فارسی
سه شنبه 02 مرداد 1403 - الثلاثاء 15 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

تعهد حسينى

تعهد حسينى

نتیجه مساءله اى که قبلا مطرح شد، این بود که ما دو نوع نگرش به تاریخ داریم. اگر بخواهیم با یک مثال ساده ، فرق بین این دو نوع نگرش را بیان کنیم : فرض کنید که یک نفر از خیابان عبور مى کند و دو نفر را در حال جنگ و نزاع مى بیند. آن ها با هم جنگ مى کنند و جنگشان هم خیلى جدى است . مثلا مى گوید دو نفر با هم برخورد کرده اند و این دعوا تا دو دقیقه دیگر هم تمام مى شود. یک نفر دیگر نگاه مى کند به همین حادثه و پى به ریشه هاى این حادثه مى برد که به چه علت ، دو انسان با این که از درد اطلاع دارند و مى دانند درد یعنى چه ، باز به همدیگر مشت و سیلى مى زنند؟ در این جا، انگیزه ها چیست که این دردها فراموش شده و منطق و عقل ، جاى خودش ‍ را به مشت و چوب داده است ؟ مخصوصا اگر کار او این باشد که مثلا یک حالت دادگرى و داورى هم داشته باشد. آن حادثه ممکن است براى یک انسان دقیق ، یک سال مطالعه در پى داشته باشد تا بفهمد قضیه چیست . ولى حادثه ، حادثه اى است که {شاید تحلیل و مطالعه آن ، براى شخصى دیگر بى اهمیت باشد.} براى بیشتر روشن شدن قضیه ، مثال دیگرى بیان مى کنم :
بانویى را در نظر بگیرید که پیراهن همسر عزیز خود را داخل طشت گذاشته و با آب و صابون در حال شستن است . آن را بر مى دارد، فشار مى دهد، مى چلاند، روى آن آب مى ریزد. {ضمنا} کف هاى زیادى در فعالیت این بانو به وجود مى آید. هزاران هزار کف با اشکال گوناگون و متنوع از لبه طشت بیرون مى ریزد، یک مقدار از این طرف و مقدارى از آن طرف . شاید بتوان گفت میلیون ها حباب کف ، کوچک و بزرگ در جریان است . اگر به یک ریاضى دان و یا به یک مهندس بگویید: آیا امکان دارد که مساحت و محیط یکى از این حباب ها را، هم در حال حرکت و هم در حال سکون براى ما معین کنید؟ یا از لحاظ فشارهاى وارده بر چند حباب در زمان هاى مشخص ‍ و چگونگى وضعیت و حرکت آنان محاسباتى را براى ما انجام دهید و... ممکن است جناب مهندس هم بگوید صبر کنید، زیرا این هفته کار دارم ، ان شاءالله روزهاى آتى ، به این مساءله مى پردازم تا محیط و مساحت این حباب ها را محاسبه کنم . یا مى گویید جناب مهندس ! دو عدد از آن ها را با هم مى خواهیم حساب کنیم ، که در موضع گیرى ها گاهى این طرف و آن طرف مى روند. گاهى آن حباب فشار مى آورد، کمى این حباب کوچک تر مى شود... مهندس هم مى گوید صبر کنید تا تعطیلات برسد. ما سه ماه تعطیلات داریم ، ان شاءالله حساب مى کنم و به شما مى گویم . حال، اگر بنا باشد هفت عدد از این حباب ها را در حالات و اشکال مختلف ، در مقابل مهندس بگذارید و بگویید: با این وضعى که این ها دارند، در یک دقیقه و نیم ، در دو دقیقه ، این ها را براى ما محاسبه بفرمایید. آن وقت یک نفر نوشته است که اگر مهندس عاقل باشد، زودتر به خودکشى اقدام مى کند تا حل این مساءله . اگر هم عاقل نباشد، مى گوید من حل مى کنم . اما براى این خانم چه طور؟ براى بانوى مورد نظر، دیگر تعداد بى شمار حباب ها مطرح نیست ، که چه تعدادى به این طرف و آن طرف مى روند، یا تعدادى بسیار زیاد از طشت بیرون مى ریزند، آیا براى این بانو هم {آن محاسبات } معنا دارد یا نه ؟ این که مى گوییم :
گرچه مقصود از کتاب آن فن بود

