در روایتى نقل شده است که وقتى مسلمانان در محضر مبارک پیغمبر (صلى الله علیه وآله) از جهادى پیروزمندانه برگشتند، حضرت فرمود: اصحابى ، قد رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر.
((اى یاران من ، ما از جهاد کوچک برگشتیم ، حالا نوبت جهاد اکبر است)). جان به مرز زندگى و مرگ رفته بود، و در جهاد و جنگ قرار داشت ، دو گروه به مرزهاى زندگى و مرگ کشیده شده بودند. یکى براى دفاع از حق و حقیقت ، دیگرى هم براى دفاع از نژادپرستى و جاهلیت و عادات رسوب شده بى منطق و یا ضد منطق فرهنگ هاى رسوبى و یا دفاع از مال و منال بى اساس ، یا دفاع از تخیلات یادگار روزگاران کهن . با این حال ، پیامبر فرمود: آن جهاد اصغر (کوچک) است . حال ، ببینیم جهاد بعدى چیست که در مقابل آن ، اصغر (کوچک) است . در حقیقت ، برداشتن دشمن از سر راه تکامل بشرى و تنظیم جامعه براى پیشبرد تعقل و احساسات برین ، جهاد اصغر است . پس جهاد اکبر چیست ، که جهاد اصغر مقدمه آن بود که سنگ هاى سر راه را برداریم و موانع را بر طرف کنیم تا باشد که مایل به جهاد اکبر بشویم؟ قضیه همان مساءله مهمى است که به جهت مسامحه در آن و به جهت نادیده گرفتن آن تاریخ بشر به حدنصاب نمى رسد، و آن ((خودخواهى)) است . خودخواهى بشر را رها نمى کند. تمام آن مشقت ها و ناگوارى ها و تمام آن بلاها و مصائب، براى آن بود که بتوانند ((خود)) و ((من)) تعدیل یافته براى بشر پیشنهاد کنند. این امر به قدرى مهم است که حضرت فرمود: این کار، جهاد اکبر است، یعنى بزرگ ترین جهاد. در جهاد اصغر، انسان با دشمن بیرونى روبه روست. بسیار خوب، چون او مى خواهد با زندگى این {شخص} بازى کند و آرمان هاى او را نقش بر آب کند، طبیعى است که در مقابل او مى ایستد و جنگ و نزاع در مى گیرد. آن کس که موافق حق است، حرکاتش جهاد شمرده مى شود. ولى {جهاد با} دشمنى که در بیرون است و از سر تا پاى آن خصومت مى بارد، آسان است. حال، ما با دشمن درونى که با خود من آمیخته شده است، چگونه رویاروى شویم؟ به همین خاطر، جهاد اکبر نامیده مى شود.
تیراندازى به بیرون از خویشتن ، یا به یک درنده مثل پلنگ ، ببر، یا سنگ زدن به یک افعى آسان است ، اما در مقابل آن چه که مى گوید: من ، خود تو هستم ، چه کار باید کرد؟ لذا، در دعاها و در منابع بزرگ ، همه عرفاى وارسته از خاک و گل و همه این فرهنگ سازان باعظمت بشرى ، همواره این مساءله را گوشزد مى کنند که اگر خواستید به میدان تعدیل خودخواهى - یعنى جهاد اکبر - بروید، به طور ناگهانى هجوم نبرید.
{ابتدا} اعلان جنگ به تو مى دهد و مى گوید: آیا مرا مورد هدف قرار مى دهى ؟ مگر من خود تو نیستم ؟ مگر ۳۰ سال ، ۴۰ سال ، ۵۰ سال مدیریت زندگى تو را به عهده نگرفته بودم ؟ لذا، مى گوید، اگر دیدید کسى پیشرفت کرده و کمالى را به دست آورده است ، حسادت نکنید. اگر حقى به دست شماست ، آن حق را ادا کنید. هر کدام از این ها، مقدمه اى بسیار برازنده براى تعدیل خودخواهى است .
