فارسی
پنجشنبه 04 مرداد 1403 - الخميس 17 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

وقايع بعد از شهادت

وقايع بعد از شهادت

به یاد لب تشنه پدر آب نخورد!
عصر عاشورا که دشمنان براى غارت به خیمه ها رفتند، در درون خیمه ها مجموعا ۲۳ کودک از اهل بیت علیه السلام را یافتند.
به عمر سعد گزارش دادند که این ۲۳ کودک بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند
عمر سعد اجازه دد به آن ها آب بدهند. وقتى که نوبت به حضرت رقیه علیه السلام رسید آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حرکت کرد. یکى از سپاهیان دشمن پرسید: کجا مى روى؟ حضرت رقیه علیه السلام فرمود: بابایم تشنه بود. مى خواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم. او گفت: آب را خودت بخور پدرت را با لب تشنه شهید کردند!
حضرت رقیه علیه السلام در حالیکه گریه مى کرد، فرمود: پس من هم آب نمى آشامم. (۱)
کنار سجاده، چشم به راه پدر بود!
از کتاب سرور المومنین نقل شده است: حضرت رقیه علیه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى کرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نیز، طبق عادت، سجاده پدر را پهن کرد و به انتظار نشست. ولى پس از مدتى، ناگهان شمر وارد خیمه شد.
رقیه علیه السلام به او گفت: آیا پدرم را ندیدى؟ شمر بعد از آنکه آن کودک را در کنار سجاده، چشم به راه پدر دید، به غلام خود گفت: این دختر را بزن! غلام به این دستور عمل نکرد. شمر خود پیش آمد و چنان سیلى به صورت آن نازدانه زد که عرش خداوند به لرزه در آمد
سیلى مزن به صورتم
اى خصم بد منش، مزن تازیانه ام
من از کنار کشته بابا نمى روم
من با على اکبر و عباس آمده ام
از این دیار، بیکس و تنها نمى روم
تنها فتاده چنین در بیابان و بى کفن
من سوى شام همره سرها نمى روم
سیلى مزن به صورتم اى شمر بى حیا
من بى على اکبر و لیلا نمى روم (۲)