گر تواش بالش کنى هم مى شود

مقصود از کتاب چیست ؟ آن محتوایى که ممکن است تمام برنامه اصلاح بشریت در آن کتاب نوشته شده باشد، ولى شما مى توانید آن را بالش کنید و سر خود را روى آن بگذارید. او هم شکایتى نمى کند که چرا مرا بالش ‍ کردید، من مگر براى بالش بودم؟ اى عزیزان ! حوادث دنیا چنین است .
با این حال ، ما با چه عینکى مى خواهیم این حادثه {حسین } را ببینیم . بعضى اشخاص ، از کنار داستان به این عظمت ، به سادگى رد مى شوند. یکى از دوستان مى گفت : خوشا به حال آن اشخاص ! بدین جهت که نمى اندیشند، زحمت هم ندارد. مى گوید: قضیه این طور بود و این شد و بعد هم تمام شد. همان طور که آن شوینده لباس در دو سه دقیقه ، هزاران حباب را این طرف و آن طرف مى کرد. شما بعضى اوقات در کتاب هاى بزرگى مى بینید که در فلسفه، علوم انسانى و در فرهنگ هاى مختلف، ادعاهایى مى شود که مثلا: از آن جهت که ایشان اختیار داشت، با آن اختیارش این اقدام را کرد و... اصلا اختیار چیست؟ خود این مطلب، احتیاج به ده جلد کتاب دارد تا معلوم شود ((اختیار)) یعنى چه؟ براى فهم این که ((اختیار)) چیست، یک دایره المعارف مورد نیاز است . ولى به هر حال ، انسان مى تواند حوادث را بالش کند.
یک نگارنده و یک مورخ مى گوید: در روز عاشورا، دشمنان حسین بن على براى این که او را خیلى ناراحت تر کنند، در حساس ترین ساعات ، به خیمه هاى او حمله کردند. این مرد، این افتخار شهیدان تاریخ بشرى ، جمله اى فرمود:
ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا اءحرارا فى دنیاکم
((اگر براى شما دینى نیست و از معاد نمى ترسید، {اقلا} آزادمردانى در دنیا باشید.))
شما اگر دین ندارید، معاد را نپذیرفته اید، خودتان را فریب داده اید، سرتان را در مقابل هدف و حکمت جهان به این عظمت پایین انداخته و گفته اید ما نمى بینیم ، دست روى چشم گذاشته اید و مى گویید نمى بینیم ، انگشت به دو گوشتان گذاشته اید و مى گویید نمى شنویم ، لااقل براى دنیاى خودتان آزاد مرد باشید. دنیا براى خود قانون دارد، زندگى دنیوى قانون دارد، شما چه کار مى کنید؟ یک تاریخ ‌نگر {سطحى } چنین مى گوید: حسین این جمله را گفت که اگر دین ندارید، اقلا براى دنیاى خودتان آزادمرد باشید. ((احرار)) جمع حر است و به زبان عربى ، حر یعنى آزاد. اگر هم به فارسى ترجمه کنید، این چنین مى شود و بعد تا آخر قضیه را بیان مى کند. در صورتى که حساس ترین سخن در این عبارت وجود دارد. اگر براى کسى که مى خواهد واقعا این تاریخ را تحلیل کند و بفهمد چه خبر است و چیست ، آن اشکال بزرگ که از ناحیه اشخاصى که دینى فکر نمى کنند و لائیک هستند، بر طرف مى شود. آن ها مى گویند: با یک مکتب انسانى مى توان در این دنیا زندگى کرد. اگر به یکدیگر تعدى و ظلم نکنیم و حقوق همدیگر را پایمال نکنیم ، مى توانیم زندگى کنیم ، دیگر چه احتیاجى به مذهب و دین داریم ؟! همان طور که مى دانید، مدت زیادى است که این ادعا مطرح شده و براى بعضى ها هم در این زندگى دنیوى ، قانع کننده بوده است .
بسیار خوب ، حال به این جمله حسین بن على مى رسیم که در سال ۶۱ هجرى گفته شده است . حال ، شما نمى خواهید در این جا زندگى قابل تفسیر داشته باشید، پس چرا زنده اید؟ شما نمى خواهید به سؤ الاتى که مادرِ سؤ ال هاست جواب بدهید: ۱- من کیستم ؟ ۲- از کجا آمده ام ؟ ۳- در کجا هستم ؟ ۴- با کیستم ؟ ۵- به کجا مى روم ؟ ۶- براى چه آمده بودم ؟ اگر نمى خواهید پاسخى به این سؤ الات بدهید، لااقل در زندگى عادى باشید. اگر قصد زندگى کردن دارید، قانون را رعایت کنید.