زمانى یکى از دوستان مى خواست سیگار را ترک کند، زیرا خیلى سیگار کشیده بود. گفت: فلانى بعید مى دانم بتوانم مبارزه کنم، چه کار کنم؟ از طرفى، ضرر آن را هم واقعا احساس مى کنم . سن بالا مى رود و سرفه ها تهدید مى کند و اخطار جدى شروع شده است . در این مورد به او گفتیم ترک سیگار را با فاصله هاى معین شروع کند. مثلا فاصله بین دو سیگار که ده دقیقه مى شد، به مدت یک ساعت یا بیشتر قرار بدهد. نفس مثل شیر است . اگر احساس کند که مى خواهید به او زنجیر بزنید، درنده تر مى شود. کمى زرنگ باشید. بعضى مى گویند: من از فردا خودم را تعدیل مى کنم . اگر {نفس} اجازه داد، بفرمایید. {این نفس} تاریخ بشریت را کلافه کرده است . آیا بشر این قدر در خودش قدرت مى بیند که بگوید من از فردا خودم را تعدیل مى کنم ؟ ولى تدریجا این کار را بکنید. یکى از بزرگان انسان ساز تاریخ ما، تعبیر زیبایى دارد، مى گوید: ((اول این پلیدى ها را از خود دور کنید)). مثلا حسادت ، خیانت و... را از خود دور کنید.
سپس مى گوید: حال ، اگر نوبت به خود رسید، یعنى اگر بنا شد که گلاویز شوید با آن خودى که به ما مى گفت دواى تو من هستم ، ولى درد من خودش بود! آن هم نه به مدت کم ، بلکه سى ، چهل سال خیلى مختصر! شما فقط این مقدار به خدا پناه ببرید و بگویید: خدایا، من مى خواهم خودخواهى ام را تعدیل کنم ، دستم را بگیر.
چرا درباره خواستن مال و مقام و شهرت و سایر امتیازات دنیا به سراغ خدا مى روید و خدایا، ربنا، یارب ... هم مى گویید؟ در این مورد هم بگویید یا ربى ؛ قدرت دشمن را که به قدر تمام جهان هستى است - و آن عبارت از ((من)) است - تعدیل کن . (منظورم از دشمن ، خودخواهى است). لذا، مى گوید: وقتى به طرف او پناه بردید، خداوند همان قوه ربانى را به شما عنایت مى کند که به على (علیه السلام) عنایت کرد و آن حضرت درِ خیبر را که طبیعى نبود، از جا کَند؛ با این که چهل نفر براى بلند کردن آن عاجز مى شدند. آرى ، على (علیه السلام) درِ خیبر را کَند، ولى با قدرت ربانى . به مبارزه تدریجى با خودخواهى بروید، ولى با قدرت ربانى و با توکل به خدا.
ببینید مولوى جنبه روانى انسان را چه قدر ملاحظه کرده است ، زیرا اگر بخواهید به شدت با نفس مبارزه کنید، در برابر شما مى ایستد. از او (نفس) مى پرسید: چه مى گویى ؟ مى گوید: هیچ . فقط همان را مى گویم که پنجاه سال دمار از روزگارت درآوردم . مى گوید: مگر چه کردم ؟ آیا تو را با سواد نکردم ؟ آیا به تو شهرت اجتماعى ندادم ؟ آیا، آیا... آن قدر آیا به اندازه یک تسبیح مى شمارد، که شما مى گویید شما را به خیر، ما را هم به سلامت ! این استاد انسان ساز (مولوى) مى گوید: اگر احساس کردید که براى تعدیل خود خواهى به تدریج مى توانید وارد عمل شوید، کم کم خواهید فهمید که باید به کجا رجوع کنید. مى گوید: صفت بخل را بگدازید. حق پوشى را بگدازید، واقعیت گرایى را بگیرید. ضد واقعیت را بگدازید، سپس مى گوید: اگر به آن مرحله رسیدید که آن که مى خواهید به سویش تیراندازى کنید، ((خود)) شماست ، در آن هنگام به خدا پناه ببرید.
ور تو نگدازى عنایت هاى او
{وقتى که به خدا پناه بردید}، از همان لحظه ، باران رحمت الهى باریدن مى گیرد. حساس ترین دشمن این جاست (نفس است). چرا ما اصلا با خدا در این مورد سروکار نداریم ؟ خدایا، سالیان عمر مى گذرد، ولى این دشمن هم چنان در درون ما روز به روز قوى تر مى شود. پروردگارا! کمک و یاورى بفرما.
