فيض كاشانى آن چشمه ى فيض و دانش، و منبع بصيرت و بينش در كتاب پرقيمت محجة البيضاء نقل مى كند: مردى بود شرابخوار، خانه اش مركز اجتماع اهل فسق و فجور بود. روزى دوستانش را براى شرابخوارى و لهو و لعب دعوت كرد، چهار درهم به غلامش داد تا براى ميهمانان ميوه تهيه كند، غلام از كنار خانه ى يكى از اولياى خدا به نام منصور بن عمّار عبور كرد، شنيد آن مرد خدا براى نيازمندى طلب كمك مى كند و مى گويد: هر كس چهار درهم براى حل مشكل محتاجى كمك نمايد من به او چهار دعا مى كنم.
غلام چهار درهم را به آن مرد خدا تقديم كرد، او به غلام گفت: براى تو از خدا چه بخواهم؟ گفت: چهار چيز براى من از خداوند مهربان بطلب:
1- آزادى از بردگى 2- خروج از تهيدستى و فقر 3- بازگشت و توبه ى اربابم به حق 4- آمرزش خداوند براى من و اربابم و خودت!
غلام با دست خالى به خانه برگشت، ارباب گفت: چرا دير آمدى و چرا ميوه نياوردى؟ داستان چهار درهم و چهار دعا را براى ارباب گفت.
ارباب از اين قضيه خوشحال شد، برق بيدارى به دلش افتاد، چهار هزار درهم به غلام داد و گفت: برو تو را در راه خدا آزاد كردم و خود نيز به عرصه ى توبه و انابه درآمدم، ولى خودم را لايق مغفرت و آمرزش نمى بينم!
شب در عالم رؤيا به او گفته شد: آنچه وظيفه ى تو بود انجام دادى، آنچه وظيفه ى من نسبت به گنهكار تائب است آيا گمان مى برى كه انجام نگيرد؟ من، تو و غلام و منصور بن عمّار و آنان را كه حاضر بودند آمرزيدم !
منبع : پايگاه عرفان