بسمه تعالی
بررسی کتاب روضة الشهدا اثر ملا حسین کاشفی
چكيده:
در نوشتار حاضر، كتاب مشهور روضة الشهدا كه از تأليفات ملاحسين واعظ كاشفي است مورد بررسي و نقد قرار گرفته است. نگارنده اين مقاله داوري درباره كتاب مذكور را فقط با تكيه بر مطالب آن انجام داده است، در صورتي كه وي معتقد است داوري و اظهار نظر جامع در مورد هر كتاب، تنها زماني ميسر است كه انديشههاي مؤلف بدون كم و كاست به همراه دوره تاريخي كه در آن ميزيسته مورد كاوش قرار گيرد. همچنين لازم است استادان، شاگردان و منطقه جغرافيايي و موقعيت محل سكونت وي نيز بررسي شود تا بتوان به تحليلي قابل قبول دست يافت. بر خلاف تصور برخي كه كتاب روضة الشهدا را صرفاً درباره نهضت عاشورا ميدانند، تقريباً نصف آن به اين موضوع اختصاص يافته و نگارنده اين مقال، آن چه را كه در راستاي اهداف كنگره امام حسين u مفيد ميدانسته مورد نقد قرار داده است.
كليد واژهها: امام حسين، عاشورا، روضة الشهدا، كاشفي، كربلا.
مقدمه
کتاب روضة الشهدا اثری معروف است که تا کنون از سوی بسياري از محققین و کارشناسان مورد داوریهای فراوان واقع شده است. در این مقاله برآنیم تا بدون توجه به داوریها و اظهاراتی که تا کنون صورت گرفته و تنها با تکیه بر شواهد موجود در متن کتاب، آن را مورد بررسی قرار دهیم. لازم به یادآوری است که نگارنده داوری خود را مصون و مستثنی از نقد نمیداند، چرا که معتقد است داوری و اظهار نظر جامع در مورد هر کتاب، تنها زمانی میسّر است که اندیشههای مؤلف بدون کم و کاست به همراه دوره تاریخی که در آن ميزیسته است، مورد کاوش قرار گرفته، به علاوه اساتید، شاگردان و مناطق جغرافیايی که در آن ساکن بوده نیز بررسی شود تا سرانجام بتوان به تحلیلی نسبتاً قابل قبول دست پيدا كرد. اما نقد از کتاب روضة الشهدا که یکی از نمودهای اندیشه کاشفی است، فقط با تکیه بر خود کتاب صورت پذیرفته است.
تذکر این نکته ضروری به نظر می رسد که نویسنده اين سطور، بر اساس نظر خود، آنچه را که تصور مینموده در راستای اهداف کنگره امام حسین(ع) مفید میباشد، انتخاب و به رشته تحریر درآورده است. در حالی که کتاب روضة الشهدا مشتمل بر مطالب فراوانی است که هریک بررسی مستقل و جداگانهای را میطلبد.
نکته مهم دیگر این است که برخلاف تصور برخی که این اثر را صرفاً مربوط به حادثه کربلا میدانند، دویست و یازده صفحه از مجموع چهارصد و بیست صفحه، اختصاص پیدا میکند به زندگی انبیا از آدم u تا حضرت پیامبر آ9(ص) و نيز زندگی امام علی(ع) ،حضرت فاطمه 3 و امام حسن (ع)، همچنین نکاتی درباره زندگی امام سجاد تا امام مهدی : و نیز مطالبی اجمالی درباره عدهای از سادات بنیالحسن و بنیالحسین و گروههایی از سادات که در کشورهای مختلف اسلامی زندگی میکنند و اطلاعات ذی قیمتی را در اختیار خواننده قرار میدهد.
مذهب کاشفی
حسين بن علي بيهقي سبزواري واعظ كاشفي ((ص)06 م يا (ص)10 هـ ق) در علوم ديني و معارف الهي و فنون غريبه و رياضيات و نجوم تبحر داشت و در زمان سلطان حسين بايقرا در هرات و نيشابور ميزيست. از وي آثار بسياري در علوم گوناگون به جا مانده است.
درباره مذهب کاشفی، نویسندگان بسیاري قلم فرسايی کردهاند که تحقیقات ایشان قابل تقدیر است. اما به نظر این جانب سبک کاشفی در روضة الشهدا به گونهای است که نظیر آن در تحریرات نویسندگان شیعی و اهل تسنن وجود ندارد. لذا میتوان کاشفی را متعلق به جریانی دانست که استاد جعفریان از آن تحت عنوان سنّیان دوازده امامی یاد میکند. این جریان یک جریان جا افتاده تاریخی در قرون میانی تاریخ اسلام و در بخشی از سرزمینهای شرق جهان اسلام میباشد و افرادی نظیر عبدالرحمن جامی و خواجه پارسا متعلق به این دسته میباشند. مرحوم علامه شعرانی در ابتدای کتاب مینویسد: "ملاحسین کاشفی یا شیعی بود در باطن و یا اگر سنی بود به مذهب ابوحنیفه تظاهر میکرد. در حقیقت در اصول با یک عالم شیعی تفاوتی نداشت. البته باید گفت که در میان علمای اهل سنت بسیارند کسانی که با شیعیان فرقی ندارند، مگر در مسئله احترام به صحابه، همچنان که در شیعه نیز کسانی که در همه عمر حرمت صحابه را در ظاهر محفوظ داشته نیز فراوانند."[1]
ضمن این که نگاه حنفی و عرفانی و صوفیگری توانسته کاشفی را به سمت اهل بیت بکشاند، اظهار ارادت به خلفا هم در کتاب روضة الشهدا موجود است. در واقع جریان سنّیان دوازده امامی و به تبع آن افرادی نظیر کاشفی احترام خاصی برای خلفا و صحابه قائلند و این امر در اظهاراتشان به خوبی مشهود است. نتیجهای که از این امر حاصل میشود این است که ایشان گرایش به اهل تسنن دارد. البته ممکن است گفته شود که بسیاری از شیعیان نیز اهانت به خلفا را جایز نمیدانند و به آنها با بياحترامي یاد نمیکنند. اما باید گفت عملکرد افراد متعلق به این جریان نسبت به خلفا صرفاً در عدم اهانت خلاصه نمیشود، بلکه رویه ایشان همراه با تعریف و تمجید و به طورکلی ابراز ارادت و دوستی به خلفاست و با رویه شیعیان متفاوت است. به عنوان مثال کاشفی در جايی مینگارد: "درباره خلیفه دوم مروی است که عمر رضیالله عنه برخاست و دست مرتضی بگرفت و گفت: بخ بخ یا بن ابیطالب..."[2] و در جای دیگری مینویسد: "به درستی که حق تعالی میفرماید که فاطمه را به زنی به علی دهی، ای انس برو و اشراف مهاجران را چون ابوبکر و عمر و طلحه و زبیر رضیالله عنهم و جماعتی از اکابر انصار، چون سعدبنمعاذ و سعدبنعباده و اسیدبنخصیر را بگو که رسول خدا شما را میخواند..."[3]
همین برخورد احترام آمیز در مورد دانشمندان اهل سنت نیز در روضة الشهدا وجود دارد. وی درباره معمر و زهری دو تن از عالمان غیر شیعی مینویسد: " در شواهد مذکور است که معمر و زهری رحمهما الله در مجلس عبدالملک مروان بودند..."[4] و در جای دیگری آورده است: "امام احمد حنبل رحمه الله فرموده که از هیچ یک از صحابه کرام آن قدر فضائل به ما نرسیده که از امیرالمؤمنین علی رسیده."[5] در این جا به نظر نمیرسد که اقتضای تقیه منجر به نگارش چنین مطالبی شده است.
در عبارتی دیگر درباره مؤلف کشاف آورده است: "در ایام جارالله علامه شکرالله سعیه کتاب کشاف را به نام او تصنیف کرده و قصائد بسیار در مدح او انشا نموده، او نیز در مدح زمخشری ابیات بسیار دارد."[6] عبارات دیگری نیز پیدا میشود که نمیتوان در نوشتههای اثنیعشری پیدا نمود، هرچند بنا بر گفته علامه شعرانی بسیاری از شیعیان دوازده امامی نیز درباره صحابه بی احترامی ننمودهاند.
