علامه بارع شیخ حسین دخیل مى گوید: در اواخر عهد عثمانى پس از زیارت عبر امام حسین به حرم عباس مشرف شدم. هوا گرم و ظهر نزدیک بود. هیچکس در آن ساعت گرمى کوره آفتاب، در بارگاه قدس باب الحوائج درماندگان حضور نداشت. تنها یکى از خدام مقابل در ایستاده بود. او مردى شصت ساله بود و حرم را مراقبت مى کرد. من زیارت نامه را خواندم سپس نماز ظهر و عصر را گزاردم. آنگاه کنار قبر مطهر نزد سر نشستم در افکار خود غرق شدم. فکر مى کردم که عباس به برکت ایثار و فداکارى چه مقام والایى دارد در این وقت زنى که از سر تا محجوبه بود نظرم را جلب کرد . آثار جلال و عظمت از وجود این بانو آشکار بود و نوجوان ۱۶ ساله اى او را همراهى مى کرد و معلوم بود که از اشراف کرد است این دو قبررا طواف کردند سپس مرد بلند قامتى که چهره اى سفید مایل به سرخى داشت و بعضى از موهاى ریشش سفید شده بود وارد حرم شد. او لباس زیباى کردى به تن داشت و هیچیک از آداب زیارت را به جاى نیاورد. بلکه پشت به قبر مطهر کرد و به تماشاى شمشیرها و خنجرها و دیگر سلاح هایى که آویزان پرداخت.
من از کار او در شگفت ماندم و ندانستم که چه مذهبى دارد. باورم این بود که به همان زن و نوجوان مربوط است. فکر مى کردم که عباس عجب صبرى دارد! اما ناگهان دیدم این مرد از زمین بلند شد و به اطراف ضریح گردانده شد. من غرق در حیرت شده بودم. زن و نوجوان خد را به دیوار چسبانده بودند. زن مى گفت: اباالفضل ، دخیل:
در این وقت خادمى که مقابل در ایستاده بود وارد شد و با دیدن این صحنه هولناک به سراغ خادم دیگرى رفت و به اتفاق وارد حرم شدند آنها طنابى برگرفتند و در حالیکه آن مرد برگرد ضریح چرخانده مى شد، به گردنش انداختند و او را نگاه داشتند سپس او را از حرم خارج کردند به زن نیز دستور داند که آنها را همراهى کند. از آنجا روانه حرم مطهر امام حسین شدند. کم کم مردم نیز که از اوضاع مطلع شدند اجتماع کردند. در حرم مطهر امام حسین او را به ضریح على اکبر بستند و او که سخت کوفته و آشفته شده بود به خواب رفت. حدود چهار ساعت طول کشید تا از خواب بیدار شد و در حالى که آثار رعب و هراس در چهره اش نمایان بود. گفت:
اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد عبده ورسوله الله و ان امیرالمؤمنین على بن ابیطالب خلیفه رسول الله بلافصل و ان الخلیفه من بعده ولده الحسن و ثم آخوه الحسین ثم على بن الحسین ...
و بدین ترتیب به یگانگى خدا و رسالت پیامبر اکرم و امامت امیر المؤمنین و یازده فرزند معصومش شهادت داد.
از او پرسیدند: ماجرا چه بود؟ گفت: پیامبر اکرم را دیدم به من فرمود: اعتراف به ایمان کن، و گرنه عباس تو را هلاک مى کند. اکنون من به حقانیت آنها شهادت مى دهم و از غیر آنها برانت مى جویم.
از او پرسیدند که در حرم عباس چه دیدی؟ گفت: مردى بلند قامت مرا گرفت و گفت: اى سگ تا کنون گرفتار گمراهى بوده اى او با عصاى خویش مرا مى زد و من نمى توانستم خودم را نجات بدهم.