اگر این جمله (ان لم یکن لکم دین ...) را یک مورخ حکیم ، عاقل ، خردمند، آگاه و هوشیار از وضع جوامع بشرى ببیند، مى تواند در این جا تحقیقات داشته باشد. اولاد آدم مى تواند خیلى منظم زندگى کند. زنبور عسل و موریانه هم مى توانند خیلى منظم زندگى کنند. به قول یکى از نویسندگان خیلى حساس - البته نمى خواهم بگویم فیلسوف ، ولى خیلى حساس و روان شناس - که {در قرن ۱۹ گفته است } مى گوید: ((بلى ، شما حتى به حرفتان اضافه مى کنید و مى گویید روزى فرا خواهد رسید که بشر، به وسیله علم تمام مشکلات خود را حل خواهد کرد. کافى است که فقط چشم به هم بزنیم ، تمام مشکلات ما حمل خواهد شد.
آن روز یک قصر بلورین ساخته مى شود و هماى سعادت از آن به پرواز در مى آید. علم همه چیز را حل کرده است و کار تمام است . دیگر بشر غصه و ناراحتى ندارد))(۱). بعد ایشان مى گوید: احسنت ، احسنت ! من هم این گونه فکر مى کردم . ولى من گاهى فکرى به ذهنم مى رسد.
(البته این مضمون سخن اوست ، ولى من با این کلمات عرض کردم که نزدیک به ذهن باشد). ممکن است در آن روز یک نفر در آن بهشت سیستماتیک علم برخیزد و بگوید: آقایان من یک سؤ ال دارم ، آیا مى توانید جواب بدهید؟ این وضع ریاضى که شما پیش آورده اید، ((مى خواهم )) شماست ، پس ((مى خواهم )) من کجاست ؟ من با یک ((مى خواهم )) به این دنیا آمدم . من وقتى به این دنیا آمدم ، یک خواسته شخصى داشتم که تکیه گاه و هویت من ، روى آن ((مى خواهم )) من بود. شما به چه دلیل ((مى خواهم )) مرا، این گونه تعیین کردید؟ چه ولایتى بر من داشتید؟ آیا شما قیم من بودید؟ من گمان مى کنم ، سؤ ال این مرد در آن روز خیلى تعجب آور خواهد بود. یا در آن روز در مقابل آن بهشت علمى ریاضى ، کسى بلند شود بگوید: پس ((مى خواهم )) شخص من کجاست ؟ ولى مى ترسم تنها او نباشد و یکى دیگر هم از آن طرف بلند شود و بگوید ایشان راست مى گوید، من همین فکر را مى کردم . دو نفر دیگر هم از آن طرف مى گویند محض رضاى خداى ، ما هم همین فکر را مى کردیم . آن ((مى خواهم )) شخصى من کجاست ؟ شما به چه حقى مرا داخل این کانال ریاضى انداختید؟ که بخواه آن چه را که ما مى گوییم . هشیاران هستند، ولو این که زندگى ، زندگى بسیار قانونى و ریاضى باشد. بالاخره من، منم و انسان، انسان است و براى هویت خود، استقلالى اعتقاد مى کند. منتها: ((ان لم یکن لکم دین)) از درون مى گوید که ((مى خواهم)) تو، باید روى خواسته خدا و اعماق جان تو این گونه باشد. آن ((مى خواهم)) را از درون توجیه مى کند، و اگر نظام (سیستم) ریاضى باشد، از بیرون قیچى مى کند و مى گوید جلو نیا و تعدى نکن . مزد شخصى را که کار کرده ، پرداخت کن ، والا شلاق در کار است . این یک نوع اشباع ((مى خواهم)) است و نوعى دیگر از درون ، انسان را طورى مى سازد که مى گوید من باید عدالت بورزم . من اگر من هستم باید عدالت بورزم . شلاق چیست ؟ فرق بین دو نوع اشباع ((مى خواهم)) این است . همان طور که ملاحظه مى کنید، توضیح این جمله، نیاز به درس هاى متعدد دارد.
در یکى از کنفرانس ها که سخنرانى داشتم، یکى از سؤ الات هم مربوط به موضوع همین بحث ما بود.
سؤ ال نشان مى داد که سؤ ال کننده ، شخصى خیلى مطلعى بود. بعدا به من گفتند که ایشان یکى از اساتید دانشکده پزشکى است . مضمون سؤ ال ایشان چنین بود: ((این که بشر درباره تعدیل خودخواهى شکست خورده، مورد قبول است، اما قانون گرایى در تعدادى از این کشورها، زندگى را منظم و قابل پذیرش کرده است ، نظر شما چیست؟)) در پاسخ ، این جمله را گفتم: ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا اءحرارا فى دنیاکم. زندگى دنیا قانون مى خواهد. مگر شوخى است؟ نهایت امر، اگر این زندگى بخواهد براى آن شش سؤال جواب پیدا کند، گرایش دینى مى خواهد. بدون گرایش دینى، آن شش سؤال داراى جواب نیست. به طور نسبى، مطالبى به انسان مى گویند. انسان مى پرسد: در کجا هستم ؟ مى گویند: در جهان هستى ، با کیستم ؟ با انسان ها. ارتباط من با انسان ها چگونه باشد؟ انسانى باشد. چرا؟ محبت باید بکنید.
