
شیطان و اهل تقوا - جلسه سى و يكم – (متن کامل + عناوین)
معيّت پروردگار
همراهى پروردگار با اهل تقوا
تهران، حسينيه حضرت زهرا عليها السلام رمضان 1383
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
اثر سوم تقوا: همراهى پروردگار
سومين اثرى كه خداوند مهربان براى تقوا بيان مىكند ، معيّت حضرت حق با اهل تقواست . شدت محبت و علاقه به اهل تقوا از طرف حضرت حق به حدى است كه وجود مقدس او ، در همه شئون حيات اهل تقوا ، همراه آنها است .
» إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَالَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ «(494)
امام على عليه السلام فرمود: اين معيّت و همراهى سبب مىشود كه اهل تقوا در همه ميدانهاى زندگى ، فاتح و پيروز باشند .(495) اميرالمؤمنين على عليه السلام آيه شريفه را آن قدر كامل و جامع مىديدند كه در برابر درخواست عاشق بىقرارشان ، همّام بن شُريح كه به حضرت عرض كرد : من دلم مىخواهد كه از زبان شما به گونهاى اوصاف اهل تقوا را بشنوم كه گويا دارم با چشم سر ، همه ماهيت وجود آنها را تماشا مىكنم ، پاسخ مثبت دادند .
حضرت به همين آيه تكيه كردند و بنا داشتند كه بعد از قرائت آيه سكوت كنند و چيزى نگويند . من مقدمه خطبه را براى شما عرض كنم :
» روى أنّ صاحباً لأميرالمؤمنين عليه السلام يقال له همام كان رجلاً عابداً «(496)
روايت كردهاند كه: براى اميرالمؤمنين عليه السلام همنشينى و همرازى بود ، رفيق و دوستى بود كه معلوم مىشود اين رفيق اميرالمؤمنين عليه السلام بنده واقعى خدا بوده است .
پروردگار عالم در بهترين تعريف كه انبيا را معرفى كرده است ، همين محور بندگى آنها را بيان مىكند : »أشهدُ انَّ محمداً عبده ورسوله«
مقام والاى عبوديت
در سوره مباركه انبيا مىفرمايد :
» وَ جَعَلْنَهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَ تِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءَ الزَّكَوةِ وَ كَانُواْ لَنَا عَبِدِينَ «(497)
تمام انبيا عليهم السلام بنده خدا بودند .(498)
اين مقام بندگى ، برترين مقام است ؛ يعنى آن كسى كه محوريت هواى نفس ، دنيا و شيطانهاى بيرونى را كنار زده است و كارگردانى عرصهگاه حيات خودش را فقط تسليم خدا كرده است . اين مقام بندگى است .
ممكن است بپرسيد: ما خيلى دام بر سر راه داريم ؛ هواى نفس ، شيطان ، رفيق بد ، كششهاى پول ، مقام دنيا ، پس ما بنده خدا نيستيم ؟
اگر به قول فلاسفه ما بندگى را كه تعبير علمى آن »مقول به تشكيك « است، يعنى امرى به حساب بياوريم كه داراى شدت و ضعف است ، ما نيز به قدر ذرّه بنده خدا هستيم. اميرالمؤمنين عليه السلام بنده كامل خداست.