سپس ماجراى آن را از خود او پرسیدند او خودش را از شیعیان بغداد و مرد از سنیان سلیمانیه و ساکن بغداد معرفى کرد. زن مى گفت: این مرد در مذهب خود متدین است و مرتکب گناه و معصیت نمى شود. او دوست خصال حمیده و دشمن اوصاف ذمیمه است. او تاجر دخانیات است. برادرانم نیز به همین شغل سرگرم اند و با او معامله دارند و در این اواخر دوست لیره عثمانى بدهکار او شدند. تصمیم گرفتند خانه خود را به او بدهند و تا از این گرفتارى بدهى راحت شوند و از بغداد بروند . وقتى تصمیم خود را با او در میان گذاشتند ناراحت شد و قبوض بدهى برادرانم را پاره کرد و آنها را سوزاند و آمادگى خود را را براى هر نوع کمکى به برادرانم اعلام کرد. او مایل بود که با من ازدواج کند. برادرانم به من پیشنهاد ازدواج با او را دادند و من قبول کردم . پس از ازدواج از او خواستم که مرا براى زیارت به کاظمین ببرد. او نپذیرفت و این کار را از خرافات و اوهام دانست . هنگامى که آثار حمد بر من ظاهر شد از او خواستم که نذر زیارت تا خداوند به ما فرزندى صالحى به بدهد. او قبول کرد اما هنگامى که فرزند ما به دنیا آمد از وفاى به نذر خوددارى کرد تا اینکه فرزند مان بالغ شد . اوتصمیم گرفت که به فرزندمان زن بدهد ولى من قبول نکردم و گفتم: تا به نذر خود وفا نکنى نمى پذیرم . او را با کراهت قبول کرد و ما براى زیارت جوادین ع به سامرا رفتیم. در آنجا دعا کردیم که خداوند هدایتش کند. اما او همچنان مسخره مى کرد . از آنجا که نیز توسل جستم و شکوه کردم . اما فرجى نشد. سرانجام به کربلا آمدیم به او گفتم: ابتدابه زیارت عباس مى رویم. اگر عباس ـ که باب الحوائج است ـ کرامتى نکند، به زیارت برادرش مى رویم و نزد پدرش امیر المونین نخواهیم رفت و به بغدا مى رویم . در حرم اباالفضل شکوه کردم و تصمیم خودم را معروض داشتم. آنجا بود که گره مشکل گشوده شد و خدا شوهرم را هدایت کرد.
در کتاب اعلام الناس فى فضائل العباس
تألیف زاکى تقى سید سعید بن سید ابراهیم بهبهانى چنین آمده است : در اوائل ذیقعده ۱۳۵۱ هجرى ازدواج کردم . یک هفته از عروسى گذشته بود که دچار زکام شدم و تب شدید مرا بیمار و بسترى کرد. پزشکان نجف از معالجه من مأیوس شدند. چند ماهى گذشت و من روز به روز رنجورتر و ناتوان تر مى شدم. اوایل جمادى الاولى به کوفه رفتیم و تا ماه رجب در آنجا ماندم و همچنان در کوره آتش تب مى سوختم. دیگر قدرت ایستادن نداشتم. مرا به نجف آوردند چند پزشک متخصص از بغداد آمدند و مرا معاینه کردند و اعلام کردند که بیش از یک ماه دیگر زنده نخواهم ماند. ماه محرم فرا رسید و پدرم براى نوحه خوانى در تکیه ها به قریه قاسم بن موسى الکاظم رفت و مادرم با گریه شبانه روزى مراقبت و پرستارى من مى کرد. شب هفتم محرم مرد بزرگوارى در خواب دیدم پرسید که پدرم کجا رفته است ؟ گفتم: به قریه قاسم. گفت: پس چه کسى روز پنجشنبه در روضه هفتگى ما روضه خوانى کند؟ آن شب، شب پنجشنبه بود او به من گفت: فردا تو به جاى پدرت به خانه ما بیا و روضه بخوان. سپس بیرون رفت و چند لحظه بعد بازگشت و گفت: پسرم براى وفاى به نذرى به کربلا رفته تا در آنجا مجلس روضه برگزار کنند تو هم فردا به کربلا برو در آن مجلس شرکت و کن و روضه عباس بخوان او از نزد من رفت. و من از خواب بیدار شدم . مادرم بالاى سر من نشسته بود و گریه مى کرد بار دیگر به خواب رفتم باز او را در خواب دیدم به من گفت: به تو گفتم که فرزندم به کربلا رفته و تو هم باید به کربلا بروى سپس از نزد من رفت و من از خواب بیدار شدم . بار دیگر به خواب رفتم و او را در عالم رویا دیدم که با تندى و شدت از من مى خواست که هر چه زودتر به کربلا بروم من ترسیدم و از خواب بیدار شدم. و خوابم را از اول تا آخر براى مادرم بازگو کردم و به او گفتم که این مرد بزرگوار عباس است . صبح فردا تصمیم گرفتم که به زیارت قبر عباس بروم ولى هیچکس موافق نبود زیرا میدانستند از شدت ضعف و توان نشستن روى صندلى اتوموبیل را ندارم من تا روز دوازدهم محرم صبر کردم . مادرم اسرار کرد تا به کربلا برویم بعضى از خویشاندان پیشنهاد کردند که مرا در تابوتى بگذارند . این پیشنهاد پذیرفته شد و ما همان روز مرا به حرم عباس رساندند. من در کنار ضریح خوابیدم و به خواب رفتم شب سیزدهم محرم همان مرد به خواب من آمد . و گفت :چرا دیر آمده اى فرزندم در انتظار تو بود تو نیامدى فردا روز دفن عباس است برخیز و بخوان. سپس غایب شد . و بار دیگر ظاهر شد . دستور داد که بخوانم باز هم غایب شد و بار دیگر ظاهر شد و دست بر شانه چپم گذاشت و گفت خواب تا کى برخیز براى من نوحه خوانى کن. من که از هیبت او در شگفت مانده بودم برخاستم. ولى افتادم و از هوش رفتم. همه حاضران این صحنه را تماشا مى کردند. هنگامى که به هوش آمدم خیس عرق شدم. آثار صحت و سلامت در بدنم آشکار شد . پنج ساعت از شب سیزدهم محرم گذشته بود که من بهبود ى کامل یافتم . مردم با تکبیر و تحلیل اطراف من جمع شدند . لباس هایم را پاره کردند و شرطه مرا از حرم بیرون آورد و در صحن مطهر تا صبح ماندم . اول طلوع فجر به نماز برخاستم . و نماز را با تن سالم و پر نشاط در حرم مطهر انجام دادم و سپس مصیبت عباس پرداختم . آغاز مصیبت به قصیده سید رازى قزوینى دهر با این مطلب :
اباالفضل یا من أسس الفضل والا با ابالفضل على أن تکون أبا
اى ابالفضل اى بنیان گذار فضل و بزرگوارى ، اى کسى که فضل و بزرگوارى تنها تو را پدر خود دانست.
پس از ذکر مصیبت به خانه یکى از اقوام رفتم .و از سلامت کامل برخوردار شدم . خداوند به من فرزندانى داد که آنها را فاضل عبدالله و حسن و محمد و فاطمه و ام البنین نامیدم. جالب اینجاست که همان شب سیزدهم سید مهدى اعرجى که مداح اهل بیت بود در خواب مى بیند که وارد حرم ابالفضل شده و مرا مشغول مرثیه خوانى مى بیند.
گرفتار بیمارى دردناک سل بودم و عباس مرا شفا داد . من در میان مردم قدر و مزلت دارم. زیرا آزاده شده ابوالفضلم اینه از ماجرا مطلع شود به خانه ما مى آید .
بسیارى از شعراء و ادباء درباره این کرامت کریمانه عباس اشعارى زیبا و دلنشین سرودند و به بارگاه او عرض اخلاص و ادب کردند.
هر یکى از نخبگان آل صاحب جواهر نقل مى کند که مرد پرهیزگارى از کشاورزان گرفتار درد پا مى شود و سه سال طول مى کشد. در ایام عاشوارء به حسینیه مى روز ودر مراسم عزادارى شرکت مى کند. حاضران پس از مراسم روضه به سینه زنى پرداختند . مرد بیمار کنارمنبر مى نشست و از اینکه نمى توانست برخیزد و سینه زنى کند رنج مى برد.
در یکى از روزها حاضران با کمال تعجب مشاهده کردند که مرد بیمار ایستاده و مشغول سینه زنى است . او مى گفت: من شفا یافته عباسم. مرا عباس شفا بخشیده است.
مردم اطرافش جمع شدند و لباسهایش را دریدند و به عنوان تیمن و تبرک براى خود ذخیره کردند.
او مى گوید :
هنگامى مردم برخاستند و به سینه زنى پرداختند مرا خواب گرفت . درعالم رؤیا مردى بلند قامت دیدم که بر اسبى سفید سوار بود. او مرا صدا زد و گفت: چرا براى عباس سینه زنى نمى کنی؟ گفتم: نمى توانم برخیزم. گفت: برخیز وبراى عباس سینه زنى کن . گفتم دستم را بگیر تا برخیزم . گفت:
من دست ندارم .گفتم چگونه برخیزم؟ گفت: رکاب اسب مرا بگیر و برخیز . رکاب اسبش را گرفتم و برخاستم. ولى دیگر او را ندیدم .اکنون احساس مى کنم که پاهایم سالم شده و هیچ دردى ندارم.
آنچه از کرامات عباس در اینجا آمده است قطره اى است از دریایى بیکران . اینها تجربه هایى است شخصى و در درونى . آنها که این کرامات را دیده اند به مقام علم الیقین رسیده اند . پرتو عنایات عباس دل هاى نومیده را روشن کرده و تن هاى بیمار را شفا داده است و گره هاى کور را گشوده است و مردم سرگردان را به راه راست آورده است.
پرچمدارى
پرچم پارچه اى بود که بر نیزه یا عصا مى بستند و به آن لواء و رایت و علم مى گفتند. نقل شده که در ماه رمضان سال اول هجرت پیامبر پرچم سفیدى را فراهم کرد و به دست حمزه داد.
برخى گفته اند :نخستین پرچم در شوال همان سال برافراشته شد. به گفته تاج العروس : پرچمى که به نیزه بسته شود رایت نام دارد در غیر این صورت لواء نامیده مى شود . پرچم بزرگ را بند وعقاب گویند. اصطلاح عقاب را در عرب از رومیان گرفته اند.
پرچمهاى رومى بسیار بزرگ بود به طورى که پرچمهاى کوچک بسیار در زیر آن جاى مى گرفت.
در عصر جاهلیت پرچم عقاب سیاه بود . گویا پرچم پیامبر اکرم نیز به همین رنگ بوده است برخى گفته اند : پرچم هاى عرب سفید بوده اما پرچم پیامبر اکرم در جنگها به رنگ هاى مختلف بوده است. در جنگ بدر هم پرچم حمزه سرخ و پرچم امیر المؤمنین زرد بود . اما در جنگ احد لواء و رایت هر دو سفید بودند در عین الورد پرچم ابلق بود.
در جنگهاى اسلامى پرچم به دست امیر المؤمنین بود . او تنها در تبوک حضور نداشت .آنجا هم جنگى اتفاق نیفتاد و گرنه پیامبر خدا على را به همراه خود مى برد.