همان گونه که در داستان خونین نینوا عرض کردم ، خیلى از تحلیل ها را باید در نظر داشته باشیم ، که هم در داخل ، هم در خارج نوشته اند. هم برادران سنى و هم خود شیعه ها که بسیار خوب ، مدافع مستقیم اصیل و قدیمى ترین مدافع این شرح و توضیح و تحلیل داستان نینوا هستند. به هر حال ، خیلى ها دست به کار شده اند. با این حال ، هنوز احساس مى شود، روز به روز که ابعاد نیازهاى بشرى در زندگى بازتر و گسترده تر مى شود، احتیاج به تحلیل این تاریخ بیشتر مى شود.
در یکى از نمودهاى بسیار حساس این داستان ، ما با جهاد پسر امیر المؤمنین، ابوالفضل العباس (علیه السلام)، روبه رو هستیم. درباره جهاد اصغر، این مرد بزرگ، برادرش امام حسین فرمود: بنفسى انت. ((جانم به قربانت)). این برادر نازنین حسین، این پسر نازنین امیرالمؤمنین، چنین مقام بالایى دارد. علاوه بر آن: و کان من اعبد بنى هاشم. (({ابوالفضل (علیه السلام)} از عابدترین اولاد بنى هاشم بود)). نه فقط یک مرد شجاع ، بلکه پارسا، زاهد و نیز عارف بود. حرکات او این گونه نشان مى دهد. جهاد اصغرى که ایشان انجام داد، چنین نمایانگر است . در بعضى از تحلیل ها - همان گونه که قبلا نیز عرض کردم - هشیارانى هستند، والا آدم خیلى ماءیوس مى شد. گاهى اوقات از جایى ، ناگهان مطلبى بیان مى شود، که اصلا امید هم نمى رفت که از آن ناحیه درباره این حادثه ، یک آموزندگى و یک هشدار بدهند که داستان ، این قضیه را هم دارد. {درباره جهاد اصغر ابوالفضل} آن طور که دیدم و خود ما را نیز متوجه کرد، نوشته بود: جهاد این مرد در آن روز، هم چنین تکاپو و جدیت و احساس این که وظیفه ، شدیدترین وظیفه اى است که تا آن روز متوجه او شده ، در حرکات او بارز است . مى گویند: حرکات این مرد در آن روز حاکى از این است ، که قدرت تمام دنیا را در خود مى دید و حرکت مى کرد. این نمونه ، جهاد اصغر اوست : {در موقع آوردن آب }، یکى از دستان او قطع شده ، ولى ذره اى ناامید نشده است. دومین دست او نیز قطع شده ، ولى به طور جدى کار خود را انجام داده است . لذا، در زیارت او چنین مى خوانید: واحتسبت. حرکت تو، ((حسبه لله)) بود. هیچ هدفى مانند هدف گیرى خدا، کارى به این بزرگى نمى تواند انجام بدهد. ما فقط مى گوییم و گفتن آن خیلى آسان است . مخصوصا که مى توان آن را با جملات ادبى زیبا هم بیان کرد. اما خود داستان و خود حادثه ، عینا چه چیزى را نشان مى دهد!؟ این شخص مى گوید: {ابوالفضل} به طور جدى وارد دفاع از حسین شده بود. به طور جدى خواسته بود آب را ببرد، مثل این که تمام قدرت دنیا را تنها به او داده اند.
بگذر از باغ جهان یک سحر اى رشک بهار
اى اصحاب حسین ، خداوند روى شما را سفیدتر کند. شما روى بشر را سفیدتر کردید و نشان دادید که این موجود، این استعداد و سرمایه را دارد. شما به ما امید بخشیدید. در این تاریخ تاریک ، امید ما به شماست .