نکته دیگر برای اثبات گرایش کاشفی به اهل تسنن این است که وی جز معدودی از موارد، عمدتاً از منابع اهل سنت استفاده نموده است. مثلا در مورد «سلونی قبل ان تفقدونی» به کتاب توحید صدوق که از برجستهترین کتب صدوق است اشارهای نمیکند، بلکه این مطلب را از کتاب شرح تعرف مستملی بخاری نقل میکند. به علاوه در کتاب تقریباً هیچ ارجاعی به کتب اربعه شیعه وجود ندارد. همچنین از کتابهای معروف شیعه نظیر ارشاد مفید، کشف الغمه اربلی و کتابهای ابن طاووس استفادهای نشده است. در مواردی از خود شیخ مفید ذکری به میان آمده، اما ارجاعاتی که به کتب وی صورت گرفته دقیق نیست. مثلا در یک مورد آمده است: شیخ مفید در روضة الواعظین فلان مطلب را بیان نموده.[7] در حالی که روضة الواعظین نوشته فتال نیشابوری میباشد. در جايی دیگر گفته است: "شیخ مفید آورده"[8] ولی نگفته که منبع این سخن کجاست. از مرحوم صدوق نیز در صفحات مختلف مطالبی نقل میکند و به کتاب عیونالرضا ارجاع میدهد، در حالی که نام صحیح کتاب عیون اخبارالرضاست.[9] کتاب اعلام الورای طبرسی در صفحه 1(ع)6 و کتاب ابن اعثم کوفی در صفحات 21(ع) و 353 از کتب شیعی است که کاشفی به آنها استناد کرده است.
در مقابل میبینیم که ارجاعات به کتب اهل سنت به میزان فراوان و نسبتاً صحیح گزارش شده است. نظیر تاریخ ابیحنیفه دینوری[10]، تفسیر ثعلبی [11]، تفسیر فاتحه نسفی [12]، تفسیر کبیر بخاری [13]، تفسیر نسفی [14]، روح الارواح [15]، ربیع الابرار زمخشری، سنن ترمذی[16]، سیر خوارزمی[17]، سیر کبیر طبری[18]، شرح تعرف[19]، شواهد النبوه[20]، صحیح نسايی[21]، صحیحین[22] و مسند احمد حنبل.[23]
البته این امکان وجود دارد که نویسندهای شیعی نیز در مقام استدلال و رد دیدگاه اهل سنت به کتب غیر شیعی استناد کند، اما کاشفی در چنین موضعی نیست، مگر در نقد امویان و عباسیان که نقد آنها به تشیّع اختصاص ندارد و هر دو از ناحیه ابوحنیفه نیز مورد نقد قرار گرفتهاند.
کاشفی غیر از استفاده فراوان از منابع اهل سنت و بهره بردن اندک و گاه غیر دقیق از منابع شیعه، عباراتی بیان نموده که این عبارات در بین شیعیان معروف نمیباشد، مانند وصیتی که از حضرت زهرا 3 نقل میکند که با آنچه در بین شیعه مشهور است متفاوت میباشد. دراین باره میگوید: 0"علی گفت یا سیده نساء چه وصیت داری؟ فاطمه فرمود که ای علی چهار وصیت دارم، اول آن که اگر از من نسبت به حضرت تو صورت تقصیری صادر شده که غبار ملالی بر خاطر تو نشسته باشد، آن را عفو فرمايی و مرا بحل کنی. علی گفت: حاشا که دراین مدت، هرگز به قول و فعل از تو چیزی صدور یافته باشد که موجب آزار دل شود؛ تو همیشه دلدار من بودهای، نه دل آزار من و غمگسار من بودهای، نه آفت روزگار من و تو را وفادار یافتهام، نه جفاکار و بر صفت گل دیدهام، نه بر شوکت خار. وصیت دیگر بفرمای، گفت: وصیت دوم آن است که فرزندان مرا عزیز داری و جانب جگر گوشگان مرا فرونگذاری، دست شفقت از سر ایشان برنگیری و عذر گستاخی که از ایشان صادر شود درپذیری. وصیت سوم آن که مرا به شب دفن کنی تا چنان چه در حال حیات، نظر هیچ بیگانه بر قد و بالای من نیافتاده، در حین مرگ نیز چشم کسی بر جنازه من نیفتد. چهارم آن که پای از زیارت من باز نگیری که من با تو انس دوام داشتهام و مونس اوقات صبح و شام من بودهای و حالا به ناکام از تو دور میمانم."[24]
اما در منتسب کردن جریان مورد اشاره و شخص کاشفی به دوازده امامی، دو دلیل وجود دارد: 1. از طرفی ایشان به لحاظ فقهی حنفی است و در این دوره، در میان حنفیان خراسان گرایش به دوازده امام وجود دارد.[25] در حالی که در میان سایر مذاهب اهل تسنن این گرایش وجود ندارد. به عنوان مثال کاشفی معتقد است که ابوحنیفه با ابراهیم فرزند عبدالله بن حسن مثنی بیعت کرده است. لذا مینویسد: "امام ابوحنیفه کوفی در بیعت او بوده و به خروج با وی و معاونت و نصرت وی فتوا میداده و پسر خود حماد را با چهار هزار مرد به نزد وی فرستاد و نامهای نوشته که حفظ امانات و ودایع مردم که نزد من است، مانع می گردد و الا به تو لاحق شده و تقویت تو کردمی و این نامه به دست دوانقی افتاد، بر او حنیفه متغیر شده، او را ایذايی کرد که سبب مردن او گشت. آوردهاند که عجوزهای نزد ابوحنیفه آمد و گفت تو فتوا دادی پسر مرا به خروج با ابراهیم و او رفت و کشته شد و امام فرمود که کاشکی من به جای پسر تو بودمی".[26]
اگرچه این عبارت بر حنفی بودن کاشفی دلالت نمیکند، ولی نگاه مثبت وی به ابوحنیفه به راحتی قابل استنباط است، چرا که او در صدد اثبات این نکته است که ابوحنیفه شخصی انقلابی بوده و علیه حکومت عباسیان موضع گیری نموده است. به علاوه حرکت علویان را نیز مورد تأیید قرار داده است.
2. از طرف دیگر این جریان، جریانی عرفانی است و درمیان فرق تصوف در جهان اسلام همواره گرایش به اهل بیت و حتی دوازده امام وجود داشته است. لازم به تذکر است که تقریباً نخستین خاستگاه عرفان و تصوف گرایشی علوی بوده است و در میان همه عارفان و صوفیان ارادت به اهل بیت وجود داشته و دارد و هرچه میزان نزدیکی به عرفان قویتر باشد، این ارادت نیز پررنگتر مینماید.
به عنوان مثال کاشفی به حسن بصری ارادت میورزیده که احتمالاً گرایشات عرفانی او در این امر تأثیر داشته است و وی را شیعه و یا محب اهل بیت میداند، لذا درباره او مینویسد:" شیخ حسن بصری رحمه الله نقل فرمود که مردی پیش ما میآمد که مرا مسائل شرعیه تعلیم دهید و ما را از صحبت وی نفرتی عظیم بود، زیرا که در وقت تکلم از او نتنی میآمد که هیچ شامه طاقت آن را نمیآورد و ما را شرم میآمد که سبب آن نتن از وی باز پرسيم. آخر روزی از وی سؤال کردیم، به غایت خجل زده و منفعل شد و گفت من از حال خود شما را خبر دهم، اما مرا رسوا مکنید و بدانید که من با آن طایفه بودم که بر لب آب فرات نگهبانی میکردند تا لشکر امام حسین u آب بر ندارند و هر که میآمد ما او را از آب منع میکردیم. بعد از واقعه کربلا شبی در خواب دیدم که قیامت قائم شده ... امام حسن بصری فرمود که تو دیگر نزد ما میا و آزار خاطر ما روا مدار و او را عذر خواستند و اندک زمانی به خواری تمام بمرد".[27]
مسئله اثبات صحت حادثه مورد اشاره، پژوهش دیگری را می طلبد. غرض ما از طرح آن، بیان این نکته است که كاشفي حسن بصری را شخصیتی میبیند که درباره حادثه کربلا و در مقابل کسی که با امویان همکاری کرده، موضعگیری نموده است.