در مواردى كه ما گرفتار غير خدا مىشويم ، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله مىفرمايد :
در همان وقت بنده خدا نيستيم . شما بندهاى در حال قطع و وصل شدن هستيد . وصل مىشويد و مىبريد ، تا بالاخره يا كاملاً وصل مىشويد و يا كاملاً قطع مىشويد و مىرويد . در چه حالى بايد رفت؟
ما ملت ايران همه باهوش و زرنگيم
افسوس چون بوقلمون رنگ به رنگيم(499)
همين قطع و وصلى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله مىفرمايد و اميرالمؤمنين عليه السلام نيز با اشاره به مردم كوفه فرمودند : هنگام نماز كه مىآييد ، من كجىهاى شما را به راستى تبديل مىكنم ، اما همين كه از نزد من مىرويد ، روز را كه مىگذرانيد ، دوباره فردا شب كه مىآييد ، مىبينم كج و منحرف شدهايد ، معلوم نيست كه شما راست هستيد ، يا كج ؟ يك طرفه نيستيد .(500)
پدرى پسرش را لعنت مىكرد . كسى به او گفت : لعنت كردن مسلمان كار خوبى نيست . گفت : من سه پسر دارم ، اين يكى مستحق لعنت است . گفت : چطور ؟ گفت : يكى از پسرانم هميشه راست مىگويد ، خدا او را بيامرزد ، آن يكى پسرم هميشه دروغ مىگويد ، خدا او را نيز بيامرزد ، اما اين پسرم ، گاهى راست مىگويد و گاهى دروغ ، من نمىدانم چه وقت راست مىگويد و چه وقتى دارد دروغ مىگويد .
ما نيز اين گونهايم .
قطع و وصل ايمان در لسان قرآن
قرآن اين قطع و وصل را به زبان ديگرى مىگويد:
» مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَ لِكَ لَآ إِلَى هَؤُلَآءِ وَلَآ إِلَى هَؤُلَآءِ وَمَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً «(501)
مىفرمايد: بين راستى و دروغ، بين خدا و شيطان بين عبادت و تمرّد ، بين خوبى و بدى در رفت و آمد هستند . اينها دايم در رفت و آمد هستند و بالاخره معلوم نيست كه چه وقتى و در چه مرحلهاى پاى ثابت پيدا مىكنند . اين حال خوبى نيست .
ممكن است كسى بگويد : يعنى از ما توقع دارند كه ما در مقام عصمت باشيم ؟ يعنى اصلاً فكر گناه نكنيم ، لغزشى نداشته باشيم ، ميلى به كار غلط نكنيم ؟ نه ، از ما اينها را نمىخواهند ، بلكه از ما مىخواهند كه در چارچوب پاكى و بندگى باشيم . اگر لغزشى براى شما پيدا شد ، آن قابل جبران است . اما نه اين كه هر روز ، هر شب ، هر هفته و هر ماه دو رنگ باشيم .
اهل معنى در مورد اينگونه افراد ، مىگفتند : نماز كه مىخواهد بخواند ، مىگويد : برويم پشت سر اميرالمؤمنين عليه السلام اقتدا كنيم ، اما غذا كه مىخواهد بخورد ، مىگويد : سرسفره معاويه برويم .
اينجا نماز خوبى پيدا مىشود و آنجا پيدا نمىشود ، اما آنجا غذاى چربى پيدا مىشود و نماز خوبى پيدا نمىشود . بالاخره خود را نصف كردهاند ؛ بخشى از وجود خود را به على عليه السلام اقتدا مىكنند و بخش ديگر وجود خود را از سفره معاويه پر مىكنند . اين حالت در قرآن كريم نكوهش دارد .
ما اول انقلاب بعضىها را داشتيم كه چند نفرشان نيز چهره معروفى بودند . من آنها را مىشناختم . يكى دو نفرشان نيز انصافاً آدمهاى باسوادى بودند . اينها اعدام شدند . اينها دقيقاً همين گونه بودند ؛ در نماز به على عليه السلام اقتدا مىكردند و در شكم با معاويه در ارتباط بودند .
بىنماز و منكر نماز و منافق نبودند ، اما وسايل جاسوسى در دست آنان بود ، در پنهان مقدارى اسرار كه مىآمد ، روى آن وسايل مىگذاشتند و آمريكا آن اسرار را مىگرفت . يا اگر وسايل نداشتند ، واسطهاى بين خود و دشمن داشتند ، آنها اسرار را منتقل مىكردند .
نمونهاى از زمان پيامبر صلى الله عليه وآله
منتقل كننده اسرار در زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله بىدين نبود ، ولى در بندگى خدا سست بود ؛ يعنى بنده همه جانبه نبود . نمازش را با پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله مىخواند ، در جنگها نيز شركت داشت ، اما در جلسه خصوصى پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله نقشه رفتن به مكه را طرح كردند و به اين افراد جلسه تأكيد كردند كه اين مسأله از اين اتاق بيرون نرود . چون طرح ما ناكار آمد مىشود . ما مىخواهيم بدون جنگ و بىخبر اهل مكه ، وارد مكه شويم . نمىخواهيم در حرم امن خدا درگيرى و خونريزى شود .