اخیرا تعبیرى از یکى از بزرگ ترین شعراى عرب دیدم که البته ایشان شیعه هم نیست . بعضى ها مى گویند بزرگ ترین شاعر عرب در دوران ماست ، حتى شعر نو هم گفته است . مى گوید: ((ما از رحم ایام مى آییم ، چون جوشش آب . از خیمه ذلت که دستخوش باد است ، ما از درد حسین مى آییم)). {یعنى} ما را حسین به این راه انداخته است . همان گونه که گاندى گفت: ((ما چیزى جز همان که امام سوم شیعیان مى گفت ، نمى گوییم)). شاعر عرب مى گوید: ((از درد حسین و از رنج فاطمه زهرا (علیها السلام) مى آییم . از احد و از بدر مى آییم .
مى آییم تا تاریخ {و چیزهاى دیگر} را تصحیح کنیم)). یعنى به بشریت نشان بدهیم که ارزش ها نمى تواند دستخوش هوى و هوس هاى شما قرار بگیرد. اى گردانندگان تاریخ ! شما گردانندگان اصیل نیستید، تاریخ گرداننده دارد.
بیست و یک تمدنى که بشریت پشت سر گذاشته است - در این قرن و در این برهه از تاریخ - بروز و سقوط و اعتلاى آن ها مربوط به تعدادى از علل است که هنوز به درستى کشف نشده است . شما از کجا مى توانید بگویید یک انگشت از ماوراى طبیعت ، در چرخش این تاریخ تاءثیر ندارد؟ این حوادث را به عنوان ((حوادث محاسبه نشده)) گفتن و خود را قانع ساختن به این کلمه، چاره کار نیست و چاره ساز سؤالات ما نمى باشد.
در طول تاریخ احساس مى شود که گله انسان ها، شبان (چوپان) دارد.
در زیارت حضرت ابوالفضل است که :
بما صبرت و احتسبت و اءعنت فنعم عقبى الدار(۳)
((به آن چه که صبر و بردبارى کردى ، و چه نیکوست سرانجام تو.))
احتساب ، حسبه لله . یعنى ؛ اى عباس ، اى ابوالفضل ، فقط و فقط خدا در هدف گیرى تو مطرح بود.
همان طور که عرض کردم، اگر در طول تاریخ دقت بفرمایید و تاریخ را ورق بزنید، هر گونه کار بزرگ و مفیدى براى همه بشریت، بدون هدف گیرى ربانى انجام نشده است. یا حداقل، بقا و مفید بودن آن، موقعى شروع شده است که حسبه لله - یعنى فقط براى خدا؛ خالصا لوجه الکریم - بوده است. این موارد را شما مى توانید در توضیح و تحلیل شخصیت برادر نازنین حسین در نظر بگیرید.
اشهد انک قد بالغت فى النصیحه واعطیت غایه المجهود(۴)
((گواهى مى دهم که تو به راستى کوشش خود را در خیرخواهى کردى و نهایت تلاش خود را در این راه مبذول داشتى.))
در این زیارت مى خوانید: ((نهایت کوشش را، که دیگر فوق آن قابل تصور نیست ، انجام دادى)). این چه جهاد اکبرى بود که او را به جهاد اصغر وادار کرد؟ اى جوانان عزیز و اى نونهالان باغ وجود! درس ما در این جلسه این بود: جهاد اصغرى که تاریخ مى گوید {چنین جهادى به خود} ندیده است . من دیدم که این شخص مى نویسد: با اهمیت ترین فاجعه تراژدى کربلا، همین قضیه ابوالفضل است . با آن که به چشمان او تیر خورده ، ولى هنوز تلاش خود را از دست نداده است . واقعا بهت آور است ! خدایا، این روح انسانى چه سرمایه اى دارد؟ پروردگارا، عنایت فرما که بار دیگر به سراغ شناخت روح و جان آدمى برویم . ابوالفضل نهایت کوشش را انجام داد. غایه المجهود. غایت یعنى تلاشى بالاتر از آن نمى توان تصور کرد. این جهاد اصغر، ریشه در جهاد اکبر دارد. ابوالفضل (علیه السلام) در درون خود محاسبه کرده است که چه باید کرد: ((من با خدا که نماینده اش امروز حسین است ، پیمان بسته ام و باید در این بیابان تنها و بى کمک ، به این پیمان وفا کنم)).