مى گوید: به من محبت کنید، تا محبت کنم . تازه ، این اول سوداگرى است . ضرر نزنید و اگر ضررى به کسى رسید، شما آن ضرر را دفع کنید. مى گوید: ضرر مرا دفع کنید تا من هم ضرر دیگران را دفع کنم . آیا واقعا این همه انبیا، حکما، شهدا و قربانى هاى راه انسانیت ، براى این آمدند که تجارت کنیم ؟ به تو محبت مى کنم ، تو هم محبت بورز!
ما تعدى نداریم که انسان را این قدر کوچک کنیم . ما هیچ پیمانى نداریم که انسان را این قدر پایین بیاوریم . به این جمله دقت کنید: ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا اءحرارا فى دنیاکم .
زندگى ، نظم و قانون و اصل دارد. جوامعى ، در این دنیا در گذشته ، قرن ها فقط با نظم زندگى کرده اند و براى ابدیت خود نتوانستند از این جا ذخیره اى بردارند، ولى زندگى طبیعى خود را انجام داده اند. منتها، اگر دقیق باشیم ، ممکن است بگوییم که اصلا آن زندگى هم روبنایى بوده و قابل استدلال و احتجاج و... نیست .
به هر حال ، زندگى خود را ادامه داده و جلوى جنگ و جدال و حق کشى را گرفته اند. حسین بن على مى گوید چنین امرى امکان پذیر است. منتها، {انسان} جواب سؤالات خود را ندارد. امروز سن جناب عالى هشتاد و دو سال است، حالا در چه وضعى هستى؟ براى سؤ ال ((چه هستى))، جواب ندارد. واقعا بشر در مقابل این مادر سؤ ال ها، که ((هشتاد سال، نود سال چه شد))، با ناتوانى مواجه است، حالا چه مى خواهى؟ مى گوید ببخشید، من اصلا در این فکر نبودم! این نوع زندگى، {توانایى} پاسخ این سؤ ال را ندارد، ولى زندگى اش را سپرى کرده است ، اگرچه هر روز هزار خون دل نخورده و احساس ناگوارى ننموده است .
شما در اصول زندگى ، یک تعهد اجتماعى داده اید که در تجاوز به یکدیگر نباید افراط کرد. این نوعى افراط است که {دشمنان حسین در آن روز دچار شدند}. {حسین گفت} اگر من با شما مى جنگم ، شما با زن و بچه من چه کار دارید؟ چرا آن ها را مى ترسانید؟ با نیمه جان بلند شده و فریاد بر آورده است ، زیرا لحظات آخر عمر اوست . این جمله {ان لم یکن ...} زیربناى یک فلسفه سیاسى ، زیربناى یک فلسفه اخلاقى و زیربناى یک فلسفه عالى انسانى است . شما مى فرمایید که اگر مثلا کسى خیلى عادى این داستان را بخواند و برود، آیا مى تواند عظمت این مساءله را بفهمد؟
شما خود را از دین محروم ساخته اید و مى خواهید خودتان را از این نعمت عظماى دین محروم کنید و سپس مى گویید آیا امکان دارد که آدم قطعا ضرورت چیزى را بداند و خودش را محروم کند؟ بلى ، امکان دارد. بشر مى داند که اگر خودخواهى اش را تعدیل کند، روى زمین بهشت مى شود. اما در این کار چه قدر موفق شده است ؟ شما خودخواهى ات را تعدیل کن ، زیرا من هم هستم . آیا نمى بینى من هم هستم ؟ اگر چیزى براى تو لذت آور است ، براى من هم لذت آور است . اگر از ضربه اى دردت مى آید، من هم از ضربه احساس درد مى کنم . واقعا اگر بشر خودخواهى خود را تعدیل مى کرد، چه مى شد؟ اگر بگوییم بر انجام این کار قدرت ندارد، من گمان نمى کنم چنین افترایى را عقل تجویز کند، که ((اولاد آدم نمى تواند خودخواهى اش را تعدیل کند)). {به راستى بشر} چرا نمى تواند؟
مقصود؛ این مطلب به ذهن خطور نکند که اگر بشر مى دانست که دین ضرورت یک حیات خردمندانه است ، از آن دست برنمى داشت و دین دار مى شد. همان گونه که مى داند تعدیل خودخواهى ، ضرورت یک حیات خردمندانه است و اقدام به تعدیل آن نمى کند. آن هم متعلق به امروزها نیست ، بلکه از آغاز تاریخ بوده است ، مگر موارد خیلى کم . منتها - همان طور که عرض کردم - این که بشر در شعله خودخواهى از نظر فیزیکى نسوخته است ، براى این است که مراعات اجتماع و مراعات زندگى خود را کرده است . یعنى ((احرارا فى دنیاکم )) را مراعات کرده است . بالاخره ، دینامیسم این زندگى خیلى حاد است . آن را به این زودى نمى شود از دست داد. نمى توان دست به انتحار زد. مساءله زندگى خیلى مهم است . شما مى بینید که اگر یک لحظه از زندگى بماند، انسان مایل است که آن یک لحظه را هم ادامه بدهد و درست هم هست.

