فارسی
يكشنبه 04 آذر 1403 - الاحد 21 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

داستان عابدى از قوم موسى عليه السلام‏

 

 

او سال ها خدا را بندگى كرده بود، كارش به جائى رسيده بود كه ديوانه ها و آنان كه دچار امراض روانى بودند، براى معالجه نزد او آورده و نتيجه مى گرفتند.

روزى زنى صاحب شرف را برادران وى نزد عابد آوردند و او را براى معالجه در صومعه وى گذاشتند، تا پس از علاج از مرض برگردند و او را بر خود ببرند. صورت زيباى زن، عابد را دچار وسوسه سخت كرد و كارى كه نبايد بشود، شد. پس از چند روز آثار حاملگى در زن ديد، او را به قتل رساند و جنازه اش را در بيابان دفن كرد.

داستان در نزد حاكم فاش شد، او را دستگير كردند، به عملش اقرار كرد و به فرمان امير به دار رفت. شيطان نزدش مجسّم شد گفت: آن وسوسه كار من بود، اكنون برايم سجده اى كن تا تو را نجات دهم. گفت: بر اين دار مرا قدرت سجده نيست. آن دشمن خدا گفت: اشاره اى مرا كافى است. چون به اشاره رفت در همان حال هم جان داد و به اين خاطر تمام خوبى هايش به باد رفت.

ابن عباس شاگرد حضرت على عليه السلام اين داستان را بر آيه ذيل تطبيق داده است.  كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إذْ قالَ لِلْانْسانِ اكْفُرْ فَلَمّا كَفَرَ قالَ إنّى بَرى ءٌ مِنْكَ»

[داستان منافقان كه كافران از اهل كتاب را با وعده هاى دروغ فريفتند] چون داستان شيطان است كه به انسان گفت: كافر شو. هنگامى كه كافر شد، گفت:

من از تو بيزارم.

اى خوش آن عارف سالك كه ز راه آگاه است

حاصل بندگيش ديدن روى شاه است

گر جهان بينى و بس، فرق تو با حيوان چيست

چشم انسان همه بيناى جمال اللَّه است

سركويت شده از خون شهيدان دريا

مگر اى جان جهان كوى تو قربانگاه است

خود كه باشى تو كه هر جامه بدوزم از وصف

پيش بالاى تو چون آورم آن كوتاه است

آه اگر لطف توام بدرقه ره نشود

كه گهر دارم و صد راهزنم در راه است

گر من از خود نيم آگاه صغيرا غم نيست

بنده پير مغانم كه زمن آگاه است

(صغير)

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ذو القرنين در شهرى عجيب‏
جنازه‌ای که کسی بالای سرش حاضر نشد؟!
ذره‏اى ريا
خدا از اين بينايى‏ها به ما هم عنايت كند
جز زيان و خسارت سودى نبرده‏اى
بهتر از بهتر
نماز گامى براى توبه
عاشقانه ‏ترين مناجات‏
گفت خدايا من آمده ام
حکایتی از چوپان و حضرت مسيح (ع)

بیشترین بازدید این مجموعه

منفعت عظيم اهل شوق و بحث
ذره‏اى ريا
جز زيان و خسارت سودى نبرده‏اى
حكايت گرگان و كرمان‏
داستان عجيب سلمان و ابوذر
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
به هنگام خشم مراقب باش‏
حکایت خدمت به پدر و مادر
مخالفت با هواى نفس اساس پاكى‏ها
ماجرای زن بدکاره ای که به زندان امام کاظم (ع) رفت

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^