در عبارتی دیگر مینویسد: "امام یافعی در کتاب مرآة الجنان آورده که ابنعبدالبر از حسن بصری نقل کرده که در واقعه کربلا شانزده تن از اهل بیت با ابیعبدلله بنحسین شربت شهادت چشیدند که در آن وقت و آن روز بر روی زمین ایشان را شبیه و نظیری نبود."[28]
كاشفي در بخش سادات حسنی به برخی از سران سلسلههای تصوف اشاره میکند و بیان مینماید که ایشان علوی هستند. کاشفی در این جا تنها به ذكر نام ایشان کفایت نکرده و نوع بیان وی نشان از ارادت و عشق او به ایشان دارد :" و قطب الاقطاب سید محی الملة و الدین عبد القادر قدس سره منسوب به عبدالله بن یحیی بن محمد الرومی بن الامیر محمد بن اکبر بن موسی الثانی که او را سایر گویند که در مدینه خروج کرد".[29]
کاشفی از بحر الحقایق نقل میکند: ”آدم را بدان سبب از بهشت عذر خواستند که با عشق در آویخت و عشق را دارالملام باید نه دارالسلام، عشق خواستار اهل ملامت است و عقل جویای راحت و سلامت. یکی از اکابر از روی تأویل فرموده که شجرهاي که آدم ممنوع شد از نزدیک شدن به آن، نهال محبت بود و فی نفس الامر آن را هم برای آدم کاشته بودند و یحبهم و یحبونه...
عاشقـان را از بلا صـد راحت اسـت کـه محبـت همنشین محنـت اسـت
عشق چـون دعوی جفا دیدن گـواه چون گواهت نیست دعوی شد تباه
هـر کـه دعـوی محبـت سـاز کـرد صـد از غـم بر رخ خود باز کـرد."[30]
استفاده از بحرالحقايق و انتخاب این عبارات که به روشنی بیاناتی عرفانی است، گرایش کاشفی به عرفان و تصوف، آن هم از نوع ملامتی را نشان میدهد. در جای دیگر میگوید:"رسم بی وفايی و پیمان شکنی که در مذهب فتوت و آيین مروت روانیست."[31] خاطر نشان میکنیم که فتوت و مروت اصطلاحاتی عرفانی می باشد. همچنین آورده است:
"گفت صوفی که آبکامه نقد از عسلهای نسیه نیکـوتر"[32]
از این دست عبارات در کتاب کاشفی فراوان است، لیکن جملات مذکور برای اثبات گرایشات مذهبي کاشفی کافی به نظر میرسد. [33]
نقش کتاب روضة الشهدا در حادثه عاشورا
کتاب روضة الشهدا را میتوان تأثیر گذارترین و یا لااقل جزء تأثیرگذارترین کتب در باب تاریخ عاشورا دانست که نقش عمدهای در عمومی کردن و حماسی ساختن این حادثه داشته است. کتاب به گونهای رمان گونه تحریر شده و با این که بیش از 500 سال از تاریخ تدوین آن می گذرد ، همچنان اهمیت خود را حفظ نموده است. در بحث از تأثیرگذاری کتاب، هرگز نباید به عنوان منبعی تاریخی بدان نگریست. اصولاً کاشفی در نگارش کتاب روضة الشهدا هرگز به دنبال کشف وقایع تاریخی و تاریخ نگاری نبوده است. او گاهی با نگاهی حماسی قهرمانان کربلا را ترسیم میکند و گاهی با بیان اديبانه خود بخشی از زندگی امام حسین u یا سایر پیشوایان را به خوبی پرورش میدهد. هنرنمايیهای کاشفی در این موارد به حق توانست تأثیری سرنوشت ساز در جاودانه کردن حوادث یاد شده داشته باشد.
نکته جالب توجه این است که در هنگام مطالعه کتاب متوجه میشویم كه بسیاری از عباراتی که امروزه بر سر زبان گویندگان حوادث کربلا جاری است، دقیقاً جملات کاشفی در روضة الشهدا میباشد. چنین تأثیری کمتر در مورد نویسندگان و کتب دیگر صادق است. شخصی همچون دکتر شریعتی اگر چه توانست برخی از عبارات نظیر "آنها که رفتند کاری حسنی کردند و آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند و گرنه یزیدیند" را بر سر زبانها بیاندازند اما این مسئله در مورد آنها بسیار محدود و منحصر به چند جمله از هر کتابی بوده است. نیمی از کتاب شهادت شریعتی نیز مانند روضة الشهدا مربوط به حادثه کربلاست، اما مزیت روضة الشهدا در این است که هم برای عوام و هم برای خواص نگاشته شده و برای هر دو طیف قابل استفاده است.
به نظر نگارنده در هنگام نقد کتاب روضة الشهدا باید بین قسمتهايی از کتاب که با نگاهی تاریخی نگاشته شده و قسمتهايی که نویسنده تنها در مقام بیان ادیبانه مطالب است، تمایز قائل شد و هر کدام را به صورت جداگانه مورد بررسی قرار داد. هر چند تفکیک میان این دو بخش کار چندان سادهای نیست. ميدانيم كه تفاوت بسیاری میان نقد یک اثر تاریخی و یک اثر رمان گونه وجود دارد. ما در این بخش برای اثبات این نکته و برای درک بهتر مطالب کاشفی در باب حادثه عاشورا، ابتدا به بیان حوادثی غیر از نهضت عاشورا که نمایاننده شیوه حماسی و ادبی نويسنده است، می پردازیم و سپس بیانات کاشفی در مورد حادثه کربلا را بیان میکنیم.
در داستانی درباره حضرت زهرا 3 مینویسد: "این کدام خاتون است که نوچهره او بر آفتاب و ماه غلبه میکند و این جامهها از کجاست که در خزائن ملوک عرب چنین لباس نباشد، مگر این جامهها را در چرب دستان مصر و اسکندریه بافتهاند و پود و تارش را هنرمندان روم و فرنگ تافته، ایشان ندانسته که آن البسه از جامه خانه غیب بوده یا جامههای فاطمه در نظر ایشان اطلس و دیبا نموده، چون دانستند که فاطمه دست لرزه بر اعضای ایشان افتاده، پیشگاه سریر با فاطمه گذاشتند وهریک در گوشهای سر خجالت و انفعال در بیش انداختند.
هر نازنین که بر مه و حور حسن میفروخت چـون تـو در آمـدی پی کـار دگـر گـرفت"[34]
درباره امام علی u میگوید: "اما گریه من برای فرزندان مظلوم و جگرگوشگان محروم من است که حالا به درد غریبی مبتلااند و بعد از من به سوز یتیمی نیز گرفتار خواهند گشت. پس فرمود که حاضران به غائبان برسانند که چون فرزندان مرا شهید کنند وخبر آن به شما رسد، در مصیبت ایشان بگریید و از حسرت ایشان بنالید که گریه شما بر اولاد من ضایع نخواهد بود. پس ای عزیزان در این ایام غم انجام جهد کنید تا قطرهای چند از دیده ببارید که آب دیده بنده غضب ربانی فرو نشاند که در این روزها از سر اذت نفس برخیزد و به ماتم رسول (ص) نشیند و گل اندوه در باغ سینه بشکافد و مرغ ندامت را بر شاخسار ملامت به نغمه در آرد. امید هست که فردا در ریاض بهشت پاکیزه سرشت ریاحین مرادش از بساتین امید شکفتن گیرد و رخساره جانش به خط نجات و خال رفع درجات زیب و بها پذیرد.