اما در مكه رفيق داشت ، با اينها روابط اقتصادى داشت . آنجا خانه و انبار داشت ، براى اين كه انبار و خانهاش حفظ شود ، يعنى ابزار مربوط به شكم حفظ شود ، نامه نوشت كه طرح ريخته شده و به همين زودى مىآييم ، خانه و انبار ما را مواظب باشيد كه ما وقتى به آنجا رسيديم ، جنسهاى ما به خودمان برگردد . نامه را به خانم پنجاه سالهاى داد ، گفت : به تو پول مىدهم ، اين نامه را به رفيقانم برسان .
خداوند به وسيله جبرييل خبر داد كه سرّ جلسه با نامه به وسيله پيرزن به مكه مىرود . حضرت دو چهره معروف را جداگانه فرستاد ، آنان گفتند : آقا ! پيرزن ساده ، نامه كه نزد او نيست . كسى نبود به اين دو نفر بگويد : پيرزن راست مىگويد ، يا خدا ؟
هنوز به اين نقطه نرسيده بودند كه حرف خدا را باور كنند ؟ حضرت فرمود: دل شما بىخودى نسوزد و تحت تأثير وسوسه اين زن قرار نگيريد . به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : على جان ! تو برو و نامه را بياور .
آن پيرزن چند منزل را طى كرده بود . حضرت به سرعت آمد و به او رسيد و فرمود : نامه را بده . گفت : من نامهاى ندارم . فرمود : من سر تو را قطع مىكنم و نامه را در مىآورم . پيرزن گفت : نامه را مىدهم . حضرت گرفت.
رسول خدا صلى الله عليه وآله به مسجد آمدند و مردم را جمع كردند و روى منبر نشستند و فرمودند : مطلبى بود كه در اين نامه داشت به مكه مىرفت . خداى من، به من خبر داد ، من نامه را گرفتم . نويسنده نامه بلند شود و بايستد ، چون جاسوسى كرده و جاسوسى كار بدى است .
او نيز آدم بىدينى نبود ، ولى خدا نكند كه شهوت و شكم به كسى مسلط شود . در تسلط غير خدا و هر چيزى كه بر مشاعر انسان حاكم شود ، گناه قطعى است . خدا بر آدم مسلط باشد ، عبادت ، كامل و قطعى است .
بالاخره سرش را پايين انداخت و آهسته بين خود و خدا گفت : اشتباه كردم ، بار دوم پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود : بلند شو ! وگرنه اسم مىبرم . بار سوم نيز اعلام كردند . جبرييل نازل شد و گفت : خدا مىفرمايد : من از او گذشت كردم ، ديگر اصرار نكنيد .(502)
نمىشود گفت هر جاسوسى ، بىدين و منافق است . بعضى وقتها ايمان كمى سست است ، انسان را وادار مىكند كه به اميرالمؤمنين عليه السلام اقتدا كند ، آن مقدارى كه ايمان خالى است ، او را به اين سمت مىكشد كه غذاى معاويه را بخورد .
خدا بنده واقعى مىخواهد كه فقط حرف او را گوش بدهد . دو خدا بودن و سه خدا بودن ، يا به تعبير قرآن : دو معبود و سه معبود بودن كسى را نمىگذارد كه رشد كند .
» لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ «(503)
اولين ويژگى متقين
» كان رجلاً عابداً « آن رفيق اميرالمؤمنين عليه السلام عبد اللّه بود ، به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت :
» صف لى المتقين حتّى كأنّى انظر إليهم، فتثا قل عليه السلام عن جوابه. ثم قال: يا همّام! اتّق الله و أَحْسِن «
على جان ! اهل تقوا را براى من و صف كن ، آن گونهاى كه انتظار دارم با چشم آنها را ببينم .
