فارسی
سه شنبه 02 مرداد 1403 - الثلاثاء 15 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

توجه عاشقانه امیر المومنین (ع) به يتيمان‏

 

 

وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام با اينكه به همه اوضاع و احوال كشور و مردمش آگاه بود و به ويژه يتميان و مستمندان و بيوه زنان و نيازمندان را لحظه اى از نظر دور نمى داشت ولى گاهى براى درس دادن به زمامداران و امت اسلام كارى را هم چون فردى عادى انجام مى داد.

روزى زنى را ديد كه مشكى پر از آب به دوش مى كشيد. مشك را از او گرفت و تا جايى كه آن زن بنا داشت، برد و آنگاه از وضع آن زن جويا شد، زن گفت: على بن ابى طالب شوهرم را به بعضى از مرزها فرستاد و كشته شد، برايم كودكانى يتيم به جا گذاشت و من براى اداره امور آنان چيزى ندارم، به اين خاطر ضرورت و احتياج مرا به انجام كار براى مردم ناچار كرد.

حضرت به خانه برگشت و شب را با دغدغه خاطر و ناآرامى گذراند، هنگامى كه صبح شد زنبيلى از طعام براى آن خانواده با خود حمل كرد، بعضى از يارانش گفتند: آن را در اختيار من بگذار تا برايت بياورم، فرمود:

چه كسى در قيامت بار سنگين مرا به جاى من حمل مى كند؟

آنگاه به درِ خانه آن زن رفت و در زد. زن گفت: كيست كه در مى زند؟

حضرت فرمود: همان عبدى هستم كه مشك پرآب را براى تو به دوش كشيد، در را باز كن كه چيزى براى كودكان همراه دارم. زن گفت: خدا از تو خشنود باشد و ميان من و على داورى كند!

حضرت وارد شد و فرمود: علاقه دارم پاداش الهى به دست آورم ميان خمير كردن آرد و پختن نان و بازى كردن با كودكان يكى را انتخاب كن. زن گفت: من به پختن نان بيناترم و تواناتر، ولى اين تو و اين كودكان، با آنان بازى كن تا من از نان پختن آسوده شوم.

زن مى گويد: من به سوى آرد رفتم و آن را خمير كردم و على عليه السلام به جانب گوشت رفت و آن را پخت و با دست مباركش گوشت پخته و خرما و خوراكى ديگرى به دهان كودكان مى گذاشت، هرگاه كودكان چيزى از آن خوراكى ها را مى خوردند مى گفت: فرزندانم! على را از آنچه براى شما پيش آمده، حلال كنيد!

هنگامى كه آرد خمير شد، زن گفت: اى بنده خدا! تنور را روشن كن، على عليه السلام به جانب تنور شتافت و آن را شعله ور ساخت چون تنور شعله كشيد صورتش را نزديك برد و حرارت آتش را به آن تماس داده، مى گفت:

يا على! بچش، اين پاداش كسى است كه حق بيوه زنان و يتيمان را وا گذاشته.

ناگاه زنى (از زنان همسايه) على عليه السلام را ديد و او را شناخت و به مادر كودكان گفت: واى بر تو! اين امير مؤمنان است؛ زن به جانب حضرت شتافت و پى درپى مى گفت: از شما بس شرمنده ام اى اميرمؤمنان! حضرت فرمود: من از تو بس شرمنده ام اى كنيز خدا كه در مورد تو كوتاهى كردم

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

حكايتى از مرحوم آيت الله سيد محمد فشاركى‏
خاطره استاد انصاریان با قطب گنابادی هنگام زلزله
حكايتى درباره بهره‏گيرى صحيح از گوش‏
حكايتى از ذو القرنين‏
الهام در حفظ جان انسان‌ها
حكايت سلمان و ابو درداء
حديثى عجيب در عبادت خالصانه‏
نصيحت شيطان به نوح
اسم اعظم و اسم اصغر
مثل اعلاى مبارزه با نفس‏

بیشترین بازدید این مجموعه

حكايتى درباره بهره‏گيرى صحيح از گوش‏
حكايتى از مرحوم آيت الله سيد محمد فشاركى‏
حکایتی از دورى و نزديكى عارفان‏
حکایتی از توصیف حضرت علی علیه السلام
حکایت غضب و شهوت‏
حکایت خدمت به پدر و مادر
مثل اعلاى مبارزه با نفس‏
الهام در حفظ جان انسان‌ها
خاطره استاد انصاریان با قطب گنابادی هنگام زلزله
زنده شدن مرده توسط امام حسین(ع)

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^