هر که امروز از بـرای آن شهیدان غم خورد باشد از انـدازه بیــرون شــادی فـردای او
ای عزیزان یک ره از حـال حسن یاد آورید گرچه تلخ از زهر دشمن لعل شکر خای او
پـس بـر اندیشیـد از قبــل حسین بن علی وز غــم اولاد پـــاک و عتـــرت والای او
تشنهلب خسته جگر مجروحتن پرغصه دل درمیان خـاک و خون پنهان رخ زیبای او" [35]
و در داستان وهب در حادثه کربلا چنین میگوید: "...اما جوان چون شیر ژیان یا ببر بیان یا اژدهای دمان با تیغ آبدار و نیزه جان شکار صاعقه کردار به معرکه کارزار در آمد و به سنان نیزه مبارزی را که در میدان بود از مرکب در ربود و او را حکیم بن طفیل گفتندی، سوار نامدار و مبارزی با اقتدار بود. وهب به یک حمله او را درربود، به زمین افکند. چنان چه استخوانهایش در هم شکست و غریو از هر دو لشکر برآمد و برابر او دیگر هیچ مبارز نیامد. وهب مرکب را نهیب داده، روی به قلب دشمن آورد و از چپ و راست میتاخت و هر دو مرکب را به نوک نیزه بر خاک معرکه میانداخت تا نیزه آن سعادتمند پاره پاره شد، دست بزد و تیغ نیلوفر فام از نیام انتقام کشیده، دست و بازو بگشاد.
به هر جا که خود و سپر یافتی بـه شمشیـر برنـده بشکـافتی
فلک با هزار دیده در میدان داری او خیره می ماند و ملک به هزار زبان بر تیغ گذاری او آفرین می خواند. القصه لشکر مخالف از جنگ او به تنگ آمدند، عمر سعد بانگ بر سپاه خود زد تا گرد وی فرو گفتند و ضرب وطعن به جانب وی روان کردند، یکی تیری بر مرکب وی زد؛ وهب پیاده بماند و آخر دست و پای او نیز از کار برفت و بر زمین افتاد و سر شریفش ببریدند...»[36]
در جریان نبرد امام حسین u مینویسد: «این بگفت و از روی فرزانگی نعرهای از جگر برکشید که زهره برخی از لشگریان آب گشت. تمیم سراسیمه شد، دستش از کار فرومانده و امام تیغی بر گردنش زد که سرش پنجاه قدم دور افتاد، پس بر لشکر حمله کرد و سپاه دشمن از ضرب تیغ و دست ضرب او هراسان شده، به یک بار در رمیدند... امام پیشدستی نموده، تیغی بر کمرش زد که چون خیار تر به دو نیم شد...عزیزی در وصف اسب و تیغ امام فرموده است که :
تیــغ گـوهـر دار او الحــق نیکــو گـوهـری آتشـی همــرنگ آب و آب رنگــی آتشین
گـوهــر او تـابنـاک و آتـش او آبنــاک آب و آتش گشته یکجا هم قران و همقرین
کرده از خـون دلیـران در صف میـدان جنـگ نعل خاراکوب اسبش خاک را با خون عجین
تیز تک چابک عنـان پولاد سم خـارا شکـاف خـرد سر کوچک دهان لاغر میان فربه سرین
شیـر صولت پیل پیکـر کوهکـن دریـا گـذار رعـد هیبت بـرق سرعت باد جنبش تیز بیـن
اینت مرکب اینت راکب اینت تیغ و اینت مرد ای هـزاران آفـرین بر جانت از جـان آفـرین
اما حسين u این چنین مرکبی برانگیخت و به چنان تیغی سر یاغیان چون برگ خزان بر زمین میریخت...[37]
از عبارات مختلفی که نقل کردیم، مخصوصاً اشعاری که در بین مطالب آورده شده، کاملا روشن میشود که کاشفی صرفاً در مقام بیان حوادث تاریخی نیست. بلكه وی قصد دارد تا با این شیوه عبارتپردازی حادثه را به گونهای پرورش دهد که خواننده هر چه بیشتر از خواندن آن تحت تأثیر قرار گیرد.
منابع تاریخی کاشفی
مؤلف روضة الشهدا در کنار پرداختن به مطالب حماسی و ادبی، برای بازگويی تاریخ، از منابع گوناگونی استفاده کرده است. البته بررسی این منابع و صحت و سقم آنها مستلزم پژوهشی مستقل است. در این جا فقط به ذکر اسامی منابع اکتفا میکنیم. این منابع عبارتند از: اعلامالوری، بحرالحقایق، بشایر المصطفی، تاریخ ابوحنیفه دینوری، تاریخ ابوالمؤید موفق بن احمد، تاریخ اعثم کوفی، تاریخ العالم، تاریخ طبری، تفسیر ثعلبی، تفسیر فاتحه نسفی، تفسیر نسفی، درج الدرر، دلائل ابوالشیخ، دلائل امام مستغفری، ربیع الابرابر زمخشری، روح الارواح، روضة الاحباب، روضة الاسلام، روضة الواعظین، زهرة الریاض، سنن ترمذی، سیر خوارزمی، سیر کبیر طبری، شرح تعرف، شفا قاضی عیاض، شواهد النبوه، صحاح اخبار، صحیح نسائی، صحیحین، صحیفه الرضویه، عیون الرضا، فردوس الاخبار، فصل الخطاب، مرآت الجنان، مسند احمد حنبل، مصابیح القلوب، مطالب السئول، معارج النبوه، معالم التنزیل، مقتل ابوالمفاخر رازی، مقتل امام اسماعیل، مقتل دینوری، مناقب ابنمردویه، موالید ابنحسام، نظم درر السبطین، نورالائمه خوارزمی و.....
البته در بسیاری از موارد، کاشفی به هیچ منبعی استناد نمیکند. این موارد که بخش نسبتاً وسیعی از کتاب را به خود اختصاص داده است، فاقد هرگونه ارزش علمی است. به عنوان مثال برخی از مطالب را به صورت خواب بیان میکند که قابل اثبات نیست، یا در مواردی بیان میکند که "راوی میگوید"؛ اما معلوم نیست که این راوی کیست و این روایت را در کجا آورده است. مطالبی از این دست در صورتی دارای اعتبار است که در منابع موثق تاریخی که البته تعدادشان کم است آمده باشد. در غیر این صورت همان نگاه به مطالب حماسی را میتوان نسبت به این گونه مطالب نیز داشت و معتقد بود که در این موارد نیز کاشفی به دنبال صحت مسئله نبوده و اهداف دیگری را دنبال میكرده است. نظیر داستانهایی که از زبان حیوانات بیان میشود و قصد نویسندگان آن تأثیر اخلاقی مطلب بوده است و نه بیان حادثهای مستند.
بررسیهای تاریخی کاشفی
در کنار عبارت پردازیهای حماسی و رمان گونه و بیان مطالب بدون سند، در مواردی عبارات روضة الشهدا حاکی از آن است که مؤلف به دنبال بیان تاریخ بوده است. اوگاهی اقوال مختلف در مورد یک حادثه را بیان داشته و سپس دست به گزینش میزند. این مسئله حاکی از اطلاعات وی از دیدگاههای مختلف و آگاهی داشتن از شیوه تحقیق و گزینش مطالب تاریخی است. در مواردی نیز به برخی حوادث به دیده تردید مینگرد که به نظر می رسد در این موارد نیز کاشفی نگاه تاریخی به این حوادث داشته است. در ذیل برخی از این موارد را مورد بررسی قرار میدهیم.