در زیارت او، روى وفادارى خیلى تاءکید شده است : ((تو وفا کردى و وفادار بودى)). ما حسینى ها هنگامى مى توانیم بگوییم در مکتب حسین هستیم که به پیمان ها و عهدهایى که بسته ایم ، وفا کنیم .
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در فرمان خویش به مالک اشتر رحمه الله فرمود:
و ان عقدت بینک و بین عدوک عقده، اءو اءلبسته منک ذمه، فحط عهدک بالوفاء، وارع ذمتک بالاءمانه، و اجعل نفسک جنه دون ما اعطیت، فانه لیس من فرائض الله شىء الناس اءشد علیه اجتماعا، مع تفرق اءهوائهم، و تشتت آرائهم، من تعظیم الوفاء بالعهود.(۵)
((و اگر میان خود و دشمن ، معاهده اى منعقد نمودى یا از طرف خود، پناهندگى به او دادى ، به معاهده خود به طور کامل وفا کن ، و با کمال امانت ، تعهد پذیرشِ پناهندگىِ او را مراعات نما، و نفس خود را در برابر عهدى که بسته اى سپر کن ؛ زیرا عموم مردم در هیچ یک از واجبات الهى ، با آن همه پراکندگى که در خواسته ها و نظریات خود دارند، مانند بزرگداشت وفا به معاهده ها اتفاق نظر ندارند.)) این لباس وجود و لباس هستى ، باید ما را خیلى خندان کند. وفا به تعهدها و پیمان ها بسیار مهم است . یا با دلى خندان ، ولو این که چشم اشکبار بیاورى . به هر حال ، یکى از بزرگ ترین دلایلى که ما مى توانیم از قهرمانان این داستان درس فرابگیریم ، این است که اهمیت وفا {به تعهد} را به ما گوشزد مى کنند. امشب هم دعاى ما این خواهد شد که خدایا! بر ما بصریت عنایت بفرما. خدایا! این چراغ نورانى که در دل ما به عنوان بصیرت روشن فرموده اى ، خاموش مفرما.
مالکا، اگر با کسى یا قومى عهد و پیمان بستى ، اگرچه دشمن توست ، عهد را به آخر برسان و به آن وفا کن ، زیرا شخصیت در گرو است . سلام الله علیک یا امیرالمؤمنین .
وقتى شما با زندگى اجتماعى پیمان بسته اید، که نظم را مراعات خواهید کرد، به آن وفا کنید، زیرا شخصیت در گرو {آن پیمان} است . همان طور که براى زندگى فردى ، طبیعت از ما امضا گرفته ، که اگر هوا سرد است ، لباس ضخیم بپوشیم . سپس همان گونه که وفا به تعهدات حیات طبیعى از درون ما مى جوشد، وفا به تعهدهاى اجتماعى هم باید از درون ما بجوشد. مى گوید: ابوالفضل وفا کرده است . شما این را به عنوان باعظمت ترین مدح و صفت در زیارت ، براى این پسر نازنین امیرالمؤمنین مى خوانید. حضرت على (علیه السلام) فرمود: ((مالکا، تمام اقوام و ملل ، با آن ایده ها و عقاید مختلف ، و با آن همه مکاتب مختلف ، به یک چیز مقید هستند، و آن وفا به تعهد است)). اگر وفا به تعهد نباشد، زندگى اجتماعى مختل مى شود. {اگر به تعهد وفا نکنید} جواب درون را چه مى دهید؟ شما را به خدا بیایید این درس ها را از حسین فرابگیرید. دنیا و آخرت ما در فراگیرى این درس هاست . گاهى مى بینید که تعهدها چه قدر رنگ خود را مى بازد. البته نه همه تعهدها، الحمدلله انسان هاى متعهد هم داریم .
