فارسی
دوشنبه 05 آذر 1403 - الاثنين 22 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 2
100% این مطلب را پسندیده اند

داستانی از يك قدح شراب

 

فضيل كه عارفى نامدار و تائبى واقعى و از رجال طريقت است شاگردى داشت كه از برترين شاگردان او بود، هنگامى كه دچار بيمارى شد و به بستر احتضار افتاد فضيل به بالينش آمد و مشغول خواندن سوره ى يس شد.

محتضر به فضيل گفت: استاد اين سوره را مخوان، فضيل ساكت شد و به او گفت: بگو «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ.»*

گفت نمى گويم به خاطر اين كه من از توحيد بيزارم و در آن حال از دنيا رفت، فضيل از مشاهده ى آن وضع بسيار پريشان و بدحال شد، از كنار بستر شاگرد به خانه ى خود رفت و از خانه بيرون نيامد، تا در خواب ديد شاگردش را به سوى آتش دوزخ و عذاب دردناك مى برند!

فضيل به او گفت تو برترين شاگرد كلاس درس من بودى، چه شد كه معرفت را از تو گرفتند و با سوء عاقبت از دنيا رفتى؟!

شاگرد گفت من آلوده به سه خلاف بودم: اول سخن چينى و نمامى دوم حسد بردن به مردم، سوم دچار مرضى بودم كه طبيب به من گفته بود سالى يك قدح شراب بنوشم تا بيمارى رفع شود، اين سه كار خلاف مرا دچار عاقبت سوء كرد و به آن حال كه ديدى از دنيا رفتم.

شيخ پس از نقل حكايت فضيل مى گويد: مناسب دانستم اين روايت را در رابطه با مشروبات الكلى ذكر كنم: كلينى از ابوبصير روايت مى كند كه گفت: امّ خالد معبديه بر حضرت صادق (ع) وارد شد در حالى كه من خدمت آن حضرت بودم، عرضه داشت فدايت شوم مرا مشكلى در شكم بود، طبيبان عراق از من خواستند نوعى از شراب را با قاووت بخورم، ولى من از خوردن آن امتناع كردم و علت امتناعم اين بود كه مى دانستم شما از آن كراهت داشتيد، دوست داشتم درباره ى آن از خود شما بپرسم، آن حضرت فرمود: چه چيز تو ار از خوردن آن مانع شد؟ گفت اى پيشواى من، گردنبند طاعت تو را به گردن انداخته ام تا روز قيامت بگويم جعفر بن محمد مرا در شكل دادن زندگى امر و نهى نمود.

حضرت روى به من كرد و فرمود اى ابوبصير آيا گوش به سخن اين زن و مسائل او نمى دهى، سپس به امّ خالد فرمود: به خدا قسم تو را در خوردن يك قطره شراب اذن نمى دهم، همانا از خوردن آن پشيمان مى شوى هنگامى كه جانت به گلو برسد و اين مطلب را سه بار تكرار كرد، آنگاه فرمود: آيا دانستى چه گفتم؟!

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
100% (نفر 2)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

داستانى آموزنده‏
حكايت ميرغضب و نان و نمك مجرم‏
مى‏خواهد قلبم از هم بشكافد
داستان جوان مطيع خدا
دعاى نيمه شب زندانى
حاجت بزرگ‏
حکایت سزاى توهين به بلال‏
چه كسى با من پيمان مى‏بندد
منفعت عظيم اهل شوق و بحث
ذو القرنين در شهرى عجيب‏

بیشترین بازدید این مجموعه

خدا از اين بينايى‏ها به ما هم عنايت كند
حكايت ميرغضب و نان و نمك مجرم‏
حكايت ابراهيم ادهم‏
حكايت فروش نخلستان و انفاق آن‏
حكايت گرگان و كرمان‏
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
داستانى آموزنده‏
حاجت بزرگ‏
حکایت خدمت به پدر و مادر

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^