قانون الهى نیز همین است ، که انسان بتواند یک لحظه دیگر هم به زندگى اش در زیر این کهکشان ها ادامه بدهد و از این زندگى برخوردار شود.
هنگام تنگدستى در عیش کوش و مستى

کاین کیمیاى هستى قارون کند گدا را

آدم در یک لحظه ، از بى نهایت زیر صفر به بى نهایت بالاى صفر پرواز مى کند و حربن یزید ریاحى مى شود. حر متعلق به این زندگى بود. اگر حر، پیش از روز دهم محرم مى رسید و پیش از این که این سعادت جاودانى نصیب او شود، از دنیا رخت بر مى بست ، چه مى کرد؟ شقاوت ابدى گریبانگیرش بود و دیگر تاریخ از او این طور به عنوان یک آزاد یاد نمى کرد.
اگر بخواهید تمام ارزش هاى دنیا را در یک کلمه جمع کنید، حق دارید اگر بگویید: آزادى باید در راه خیر استخدام شود، این جمله را بگویید و نترسید، این را حسین به حر گفت ، وقتى بالاى سر او آمد، گفت :
اءنت حر کما سمتک امک حرا فى الدنیا و الآخره (۲)
((همان طور که مادرت تو را حر نامیده است ، در دنیا و آخرت آزاده اى .))
مادرت چه نام خوبى بر تو گذاشته است . چیز دیگرى هم نفرمود: مثلا اى حر! بهشت بر تو گوارا باد. حر چه قدر عظمت نشان دادى ! آن کدام آزادى است که حسین بالاترین منصب و مدالى که به حر داد، این بود که گفت : انت حر کما سمتک امک . تو از ملک و منال و مقام دنیا آزاد هستى . از جوانى و از زندگى آزاد هستى .
نوشته اند؛ در آن موقع ، حر مى دانست که در کوفه ، دودمان بزرگ او نابود خواهد شد. گفت {نابود} بشود.
مساءله ابدیت مطرح است و شوخى هم ندارد. {حر} مى دانست که چه خواهند کرد. لذا، پسرش را جلوتر از خودش فرستاد که کشته شود، تا بعد از او، پسرش را مورد انتقام قرار ندهند. {همان طور که نوشته اند:} نام او هم على بن حر بود. این لحظه ((وجود)) است . در این زندگانى {سعى کنید} لحظات خود را از دست ندهید.
نگویید و نگوییم زندگى چه دارد و چیست ؟ نگوییم :
بهتر من بدتر از این روزى نیست

زندگى آش دهن سوزى نیست

کدام زندگى را مى گویید؟ مقصود از زندگى چیست که آش دهن سوزى نیست ؟ زندگى این است که اگر کسى در هر کارى ولو ناچیز قرار بگیرد و با این احساس حرکت کند، او حربن یزید ریاحى است . با این احساس که من از آن تو (خدا) هستم . در هر حال که تلاش کنم ، بالاخره به سوى تو مى آیم : انالله و اناالیه راجعون . {خوب است که } اشخاص روان شناس به این مسائل بپردازند. در آن بیست و چهار ساعت ، دو جمجمه توفانى شد. یکى جمجمه عمربن سعد و دیگرى جمجمه حربن یزید ریاحى . عمربن سعد چه نتیجه اى و حر چه نتیجه اى گرفت ؟ بیایید ادب و اخلاق را داشته باشیم تا در چنین موقعى به کار آید، حر از همان ابتدا، آداب انسانى را مراعات کرد. همان ؛ ((ان لم یکن لکم دین )) را مراعات کرد که وقتى جلوى حضرت را گرفت ، حضرت فرمود: ((برو کنار تا من عبور کنم )). حر گفت : من نمى توانم ، زیرا من ماءمورم .
حضرت فرمود: ((مادرت به ماتمت بنشیند، برو کنار)). حر گفت : ((یابن رسول الله ، مادر من یک عرب و یک زن معمولى است ، اما مادر تو، فاطمه زهرا است . ما هیچ وقت نمى توانیم براى او خلاف ادب کنیم )).
از خدا جوییم توفیق ادب