اسب امام حسین علیه السلام


اسب امام حسین علیه السلام در اطراف جسد نیمه جان آن حضرت گردش ‍ مى کرد و پیشانى خود را به خون آن جناب آلوده مى ساخت. ابن سعد فریاد زد: این اسب را بگیرید، این از اسبان پیغمبر صلى الله علیه و آله است.
سواران پیرامون او را گرفتند. اسب بر آنها تاخت و گروهى از مردم و چند اسب را هلاک کرد. ابن سعد گفت: صبر کنید ببینیم چه مى کند. هنگامى که از او دست برداشتند بار دیگر به طرف سیدالشهدا علیه السلام رفت و صورت خود را به خون هاى آن حضرت آغشته کرد و فریاد زد.
اسب امام حسین علیه السلام بعد از این به طرف خیام طاهرات آمد و با فریاد خود زنان را از خیمه ها بیرون کرد. هنگامى که زنان اسب را به حال غیر عادى و زین واژگون دیدند از خیمه ها بیرون ریختند و به سر و صورت خود مى زدند و فریاد برآوردند و با حال پریشان به طرف میدان دویدند و فریاد وامحمدا و یا علیا! از هر طرف بلند بود.
به ناگه رفرف معراج آن شاه
که با زین نگون شد سوى خرگاه
بر و بالش پر از خون دیده گریان
تن عاشق کشش آماج پیکان
به رویش صیحه زد دخت پیمبر
که چون شد شهسوار روز محشر
کجا افکندیش چون است حالش
چه با او کرد خصم بد سگالش
مر آن آدم وش پیکر بهیمه
همى گفت الظلیمه الظلیمه
سوى میدان شد آن خاتون محشر
که جویا گردد از حال برادر
ندانم چون بدى حالش در آن حال
نداند کس بجز داناى احوال
راوى گفت: پس ام کلثوم علیه السلام دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه و عویل برداشت و مى گفت:
وا محمداه و اجداه و انبیاه وا ابا القاسماه واعلیاه واجعفرا واحمزتاه واحسناه هذا حسین بالعراء صریع بکربلا محزوز الراس من القفا مسلوب العمامه و الراد و آنقدر ندبه و گریه کرد تا غش کرد. و حال دیگر اهل بیت نیز چنین بوده و خدا داند حال اهل بیت آن حضرت را که در آن هنگام چه بر آنها گذشت که احدى را یاراى تصور و بیان تقریر و تحریر آن نیست.
و فى الزیاره المرویه عن الناحیه المقدسه:
و اسرع فرسک شاردا الى خیامک قاصدا مهمهما باکیا فلما راین النسا جوادک مخزیا و نظرن سرجک علیه ملویا برزن من الخدور ناشرات الشعور على الخدود لاطمات و عن الوجوه سافرات و بالعویل داعیات و بعد العز مذللات و الى مصرعک مبادرات و الشمر جالس على صدرک مولع سیفه على نحرک قابض على شیبتک بیده ذابح لک بمهنده قد سکنت حواسک و خفیت انفاسک و رفع على القناه راسک
راوى گفت چون لشکر آن حضرت را شهید کردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهید مظلوم روى آوردند، پیراهن شریفش را اسحاق (لعین) ابن حیوه حضرمى برداشت و بر تن پوشید و مبروص شد و موى سر و رویش ریخت، و در آن پیراهن زیاده از صد و ده سوراخ تیر و نیزه و شمشیر بود. عمامه آن حضرت را اخنس بن مرثد (لعین) و به روایت دیگر جابر بن یزید از دى برداشت و بر سر بست دیوانه یا مجذوم شد. و نعلین مبارکش را اسود بن خالد (لعین) ربود. و انگشتر آن حضرت را بجدل بن سلیم لعین با انگشت مبارکش قطع کرد و ربود.
مختار بسزاى این کار دستها و پاهاى او را قطع نمود و گذاشت او را در خون خود بغلطد تا به جهنم واصل گردید. و قطیفه خز آن حضرت را قیس بن اشعث لعین برد و از این جهت او را قیس القطیفه نامیدند.
روایت شده که آن ملعون مجذوم شد و اهل بیت او از کناره کردند و او را در مزابل افکندند و هنوز زنده بود که سگها گوشتش را مى دریدند.
زره آن حضرت را عمر سعد ملعون بر گرفت و وقتى که مختار او را بکشت آن زره را به قاتل او ابو عمره بخشید، و چنین مى نماید که آن حضرت را دو زره بوده زیرا گفته اند که زره دیگرش را مالک بن بسر ربود و دیوانه شد. و شمشیر آن حضرت را جمیع بن الخلق اودى، و به قولى اسود بن حنظله تمیمى، و به روایتى فلافس نهشلى برداشت، و این شمشیر غیر از ذوالفقار است زیرا که ذوالفقار یا امثال خود از ذخایر نبوت و امامت مصون و محفوظ است.
محدث قمى رحمه الله گوید که در کتب مقاتل ذکرى از ربودن جامه و اسلحه سایر شهدا رضوان الله علیهم نشده، لکن آنچه به نظر مى رسد آن است که اجلاف کوفه ابقا بر احدى نکردند و آن چه بر بدن آنها بود ربودند.
ابن نما گفته که حکیم بن طفیل لعین جامه و اسلحه حضرت عباس علیه السلام را ربود.
در زیارت مرویه صادقیه شهدا است و سلبو کم لابن سمیه و ابن آکله الاکباد. در بیان شهادت عبدالله بن مسلم دانستى که قاتل او از تیرى که به پیشانى آن مظلوم رسیده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تیر را بیرون آورد چگونه تصور مى شود کسیکه از یک تیر نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد (۳)
زینب علیه السلام در حالى که فریاد و شیون مى کرد گفت: کاش آسمان بر زمین فرود مى آمد و کاش کوه ها از هم پراکنده مى شد و سپس خود را به طرف امام حسین علیه السلام کشانید. در این هنگام عمر بن سعد با گروهى از یارانش به او نزدیک شدند. زینب علیه السلام فریاد زد: اى فرزند سعد، حسین کشته مى شود و تو به آن منظره نگاه مى کنى. ابن سعد روى خود را برگردانید و اشک از چشمش جارى شد.
زینب فریاد بر آورد: آیا در میان شما یک نفر مسلمان نیست؟ کسى جواب او را نداد در این هنگام ابن سعد فریاد زد: بروید حسین با راحت کنید. شمر جلو دوید و بر سینه آن حضرت نشست و با شمشیر خود چند ضربه بر بدن آن جناب زد و سپس سر مبارکش را برید. (۴)

