کاش دستم تا زمین کربلا پر میکشید *** تا کنار دشت سرسبز خدا پر میکشید
گفتم احساس دلم را نذر دستش میکنم *** نذر دستانی که از دنیا رها پر میکشید
دستها در خون شناور بود و باران عطش *** بر فراز لالهزار کربلا پر میکشید
دستها جاری شد و در زیر نعش مشک او *** عطر دستانش به کام خیمهها پر میکشید
تشنگی هم با تمام گرمی احساس خود *** دل به دریا داد و اشکش بیصدا پر میکشید
وقتی از ذهن عطش احساس دریا پر کشید *** کاش باران از زمین بیاعتنا پر میکشید
منبع : مهری حسینی