چند سال پیش ، من چند روزى در بیمارستان بسترى بودم . روز آخر که پزشک معاینه مى کرد تا مرا مرخص کند، به او گفتم گاهى بعضى از اعضاى بدنم ، مثل دست و پا درد مى کند. او هم پس از گوش فرادادن به سخنان من ، عاقبت گفت الحمدلله این ها چیزى نیست . همان پزشک گفت : گاهى بیماران قلبى که به این جا مراجعه مى کنند، تشخیص مى دهیم که باید بسترى شوند، ولى واقعا وسایل کافى مثل تخت و... نداریم . وقتى مى بینم وضع این بیمار اورژانسى است ، اما مى خواهد برود، نمى توانم نگاهم را از او قطع کنم و همان شب اعصاب من متزلزل مى شود. این نمونه را پزشکى مى گوید که تعهد الهى بسته است که طبیب است و درباره بیمار پیمان دارد، اگرچه خود او (بیمار) نفهمد!
مگر همه پیمان ها باید این گونه باشد که بگویید: ((من با شما پیمان بستم که به فرزند شما درس خواهم داد))؟ یا مثلا؛ ((درباره این مطلب براى شما تحقیق خواهم کرد و مدت آن هم یک ماه و نیم است)). البته محسوسات آن چنین است . به قدرى شما تعهدهاى نامحسوس دارید که به گفتن نمى آید؛ ولى در درون شما، آن تعهدها سر مى کشند و به شما مدام چنین هشدار مى دهند: عمل کن ، وفا کن . این که خطاب به فرزند نازنین على ، ابوالفضل (سلام الله علیه) مى گوید: ((تو وفا کردى))، واقعا نیامده بود که آن جا هر دقیقه بگوید: ((یا اباعبدالله ، اى برادر من ، آقاى من ، من پیمان بسته ام و با شما خواهم بود.)) پیمان او فقط لفظى نبود، اگرچه همان شب عاشورا یک بار بلند شد و گفت : ((یا اباعبدالله ! دست از تو بر نمى داریم)). شاید کلمه پیمان را صراحتا گفته باشد، ولى پیمان او، پیمان قلبى بود، بر مبناى این که {حسین}، یگانه شخصیت الهى روزگار من است . با قطع نظر از این که برادر و آقاى من است . همان گونه که قبلا عرض کردم ، معاویه به یزید گفت : ((تا مى توانى با حسین درگیر نشو، زیرا او محبوب ترین مردم نزد مردم است.)) {معاویه} با آن مذاق ها و با آن تفکرات و با آن خواسته هاى متضاد و متناقض ، گفت : ((حسین محبوب ترین مردم نزد مردم است.))
آن وقت خطاب به این بردار مى گوییم : اى ابوالفضل به پیمان خود وفا کردى . کدام پیمان ؟ همان پیمانى که عقل مى گوید: دفاع از حق و حقیقت ، به عهده هر کسى است که امکان آن را دارد. به راستى ، شاید این عظمت هاى روحى را که ما تدریجا از دست مى دهیم ، شیرینى و لذت حیات ما بوده است !
جنتى کرد جهان را ز شکر خندیدن
خدایى که گفت : ((کن))، و جهان را از این خنده وجود شکرى ، شیرین کرد. پیمان همان خدایى که به من گفت : ((با وفا نمودن به پیمان ، (تعهدها)، بخند. خنده ، حلال تو باشد. با عمل به دستورهاى من بخند)).
نکند، این که روز نمى گذرد، صبح مى خندد و عصر نرسیده ، گریه او شروع مى شود. من گمان نمى کنم که زندگى از طرف خدا، براى ما انسان ها این گونه تعبیر شود. یا فرض بفرمایید که صبح شاد بودیم ، ولى هنگام عصر، اتفاق ناگوارى پیش بیاید. اما درون حداقل بخندد و مسرتى داشته باشد، اگرچه ؛
من همان جامم که گفت آن غمگسار
پروردگارا! ما را از عمل و وفا به تعهدها برخوردار بفرما.
اجازه دهید توضیح دیگرى هم بگویم . همان طور که عرض کردم ، این جهاد اصغرى که درباره حوادث کربلا گفته شده است ، فاجعه انگیزترین حادثه اش ، قضیه ابوالفضل است . چون مثل این که تمام قدرت دنیا را به او داده اند و گفته اند: دفاع کن و ذره اى هم تخلف نکن . این تعهد او از کجا بود؟ این {تعهد} از همان جهاد اکبر است . یعنى با خویشتن کار کرده است ، و گرنه بدون کار کردن با خویشتن امکان پذیر نیست . تعارف کم کن و بر مبلغ افزاى . ما باید در این باره دقت کنیم ، که مقدارى با خویشتن کار کنیم و به خودمان نهیب بزنیم .