 


دیدن عجایب مرد اسدى


مردى از بنى اسد که پس از حرکت لشکر کوفه از میدان جنگ کربلا دیدن کرده بود مى گفت: من در پیرامون آن بدن هاى به خون آغشته انوار فروزانى دیدم که از هر طرف روشنى داشت و ارواح پاکى که پیرامون آن ابدان پاک را گرفته بودند.
در آن میان شیرى مهیب را دیدم که در میان بدن هاى متلاشى شده حرکت مى کند. خود را به بدن مقدس امام علیه السلام رسانید و خود را به خون او آغشته کرد و بدنش چسبید.
این حیوان فریاد مى زد و ناله ها داشت. من از این وضع ترسیدم، زیرا هرگز چنین منظره اى را ندیده بودم که حیوان درنده اى بابدن هاى پاره پاره شده این گونه رفتار کند. و مى گوید: در گوشه اى خود را مخفى کردم تا بنگرم عاقبت چه کارى انجام خواهد داد. هر چه نگریستم از شیر درنده جز فریاد و ناله چیزى ندیدم. این مرد گوید: چیزى که موجب تعجب من شد این بود که در هنگام نیمه شب شمع هاى فروزانى دیدم که زمین را فراگرفته و فریاد و ناله از هر سو به گوش مى رسید. (۵)

 