بى ادب محروم ماند از لطف رب

زود از میدان به در نروید و در مقابل حوادث تحمل نشان دهید. یک وقت مى بینید که در پى آن ، شکوفایى شروع شد. {حر} گفت من غلط مى کنم چیزى بگویم . مادر تو فاطمه است . وقت ظهر که رسید، حضرت فرمود: برو با لشکریانت نماز بخوان ، تا ما هم نماز بخوانیم . {حر} گفت نه ، شما بخوانید، ما هم به شما اقتدا خواهیم کرد. شما پسر پیغمبر هستید.
بالاخره ، اصولى که به عنوان اصول فطرى عالى انسان بود، حر را به دنبال خود کشاند. اى اصل ، اى قانون ، اى نظم ، اى عدالت ، آیا در روى زمین براى خدا جلوه اى غیر از تو داریم ؟ حر، با تکیه به اصول به پیش رفت . روز عاشورا هم دید که این ها واقعا جلوى حسین ایستادند! قبلا این را نمى دانست . چون سریع آمد و گفت : یا اباعبدالله من نمى دانستم این ها با شما مى خواهند این گونه رویاروى شوند. من توبه کردم . من غلط کردم . من نفهمیدم . آیا توبه من قبول است ؟ حادثه اى که ایشان (حر) به وجود آورده بود - در ظاهر - تمام کاخ شخصیتش را ویران کرده است . حر، جلوى حسین را گرفته بود، اما هنوز یک یا دو آجر از کاخ شخصیت او باقى مانده بود و با آن دو آجر، شخصیت خود را ساخت و تا بى نهایت بالا برد. والا شخصیت او ویران شده بود. از حرکت پسر پیغمبر با همراهان و فرزندانش ‍ و با آن کمک هاى کم و انگشت شمار، جلوگیرى کرد و حادثه را به وجود آورد. آن وقت شما مى بینید که این شخصیت آدمى چه قدر دوام مى آورد و چه قدر مى تواند در سعادت انسان کمک کند. نهایتا گفت : من غلط کردم و نفهمیدم . حضرت فرمود: توبه تو قبول است .
به هر حال ، این که حضرت فرمود اصول و قوانین را مراعات کنید، یعنى حداقل این معنا را در نظر بگیرید که شما رهگذر موقت حیات هستید. رهگذر موقت حیات ، نفس کشیدن مى خواهد. این التزام به قانون زندگى اجتماعى ، تنفس شماست . آیا مى خواهید خود را خفه کنید؟ اگر این اصول را مراعات نکنید، خفه مى شوید. صلوات الله علیک یا اباعبدالله ، صلى الله علیک یا اباعبدالله . چه حکمتى به ما عنایت فرمودى !
براى ما از طرف خداوند متعال واسطه چه فیضى شدى ! در تو کدام سرمایه هست که نتوانیم از آن استفاده و بهره بردارى کنیم ! تاریخ ‌نویس شاید نداند این قضیه بنیان اجتماعى و فلسفى دارد.
ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا اءحرارا فى دنیاکم
((اگر براى شما دینى نیست و از معاد نمى ترسید، {اقلا} آزادمردانى در دنیا باشید.))
آیا شما نمى خواهید زندگى خودتان را تفسیر کنید؟ بسیار خوب ، تفسیر نکنید، فعلا زنده اید. پس چرا خودکشى مى کنید؟ شما زنده اید، پس چرا به قانون و اصول پاى بند هستید؟ خواب بودم و وقتى بیدار شدم ، دیدم زندگى و قانون آن ، احساس وظیفه است . آن موقع احساس کردم که بیدار شده ام ، والا بقیه اش خواب است . این نگرشى است که شما مى توانید درباره حادثه حسین داشته باشید و سرمایه یک زندگى قابل تفسیر را بیندوزید، همه ما و همه مورخان به طور عادى از این جمله رد شده ایم :
اءلا و ان الدعى بن الدعى قد رکزنى بین اثنتین السله و الذله و هیهات منا الذله یاءبى الله ذلک لنا و رسوله والمؤمنون و حجور طابت و طهرت ...(۳)
((آگاه باشید، آن زناکار پسر زناکار مرا میان شمشیر و پستى و خوارى قرار داده است، ولى هیهات، (محال است) براى ما تسلیم به ذلت و خوارى. خدا و رسول خدا و انسان هاى با ایمان و دامن هاى پاک و پاکیزه، از پذیرش ‍ آن براى ما امتناع مى ورزند.))
اگر من ذلت را بپذیرم ، کرامت انسانى ام را از دست مى دهم ؛ کرامتى که از آن من نیست ، بلکه او (خدا) داده است و قابل انتقال نیست . شرف و حیثیت آدمى قابل نقل و انتقال نیست . مثلا میلیون ها تومان به من بدهید تا در مقابل شما ذلیل بشوم. یا میلیون ها تومان بدهید تا من حق حیات خود را به شما بدهم . تا شما بتوانید مرا از پاى در آورید. لذا، در حقوق این بحث مطرح مى شود که : حق کرامت ، حق حیات و امثال این ها، به معناى حق حقوقى نیست ، بلکه حق به معناى فلسفى و شرعى و حکم است. {مثلا} شما بگویید من مى خواهم کرامتم را به ۱۱۵ هزار تومان بفروشم . براى شما هیچ کس تجویز نکرده است که شرافت خود را به مبلغ ۱۱۵ هزار تومان بفروشید. {یا این که} شما به من توهین کنید و یک میلیون تومان بدهید. یا یک ناسزا بگویید و دنیا را به من بدهید. شما حق ندارید، زیرا کرامت فقط از آن شما نیست ، حیثیت از بالاست ...
ولقد کرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا(۴)
((ما قطعا فرزندان آدم (علیه السلام) را اکرام نموده و آنان را در خشکى و دریا {براى کار و کوشش } قرار دادیم و از مواد پاکیزه به آنان روزى دادیم و آنان را بر عده فراوانى از آن چه خلق نمودیم ، برترى دادیم .))
ما انسان را تکریم کردیم و این انسان است که خود را کوچک مى کند. خود او این تکریم را زیر پا مى گذارد:
اى گران جان خوار دیدستى مرا

