مـختار تصميم گرفت از كوفه به مدائن رفته وضع آنجا را از نزديك ببيند سائب پسر مـالك اشعـرى را در كوفـه بجاى خـود گـذاشت و بطرف مـدائن حركت كرد، قـبل از حركت از كوفه مردم را گفت همين روزها خبر فتح و پيروزى بزرگى به شما مى رسد.
از كوفـه خـارج شد و چـون به ساباط رسيد همراهان را گفت : همين امروز يا فردا خبر شكست ابن زياد و پيروزى ابراهيم به شما مى رسد، سربازان خدا از صبح تا غروب در نصيبين تا نزديك خانه هاى نصيبين به جنگ پرداخته اند.
مـخـتـار وارد مـدائن شد و در مـسجد منبر رفت و براى مردم سخنرانى مى كرد و آنان را به اطاعـت و فـرمـانبردارى سفـارش مى كرد و مسلمانان را به خونخواهى حسين عليه السلام دعـوت مـى نمـود كه قـاصدان خـبر قـتـل ابن زياد يكى پس از ديگرى وارد شدند و مژده آوردند: ابن زياد كشته شد، و سپاهيانش متوارى شدند و آنچه داشتند به دست سپاه عراق افتاد.
مـخـتار متوجه همراهان خود گرديد و گفت : سربازان خدا؛ آيا پيش از آنكه خبر برسد به شما مژده ندادم ؟ همه گفتند: آرى .
شعبى گويد: شخصى از همدانيان مرا گفت : حالا ديگر ايمان آوردى ؟
گـفـتـم : بچه ايمان بياورم ؟ ايمان بياورم كه مختار علم غيب مى داند؟ هرگز چنين عقيده اى ندارم زيرا او گـفـت : كه در نصيبين جنگ شده است و حال آنكه در كنار نهر خارز رخ داده .
ـ تو ايمان نمى آورى تا آنكه عذاب را مشاهده كنى !!
منبع : تبیان