مقدارى با آن پدیده هایى که خودمان نمى خواهیم منعکس شود و آن ها را در آیینه ببینیم ، مبارزه کنیم ، تا بتوانیم مزه جهاد اکبر و در پى آن جهاد اصغر را بفهمیم . این پسر على (علیه السلام) با خودش خیلى جهاد کرده ، تا به چنین جهادى موفق شده است ، که اگر هزار بار جان به او مى دادند، باز در همان حادثه ، جان به دست از حق و حقیقت دفاع مى کرد. {حرکت ابوالفضل} در عمل و جریان حادثه این طور نشان مى دهد. جمله هایى دیگر که باید درباره آن ها بحث شود:
اشهد لک بالتسلیم و التصدیق و الوفاء و النصیحه (۶)
((من شهادت مى دهم که تو تسلیم بودى و تصدیق نمودى ، و وفا و خیر خواهى و خیراندیشى بر شخصى که حق را در او (حسین) مى دیدى ، کردى.))
این عبارت را نیز در زیارت مى خوانیم :
اشهد انک لم تهن و لم تنکل و انک مضیت على بصیره من اءمرک (۷)
((شهادت مى دهیم که هیچ سستى و نکول نکردى و از آن چه که روح ملکوتى تو به تو آموخته بود، عقبگرد نکردى و با بینایى حرکت کردى.))
ما نمى خواهیم غیر از دیده اى
اگر بصیرت باشد، این همه پشیمانى دیگر معنا ندارد. ما واقعا مى توانیم در این دنیا با شکوفایى زندگى کنیم ، والا خنده هاى تصنعى در حالى که درون در حال گریه و حال تیرگى باشد، به چه کار آید؟ درون باید بینایى داشته باشد، تا حرکات و سکنات قابل تفسیر باشد. مى گوید: اشهد انک مضیت على بصیره من امرک .
((با بینایى حرکت کردى)). من نمى خواهم بگویم در کارهاى دنیوى و اخروى بنشینید تا یقین صددرصد براى شما حاصل شود. البته احتمال آن کم است . انسان با حقایق فاصله دارد. مثل فاصله تا قله سر به فلک کشیده دماوند، که به جهت دور بودن آن، چیز کوچکى به نظر مى آید. من نمى خواهم عرض کنم که بنشینید و منتظر آن باشید که واقعیت را آن چنان که هست، ببینید. دورى واقعیت از ما، یک سلسله علل طبیعى دارد، مثل همان علل طبیعى که اگر به نزدیکى قله دماوند برویم - از دو کیلومترى ، یا سه کیلومترى - یک قله سر به فلک کشیده است ، ولى ما مقصر نیستیم که از این فاصله نگاه مى کنیم . اما اگر از مکان بلندترى نگاه کنیم ، طبیعى و قانونى و علمى است که به جهت این فاصله ، قله دماوند را کوتاه ببینیم . لذا، این علت طبیعى در کوچک دیدن قله دماوند را از دور، بشر از شما مى شنود. یکى از عرفاى طنزگو مى گوید: حالا که محدودیت حواس ، دو عدد شاخ به شما داده است ، لااقل این دروغ را نگویید که آن سفیدى که در قله دماوند مى بینیم ، شکر است . به همان قناعت کنیم که از دور، قله را کوچک و به صورت یک تپه مى بینیم .
خود این مسأله در فاصله ما انسان ها با واقعیت ها کم نیست، منتها معذور و دور هستیم. اما با وجود دورى ما از واقعیات - اى برادران و خواهران عزیز - لااقل ده فرسنگ هم خودمان به عقب نرویم. {در آن دورى ما از واقعیات است} که خدا دست ما را مى گیرد:
لا یکلف الله نفسا الا وسعها(۹)
((خدا هیچ نفسى را جز به مقدار طاقتش ، مکلف نکرده است.))
و تمت کلمه ربک صدقا و عدلا لامبدل لکلماته (۱۰)
((مشیت پروردگار تو (عملش و کارش)، بر مبناى صدق و عدل است و هیچ چیزى کلمات او را تبدیل نمى کند.))