چون که بس ارزان خریدستى مرا

حق داریم که نمى دانیم شرف انسانى چیست ، زیرا آن را مجانى به ما داده اند. آدم که چیزى را مجانى گرفت ، مجانى هم از دست مى دهد. اگر بیندیشیم و ببینیم که این کرامت و ارزش شخصیت آدمى چیست ، آن را این طور ارزان معامله نمى کنیم . امام حسین مى فرماید: مرا بین شمشیر و ذلت مخیر کرده است . هیهات مناالذله یاءبى الله ذلک ، ((محال است براى ما تسلیم به ذلت و خوارى . خدا نمى گذارد، زیرا متعلق به خداست )).
اصلا من چه چیزى را بخواهم ؟ مگر اختیار آن در دست من است ؟ یاءبى ذلک لنا و رسوله و المؤمنون .
((رسول خدا و مردم با ایمان که نماینده او هستند، از پذیرش آن (ذلت ) براى ما امتناع مى ورزند)).
جامعه با ایمان ، حسین خود را به این زودى نمى تواند از دست بدهد، {زیرا به دست آوردن } حسین براى او گران تمام شده است . آیا من ذلت را براى چند صباح دنیا قبول کنم ؟ ابن خلدون على رغم این که مرد باسوادى است و شش جلد تاریخ العبر او خیلى مهم است و مقدمه اش صد مرتبه از کتاب تاریخ او بالاتر است ، ولى اشتباه کرده است . اشتباه از بزرگان خیلى بزرگ است . ابن خلدون در فلسفه سیاسى ، فلسفه جامعه شناسى ، فلسفه اقتصادى ، به اسلام خیلى خدمت ها کرده است ، ولى درباره حسین یک اشتباه و یک راست گفته است . اشتباه او در این است که مى گوید:
((حسین احساس کرد که خروج بر یزید {و مبارزه با او} به جهت فاسق بودنش ، متعین و واجب است ، مخصوصا براى کسى که داراى توانایى براى قیام باشد، و او درباره خود این شایستگى و قدرت را مى دید و گمان وى از نظر شایستگى {براى زمامدارى} و توانایى خود صحیح بود و بیش از آن بود که گمان مى کرد، ولى گمان وى درباره قدرت خود، چنان نبود که تصور مى کرد مى تواند با نیروى نظامى خویش در قیامش پیروز گردد.))(۵)
ما هم در حاشیه مى گوییم جناب ابن خلدون ، شما در این مورد اشتباه کردید. علت رفتن حسین بن على به جهت این بود که مى دید {یزید} واقعا اسلام را وسیله بازى خود قرار داده است . آیا باید در این دنیا بر این کار صبر کند؟ معناى آن این نیست که هیچ ارزشى براى او مطرح نیست . حضرت فرمود: مى روم ، و اگر حکومت عادلانه برقرار کردم ؛ نحمدالله على ذلک . ((سپاس خدا را مى گوییم )). اگر هم کشته شدم ، شهید؛ احدى الحسنیین هستم . این {مساءله } را ابن خلدون متوجه نبوده است. و چون مقدارى در سیاست هاى دوران خود بود و هم چنین عملا هم یک آدم سیاسى معمولى بوده است ، نمى دانست که قضیه حسین چیست.
بنابراین، حضرت مى فرماید: یاءبى الله ذلک . ((خدا نمى گذارد)). من چه طور براى خودم اختیار قایل بشوم و بگویم : حسین تو قبول کن و به خودت تلقین کن که بالاخره اگر تو جواب مثبت بگویى ، تمام دنیا را در اختیار تو مى گذارند، زیرا اولین شخصیت زمان هستى و اگر اولین شخصیت یک ((بلى )) بگوید، کار تمام است . نخیر! اگر اختیار در دست من بود انجام نمى دادم ، چه رسد به این که یاءبى الله ، ((خدا امتناع مى ورزد))، و اجازه این کار را نمى دهد. شما ببینید در تحلیل تاریخ حسین چه مسائلى نهفته است. به هر کدام از این جملات که دقت کنید، نه تنها یک درس است ، بلکه آبرویى براى علوم اجتماعى است. آبرویى است که خدا به علوم انسانى مى دهد که ارزش ها را هم به حساب بیاورند.