در جنگ حنین کار مسلمانان دشوارتر شد . و بسیارى از مسلمانان فرار کردند . و خداوند ملامتشان کرد. اما عظمت و شجاعت پرچمدار پیامبر در آنجا نیز آشکار شد و سپاه متلاشى شده اسلام انسجام یافت و به پیروزى رسید .
این پرچم به مدت ۲۵ سال بر زمین گذاشته شد و صاحب آن در کنج خانه نشست سرانجام در جنگ جمل به اهتراز در آمد و در این جنگ امام على پرچم را به دست فرزندش محمد حنفیه داد . وفرمود مبادا که پرچم را به زمین بیفتد.
اکنون مى توانیم به خوبى مقام عباس را درک کنیم . اگر او ارداه استوار و قوى و محکم نداشت، هرگز به پرچمدارى حسین نائل نمى شد. افرادى وجود داشتند که مى توانستند پرچمدار حسین شوند . امام حسین انتخاب صلح کرد. او را شایسته تر براى این کار دید.
اگر شیر ناچیز بود او را به شیر تشبیه مى کردم وى که شیر از حیوانات است و او انسانى کامل.
بهترین تشبیه این است که او را به على تشبیه کنیم . او صولت علوى داشت. او محنت هاى بسیار دید اما سست نشد و آرام نگرفت. تشنگى و زخم و ناله اطفال او را به ضعف و سستى و فرار نکشانید و همواره پرچم را برافراشته کرد . او ثابت کرد که همچون پدرش على مجموعه صفات متضاد است . او بر دشمنان حق خشمگین و بر دوستان حق رئوف و رحیم و مهربان بود.
شخصیت والاى او را به پرچمداریش به تحمل محنت ها و به ایثار و فداکارى به گذشت و بزرگوارى به تقوى و پرهیزگارى و به همه فضائل و کمالات باید شناخت. درود فروان بر روح پاک و بر عزم قوى و اراده استوارش.
محدث قمى مى نویسد:
( چون شب عاشورا به پایان رسید و سپیده روز دهم محرم دمید حضرت سید الشهدا به اقامه نماز کرد پس از آن به تبعیه صفوف لشکر خود پرداخت و به روایتى فرمود که تمام شما ها در این روز کشته خواهید شد و جز على بن حسین ع کسى زنده نخواهد ماند و مجموع لشکر آن حضرت سى و دو سوار و چهل تن پیاده بودند و به روایتى که از جانب امام محمد باقر ع وارد شده چهل وپنج نفر سوار و صد پیاده بودند و سبط بن الجوزى در تذکره نیز همین عدد را اختیار کرده و مجموع لشکر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضى مقاتل بیست هزار و بیست و دو هزار به روایتى سى هزار نفر وارد شده است و کلمات ارباب سیرو مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسکر عمر سعد اختلاف بسیار دارد . پس حضرت صفوف لشکر را به این طراز آراست: زهر بن قین را در میمنه بازداشت و حبیب بن مظاهر را در میسره اصحاب خود گماشت ورایت جنگ را با برادرش عباس عطا فرمود...)
( حضرت عباس که اکبر اولاد ام البنین و پسر چهارم امیرامؤمنین بود و کنیتش ابوالفضل و ملقب به سقاء و صاحب لواى امام حسین بود چنان جمال دل آرا و طلعتى زیبا داشت که او را ماه بنى هاشم مى گفتند)
هنگامى که باد پرچم اباالفضل به اهتراز در مى آمد دلهاى دشمنان از شدت ترس به طپش مى افتاد و اندمشان مى لرزید.
پرچمدارى براى او افتخار نیست این پرچم است که باید به وجود او بر زمین و زمان فخر و مباهات کند.
قسما بصارمه الصقیل و راننى فى غیر صاعقه السمالا اقسم
سوگند به شمشیر براق و صیقلیش که من در غیر صاعقه آسمان سوگند یاد نمى کنم.
اگر پدرش على مدافع جان پیامبر بود او نیز مدافع دختر زاده پیامبر است .