حضرت فرمودند : مىخواهى جزء آنها باشى ، تقوا پيشه كن ؛ يعنى از همه محرمات بيرون برو و احسان كن ؛ يعنى به همه كارهاى نيك كه بايد به نحو نيك انجام بدهى ، بپيوند .
بعد حضرت اين آيه را خواندند :
» إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَواْ وَّ الَّذِينَ هُم مُّحْسِنُونَ «(504)
نكته و اصل آيه همين » مع « است ؛ خدا با اهل تقوا معيّت دارد . آن پرهيزگارانى كه در گردونه كار نيك هستند ، نه اين كه فقط گناه نكنند و بگويند : ما از همه حرامها مىپرهيزيم ، اما دست به سياه و سفيد خوبىها نمىزنيم .
» فلم يقنع همّام بهذا القول « گفت : آقا جان ! من به اين آيه قانع نشدم .
» حتّى عزم عليه « به اميرالمؤمنين عليه السلام اصرار كرد امام عليه السلام آن خطبه عظيم را خواندند و در آخر خطبه ، همّام نالهاى زد و از دنيا رفت .
شنيدم عاشقى پروانه خويى
در آيين محبّت راستگويى
يكى دلباخته پيش شه عشق
على گنجينه سرّ اللّه عشق
بيامد نزد آن شه با دلى پاك
دلى چون گل ز داغ عشق صدچاك
همى گفت اى على اى سر اسرار
ز سرّ پاكبازان پرده بردار
بگو اوصاف مرغان چمن را
كه بگسستند از هم دام تن را
كه چون آن تشنه كامان آب جستند
در اين تاريك شب ، مهتاب جستند
كه كرد آن عندليبان را به گلزار
نكو فكر و نكو ذكر و نكو كار(505)
حضرت خيلى مايل بودند كه با آن آيه بحث را تمام كنند تا كار به اينجا نكشد . البته آن گونه كه اميرالمؤمنين عليه السلام اين آيه را مىديدند ، ما كه نمىتوانيم ببينيم ، خود مسأله معيّت ، مسأله لطيفى است . معيت در اشياء ، معيت تركيبى است ، اما آنجا كه تركيبى وجود ندارد .
» إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَواْ وَّ الَّذِينَ هُم مُّحْسِنُونَ «
اين معيت نيز يكى از آثار تقوا است.
اثر چهارم تقوا: نجات در قيامت
چهارم از آثار تقوا، مربوط به قيامت است .(506) من نقشه جغرافيايى قيامت را بگويم :
قيامت روى همين زمين برپا مىشود ، اما كتاب خدا مىفرمايد :
» يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمَوَ تُ وَ بَرَزُواْ لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ «(507)
زمين اين شكل خود را از دست مىدهد ؛ تمام درياها خشك و كوهها مثل پنبه حلاجى شده مىشود .
از آيات استفاده مىشود كه زمين به سطح مسطح گسترده تبديل مىشود ، ستارهها همه خراب شده ، احتمالاً زمين از اين سطح به سطح ديگرى كه براى ما قابل تصور نيست برسد و اولين و آخرين افراد روى اين زمين ، محشور مىشوند . جهنم ، پيش روى اهل زمين است .
بهشت بعد از جهنم و در مقام بلندى است . قرآن به عنوان »سدرة المنتهى « نام مىبرد . مردمى كه در محشر هستند و مىخواهند بعد از تمام شدنِ رسيدگى به پرونده به طرف جهنم يا بهشت حركت كنند ، بايد از داخل جهنم بروند . حتى اهل بهشت نيز بايد از ميان جهنم بگذرند . جهنمىها كه در جهنم مىمانند .
آيه را عنايت كنيد . لغت »جثىّ « كه در آيه هست ، در لغت عرب ؛ يعنى تا شدن ساق پا به طرف پشت پا . تا شدن ساق و چسبيدن آن به پشت ران :
» وَ إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتًْما مَّقْضِيًّا ثُمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَواْ وَّ نَذَرُ الظَّلِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا «(508)
يك نفر از شما نيست ، مگر اين كه از درون جهنم برود ؛ ورود به جهنم ، مسأله قطعى است. بايد وارد جهنم شويد .
