عطف رسالت آمد و چشم جهان به سوی تو
چگونه سدّ ناکثان باز شود به پوی تو
زمزمه راز و نیاز، برآید از راه حجاز
شمیم آخرین نماز، بردَمد از وضوی تو
صبح غریبانه شبی، غصه دین بیسببی
به هر طرف تشنه لبی، جرعه زند ز جوی تو
دشت نگو، بستر خون، کوفه نگو، شهر جنون
به بزم این اهل فسون، بادهفشان گلوی تو
اشک بباردت نبی، محض سکوت است علی
پشت خمیده خواهری، خزانخزان به بوی تو
نور شکسته از میان، نمیزند نبض زمان
ثقل زمین و آسمان، خمیده شد به سوی تو
بیا، بیا مرغ چمن، بخوان برای بتشکن
که این غریب بیکفن، ز زائران کوی تو
بسی ندیدند کرم، فرو نهادند علم
ولی پس از هزاره هم، بقای دین ز خوی تو
برآید از عشق چنان، همت و ایثار و کیان
که ملتی جورکشان، خوار کند عدوی تو
حال چو «فردین» بصری، محو جمال و دلبری
هر چه کند دیدهوری، نیست مثال روی تو
منبع : رحیم فردین - ساکن سوئیس