زینب علیه السلام کنار پیکر بى سر امام حسین علیه السلام


خورشید روز دهم محرم سال ۶۱ هجرى غروب کرد و زمین کربلا در خون غرق و شریف ترین و پاکیزه ترین پیکرها پاره پاره پراکنده روى زمین افتاده بود. ماه بى نور پریده رنگ از زیر ابرها بیرون آمد.
در روشنایى بى رنگ ماه، زینب با دسته اى از کودکان و گروهى از زنان بیوه شده و داغدیده در میان قطعات پراکنده پیکرهاى پاره پاره مى گشتند. یکى در پى دست عزیزش مى گشت، دیگرى بازوى شوهر بزرگوارش را مى جست، سومى پاى برادر والامقامش را پیدا مى کرد.
و زینب با دلى سوزان و جگرى گدازان مى نالید و جدش رسول خدا صلى الله علیه و آله را به کمک مى طلبید و مى گفت: این امام حسین است که آغشته به خون بر زمین کربلا افتاده، اعضایش قطعه قطعه، سرش از تن جدا، عمامه و ردایش به تاراج رفته. پدرم به فداى سردارى که لشکرگاهش غارت شده، و خیمه هایش در بیابان تکه تکه و پاره پاره افتاده. پدرم به فداى غریبى که غایب نیست تا امید بازگشتش را داشته باشم و بیمار نیست تا امید بهبودى اش را بدارم. بلکه پیکر پاره پاره اش در برابر چشمم روى زمین افتاده. جانم به فداى غمدیده اى که با غم جان داد و تشنه کامى که با لب تشنه سرش را بریدند، جانم به فداى کسى که محاسنش خون چکان بود:
پرچم حق روز عاشوراى حق
نصب شد بر مرکز شوراى حق
صف کشیده عده اى پروانه وار
دور آن خورشید نور افزاى حق
مى دهد استاد دانشگاه دین
درس قرآن، درس استیفاى حق
هر فداکارى براى ثبت نام
مى کند با خون خود امضاى حق
پیرو قرآن گروهى حق پرست
جان به کف سوداگر سوداى حق
(کهنموئى) هر مسلمان غیور
مرد حق باشد کند اجراى حق
لشکر ابن زیاد در جایى که چندان دور نبود شب نشینى داشتند و باده گسارى مى کردند و در پرتو روشنایى مشعل ها سرهاى جدا شده و اموال به یغما گرفته را مى شمردند.
صدایى شنیده مى شد که به کسى که سر امام را جدا کرده بود مى گفت: حسین بن على پسر فاطمه دخت رسول خدا را کشتى، کسى را کشتى که بزرگوارترین مرد عرب بود. او خواست سلطنت اینان را براندازد. اکنون نزد امیران خود شو و پاداش بگیر که اگر همه خزینه هاى خود را به پاداش کشتن او به تو بدهند کم داده اند. جواب او این که برفت و بر در خیمه عمر سعد بایستاد و فریاد برآورد:
اوقر رکابى فضه و ذهبا
انى قتلت السید المحجبا
قتلت خیر الناس اما و ابا
و خیرهم اذ ینسبون نسبا (۶)
باید که خورجین اسبم را از زر و سیم پر کنى، زیرا که من آن سرور عالى مقام را کشتم. کشتم کسى را که پدر و مادرش بهترین مردم بودند، و بهترین و پاکیزه ترین نسب ها را داشت.
مى گویند در این جا داستان به پایان مى رسد. داستان هفتاد و سه تن شهیدى که ساعت هاى بسیارى در برابر چهار هزار تن پایدارى کردند و تا آخرین فردشان کشته شد. زمانى گذشت و پیش از آن که براى آنها قبرى بسازند که اعضاى پراکنده آنها را جمع کنند، دلسوخته اى برایشان گذر کرد و گفت:
وقف على اجدائمهم و مجالهم
فکان الحشى ینفض و العین سماجه
لعمرى لقد کانوا مصالیت فى الوغى
سراعا الى الهیجا حماه خصارمه
تاسوا على نصر ابن بنت نبیهم
باسیافهم اساد غیل ضراغمه
و ما ان راى الراوون افضل منهم
لدى الموت سادات و زهرا قمامه
بر سر مزار شهدا و میدان جنگ بایستادم. دل از غم پاره پاره مى شد و دیده اشک مى ریخت. به جان خودم که آنها در میدان جنگ دلاورانى بودند که با جوان مردى براى جانبازى مى دویدند و با شرافت، در یارى پسر پیغمبر استقامت کردند، و شیران بیشه اى بودند که شمشیر به دست گرفته بودند. هنوز دیده بینندگان برتر از آنها ندیده، چرا که با سرورى و بزرگوارى و جوانمردى به سوى مرگ رفتند.
از کسانى که در این صحنه نمایان شدند به جز زینب علیه السلام کسى نماند. زینبى که در سراسر این مصیبت دردناک آنى از دیده ما پنهان نبود، او به تنهایى با رفتار جاویدانش در تاریخ باقى است، زینب بانوى کربلا. زینب در کنار برادر بود که نخستین غریو دشمن را شنید، آن دم که برادرش به خواب رفته بود. ولى زینب بیدار بود و خواب نداشت. زینب از بیمار پرستارى مى کرد و محتضر را دلدارى مى داد و براى مى گریست.
زینب کسى است که از آغاز کشتار تا اننجام آن در کنار برادرش حسین علیه السلام دیده شد. (۷) زینب ناله از دل کشید و گفت: حسین جان ما را به چه کسى سپردى
اى خفته خوش به بستر خون دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
اى وارث سریر امامت به پاى خیز
بر کشتگان بى کفن خود نماز کن
طفلان خود به لجه بحر بلا نگر
دستى به دستگیرى آنان دراز کن
برخیز صبح شام شد اى میر کاروان
ما را سوار بر شتر بى جهاز کن
یا دست ما بگیر از این دشت پر هراس
بار دیگر روانه به سوى حجاز کن
یکدسته دل شکسته بندش به دست بسته
اى یک جهان برادر وى نور هر دو دیده
چون حال زار خواهر چشم فلک ندیده
خورشید برج عصمت شد در حجاب ظلمت
پشت سپهر حشمت از بار غم خمیده
در دانه بانوى دهر بى پرده شهره شهر
دوران چه کرده از قهر با ناز پروریده
اى لاله دل ما اى شمع محفل ما
برنى مقابل ما سر بر فلک کشیده
بنگر به حال اطفال در دست خصم پامال
چون مرغ بى پر و بال کز آشیان پریده
یکدسته دل شکسته بندش به دست بسته
یک حلقه زار و خسته خارش به پا خلیده
گردون شو نگر نسر دیوانه عقل رهبر
لیلى اسیر و اکبر در خاک و خون تپیده
دست سکینه بر دل پاى رباب در گل
کافتاده در مقابل اصغر گلو دریده
بر بسته دست تقدیر بیمار را به زنجیر
عنقاى قاف و نخجیر هرگز کسى شنیده
آهش زند زبانه روزانه و شبانه
از ساغر زمانه زهر الم چشیده
رفتم به کام دشمن در بزم عام دشمن
داد از کلام دشمن خون از دلم چکیده
کردند مجلس آرا ناموس کبریا را
صاحبدلان خدا را دل از کفم رمیده
گر مو به مو ببویم آرام دل نجویم
از آنچه شد نگویم با آن سر بریده
زان لعل عیسوى دم حاشا اگر زنم دم
کز جان و دل دمادم ختم رسل مکیده
علامه غروى کمپانى