تعداد لشکریان عمر سعد و اصحاب امام حسین
"این واقعه در روز جمعه دهم محرم سال شصت و یکم از هجرت سید عالم (ص) و لشکر مخالف به قولی هزار و به روایتی سی و دو هزار و اصح روایات آن است که بیست و دو هزار از سواره و پیاده از شام و کوفه در آن معرکه حاضر آمدند. و ملازمان حضرت امام حسين (ع) به قولی هشتاد و دو تن و به رواتی هفتادو دو تن بودند، به غیر از آن حضرت ، سی ودو تن سواره و چهل تن پیاده و در اغلب رسائل که داستان این مقبل مرقوم شده، تفصیل این مبارزان و کیفیت مبارزات ایشان مذکور نیست و به مجرد نامی و شعری اکتفا کردهاند، این کمینه تفصح و تصفح بسیار کرده تا تفاصیل آن واقعه را به طریق خیر الکلام در این اوراق ایراد نمود". [38]
در روایت بالا نگارنده در هنگام بیان تعداد لشکریان عمرسعد سه قول را عنوان نموده و نهایتاً نظر خود را در مورد قول صحیح که همان بيست و دو هزار می باشد میآورد. همچنین درباره اصحاب ابیعبدالله(ع) دو قول را ذکر میکند و قول دوم را به تفصیل بیان مینماید. گویا وي قول دوم را پذیرفته است. اما این عبارت کاشفی "اغلب نویسندگان به نامی و شعری اکتفا کردند و این کمینه تفحص و تصفح بسیار کرده تا ..." عبارتی دو پهلوست. کاشفی مشخص نمیسازد که آیا واقعاً منبعی در این زمینه به دست آورده یا این که نهایتاً از جانب خود مطالب را پرورانده است.
داستان سر حبیب بن مظاهر
کاشفی در این مورد میگوید: "در بعضی تواریخ مذکر است که بدیل بنحریم، حبیب را به قتل رسانید و سر را برید، جای محفوظ داشت و بعد از آن که جنگ به اتمام رسید، آن سر را در گردن اسب خود درآویخته، به مکه برد که آن جا دوستی داشت که دشمن حبیب بود تا آن سر را به دوست خود بنماید. قضا را پسر حبیب بر دروازه مکه ایستاده بود که بدیل برسید، آن پسر پرسید این سر کیست؟ بدیل ندانست که پرسنده پسر حبیب است، جواب داد که سر حبیب بن مظاهر است که در کربلا من اورا به قتل رسانیده ام و تحفه برای دوست خود فلان کس آورده، چون پسر حبیب این سخن شنید، دود از نهاد او برآمد، با آن که به حد بلوغ نرسیده بود، سنگی برداشت و بر پیشانی بدیل زد، به مثابهای که مغزش پریشان شده، از مرکب درافتاد و پسر حبیب سر پدر از گردن مرکب باز کرده، ببرد و در گورستان معلی دفن کرد و حالا آن موضع مزاریست مشهور و معروف به رأس الحبیب. و الله اعلم".[39]
از جمله آخر "والله اعلم" می توان چنین استنباط نمود که کاشفی به این داستان به دیده تردید مینگرد و به همین دلیل این گونه مطلب را به پایان رسانده است. این مسئله نشان میدهد که کاشفی در بیان مطالب تاریخی دقت داشته و متوجه مشکلات و صعوبت کار بوده است و میتوان نتیجه گرفت که اگر در جايی این دقت وجود ندارد، احتمالاً با نگاه تاریخی آن مطلب را ذکر نمینماید.
شهادت عمر بنعلی
کاشفی در مورد شهادت عمر بنعلی بیان میکند: "پس از محاربت بسیار به سبب غلبه فجار و اشرار از عالم غدار رخت بربسته و در روضة رضای پروردگار قرار گرفت رضوان الله علیه و بعضی گفتهاند که عمر بنعلی در آن حرب حاضر نبوده و این قول نزد علما اصح است، اما مشهور آن است که درآن روز به سعادت شهادت فایز گشته".[40]
نکته جالب توجه در روایت بالا این است که علی رغم این که کاشفی معتقد است كه قول اصح در نزد عالمان شرکت نکردن عمر بنعلی بن ابیطالب در حادثه کربلا و در روز عاشوراست، باز هم عبارات خود را به همان شیوهای که درباره شهیدان کربلا بیان کرده، درباره ایشان هم ذکر میکند. به نظر میرسد که او این مطلب را نه به دلیل این که واقعیتی تاریخی است، بلکه چون حادثهای مشهور است ذکر میکند ولو این که عالمان آن را قبول نداشته باشند. این وضعیت میتواند در موارد بسیار دیگري هم صدق نماید.
چگونگی حمل زنان کربلا به سوی شام
" نساء و جواری امام حسین را در محملها نشانده، میبردند و آن که در بعضی کتب نوشتهاند که سر و پای برهنه بر شتران بیجهاز نشانده میبردند، قولی ضعیف است و به صحت نرسیده، ولی بدین وجه که میبردند آن نیز به نسب اهل بیت اهانت بود، چه ایشان پردگیان حرم عصمت و ستر داران حریم عفت بودند، آفتاب جهانتاب بر فرق مبارک ایشان سایه نینداخته بود... ." [41]
در این جا مشخص است که کاشفی هر نقل تاریخی را نمیپذیرد و تاریخ را مورد نقد قرار میدهد.
فرزندان امام عصر عجل الله تعالی فرجه
کاشفی مینويسد: "و به قول بعضی میگویند که در اقصای بلاد مغرب، شهرها در تصرف آن حضرت است و او را فرزندان و نبیرگان اثبات میکنند. انه یعلم السر و اخفی".[42]
این عبارت نیز حاکی از تردید و عدم پذیرش این مطلب از جانب کاشفی میباشد.
ابنملجم و خوارج
كاشفي در مورد ابنملجم دو نقل قول را بیان میکند و به نظر میرسد که خود متمایل به نظر اول است، چرا که این نظر را به تفصیل میآورد، ولي به قول دیگر اشاره ای کوتاه دارد. در این جا نیز کاشفی نگاهی تاریخی به این مسئله دارد.
در قول اول بعد از بیان شکست خوارج میگوید:" مرتضی فرمود که کیست که به کوفه رود و خبر فتح ما به کوفیان رساند، ابنملجم مرادی پیش آمد که یا امیرالمؤمنین من بروم و این مژده به اهل کوفه رسانم. امیر فرمود بروکه کار خود خواهی ساخت..."[43]و همان گونه که گفته شد مطلب را به تفصیل ادامه میدهد. این قول حاکی از این است که ابن ملجم اساساً در سپاه امام علی (ع) و مقابل خوارج بوده است. بعد قول دوم را بیان می کند: "و قولی آن است که ابنملجم از خوارج بوده و به وقت توجه آن قوم به نهروان آمده و مجال بیرون رفتن نیافته و در لشکر امیر بمانده..."[44]
اشتباهات تاریخی
عمر شریف امام سجاد پس از حادثه کربلا
کاشفی در این مورد بیان مینماید:" دوم حضرت امام زین العابدین علی بنالحسین u بود که بعد از واقعه کربلا چهل سال بزیست و هیچ بار طعام پیش وی نیاورندی مگر که چندان گریستی که آن طعام از آب چشم مبارکش غرقه شدی". [45]
اربلی در کشف الغمه دو قول را درباره وفات امام سجاد نقل میکند: یکی سال (ص)2 و دیگری (ص)4 .[46] قول اول نه سال و قول دوم هفت سال با تاریخ کاشفی تفاوت دارد، چرا که کاشفی سال شهادت امام حسین u را 61 مینویسد و در صورتی که امام سجاد چهل سال بعد از حادثه کربلا زندگی کردهاند، سال وفات ایشان 101 هـ میباشد. شیخ مفید وفات حضرت را سال (ص)5 میداند که با تاریخ کاشفی شش سال تفاوت دارد.[47]در کتاب القاب الرسول و عترته نيز شهادت حضرت سال (ص)5 دانسته شده است. ضمناً خود کاشفی نیز در صفحه 408 کتاب خود سال وفات حضرت را سال (ص)5 میداند. به نظر میرسد که این هم از مواردی است که کاشفی چندان به دنبال بیان دقیق تاریخ نبوده است.
