش از اين ، دو تن از مراجعان در خصوص قضيّه اى دشوار به محضر قضا حاضر شدند و هر يك ادّله و شهودى بر صدق اظهارات خود در مورد نزاع اقامه كرد و حجّت ها آورد كه جاى تأمّل و درخور مطالعه و تحقيق بود .
من در برابر اين قضيه دشوار فرو ماندم و چندين بار تجديد جلسه كردم و اميد داشتم كه آن قضيه را به اصلاح ميان طرفين پايان بخشم ، يا به وسيله تحقيق بيشترى حقيقت امر را دريابم . قضا را در اين ميان يكى از طرفين دعوى خبر يافته بود كه من رطب دوست دارم ، از اين رو براى جلب عواطف من در چنين موسم كه فصل نوبر رطب است ، مقدارى از بهترين قسم آن را كه من هرگز نظيرش را نديده بودم و حتّى براى خليفه نيز در چنين فصلى ميسور نيست فراهم ساخت و با پرداختن چند درهم رشوه ، دربان سراى را بر آن داشت كه طبق رطب را نزد من آورد ، در اين هنگام دربان طبق را در برابر من بر زمين نهاد و گفت : اين هديه فلان است ، من از مشاهده آن وضع سخت آزرده خاطر و خشمگين شدم ، چندان كه دربان را از خدمت براندم و ظرف رطب را به آورنده آن بازگرداندم ولى روز ديگر چون متداعيان محضر قضا در آمدند نتوانستم آن دو را به يك چشم بنگرم و در دل خود به يك منزلت قرار دهم ؛ زيرا طبق رطب ، هر چند كه من آن را مسترد داشته بودم اثر خود را در نفس من باقى گذاشته بود .اكنون بينديش تا اگر آن را پذيرفته بودم و كام خويش را با آن شيرين ساخته بودم حال من بر چه منوال بود ؟ ! سپس قاضى با لحنى حاكى از خشم و تأثّر گفت : در چنين روزگارى كه خلق آن بر اين گونه دستخوش فساد شده اند من بر دين خود مى ترسم و بيم آن دارم كه از سر غفلت به دام حيله ايشان در افتم و نقد ايمان و سرمايه تقواى خود را بر سر كار قضا نهم .  آن گاه قاضى از سر تضرّع گفت : مرا از بند اين مسئوليت برهان كه خداى تو را از هر بند برهاند و از ادامه اين خدمت معذور دار كه خداى عذرهاى تو را بپذيرد .

 


منبع : برگرفته از کتاب حکایتهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

داستان جوان مطيع خدا
حكايت ميرزا تقى‌‏خان اميركبير
اصمعی و تائب بیابانی
حکایتی از مسلمان شدن مادر
داستان زندان ابراهيم تيمى با شخصى از بحرين‏
زن بدكاره‏ در خانه عابد
حیات پیغمبر صلی اﷲ علیہ وآلہ و سلم میں ابو طالب ...
حكايت شگفت‏انگيز على بن معبد
منفعت عظيم اهل شوق و بحث
خبر دادن به ثواب بيشتر

بیشترین بازدید این مجموعه

اصمعی و تائب بیابانی
حكايت ميرزا تقى‌‏خان اميركبير
داستان جوان مطيع خدا
حکایتی از مسلمان شدن مادر
جابر بن عبداللَّه انصارى‏

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^