بندگان خالص خدا برمظلومیت عباس گریستند و از فضائل و کمالات آن حضرت درس آموختند.
جسدش را امام دفن کند
یکى از ویژگیهاى عباس این است که هیچکس جز مقام والاى امامت شایسته دفن پیکر پاکش نبود.
هنگامى که امام سجاد به دفن شهدا آمد به افراد طایفه بنى الاسد اجازه داد که او را در دفن کردن کمک کنند . اما در موقع دفن جسد پدرش و عمویش از آنها کمک نخواست و فرمود (ان معى من یعیننی) با من کسى است که مرا کمک مى کند .
اما درمورد عباس مسأله مهم است که جسد مطهر عباس را جز انسانهاى مطهر نباید مس کنند. کسانى که به مقام قرب الهى نرسیده اند لایق نیستند که بر پیکر پاک و مقربان درگاه خدا دست بزنند. یا چشم بیاندازند.
آیا از این روایات مى توان الهام گرفت که پیامبر و امیر المؤمین و امام مجتبى و فرشتگان را مشاهده مى کرد که حضرت سجاد را به هنگام دفن پیکر هاى پاک امام حسین و ابالفضل کمک کرده اند؟
جمله ان معى من یعیننى بر حضور چه کسانى براى کمک دلالت دارد؟ آیا کمک دهنگان غیراز فرشتگان و اسالف پاک امام سجاد کسان دیگرى بودند؟
عباس از همان سابقان درخیرات است اما نه از پیشینیان بلکه از پسینیان یعنى از امت پیامبر آخر زمان.
تقرب به امام حسین و تقدم بر دیگران
ارکب بنفسى انت یا اخى حتى تلقا هم و تسألهم عما جائهم
برادرم جانم به قربانت سوار شو و آنها را دیدار کن و از آنها بپرس براى چه آمده اند؟
عباس به همراه ۲۰ تن که حبیب و زهیر در میان آنها بودند،به استقبال سپاه دشمن شتافتند و راه را بر آنها بستند و از علت تهاجم آنها جویا شدند. آنها گفتند: امى دستور داده که تسلیم شوید یا کشته شوید.در زیارت جامعه کبیره در پاره امامان معصوم آمده است که بکم فتح الله و بکم یختم خداوند به شما آغاز و به شما ختم کرده است.
امام حسین یکى از همانهایى است که خداوند همه چیز را به آنها آغاز و خاتمه بخشید. چنین شخصیت والایى بهتراز همه مى دانند که عباس کیست و چیست؟
براى اثبات قرب و منزلت عباس در محضر امام شواهد و دلائل کم نیست. روز عاشورا امام مشغول سخنرانى بود. در این موقع صداى ناله و شیون زنان و کودکان به گوشش رسید. براى اینکه مبادا دشمن زبان به شماتت گشاید و غیرت والاى امام جریحه دار شود. عباس مأمور کرد که نزد زنان و کودکان برود و آنها را ساکت کند.
شبى که سالار شهیدان در میان دو لشگر با عمر سعد به مذاکره نشست تنها اجازه داد که که عباس و على اکبر با او باشند. عمر نیز تأسى جست و پسر و غلامش را اجازه حضور داد. حسین مى خواست که عمر را به یاد سخنان پیامبر بیاندازد و او را متوجه حق و حقیقت کند.
این شایستگى و لیاقت ویژه عباس است که باید همنشین بهترى و شایسته ترین بندگان خدا باشد.
روز عاشورا هم با حضور عباس در برابر جبه دشمن همه ایمان دربرابر همه شرک ظاهر شد . پور حیدر و وارث پدر است مردى که امام حسین او را بازوى تواناى خویش مى داند.
دستاهاى بریده عباس وسیله شکوه زهرا ع و شفاعت مصائب حضرت صدیقه بى شمار و سنگین است . او در عرصه محشر حاضر مى شود و شکوه مظلومیت هاى نور دیدگانش را به پیشگاه خداوند مى برد.