 


شهادت پیشواى شهیدان درسى براى پیروان آن حضرت


امام حسین و عاشورا، دو کلمه پرمعنا و تکان دهنده با یک دنیا خاطرات غم انگیز آموزنده، فراموش نشدنى، چرا فراموش نمى شود؟ براى این که پیشواى جانبازان راه خدا حسین علیه السلام در این روز تاریخى بزرگ ترین درس ها را به ما داد. درود فراوان به روان پاک و مقدس حسین و یاران فداکار او. چون روز عاشوراعمر سعد از کار قتل امام حسین علیه السلام بپرداخت. سر مبارک آن حضرت را به خولى و حمید بن مسلم سپرد و در همان روز عاشورا ایشان را به نزد ابن زیاد روانه کرد و بقیه سرها را نیز در میان قبایل پخش کرد تا به نزد ابن زیاد برند و در نزد او به سوى او تقرب بجویند. خولى به تعجیل تمام حرکت کرد. شب یازدهم به کوفه وارد شد، چون در آن وقت شب ملاقات پسر زیاد ممکن نبود لاجرم به خانه خود رفت و سر پسر پیغمبر را در مطبخ گذاشت.
از آن طرف عمر سعد شب یازدهم را در کربلا بماند و روز یازدهم تا وقت زوال نیز در کربلا اقامت کرد و برکشتگان سپاه خویش نماز گزارد و همگى را به خاک سپرد و چون روز از نیمه بگذشت، امر کرد که دختران پیغمبر را بر شتران بى جهاز سوار کردند و ایشان را جون اسیران ترک و روم روان داشتند. چون ایشان را به قتلگاه عبور دادند و نظرشان بر جسد امام حسین علیه السلام و کشتگان افتاد لطمه بر صورت زدند و صدا به صیحه و ندبه برداشتند.
چون بر مقتل رسیدند آن اسیران
به هم پیوست نیسان و حزیران
یکى مویه کنان گشتى به فرزند
یکى شد مو کنان بر سوگى فرزند
یکى از خون به صورت غازه مى کرد
یکى داغ على را تازه مى کرد
به سوگ گلرخان سر و قامت
به پا کردند غوغاى قیامت
نظر افکند چون دخت پیمبر
به پا کردند ساقى کوثر
در حدیث معتبر کامل الزیاره است که حضرت سید سجاد علیه السلام به زائده فرمود: در روز عاشورا کسانى که با او بودند از اولاد و برادران و دیگر اهل بیت او کشته شدند. پس حرم محترم و زنان مکرم آن حضرت را براى رفتن به جانب کوفه بر شتران سوار کردند. پس من نظر کردم به سوى پدر و اهل بیت او که در خاک و خون آغشته گشته و بدن هاى طاهر ایشان بر روى زمین است و کسى متوجه دفن ایشان نشده، سخت بر من گران آمد و سینه من تنگى گرفت و حالتى مرا عارض شد که همى خواست جان از تن من پرواز کند.
عمه ام زینب کبرى علیه السلام چون مرا بدین حال دید پرسید: این چه حالت است که در تو مى بینم اى یادگار جد و پدر و برادر من؟ مى نگرم تو را که مى خواهى جان تسلیم کنى. گفتم: اى عمه، چگونه جزع نکنم و اضطراب نداشته باشم و حال آنکه مى بینم سید و آقاى خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل عشیرت خود را که آغشته به خون در این بیابان افتاده اند و تن ایشان عریان و بى کفن است و هیچ کس به دفن ایشان نمى پردازد و بشرى متوجه ایشان نمى گردد، گویا ایشان را مسلمان نمى دانند.
عمه ام گفت: از آنچه مى بینى نگران مباش و جزع مکن. به خدا قسم که این عهدى بود از رسول خدا به سوى جد و پدر و عم تو صلوات الله علیهم اجمعین و رسول خدا مصائب هر یک را به ایشان خبر داد. به تحقیق که حق تعالى در این امت پیمان گرفته و از جماعتى که فراعنه ارض ایشان را نمى شناسند، اما در نزد اهل آسمانها معروفند که ایشان این اعضاى متفرقه و جسدهاى در خون تپیده را جمع کنند و دفن نمایند و در ارض طف بر قبر پدرت سیدالشهدا علیه السلام علامتى نصب کنند که اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ایام و لیالى محو نگردد.
هر چند که سلاطین کفر و اعوان ظلمه در محو آثار آن سعى و کوشش نمایند ظهورش زیاده گردد و رفعت و علوش بالاتر خواهد گرفت. (۸)