خداوند عادل به من نمى گوید: با این چشم غیر مسلح ، دماوند را همان طور ببین که از آن فاصله سه کیلومترى مى بینى . مثلا کنار خط ریل راه آهن ایستاده ام . این دو ریل که در این جا مى بینم ، دو خط موازى با فاصله معین است . همین طور که در امتداد آن ها نگاه مى کنم ، رفته رفته به یک زاویه حاده ، و سپس به یک خط تبدیل مى شود. یعنى خطنما و زاویه حاده نما مى شود. هیچ کس ، نه طبیعت ، نه جامعه و نه خدا، مرا محکوم نمى کند که شما این چرا آن گونه مى بینید. طبیعت چشم، مسافت، مساءله نور از نظر فیزیکى این چنین است ، که من باید این گونه ببینم .
به هر حال، مى فرماید: انک مضیت على بصیره من امرک . ان شاءالله کوشش کنیم تا بصیرت و بینایى ، از دست ما نرود. وقتى که قصد ما قربت و اخلاص باشد، خداوند متعال به حد لازم و کافى ، روشنایى خواهد بخشید:
یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا(۱۱)
((اى کسانى که ایمان آورده اید، اگر تقواى الهى داشته باشید، خداوند براى شما نیروى تشخیص حق از باطل قرار مى دهد.))
خداوند مى فرماید: ما نیروى تشخیص حق و باطل را به انسان ها داده ایم ، به شرط این که قصد قربت و اخلاص در کار باشد. بر فاصله هاى طبیعى که با واقعیات داریم ، ده کیلومتر هم خودمان اضافه نکنیم . به همان {فاصله} قناعت کنیم و در حد توانایى کوشش کنیم تا راه ما به واقعیات نزدیک تر شود. خدایا!
پروردگارا! تو را سوگند مى دهیم به اسرار بزرگ حادثه نینوا، ما را از این حادثه براى آموزش ، برخوردار بفرما. نکند در روز قیامت خدا از ما باز خواست کند که من یک کتاب درسى به شما داده بودم ، که نه به دانشگاه و نه به دبیرستان احتیاج داشت ، آن هم داستان حسین من بود. همان گونه که ملاحظه کردید، آن شاعر بزرگ گفت : ((ما از کربلا مى آییم تا تاریخ را تصحیح کنیم)). من مدتى بسیار است که نام این شاعر بزرگ را شنیده بودم . خیلى شاعر زبردستى است و آن طور که شنیده ام ، مثل این که اخیرا از دنیا رفته است .
براى تفسیر این کتاب ، نیازى به این نیست که آدم مثلا از حوزه ، اجازه اجتهاد داشته باشد، یا درس هاى دبیرستان را بخواند... یک تفسیر مختصر، شما را در این داستان و در این حادثه دانشمند مى کند. آن وقت مى توانید براى حرکت در این مسیر پرمعنا، ره توشه اى که سعادت شما را تاءمین خواهد مى کند، به دست بیاورید.
خدایا! این ره توشه را بر ما نصیب بفرما. خداوندا! پروردگارا! ما را از بصیرتى که استعدادش را به ما لطف فرموده اى محروم مفرما.
((آمین))
نویسنده: علامه محمدتقى جعفرى
پی نوشت:
۱-شب نهم محرم، ۲۵/۲/۱۳۷۷.
۲-ر.ک: تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى . محمدتقى جعفرى ، ج ۱، ص ۳۲۵.
۳- مفاتیح الجنان ، شیخ عباس قمى (ره )، زیارت حضرت عباس (علیه السلام).
۴-همان ماءخذ.
۵-نهج البلاغه ، نامه شماره ۵۳.
۶-مفاتیح الجنان ، دعاى حضرت عباس (علیه السلام).
۷-همان ماءخذ.
۸-کش = نافذ، زیبا.
۹-سوره بقره ، آیه ۲۸۶.
۱۰-سوره انعام ، آیه ۱۱۵.
۱۱-سوره انفال ، آیه ۲۹.
منبع : کتاب امام حسین (علیه السلام) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت