فارسی
چهارشنبه 12 ارديبهشت 1403 - الاربعاء 21 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

دعايى عجيب كنار خانه حق

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در حال طواف بيت ، مردى را ديد كه پرده خانه كعبه را گرفته و از خداى مهربان چهار هزار درهم درخواست مى كند . حضرت نزد او رفت و فرمود : اين چهار هزار درهم را براى چه مى خواهى ؟ گفت : كيستى ؟ فرمود : على بن ابيطالبم . گفت : يا على ! دعايم مستجاب شد . اگر مستجاب نشده بود مرا به تو راهنمايى نمى كردند ، اكنون چهار هزار درهم را به من عطا كن ; زيرا هزار درهمش را مى خواهم به قرضى كه به مردم دارم بپردازم ، و هزار درهمش را مى خواهم مغازه اى جهت كسب و كار تهيه كنم ، و هزار درهمش را مى خواهم سرمايه داد و ستد قرار دهم ، و با هزار درهمش ازدواج كنم .حضرت فرمود : سفرى به مدينه بيا تا آن را به تو بپردازم ; زيرا در اينجا به اندازه اى كه به تو بپردازم درهم و دينار ندارم .آن مرد پس از مدتى به مدينه آمد . در ميان كوچه كودكانى را ديد كه با يكديگر بازى مى كردند ، به يكى از آنان گفت : خانه على كجاست ؟ آن كودك به او گفت : خانه على را براى چه مى خواهى ؟ گفت : على بر عهده گرفته كه چهار هزار درهم به من بپردازد . كودك گفت : دنبال من بيا تا تو را به خانه على برم .در راه به كودك گفت : نامت چيست ؟ گفت : حسين . گفت : با على چه نسبتى دارى ؟ گفت : فرزند اويم . چون به خانه رسيدند حضرت حسين وارد خانه شد و به پدر گفت : مردى عرب جهت گرفتن چهار هزار درهم خدمت شما آمده . حضرت كه در آن زمان جز باغى در اختيار نداشتند ، آن را به دوازده هزار درهم فروختند ، چهار هزار درهمش را به آن مرد نيازمند دادند و باقى مانده آن را كنار مسجد به تهيدستان واگذار نمودند .
دمى با تو بودن كه جان جهانى *** بود خوشتر از يك جهان زندگانى
هنگامى كه قوم يونس آگاه شدند يونس آنان را ترك كرده و به ديار ديگر شتافته و با ديدن مقدمات و آثار عذاب ، يقين به آمدن عذاب و نابودى و هلاكت خود پيدا كردند با هدايت عالمى دلسوز ، دانستند كه تنها راه علاج ، بردن عجز و انكسار و اعتذار و عذرخواهى و تضرّع و زارى و اقرار و اعتراف به گناه به پيشگاه خداى مهربان و آمرزنده گنهكاران است . با چنان حالى ، بزرگ و كوچك ، خرد و كلان ، پير و جوان ، مرد و زن با پوشيدن جامه كهنه و با پاى برهنه روى به بيابان گذاشتند .مردان يك طرف و زنان طرفى ديگر و كودكان شيرخوار جداى از آغوش مادران در گوشه اى از بيابان ، همه با هم به ناله و زارى و توبه و انابه پرداختند ، حتى حيوانات هم بانگ ناله سر دادند ، شهادت به وحدانيت به زبان جارى ساختند ، راز و نياز دلسوزانه و عاشقانه به ميان آوردند ، توبه و پشيمانى نشان دادند ، از شرك و عصيان بازگشتند و گروهى عرضه داشتند ، پروردگارا ! يونس گفته بود كه بندگان و بردگان را آزاد كنيد تا مستحق پاداش شويد و گفته بود هرجا درمانده و بيچاره اى ديديد به فرياد او برسيد ، هم اكنون ما بندگان درمانده و بيچاره توايم ، جز تو فريادرسى نداريم ، به فرياد ما برس .چون راز و نياز و مناجات و سوز گدازشان به پيشگاه كريم مهربان پذيرفته شد ، برات نجاتشان در رسيد و ابر عذاب و سحاب صاعقه بار از بالاى سرشان برفت و ابر رحمت و لطف پديد آمد و همه با توبه قبول شده خوش و خرم به شهر بازگشتند و به كار و كوشش طبيعى خود مشغول شدند .در هر صورت روى آوردن به جانب حضرت حق و اعلام تقصير و ورشكستگى و عذرخواهى و ندامت و طلب گذشت و مغفرت و اقرار و اعتراف به گناه ، از عناصر حقيقى توبه و از عوامل آمرزش و مغفرت و جلب رحمت و لطف حضرت محبوب است .
دمى با تو بودن كه جان جهانى *** بود خوشتر از يك جهان زندگانى
بكن جلوه اى شاهد عالم آرا *** كه چون شمع دارم سر سرفشانى
ز طور تو هيهات اگر پا بگيرم *** نينديشم از پاسخ لن ترانى
چو پروانه پروا ندارم ز آتش *** بود نيستى هستى جاودانىََ
بسى دورم از شاهراه طريقت *** ز كوى حقيقت نديدم نشانى
چه باشد كه افتاده اى را به همت *** به سر حدّ اقليم عزّت رسانى
خرابم كن از باده عشق چندان *** كه آسوده گردم ز دنياى فانى
دل « مفتقر » در هواى تو خون شد *** بيا تا كه باقى بود نيمه جانى

 

برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

حكايتى از بلاى پول‏
داستانى عجيب از برزخ مردگان‏
عيسى و گناهكار
دنیای بی ارزش
از شدت خوشحالى خنديدم‏
اى خليفه! راه تنگ نبود كه بر تو گشاد گردانم!
درجه اهل معرفت‏
خانه‏اى دو در
پناه بردن حضرت سيّدالشهدا(ع) به حضرت عباس(ع)
مجالس ذكر

بیشترین بازدید این مجموعه

عيسى و گناهكار
حكايتى از بلاى پول‏
حكايت مريضى امام حسين عليه السلام و عرب بيابان ...
داستانى عجيب از برزخ مردگان‏
چند داستان عجيب در مسئله توبه‏
درجه اهل معرفت‏
بالاترين كوشش‏
از شدت خوشحالى خنديدم‏
دنیای بی ارزش
اى خليفه! راه تنگ نبود كه بر تو گشاد گردانم!

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^