اولا : ایـن که برخی مى گویند : «علم ثابت کرده است که چیزى از عدم بوجود نمى آید» مربوط به شرائط کنونى است یعنى در این شرائط که امروز زندگى مى کنیم هیچ گاه دیده نشده است که چیزى از عـدم بـه وجـود بـیاید ولى آیا این اصل از قدیم ترین ایام , یک اصل اساسى در عالم هستى بوده است ؟
هرگز دلیلى براى آن نیست ، مـثلا علم مى گوید : در شرائط کنونى هیچ موجود زنده اى در جهان طبیعت از موجودبى جان به وجـود نـمى آید ، حتى جانداران اعم از گیاه و حیوان همگى از موجود جاندارمتولد شده و به وجود مى آیند ، در حـالى که مى دانیم همیشه چنین نبوده است ، زیرا هنگامى که کره زمین از خورشیدجدا شد ، یـک پـارچـه آتش بود و هیچ موجود زنده اى در آن نبود که دیگر موجودات جاندار از آن به وجود آیند
. اگر گفته شود که حیات از کرات دیگر به این کره منتقل شده است همین سخن رادرباره کرات دیـگـر نـیـز تکرار مى کنیم که آنها نیز مدتى بسان کره زمین یکپارچه آتش بودند ، چگونه موجود زنـده اى در آنـهـا پـدید آمد ؟بنابر این روشن مى شود که در شرائط خاصى موجودات بى جان به صـورت موجودات جانداردرآمده و تغییر شکل داده اند هر چند این کار امروز در این شرائط عملى نیست.در این صورت اگر ما پیدایش وجود را از عدم نمى یابیم , دلیل بر عدم امکان آن نیست . به خصوص این که کوچکترین دلیل عقلى بر امتناع آن وجود ندارد . الـبـته این که مى گوئیم دلیل بر امتناع پیدایش وجود از عدم نداریم و وجود مى تواند از عدم پیدا شـود , نـه بـه آن معنى است که وجود چیزى خود به خود از عدم بجوشد , و نیستى مایه و مقدمه هستى گردد و بدون هیچ سببى عدم براى خود لباس هستى بپوشد زیراپیدایش وجود از عدم به ایـن مـعـنى , ملازم با انکار قانون علیت و معلولیت است ونتیجه این مى شود که یک شیئى بدون ایـنکه علتى آن را پدید بیاورد خود به خود ,منقلب به هستى گردد و خلاى را با هستى خویش پر کند . بلکه مقصود ما از پیدایش وجود از عدم این است که اگر چیزى سابقه عدم ونیستى داشته باشد , بعدا در سایه علتى نیرومند مى تواند نیستى را رها کرده ولباس هستى بپوشد و چنین سابقه اى مانع از آن نمى شود که در پرتو علتى ،موجود گردد.
ثـانـیـا : دنیاى ماده بدون شک حادث است و نمى تواند ازلى باشد زیرا مى دانیم تمام اتم هاى جهان تدریجا در حال تجزیه و شکسته شدن هستند و بـه ایـن تـرتـیـب ، عـمـرجهان مقدار ثابتى خواهد بود ، که با فرا رسیدن آن تمام اتم ها تجزیه و شکسته خواهند شد.و اگر بر این جهان بى نهایت زمان گذشته باشد ، باید پایان کار جهان فرا رسیده و تجزیه تمام آن ها صورت گرفته و امروز چیزى به نام ماده وجودنداشته باشد . مثلا اگر مى بینیم چراغ نفت سوزى در حال سوختن است، حتما مى دانیم که از ازل و در یک زمان بى نهایت روشن نبوده است ، زیرا اگر آن را از ازل روشن کرده بودند ، با توجه به این نکته که مقدار نفت آن محدود است و بى پایان نیست , بایدمدت ها قبل خاموش شده باشد.هـم چـنین است اتم هاى جهان ، زیرا طبق اصل آنتروبى این جهان پیوسته رو به کهولت و پیرى است و اتم هاى آن دائما در حال فرسایش ند و روزى فرا خواهدرسید که همه آنی هاى آن به صورت غیر فعال و بى مصرف درآیند ، زیرا حرکت انرژى همانند نیروى حاصل از حرکت آب، از نقطه مرتفعى به نقطه پائین تراست.اگر آب موجود از مخزن به مقدار معینى زیاد و یا کم باشد، سرانجام روزى فرا خواهد رسید که در میان آب ها تساوى سطوح برقرار گردد و انرژى حاصل ازریزش آب منتفى و نابود شود . بـنـابـر ایـن اگر این جهان ازلى بود , مى بایست از مدتها قبل , انرژیهاى آن از صورت فعال و موثر بیرون رفته باشد و دنیا را سکوت مطلق و تاریکى موحش و یک نواختى و در حقیقت یک نوع عدم و نیستى فرا گرفته باشد .از آن چـه گـفته شد , چنین نتیجه گرفته مى شود که این جهان آغازى دارد و تاریخى , وهرگز نمى تواند ازلى بوده باشد.نکته جالبى که باید به آن توجه نمود این است که علم مى گوید : این جهان پایانى دارد , زیرا همان اصل انتروپى و کهولت و فرسایش و تجزیه اتم ها بهترین دلیل براى پایان جهان است . ولى مى دانیم که چیزى که پایان دارد , حتما آغازى هم داشته است . زیـرا اگـر چـیـزى ازلـى بـاشـد بـایـد هـسـتـى آن از خـود آن و از درون ذات آن بـجوشد , و به عبارت روشن تر , هستى آن خاصیت ذات آن باشد . و چیزى که هستى آن از درون آن مى جوشد ,و وجود و هستى از خواص ذات آن به شمار مى رود , ممکن نیست پایانى داشته باشد . از این جهت دانشمندان مى گویند : چیزى که پایان دارد , حتما باید آغاز داشته باشد . و چـیـزى که پایان و فنا ندارد ، باید ابتداء و آغاز هم نداشته باشد ، به عبارت دیگر : هر موجود ازلى حتما ابدى است، همانطور که هر موجود فناپذیرى حتماحادث است.
ثالثا : تغییر و تحول و نظام خاصى که در این جهان مشاهده مى شود , نمى تواند ازخواص خود ماده باشد , زیرا مقصود از این سخن آن است که این نظام شگرف ، زائیده تصادف بوده باشد، در حـالی که نظام این جهان مخصوصا آن چه مربوط به عالم حیات است ، آن چنان دقیق و حساب شـده و سـازمان یافته و منظم است که بدون استمداد ازیک منبع علم و قدرت، ممکن نیست به وجود آید . و احـتـمال تصادف در خلقت این جهان ، طبق حساب احتمالات , مساوى با صفر یعنى عملا محال است.
بـا تـوجـه بـه ایـن سه اصل , جواب این سوال روشن مى شود و آن این است که هرگز مـانـعى ندارد که این جهان از عدم به وجود آمده باشد و اصول علمى نیز نشان مى دهد که ماده و انرژى این جهان حادث است و سرانجام نیز رو به فنا مى رود.تـنها چیزى ازلى و ابدى است که هستى آن از درون ذاتش بجوشد و چنین چیزى نه آغازى دارد و نه فنائى.و نـیـز روشـن مـى شـود که بر فرض این که ماده جهان ازلى باشد،تغییر و تحول آن نمى تواند از خواص ماده به شمار رود ، زیرا فلسفه و علم دست به دست هم داده وثابت کرده اند که نظام جهان و اسرار و شگفتى هاى آن مخصوصا آنچه مربوط به جهان حیات و زندگى است باید آفریننده قادر و عالمى داشته باشد .