اما او دستهاى بریده ابالفضل را بر همه مظالم تقدم مى دارد و آنها را سند بزرگترین ظلمهاى بشر معرفى مى کند.
زهراء مرضیه دستهاى بریده را ذخیره کرده تا در روز قیامت وسیله شفاعت گناهکاران امت یعنى آنهایى که لیاقت شفاعت دارند قرار دهد و بدینوسیله مردم درمانده اى که در هول و هراسند نجات دهد و آنها را مشمول الطاف بیکران الهى سازد .
جا دارد که ما هم با ششمین پیشواى جهان تشیع هم صدایش و به محضر والاى عباس که مظهر این همه فضائل و کمالات است و در میان صلحاء و شهداء و صدیقین چنین عزت و عظمت و کرامتى کسب کرده ـ عرض کنیم:
لعن الله من جهل حقک واستخف بحرمتاک
خداوند لعنت کند کسى را که به حق جاهل شد و حرمت تو را خوار و خفیف ساخت.
این دعا از معصوم است. معصوم گزاف نمى گوید حکیمانه است. تقاضایش در خور مقام والاى عباس است مى شود که امام عالى ترین مقام را که هیچ بیعت کنننده اى به آن نمى رسد و هیچ اطاعت کننده اى از مطیعان ولات امر آن ندارد براى عباس تقاضا کند و حال آنکه عباس را پایین تر باشد.
بدون شک ایمان و اخلاص مراتبى دارد هر کسى آگاهى و اعتقاد و تفکر و خضوعش مرتبه اى دارد عمل به مراتب ارزش عمل به نیت است عمل کیفیت مى خواهد نه کمیت.
امام صادق در زیارت عباس فرمود:( و رفع ذکرک مى ) خداوند یاد تو را در علیین بالا برده است.
امام صادق فرمود:
همان مقرب والا مقامى است که عباس را میزان جزا و در حتمیت قضاء فوق همه انسانهاى تالى ائمه ع مى نگرد.
یکى از فضائل بزرگ و بیمانند عباس این بود که برادران مادرى و پدرى خود را قبل از خود به جنگ فرستاد تا صحنه مرگ آنها را به چشم خود بنگرد و روح صافى خود را در کوره مصیبت صافى تر سازد دیگر از آنا همسر و فرزند اند و براى ایثار و فداکارى آماده تر بودند. سخنى که به نقل ارشاد مفید به برادرانش عبدالله و جعفر و عثمان کرد چنین بود:
تقدموا حتى اراکم قد نصحتم الله و لرسوله فانه لاولو لکم
به پیش تازید تا خلوص شما را در راه خدا و رسولش بنگرد زیرا شما را فرزندى نیست .
مقصود عباس این بود که برادران را راهنمایى کند و اشتیاق آنها را به سوى هدف و احد سوق دهد و آنها را به نیت خالص و صبر و پایدارى و ایثار و فداکارى رهنمون گردد.
امام صادق فرمود به حماد کوفى : که شنیده ام که مردم در نیمه ماه شعبان به زیارت قبر امام حسین و عزادارى و مداحى مى کنند گفت : همین طور است و فرمود:
الحمدالله الذى جعل فى یفدالنیا و یمد حفا و ویرثى لنا و جعل فى عدونا من یقح ما یضنعون
ستایش خداى را که در شیعیان ما کسانى قرار دارد که به سوى ما کوچ مى کنند ما را مدح و مرثیه مى کنند و در دشمنان ما کسانى قرار داد که کار آنها را تقبیح مى کنند.
اکنون دست تحریفگران و کتمان کنندگان زبانزد خاص و عام شده است.
ستاره اى بدرخشید و ماه مجلس شد *** دل رمیده ما را انیس و مونس شد
منبع : سبطین