حال كه وارد شديد ، اهل تقوا بدون اين كه از آتش آسيب ببينند ، مانند حضرت ابراهيم عليه السلام در دنيا ، از وسط آتشها راحت رد مىشوند . اما ساق پاى متجاوزان از آيات خدا ، به پشت ران مىچسبد و به اين شكل در جهنم به زانو مىافتند و ديگر تا خدا خداست ، نمىتوانند راه بروند .
اين نيز يكى از آثار تقواست كه اثر خيلى مهمى است . همين كه كسى را از هفت طبقه جهنم نجات بدهد و آزاد كند ، اين از آثار تقواست .
چه كسى با اين بدنها طاقت عذاب خدا را دارد ؟ قرآن مىفرمايد :
» فَمَآ أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ «(509)
اينها چگونه مىخواهند در جهنم طاقت بياورند ؟
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
494) نحل (128 : (16 .
495) غرر الحكم: 269، حديث 5845؛ »أَ يَسُرُّكَ أَنْ تَكُونَ مِنْ حِزْبِ اللَّهِ الْغَالِبِينَ اتَّقِ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ أَحْسِنْ فِي كُلِّ أُمُورِكَ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ.«
غرر الحكم: 274، حديث 6012؛ »إِنَّ التَّقْوَى فِي الْيَوْمِ الْحِرْزُ وَ الْجُنَّةُ وَ فِي غَدٍ الطَّرِيقُ إِلَى الْجَنَّةِ مَسْلَكُهَا وَاضِحٌ وَ سَالِكُهَا رَابِحٌ.«
غرر الحكم: 274، حديث 6013‑ 6013 إِنَّ تَقْوَى اللَّهِ عِمَارَةُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ وَ إِنَّهَا لَمِفْتَاحُ صَلَاحٍ وَ مِصْبَاحُ نَجَاح.«
496) نهج البلاغه: خطبه 184؛ »خطبة له عليه السلام يصف فيها المتقين: رُوِيَ أَنَّ صَاحِباً لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يُقَالُ لَهُ هَمَّامٌ كَانَ رَجُلًا عَابِداً فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ فَتَثَاقَلَ عليه السلام عَنْ جَوَابِهِ ثُمَّ قَالَ يَا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ فَلَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهَذَا الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه وآله.«
497) انبيا (73 : (21؛ »و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما ] مردم را [هدايت مىكردند ، و انجام دادن كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات را به آنان وحى كرديم ، و آنان فقط پرستش كنندگان ما بودند .«
498) الكافى: 148/1، باب البداء، حديث 13؛ »كان أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ مَا تَنَبَّأَ نَبِيٌّ قَطُّ حَتَّى يُقِرَّ لِلَّهِ بِخَمْسِ خِصَالٍ بِالْبَدَاءِ وَ الْمَشِيئَةِ وَ السُّجُودِ وَ الْعُبُودِيَّةِ وَ الطَّاعَةِ.«
بحار الأنوار: 108/4، باب 3، حديث 24؛ »عن أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً قَطُّ حَتَّى يَأْخُذَ عَلَيْهِ ثَلَاثاً الْإِقْرَارَ لِلَّهِ بِالْعُبُودِيَّةِ وَ خَلْعَ الْأَنْدَادِ وَ أَنَّ اللَّهَ يَمْحُومَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ مَا يَشَاءُ.«
مصباح الشريعة: 7، الباب الثانى؛ »قال الصادق عليه السلام العبودية جوهرة كنهها الربوبية فما فقد من العبودية وجد في الربوبية و ما خفي عن الربوبية أصيب في العبودية قال الله تعالى »سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الآْفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ« أي موجود في غيبتك و في حضرتك و تفسير العبودية بذل الكل و سبب ذلك منع النفس عما تهوى و حملها على ما تكره و مفتاح ذلك ترك الراحة و حب العزلة و طريقة الافتقار إلى الله تعالى.«
499) سيد اشرف الدين گيلانى )نسيم شمال(.