 

 

 

 

 

نویسنده:على ربانى خلخالى

 

 

 

 

پی نوشت:
۱-ستاره درخشان شام حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام، ص ۲۰۱ - ۲۰۲ براى آگاهى بیشتر از زندگانى کامل حضرت رقیه علیه السلام به کتاب مذکور مراجعه شود.
۲-ستاره درخشان شام حضرت علیه السلام دختر امام حسین علیه السلام، ص ۲۰۳
۳-منتهى الامال، ج ۱ ص ۷۳۱، چاپ هجرت
۴-چهره خونین، ص ۳۴۵
۵-چهره خونین، ص ۳۸۷، مدینه المعاجز، ص ۲۶۳
۶-مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۱۳
۷-بانوى کربلا، ص ۱۴۰
۸-وقایع الایام قمى، ص ۱۵۷

 


منبع : کتاب چهره درخشان حسین بن علی (علیه السلام)
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

قرآن و جلوه‏های عزّت و آزادگی در نهضت امام حسین ...
دستور ترور امام حسين عليه السلام از طرف يزيد
علت عدم حضور سليمان بن صرد در کربلا
ثواب زيارت عاشورا به روایت امامان
پژوهشي درباره فرجام و محل دفن سر مطهر امام حسين(ع) ...
نهضت هاى ايجاد شده از عاشورا
جرعه اي از زلال زيارت عاشورا
عاشورا در بحرین
مقتل حرّ بن یزید ریاحی(رضی الله تعالی عنه)
درس عبادت و بندگى

بیشترین بازدید این مجموعه

جرعه اي از زلال زيارت عاشورا
قرآن و جلوه‏های عزّت و آزادگی در نهضت امام حسین ...
عاشورا در بحرین
بزرگداشت اربعين و پرسش ‌هایی درباره این روز
پیامبر(ص) درکربلا
ورود به کربلا و اتفاقات (4)
تحليل واقعه عاشورا-قسمت اول
عاشورا درنگاه مسیحیان و برخی مورّخان مغرب زمین
سر حسين در كوچه هاى كوفه
قیام امام حسین علیه السلام از دیدگاه طبری

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^