کودک بودن امام سجاد در حادثه کربلا
کاشفی از یزید نقل میکند: "گفت این کودک کیست؟ گفتند: علی بن الحسین است، گفت: من شنیدم که علی بن الحسین کشته شد، گفتند: وی را سه پسر بود علی اکبر و علی اصغر کشته شدند و این علی اوسط بیمار بود، او را گرفته، آوردیم یزید گفت ای صبی تو میدانی ....امام زین العابدین u گفت: ای یزید این منبرها پدران ما نهادهاند یا پدران تو..."[48]
در جايی دیگر و در هنگام بیان شهادت حضرت مسلم، مطلبی را از عبدالله مبارک نقل میکند: "وقتی به عزیمت حرم توجه نموده، بر توکل میرفتم و تنها در بادیه قدم میزدم، ناگاه کودکی دیدم در سن دوازده سیزده سالگی با روی چون ماه و گیسوی سیاه، پیاده و تنها میرفت، گفتم: سبحان الله این چه کسی باشد... از نظر من غایب شد. من بسی تأسف خوردم که ندانستم که آن کیست، چون به مکه رسیدم، روزی در طواف جماعتی مردم دیدم حلقه زده و غلبه ای از خلایق بر پا ایستاده، فراپیش شدم، همان کودک را دیدم که مردمان به دور وی جمع شده بودند، از او مسائل حلال و حرام میپرسیدند و دقایق قرآن و حدیث استفسار مینمودند و ایشان را جواب می داد و به زبان فصیح و بیان ملیح گره از مشکلات ایشان میگشاد، از یکی پرسیدم که این کیست؟ گفت: ویحک این را نمیشناسی؟ او آن کس است که سنگریزههای بطحای مکه او را میشناسد، آن آدم آل عبا و قرة العین شهید کربلا علی بن الحسین زین العابدین است."[49]
کاشفی در یک جا از قول یزید نقل میکند که امام سجاد کودک است و در جايی دیگر از عبدالله مبارک نقل میکند که بعد از شهادت امام حسین(ع) حضرت حدود دوازده یا سيزده سال داشته است. خود وی در جايی مینویسد: "ولادت زین العابدین u به قولی سنه ست و ثلثین هجری بوده از هجرت.»[50] و در این زمینه قول دیگری را نقل نمیکند. بنابراین امام سجاد در هنگام شهادت پدر حدود بيست و پنج سال داشته و نمیتوان فرض کودکی یا دوازده سیزده سالگی وی را صحیح دانست. نکته جالب دیگر در این زمینه این است که ولادت امام باقر u را در سال 5(ع) هجری میداند[51] و این بدین معنی است که فرزند امام سجاد در حادثه کربلا چهار ساله بوده است. این مورد از اشتباهات فاحش کاشفی در بیان تاریخ است و نشان میدهد که او حتی به نوشته خود نیز توجه نداشته و در برخی موارد دچار تناقض گويی شده است.
در همین جا مناسب است به مطلبی که وی در باب نماز امام سجاد آورده است اشاره کنیم. در این زمینه ایرادی که به کاشفی وارد است ایرادی تاریخی نیست.
"شبی از شبها نماز تهجد گزارد، شیطان به صورت اژدهايی بر آمده به نظر وی در آمد تا وی را از عبادت باز دارد، آن حضرت هیچ گونه به وی التفات ننمود و به طریق عادت مشغول عبادت بود، شیطان انگشت پای وی را بگزید، نیز التفات نکرد، پس خدای تعالی بر وی منکشف گردانید که شیطان است و امام علیه السلام ویرا ناسزا گفت و طپانچه بر وی زد و گفت دور شو ای ملعون".[52]
ضمن این که اصل این داستان جای بحث دارد، نکته ای که مهم به نظر میرسد این است که نمیتوان تصور کرد که امام u اهانت و ناسزا بر زبان براند.
اسماء بنت عمیس و ولادت امام حسن
در این باره نویسنده میآورد: "مژده قدومش به حضرت سید کائنات علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات رسیده، به خانه فاطمه تشریف آورده و اسماء بنت عمیس او را در خرقه سفید پیچید، بر کنار آن حضرت نهاد و سرور عالم (ص) بانگ نماز در گوش راست و اقامت در گوش چپ او گفت و فرمود که یا علی این فرزند را چه نام نهادهای......" [53]
در کتابهای متعدد تاریخی گفته شده که اسماء بنت عمیس در دوره مکه و قبل از هجرت مسلمانان از مکه به مدینه، همراه جعفر و گروهی از مسلمانان به حبشه هجرت نمودند و در سال هفتم هجرت همزمان با فتح خیبر از حبشه وارد مدینه شدند و اساساً اسماء بنت عمیس در مدینه نبود تا حضرت را در خرقه سفید پیچیده و خدمت پیامبر ببرد.[54]
شهدای اهل بیت در مناطق مختلف
کاشفی به مناسبت برخورد عبدالله مبارک با امام سجاد (ع) سیزده چهارده ساله! قلم را رها کرده و مطالب نادرستی نوشته است: "عبدالله مبارک که این سخن بشنید، برفت و دست و پای امام را ببوسید و گریه کنان گفت یابن رسول الله آن چه از مظلومی و مقهوری اهل بیت خود گفتی راست گفتی. در این امت با هیچ جماعت آن نرفته که با اهل بیت حضرت رسالت (ص) رو داده، روز و شب با رنج و تعب قرین بودند و دمادم با غصه و الم همنشین، اگر خرقه میپوشیدند درو بخیه قهری بودی و اگر لقمه مینوشیدند در آن تعبیه زهری بودی، بعضی خسته زهر قهر شدند و برخی کشته تیغ بیدریغ گشتند در عراق و خراسان تا اقصی بلاد ترکستان آثار مشاهد و مقابر ایشان است در هر دیاری مزار شهریاری و بر سر هر راهی مرقد شاهی و به بالای هر پشتهای از اولاد پیغمبر کشتهای".[55]
عبدالله مبارک از عارفان و صوفیان میباشد. وفات او را سال 181 نوشته[56] و او را از شاگردان ابوحنیفه دانستهاند[57] بنابراین او نمیتوانسته در سال 61 هجری یعنی حدود نوزده سال قبل از تولد ابوحنیفه در مکه بوده باشد. از سوی دیگر ظاهراً کاشفی فراموش کرده که در حال نقل حوادث سال 61 است. در زمان کاشفی وجود چنین قبوری محتمل است، چرا که امویان و عباسیان ده ها و بلکه صدها تن از سادات را به شهادت رساندند، ولی در سال 61 هجری این حوادث هنوز اتفاق نیفتاده و هنوز حتی یک نفر شهید از اهل بیت در خراسان و به طریق اولی در ترکستان و سایر مناطق ذکر شده وجود ندارد. به نظر می رسد که در این جا نیز قلم کاشفی طغیان کرده و چندان در بند صحت و سقم مطالب نیست.
حضور شهربانو در کربلا !