500) نهج البلاغه: خطبه 96؛ ». . . اسْتَنْفَرْتُكُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا وَ أَسْمَعْتُكُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا وَ دَعَوْتُكُمْ سِرّاً وَ جَهْراً فَلَمْ تَسْتَجِيبُوا وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا أَ شُهُودٌ كَغُيَّابٍ وَ عَبِيدٌ كَأَرْبَابٍ أَتْلُو عَلَيْكُمْ الْحِكَمَ فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا وَ أَعِظُكُمْ بِالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا وَ أَحُثُّكُمْ عَلَى جِهَادِ أَهْلِ الْبَغْيِ فَمَا آتِي عَلَى آخِرِ قَوْلِي حَتَّى أَرَاكُمْ مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِيَ سَبَا تَرْجِعُونَ إِلَى مَجَالِسِكُمْ وَ تَتَخَادَعُونَ عَنْ مَوَاعِظِكُمْ أُقَوِّمُكُمْ غُدْوَةً وَ تَرْجِعُونَ إِلَيَّ عَشِيَّةً كَظَهْرِ الْحَنِيَّةِ عَجَزَ الْمُقَوِّمُ وَ أَعْضَلَ الْمُقَوَّم.«
501) نساء (143 : (4؛ »منافقان ميان كفر و ايمان متحيّر و سرگردانند ، نه ] با تمام وجود [ با مؤمنانند و نا باكافران . و هر كه را خدا ] به كيفر اعمال زشتش [ گمراه كند ، هرگز براى او راهى ] به سوى هدايت [نخواهى يافت .«
502) بحار الأنوار: 120/21، باب 26، حديث 18؛ »مِنْ مَنَاقِبِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه وآله لَمَّا أَرَادَ فَتْحَ مَكَّةَ سَأَلَ اللَّهَ جَلَّ اسْمُهُ أَنْ يُعْمِيَ أَخْبَارَهُ عَلَى قُرَيْشٍ لِيَدْخُلَهَا بَغْتَةً وَ كَانَ صلى الله عليه وآله قَدْ بَنَى الْأَمْرَ فِي مَسِيرِهِ إِلَيْهَا عَلَى الِاسْتِسْرَارِ بِذَلِكَ فَكَتَبَ حَاطِبُ بْنُ أَبِي بَلْتَعَةَ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ يُخْبِرُهُمْ بِعَزِيمَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله عَلَى فَتْحِهَا وَ أَعْطَى الْكِتَابَ امْرَأَةً سَوْدَاءَ كَانَتْ وَرَدَتِ الْمَدِينَةَ تَسْتَمِيحُ النَّاسَ وَ تَسْتَبِرُّهُمْ وَ جَعَلَ لَهَا جُعْلًا أَنْ تُوصِلَهُ إِلَى قَوْمٍ سَمَّاهُمْ لَهَا مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ وَ أَمَرَهَا أَنْ تَأْخُذَ عَلَى غَيْرِ الطَّرِيقِ فَنَزَلَ الْوَحْيُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله بِذَلِكَ فَاسْتَدْعَى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ قَالَ لَهُ إِنَّ بَعْضَ أَصْحَابِي قَدْ كَتَبَ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ يُخْبِرُهُمْ بِخَبَرِنَا وَ قَدْ كُنْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يُعْمِيَ أَخْبَارَنَا عَلَيْهِمْ وَ الْكِتَابُ مَعَ امْرَأَةٍ سَوْدَاءَ قَدْ أَخَذَتْ عَلَى غَيْرِ الطَّرِيقِ فَخُذْ سَيْفَكَ وَ الْحَقْهَا وَ انْتَزِعِ الْكِتَابَ مِنْهَا وَ خَلِّهَا وَ صِرْ بِهِ إِلَيَّ ثُمَّ اسْتَدْعَى الزُّبَيْرَ بْنَ الْعَوَّامِ وَ قَالَ لَهُ امْضِ مَعَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فِي هَذَا الْوَجْهِ فَمَضَيَا وَ أَخَذَا عَلَى غَيْرِ الطَّرِيقِ فَأَدْرَكَا الْمَرْأَةَ فَسَبَقَ إِلَيْهَا الزُّبَيْرُ فَسَأَلَهَا عَنِ الْكِتَابِ الَّذِي مَعَهَا فَأَنْكَرَتْ وَ حَلَفَتْ أَنَّهُ لَا شَيْءَ مَعَهَا وَ بَكَتْ فَقَالَ الزُّبَيْرُ مَا أَرَى يَا أَبَا الْحَسَنِ مَعَهَا كِتَاباً فَارْجِعْ بِنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله نُخْبِرْهُ بِبَرَاءَةِ سَاحَتِهَا فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يُخْبِرُنِي رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله أَنَّ مَعَهَا كِتَاباً وَ يَأْمُرُنِي بِأَخْذِهِ مِنْهَا وَ تَقُولُ أَنْتَ إِنَّهُ لَا كِتَابَ مَعَهَا ثُمَّ اخْتَرَطَ السَّيْفَ وَ تَقَدَّمَ إِلَيْهَا فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ تُخْرِجِي الْكِتَابَ لَأَكْشِفَنَّكِ ثُمَّ لَأَضْرِبَنَّ عُنُقَكِ فَقَالَتْ إِذَا كَانَ لَا بُدَّ مِنْ ذَلِكَ فَأَعْرِضْ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ بِوَجْهِكَ عَنِّي فَأَعْرَضَ بِوَجْهِهِ عَنْهَا فَكَشَفَتْ قِنَاعَهَا وَ أَخْرَجَتِ الْكِتَابَ مِنْ عَقِيصَتِهَا فَأَخَذَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ صَارَ بِهِ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه وآله فَأَمَرَ أَنْ يُنَادَى الصَّلَاةَ جَامِعَةً فَنُودِيَ فِي النَّاسِ فَاجْتَمَعُوا إِلَى الْمَسْجِدِ حَتَّى امْتَلَأَ بِهِمْ ثُمَّ صَعِدَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وآله إِلَى الْمِنْبَرِ وَ أَخَذَ الْكِتَابَ بِيَدِهِ وَ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي كُنْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ U أَنْ يُخْفِيَ أَخْبَارَنَا عَنْ قُرَيْشٍ وَ إِنَّ رَجُلًا مِنْكُمْ كَتَبَ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ يُخْبِرُهُمْ بِخَبَرِنَا فَلْيَقُمْ صَاحِبُ الْكِتَابِ وَ إِلَّا فَضَحَهُ الْوَحْيُ فَلَمْ يَقُمْ أَحَدٌ فَأَعَادَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله مَقَالَتَهُ ثَانِيَةً وَ قَالَ لِيَقُمْ صَاحِبُ الْكِتَابِ وَ إِلَّا فَضَحَهُ الْوَحْيُ فَقَامَ حَاطِبُ بْنُ أَبِي بَلْتَعَةَ وَ هُوَ يَرْعُدُ كَالسَّعَفَةِ فِييَوْمِ الرِّيحِ الْعَاصِفِ فَقَالَ أَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ صَاحِبُ الْكِتَابِ وَ مَا أَحْدَثْتُ نِفَاقاً بَعْدَ إِسْلَامِي وَ لَا شَكّاً بَعْدَ يَقِينِي فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه وآله فَمَا الَّذِي حَمَلَكَ عَلَى أَنْ كَتَبْتَ هَذَا الْكِتَابَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لِي أَهْلًا بِمَكَّةَ وَ لَيْسَ لِي بِهَا عَشِيرَةٌ فَأَشْفَقْتُ أَنْ تَكُونَ دَائِرَةٌ لَهُمْ عَلَيْنَا فَيَكُونُ كِتَابِي هَذَا كَفّاً لَهُمْ عَنْ أَهْلِي وَ يَداً لِي عِنْدَهُمْ وَ لَمْ أَفْعَلْ ذَلِكَ لِلشَّكِّ فِي الدِّينِ فَقَامَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ وَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُرْنِي بِقَتْلِهِ فَإِنَّهُ مُنَافِقٌ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ وَ لَعَلَّ اللَّهَ تَعَالَى اطَّلَعَ عَلَيْهِمْ فَغَفَرَ لَهُمْ أَخْرِجُوهُ مِنَ الْمَسْجِدِ قَالَ فَجَعَلَ النَّاسُ يَدْفَعُونَ فِي ظَهْرِهِ حَتَّى أَخْرَجُوهُ وَ هُوَ يَلْتَفِتُ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه وآله لِيَرِقَّ عَلَيْهِ فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله بِرَدِّهِ وَ قَالَ لَهُ قَدْ عَفَوْتُ عَنْكَ وَ عَنْ جُرْمِكَ فَاسْتَغْفِرْ رَبَّكَ وَ لَا تَعُدْ بِمِثْلِ مَا جَنَيْتَ.«
503) انبياء (22 : (21 .
