روزي یکی از اهالی شهريار چند تهراني را به صرف ناهار در باغ خود دعوت کرده بود. این حکایت را يکي از آشنايان ما كه در آن محل بود تعريف ميکرد. گفت: نزديك ظهر كه هنوز وقت اذان نرسيده بود، هواي خيلي خوبي بود. باغ را فرش کرده بودند و ما نشسته بوديم. ناگهان ديديم روي درختي يک کلاغ به شدت صدا ميکند.
کلاغ سه نوع صدا از خودش در ميآورد: يک آژير سفيد، يک آژير زرد و يک آژير قرمز. وقتي اوضاع طبيعي است، صدايش سفيد است. احساس خطر كه ميكند صدایش عوض ميشود که کلاغهاي ديگر او را کمک كنند. با نزديک شدن خطر، صدا قرمز است. در اين هنگام فوجی از کلاغها هر کجا باشند فرا میرسند. تعاون عجيبي با هم دارند. همه با صداي غيرعادي کلاغ متوجه شدند. ديديم که کلاغ بالاي درخت لانه دارد. لانهسازي کلاغ هم عجيب است، طوفان و باد و باران و برف لانهاش را نميتواند خراب کند.
صداي غيرعادي کلاغ براي اين بود که يک مار قوي از وسط تنه درخت به طرف لانة کلاغ براي خوردن جوجهها بالا ميرفت و کلاغ ناله ميکرد و تعدادي کلاغ هم بالای درخت پر ميزدند و ما تماشا ميكرديم که عاقبت اين جنگ و حمله به کجا ميرسد.
ارتباط خدا با کلاغ ارتباط عظيمی است. اينکه بزرگان ما تا چيزي را ميفهميدند ميگفتند: «العظمة لله»؛ واقعاً نیز چنين است.
پروردگار عالم اگر اراده كند جوجه کلاغها زنده بمانند، به کلاغ الهام ميكند که راه فرار از اين دشمن اين نیست که با مار درگير شوي؛ زهر او خطرناک است. گلوي مار موش صحرايي را راحت ميبلعد. کلاغ مادر ناگهان با سرعت از درخت دور شد و زود برگشت. چند لحظه نکشيد که مار هم نزديک لانه رسيده بود. کلاغ بالاي لانه سنگر گرفته بود. مار دهانش را باز کرد كه نيش بزند؛ کلاغ گلهاي خارخاسک پر از تيغ آورده بود و آنها را وسط گلوي مار انداخت. تمام خارهاي آن در گلوي مار فرو رفت و نفس مار بند آمد؛ از بالاي درخت رها شد و به زمين افتاد و مرد. کلاغ هم آرام گرفت. اين کار ما نيست؛ ما ناتوانيم.
توان در اين عالم براي خداوند است و بس:
(وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)
فرمانروايي و حکومت براي يک نفر است. قدرت و علم هم از آن اوست. عدل و حکمت نیز در ید قدرت اوست. بنابراین يک راه درک عظمت حق، فهم نظام آفرينش است.
منبع : پایگاه عرفان