عبد الملك مروان 84 سال دچار نفسى بود كه زير شكم و بالاى پست ترين عضو بدن جاى دارد. او هرچه توانست گناه كرد و بعد زير هوار گناه ماند. وقتى انسان زير هوار گناه قرار بماند، ديگر نه خدا را مى بيند، نه قيامت را مى بيند و نه حق و حقيقت را مى بيند. در كتاب ها نوشته اند وقتى عبد الملك احساس كرد دارد مى ميرد و عمرش دارد تمام مى شود، گفت سر تخت مرا بگيريد و ببريد اتاق بالاى قصر، كه در بهترين نقطه شام و دمشق قرار داشت و اطرافش پر از باغ و گلستان بود.
بعد گفت: در چهار طرف را باز كنيد تا من مشرف به بيرون باشم.
سپس، نگاهى به روبه رو، پشت سر، شمال و جنوب كرد و آهى كشيد و گفت: تمام پرونده ام پر از گناه و ظلم و معصيت است. من بايد درب خانه تو توبه كنم تا شايد مرا ببخشى. اما چون ذاتا از تو، اى خدا، بدم مى آيد توبه نمى كنم! اين را گفت و مرد.
منبع : پایگاه عرفان