504) نحل (128 : (16؛ »بىترديد خدا با كسانى كه پرهيزكارى پيشه كردند و كسانى كه ] از هر جهت [نيكوكارند مىباشد .«
505) الهى قمشهاى.
506) الكافى: 17/8، حديث 3؛ »أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى عليه السلام قَالَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يُوصِي أَصْحَابَهُ وَ يَقُولُ أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا غِبْطَةُ الطَّالِبِ الرَّاجِي وَ ثِقَةُ الْهَارِبِ اللَّاجِي وَ اسْتَشْعِرُوا التَّقْوَى شِعَاراً بَاطِناً وَ اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً خَالِصاً تَحْيَوْا بِهِ أَفْضَلَ الْحَيَاةِ وَ تَسْلُكُوا بِهِ طَرِيقَ النَّجَاة . . .«
نهج البلاغه: خطبة 160؛ »أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَإِنَّهَا النَّجَاةُ غَداً وَ الْمَنْجَاةُ أَبَداً رَهَّبَ فَأَبْلَغَ وَ رَغَّبَ فَأَسْبَغَ وَ وَصَفَ لَكُمُ الدُّنْيَا وَ انْقِطَاعَهَا وَ زَوَالَهَا وَ انْتِقَالَهَا فَأَعْرِضُوا عَمَّا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا أَقْرَبُ دَارٍ مِنْ سَخَطِ اللَّهِ وَ أَبْعَدُهَا مِنْ رِضْوَانِ اللَّهِ فَغُضُّوا عَنْكُمْ عِبَادَ اللَّهِ غُمُومَهَا وَ أَشْغَالَهَا لِمَا قَدْ أَيْقَنْتُمْ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَ تَصَرُّفِ حَالَاتِهَا فَاحْذَرُوهَا حَذَرَ الشَّفِيقِ النَّاصِحِ وَ الْمُجِدِّ الْكَادِحِ.«
غرر الحكم: 270، حديث 5887؛ »الْجَئُوا إِلَى التَّقْوَى فَإِنَّهُ ] فَإِنَّهَا [ جُنَّةٌ مَنِيعَةٌ مَنْ لَجَأَ إِلَيْهَا حَسَّنَتْهُ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِهَا عَصَمَتْه.«
507) ابراهيم (48 : (14؛ »] در [ روزى كه زمين به غير اين زمين ، و آسمانها ] به غير اين آسمانها [تبديل شود ، و ] همه [ در پيشگاه خداى يگانه قهّار حاضر شوند .«
508) مريم (72 : (19؛ »سپس آنان را كه ]از كفر ، شرك ، فساد و گناه[ پرهيز كردند ، نجات مىدهيم، و ستمكاران را كه به زانو درافتادهاند ، در دوزخ رها مىكنيم .«
509) بقره (175 : (2؛ »شگفتا ! چه شكيبايند بر آتش .«