چو دعوا از دو صف ، بى دین و دیندار
عدو، در فکر از ایمان گذشتن
امام تشنه لب ، از بردبارى
مزین شد به مهر آن فرد کامل
جوانان هر یکى ، با روى ماهى
به کف بهر نثار سرور دین
چو شد هنگام رحلت از چپ و راست
فتاده هر یکى فارغ ز تشویق
غلام از بهر سبقت فارغ البال
پسر پیش از پدر جام بلا کش
ز قید ما و من وارسته بودند
محبت چون به عاشق کرد تاءثیر
جون، غلام ابوذر
چون نوبت از جان گذشتن و قرعه فدا شدن در راه حق و جان نثارى در راه دوست ، به نام غلامان افتاد جوان شیردلى ، که غلام سیه چهره و آزاد کرده ابوذر غفارى بود به خدمت فرزند اسماعیل ذبیح الله آمد، و اذن حرب با آن سپاه کافر را استدعا نمود. آن کلیم طور سعادت و مسیح دار شهادت ، با مهربانى به آن جوان سیه چهره چنین فرمود:
لباس کعبه دربر دارى اما غیرت بدرى
به ظاهر ظلمتى اما به باطن لمعه نورى
به من چون بندگیها کرده و از بندگى شادى
پس از خدمت ، چرا در دجله خون غوطه ور گردى ؟
جون (غلام آزاده کرده ابوذر) از آن همه محبت و بزرگوارى که خود را لایق آن نمى دید گریان شد و عرض کرد:
مبادا! روزى که دست از یارى ولى نعمت خویش بردارم ، چرا!که در هنگام نعمت ریزه خوار خوان اجداد شما بودم و اکنون که هنگام شهادت در راه حق است ، چه سان دورى از خدمت ، من توانم کرد؟
و این چنین به بیان عواطف خود پرداخت :
من که با بوى بد و روى سیاه
چو به پایت ندهم جان ، گویند
گر سیاهم ننهم رو به گریز
گر فدایت نشوم مى کشدم
دست از دامن همت و قدم از راه جهاد نکشم ، تا خون خود را با خونهاى طیب و طاهر شما مخلوط ننمایم . پس با این صفات ذمیمه بر من منت گذار به داخل شدن در بهشت .
آن غلام سعادت فرجام ، اجازه مبارزه از امام را دریافت کرد و بر در خیمه ها آمد و عرض کرد:
مسافران دیار بلا خداحافظ
منم غلام سیاه شکسته بال شما
ز شرم خدمت خود مى برم به قتل پناه
او پس از طلب بخشش راهى میدان مبارزه شد.
اهل بیت رسول خدا در جواب غلام خویش چنین فرمودند:
اى کسى که وفادارى ! دعاى پیامبران پشت و پناه تو است و چهره دشمنانت ، چون رنگ رخسار تو سیاه ، اى جوان ! در این روزگار کسى همچون تو غلامى وفادار ندیده ، و معناى بندگیت تا ابد باعث سفیدى روى تو است ، و نمک سفره حسین بن على (علیه السلام ) بر تو حلال باد، برو که جمال تو آرایش چمنهاى بهشت باشد.
آن غلام سعادت بخت در مقابل سپاه کوفه و شام آمد و دلاورانه با کفار جنگید، تا شربت شهادت نوشید و به جانان پیوست .
مظلوم کربلا بر بالین وى که در میدان رزم ، آلوده به خون آرمیده بود، آمد و فرمود: خداوند! روى او را سفید و بوى او را خوش فرما، و در میان او و آل محمد جدایى میفکن . از حضرت سیدالساجدین (علیه السلام ) منقول است که : چون قوم بنى اسد جسدهاى مطهر شهدا را دفن مى کردند، جسد آن غلام را یافتند که بوى مشک و عبیر از آن بر مى خاست .
غلام زین العابدین
غلام ترکى در خدمت حضرت حسین بن على (علیه السلام ) سالها به سر برده و مظلوم کربلا او را به عنوان بندگى به خواجه دو جهان ، امام زین العابدین بخشیده بود. آن غلام ترک وفادار به خدمت مولاى خویش حضرت سجاد آمد و عرض کرد:
اى فخر زاهدان ، و اى پیشواى عابدان ، و اى گرفتار به بیمارى و اى به درد و غم گرفتار! به جهت اجازه حرب با دشمنان دین به خدمت امام مبین رفتم ، فرمود:
که من ترا به فرزند نازنین خود بخشیده ام ، اختیار تو با امام زین العابدین است . اى مولاى من ! غوغاى الرحیل ، الرحیل (کوچ ) چاوشان قضا و قدر را بشنو، و هیاهوى کوچاکوچ کارون شهیدان ببین ، مرا رخصت جنگ با دشمنان دین بده .
حضرت سجاد (علیه السلام ) گریست و فرمود:
اى غلام سعادت فرجام ! آنچه خواهى انجام بده که بکار خویشتن آزادى . آن غلام ترک وفادار بوسه بر پاى ولینعمت خود داد، و به پشت خیمه ها آمد و چنین گفت :
اى اهل بیت رسول خدا! و اى دختران فاطمه زهرا! اگر کوتاهى و گناهى از من سر زده باشد، بنده دیرینه خود را عفو فرمایید، که راهى میدان کارزارم ؛ و شما را به خدا مى سپارم . و چنین گفت :
پشتم خمیده از غم بى یارى حسین
از بیانات آن غلام وفادار، خروش از اهل بیت اطهار بلند شد و بار دیگر به خدمت سرور شهیدان آمده و رکاب آن حضرت را بوسید و روانه میدان نبرد با مخالفین گردید.
امام زین العابدین که در بستر بیمارى بودند فرمودند:
- دامان خیمه را بالا زنید تا طریق مبارزه این غلام را ببینیم ، و نبرد دلیرانه این مبارز را که عاشقانه آرزوى همرهى راهیان حقانیت را داشت تماشا کنیم . مى گویند: که آن سعادتمند گاهى با زبان عربى و گاه به زبان ترکى تکلم مى کرد، و گرم محاربه با دشمنان آل محمد بود. مى جوشید و مى خروشید و یکه تاز میدان نبرد بود و سواره و پیاده دشمن را از پا در مى آورد، و با رشادتهایى که از خود نشان داد، ولوله و گفتگوى عجیبى در قلب سپاه کوفه و شام افکند، تا بالاخره از چهار طرف آن دلاور از جان گذشته را در میان گرفتند، یکى بر وى سنگ و تیر مى انداخت و دیگرى پهلویش را نشانه نیزه مى ساخت . ظالمى به کمند ظلم دست همتش را مى پیچید، و مغلوبى با عمود (گرز) ستم فرق مبارکش را مى شکافت ، و از خدا بى خبر به خنجر رشته طاقتش را مى برید، و جاهلى با شمشیر پیراهن حیاتش را چاک چاک مى کرد. هنگامى که آن غلام سعادتمند بعد از نبرد سختى به حالت موت بر زمین افتاد، حسین بن على (علیه السلام ) خویش را بر بالین وى رسانیده ، روى مبارک بر روى وى نهاد و فرمود:
الهى ! میان آل محمد و این غلام جدایى میفکن ، آن غلام وفادار دیده گشود و بر روى مولاى خویش لبخندى زد و طایر روحش به شاخسار جنان پر گشود.
نویسنده:دکتر عباس علاقه بندیان
منبع : کتاب از مدینه تا نینوا