ما لحظه اى از این حادثه را مى خوانیم و تا حدودى احساس مى کنیم که خون حسین در حال سرور و شادى و انبساط بود. بعضى از آن هایى که نمى دانستند عاقبت کار چه مى شود، فقط تکیه شان بر حسین بود.
بالاخره ، این ها معصوم نبودند، ولى مى گفتند حسین پیشواست . هم چنین ، درباره شب عاشورا شنیده اید که وقتى حضرت فرمود شب تاریک شده و دیگر شما آزادید، چند بار این آزادى را گفته است - و ان شاءالله احتمالا در مورد این آزادى شان بحث خواهیم کرد - بعضى از آن ها مطالبى گفتند، و معلوم مى شود که خیلى عجیب پرواز کرده بودند. یکى از آن ها گفت : یا ابا عبدالله ! شما مى گویید که ما آزادیم ، اما کجا برویم ؟
دنیا اگر ابدى بود، ما از تو دست برنمى داشتیم ، اصلا چه رسد به این که دنیا چند روزى بیش نیست . دنیا فانى است و مى گذرد. با چه رویى به وجدان خودمان مى نگریستیم ، اگر مى خواستیم تو را رها کنیم ؟
شما در مضمون این مطالب دقت کنید که در شعاع جاذبیت حسین ، بعضى از آنان چه حال روحانى اى پیدا کرده بودند که فردا همه آن ها، انسان هاى خالص و ناب شدند. خداوند آن ها را غریق سلام و صلوات و رحمت بفرماید، که واقعا براى انسانیت آبرو کسب کردند.
پروردگارا! حسین را از دست ما مگیر. پروردگارا! ما را در پیشگاه حسین شرمنده مفرما.
خداوندا! در فراگرفتن درس هایى از حسین ، خودت ما را یارى بفرما.
((آمین))

نویسنده: علامه محمدتقى جعفرى

پی نوشت:


۱-یادداشت هاى زیرزمینى ، داستایوسکى ، ص ۶۴.
۲-لهوف ، سید بن طاووس ، ص ۱۰۴.
۳-نفس المهموم ، محدث قمى ، ص ۱۴۹ - شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۳۰۲.
۴-سوره اسراء، آیه ۷۰.
۵-مقدمه ابن خلدون . ص ۲۱۶.

 

 


منبع : کتاب امام حسین (علیه السلام) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

اصول و مباني قرآني نهضت عاشورا (1)
پيام هشدار دهنده
عزيمت امام حسین (علیه السلام) از مدينه به مكه‏
آغاز نهضت عاشورا ـ مرگ معاویه
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه الفرقان : آيه 20
تحريفات معنوى حادثه كربلا
حریت و آزادگی در مکتب حسینی
زیارت ناحیه مقدسه
فرهنگ عاشورا(13)
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه مريم: آيه 7

بیشترین بازدید این مجموعه

قیام عاشورا از دیدگاه شهید مطهری
زیارت ناحیه مقدسه
پاسخ به شبهاتى پيرامون بزرگداشت قيام عاشورا
اهل بيت جلو دروازه كوفه (و مسلم جصاص)
آغاز نهضت عاشورا ـ مرگ معاویه
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه الشعراء: آيه 219
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه الانعام: آيه 62
نتایج خواندن زیارت عاشورا
پیشروی لشکر دشمن
قیام امام حسین علیه السلام از دیدگاه طبری

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^