کاشفی در جايی مینویسد:" امام حسین خواهر را تسلی داد و شهربانو را طلبیده وصیت کرد که ای یار دلنواز من و ای غمگسار کارساز، چون مرا بینی در این موضع از اسب افتاده و سر و روی در هم شکسته..."[58]
بدون این که در این مورد به تفصیل بپردازیم، خوانندگان محترم را به تحقیق دکتر سید جعفر شهیدی در کتاب زندگانی امام زین العابدین در صفحات 10 تا 2(ع) ارجاع می دهیم. وی پس از بررسی اسناد موجود در این زمینه، درباره این که شهربانو در کربلا و یا مادر امام سجاد بوده باشد و ... اظهار تردید مینماید و البته درخواست نموده تا چنان چه کسی منبعی مطابق با قول مشهور یافت به ایشان ارائه دهد.[59]
امام علی و ابو مسلم خراسانی
کاشفی میگوید: "حضرت مرتضی علی روزی از روزهای حرب صفین ندا فرمود که این ابومسلم یعنی ابومسلم کجاست، محمد حنفیه گفت ای پدر وی در آخر صف است، امیر فرمود که مراد من ابومسلم خولانی نیست، مقصود من صاحب جیش ما است که از جانب مشرق با رایت سیاه پدید آید و چندان محاربه کند که خدای تعالی به واسطه وی حق را در مرکز خود قرار دهد، خوش وقت آنان که با وی موافقت نموده، درکشتن اعدای دین و نگونساری ظالمان جد و جهد نمایند و این نقل به صحت پیوسته و در شواهد النبوه مذکور است و این جا چنین فرمود که مراد ازین کس صاحب الدعوه ابومسلم مروزیست که با علمهای سیاه از مرو شاه جهان بیرون آمده و با بنیامیه محاربه نمود...."[60]
این چنین تعاریفی از ابومسلم خراسانی در منابعی از نوع شواهد النبوه و نوشته های کاشفی و از سوی کسانی مطرح می شود که غالباً اهل همان مناطق هستند و کاملاً در تعارض با سخنانی است که از امام صادق (ع) در رد دعوت ابومسلم و نصیحت به عبدالله بن حسن مثنی در عدم پذیرش دعوت عباسیان آمده است.[61]
جنگهای حضرت عباس
در روضة الشهدا آمده است: "امام u فرمود که چون مراد تو این است باید که به میدان روی و اول بر این قوم صحبتگیری و آن چه با تو گویم بازگويی و اگر نشنوند پس از آن آغاز حرب کنی، پس کلمهای چند با او گفت و اجازت داد عباس u مبارزی نامدار و شجاعی به غایت عالی مقدار بود جرأت و قوت او از حیدر کرار میراث داشت و پیوسته در معارک مقاتله رایت نصرت بر میافراشت در این محل بر مرکب تیز پای آهن خایف رعد صدای برق نمای سوار شده با تیغ مصری و سپر مکی و خود رومی روی به میدان نهاد" [62]
به نظر میرسد که این مطلب که وی پیوسته در معارک مقاتله رایت نصرت بر میافراشت و .... یا از دسته مطالب حماسی است که در کتاب آمده و یا اشتباهی تاریخی است، چرا که گفتهاند حضرت عباس (ع) هنگام شهادت سی و چهارساله بوده است.[63]بنابراین درزمان حیات پدر حدود سیزده یا چهارده سال داشته و در آن زمان شرکت افراد غیر بالغ در جنگها مرسوم نبوده است و بعد از امام علی در زمان امام حسن و امام حسین 8 نیزجنگی وجود نداشت که در آن شرکت کند.
نماز امام حسین u
نویسنده میگوید: "حضرت خطاب به شمر میکند: ای شمر از سینه من برخیز که وقت نماز است تا من رو به قبله آرم و نشسته نماز در پیوندم و چون مرا از پدر میراث است که در نماز زخم خوریم آن زمان که در نماز باشم هر چه خواهی بکن، شمر از سینه برخاست و آن جناب آن مقدار که طاقت داشت روی به قبله آورده و چون به نماز مشغول شد و به سجده رفت، شمر صبر نکرد که آن امام مظلوم نماز را تمام کند و هم در سجده آن حضرت را شربت شهادت چشانید." [64]
آن چه کاشفی در این مورد آورده با آن چه دیگران نقل کردهاند، متفاوت است. در سایر منابع آمده است که حضرت نماز خوف خواندند و نماز را تمام کردند و نیز آورده اند که سعید بن عبدالله حنفی در برابر امام u ایستاد و مانع از برخورد تیرهايی شد که به جانب حضرت می آمد. در برخی تواریخ زهیر بن قین نیز در کنار سعید ذکر شده است.
مشهد نقطه
نویسنده معتقد است که در یک فرسخی موصل که کاروان اسرا را جای دادند: "در آن موضع سر امام حسین u را بر سنگی نهاده و قطره ای خون از سر مبارک امام بر آن چکیده شد، هرسال روز عاشورا از آن سنگ خون تازه بردمیدی و مردمان از اطراف و جوانب آن جمع شدندی و به مراسم مصیبت قیام نمودندی و همچنین میبود تا زمان عبدالملک؛ او بگفت تا آن سنگ را از آن مقام برداشتند و دیگر از آن سنگ کسی نشان ندارد، اما گنبدی در آن جا ساخته و آن شهر نقطه نام نهادهاند." [65]
مشهد نقطه فعلاً در شهر حلب واقع است و بر فرض اگر در موصل هم بوده، کاشفی به آن چه در حلب است اشاره نکرده است. البته با توجه به اشتباهات دیگر کاشفی بعدی ندارد که مشهد نقطه فعلی در حلب را به موصل نسبت داده باشد.
تعارض تاریخ و فقه
کاشفی داستانی را بدین صورت نقل میکند: "ابن ملجم را وارد مسجد کردند و در پیش منبرش بداشتند، آن گاه ( امام حسن) فرمود که ای بدبختترین امت، این چه بود کردی و رخنه در دین افکندی؟ ابن ملجم سر برآوردی که ای حسن رفتنی رفت و بودنی هم بود.... حسن او را به سخن نگذاشت و شمشیر بکشید و نوک شمشیر به سینه وی فرو برد و فراپیش خودش کشید و ضربتی بر گردن وی زد که سرش ده قدم دورتر افتاد، پس مردمان وی را از مسجد بیرون بردند و در میان بوریا پیچیدند و آتش در وی زدند تا بسوخت، شاه زادگان به تعزیت مشغول گشتند، مردمان میآمدند و اهل بیت را تعزیت میگفتند."[66]
اولین نکته در مورد مطالب بالا این است که کاشفی بر اساس کدامین سند گردن زدن مجرم در مسجد و نجس کردن آن جا را جایز میشمارد. تحقیقاً در فقه اهل بیت : نجس کردن مسجد جایز نیست. آن چه بلاذری نقل میکند در آن سخنی از مسجد نمیباشد ودر مورد کیفیت کشتن هم روایات متعدد است. نقل وی در این که امام حسن u یک ضربت زد، موافق با نظر کاشفی است.[67] مسعودی نیز سخنی از قتل در مسجد نیاورده است.[68]عبارت یعقوبی در این زمینه دارای ابهام است و میتواند در مسجد بوده یا نبوده باشد.[69]روایت نهی از نجاست را صاحب وسائل از پیامبر اکرم نقل نموده که حضرت فرمود: «جنبوا مساجدکم النجاسه.»[70]
سخن آخر
آخرین نکتهای که لازم است بدان اشاره کنیم این است که متأسفانه کاشفی همانند بسیاری از عالمان تاریخ اسلام سر بر آستان حاکمان فرود آورده و به تعریف و تمجید از آنها پرداخته است. وی در دو جا به حاکمان می پردازد: یکی در ذکر علویان و فرزندان عبدالله بن محض که مینویسد: "و بعد از اطلاع به این معنی بباید دانست که از طرف والده عصمت شعار به صاحب قرآن اعظم قهرمان الامم خاقان الوری معزالدوله والدین بایقراست که برادر اعیانی سلطان سلطان نشان ابوالغازی سلطان حسین بهادرخان است و ایشان فرزندان بزرگوار سلطان منصور و او فرزند سلطان بایقرا و او فرزند امیرزاده میرزا شیخ و او فرزند حضرت صاحب قران اعظم امیر تیمور گورکان و با این همه مرتبه شاهزاده عالی مقدار به شرف مصاهرت عالی حضرت شاه ابوالغازی معزز گشته و گوهر یکتا از آن صرف شرف ظهور نموده، مسمی به محمد برکه آثار دولت ابد پیوند از صفحات احوالش ظاهر و مخایل بخت روز افزون از وجنات اقوال و افعالش لایح و باهر."[71]
و در جای دیگری بیان میکند:
"خسـرو جمشیـد جـام و داور داراعلم شاه کیخسرو حشم سلطـان اسکندر لقا
سرور عالینسب دینپرور والـی حسب آفتـاب اوج شـاهی سـایه لطـف خـدا
مرشـد الدین شاه عبدالله کـز حکم ازل در ممـالک مشتهر باشد به سید میـرزا
لازالت دوحه الاقبال مورقه بجلاله و لمعه الدوله مشرقه بکماله سالهای نامتنهای به فیضان فصل الهی بر مفارف اعاظم کرام و اکارم عظام مبسوط و مخلد و مستدام و مؤید باد و فرزند بزرگوار عالی مقدارش که قرة العین سیادت کامله و غره جبهه سعادت شامله است گوهر صدف شرف شهریاری ملحوظ الطاف و منظور نظران عنایات حضرت باری.
شهــی کــه از لمعــات دل منــور او صــد آفتــاب تجلـی کنـد ز منظـر او
عــلاء دولــت و ملت محمــد برکــه که تـاج مهــر بــود گــوهــری زافــراد
بسی به بحر شرف غوص کرد عقل شریف دری نیــافت بــه پاکیـزگـی گـوهــر او
زینه الله بعلو المراتب و شرفه بسمو المناقب......
پرنور باد چشم پدر از چنین پسر موفور باد قدر پسر از چنان پدر "[72]
این جاست که باید گفت حیف از انسان هنگامی که قدر خود نداند و به هر دلیل رسواترین دروغها را نثار انسانهايی ضعیف النفس نماید. وقتی که انسان تمجیدهای آنها را درباره شاهان و حاکمان بیمقدار میبیند، نسبت به مطالبی که درباره اولیاي الهی نوشتهاند نیز دچار تردید میشود و چنین گمان میکند که شايد این مطالب نیز نه از سر ارادت خالصانه و الهی که با اغراض و اهداف دیگر به نگارش درآمده است. بهترین حاکمان کسانی هستند که ظلم در حکومتشان اندک باشد و حتی این چنین حاکمانی نیز مستحق این قبیل مدائح نیستند که : صد آفتاب تجلی کند ز منظر او!! خداوند عالمانی نظیر مقدس اردبیلی، ملاصدرا و ابن جوزی را نصیب مسلمین نماید که هرگز انسانیت خویش را به پای حاکمان قربانی نکردند.
"آدم از بـی بصــری بنــدگی آدم کــرد گوهــری داشت ولـی نذر قبـاد و جم کـرد
یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد"[73]
فهرست منابع
1- روضة الشهداء، ملاحسين واعظ کاشفی، تصحیح و حواشی ابوالحسن شعرانی، تهران، انتشارات اسلامیه، بیتا.
2- کشف الغمه فی معرفة الائمه، ابی الحسن علی بن عیسی بن ابی الفتح اربلی، بیروت، لبنان، دارالکتب الاسلامی، 1(ص)81-1401.
3- مجموعة مصنفات شیخ مفید، ج 11، قم، موسسة آل البیت u الاحیاء التراث، 1413.
4- مجموعة نفیسه ، مجموعه نویسندگان، قم، منشورات مکتبة بصیرتی، بیتا.
5- تاریخ پیامبر اسلام، دکتر محمد ابراهیم آیتی، تجدید نظر و اضافات ابوالقاسم گرجی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 136(ص).
6- السیرة النبویه، ابن هشام، بیروت، لبنان، داراحیاء التراث العربی، 1(ص)(ص)(ع)-141(ع).
7- پیامبری و انقلاب، جلال الدین فارسی، قم، انتشارات امید، بیتا.
8- نفحات الانس، عبدالرحمن جامی، مقدمه و تصحیح و تعلیقات محمود عابدی، چاپ چهارم، تهران انتشارات اطلاعات، 1382.
9- کشف المحجوب، هجویری، مقدمه و تصحیح و تعلیقات محمود عابدی، چاپ سوم، تهران، انتشارات سروش، 1386.
10- زندگانی علی بن الحسین، دکتر سید جعفر شهیدی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1365.
11- زندگانی تحلیلی پیشوایان ما، عادل ادیب، ترجمه اسدالله مبشری، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1361.
12- منتهی الآمال ، شیخ عباس قمی، بیجا، بیتا.
13- حیاة الامام الحسین بن علی، باقر شریف القرشی،چاپ اول، قم، ایران، 13(ص)6.
14- امام حسن و امام حسین 8، سید محسن امین عاملی، ترجمه اداره پژوهش و نگارش، تهران، شرکت سهامی چاپخانه، 1361.
15- انساب الاشراف (زندگی امام علی) بلاذری، تحقیق محمد باقر محمودی، قم، ایران، مجمع احیاء الثقافه الاسلامیه، 1416.
16- تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1362.
17- مروج الذهب، مسعودی، تحقیق محمد محیالدین عبدالحمید،چاپ چهارم، مصر، مطبعة السعاده، 1(ص)64-1384.
18- وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، تحقیق عبدالرحیم ربانی شیرازی، ج 3، چاپ چهارم، بیروت، لبنان، داراحیاء التراث العربی، 13(ص)1.
19- کلیات اقبال لاهوری، محمد اقبال لاهوری، چاپ دوم، تهران، انتشارات زوار، 1385.
قاسم جوادي
[1] روضة الشهدا، ص .5
[2]. همان، ص (ص)2.
[3]. همان، ص 128.
[4]. همان، ص (ص)0.
[5]. همان، ص 145.
[6]. همان، ص 404.
[7]. همان، ص 11(ع).
[8]. ر.ك: همان، ص 1(ص)3 و 145.
[9]. ر.ك: همان، ص 1(ص)، 6(ع)،(ص)0، 1(ص)4، 355، 35(ع)، 3(ص)3.
[10]. ر.ك: همان، ص 360.
[11]. ر.ك: همان، ص (ص)0.
[12]. ر.ك: همان، ص 33.
[13]. ر.ك: همان، ص 35(ع).
[14]. ر.ك: همان، ص 3(ص)6.
[15]. ر.ك: همان، ص 212،104،11.
[16]. ر.ك: همان، ص 1(ص)4،1(ع)6،153،151.
[17]. ر.ك: همان، ص10(ع).
[18]. ر.ك: همان، ص 244.
[19]. ر.ك: همان، ص 153.
[20]. ر.ك: همان،ص 128،(ص)4،66،25.
[21]. ر.ك: همان، ص 153.
[22]. ر.ك: همان، ص 1(ع)5.
[23]. ر.ك: همان، ص 150 و 25.
[24]. همان، ص 140.
[25]. جریان حنفی در تاریخ اسلام به ویژه شخص ابوحنیفه یک شخصیت ضد اموی است، بر خلاف برخی جریانات تاریخ اسلام که گرایش اموی دارند و گرایش اموی آنها به شدت مانع نکآاعتقاداز اعتقاد و بیان برخی حقایق در باب اهل بیت است.
[26]. همان، ص 403.
[27]. همان، ص 3(ص)5.
[28]. همان، ص 11.
[29]. همان، ص 405.
[30]. همان، ص 16 و 1(ع).
[31]. همان، ص 256.
[32]. همان، ص 263.
[33]. برای اطلاع بیشتر در این مورد به صفحات زیر مراجعه کنید: 212،211،1(ص)(ع)،1(ص)5،188،15(ع)،153،132،130،(ص)0،88،36،(ع)4،65،63،60،5(ص)،38.
[34]. همان، ص 126 و 12(ع).
[35]. همان، ص 165.
[36]. همان، ص 2(ص)3.
[37]. همان ، ص 34(ع) و 348.
[38]. همان، ص 2(ع)6.
[39]. همان، ص 305.
[40]. همان، ص 330.
[41]. همان، ص 363.
[42]. همان، ص 41(ص).
[43]. همان، ص 161.
[44]. همان، ص 162.
[45]. همان، ص 13(ع).
[46]. کشف الغمه، ج2، ص 313.
[47]. رك: مجموعه مصنفات شیخ مفید، ج11، جزء دوم، ص 13(ع).
[48]. روضة الشهدا، ص 385.
[49]. همان، ص 212 و 213.
[50]. همان، ص 408.
[51]. ر.ك: همان، ص 412.
[52]. همان، ص 408.
[53]. همان، ص 1(ص)2.
[54]. رك: تاریخ پیامبر اسلام، دکتر محمد ابراهیم آیتی، ص 133؛ السیرة النبویه لابن هشام، ج 1، ص 360 و ج4، ص 5؛ پیامبری و انقلاب، ص 1(ص).
[55]. روضة الشهدا، ص 213و 214.
[56]. ر.ك: تعلیقات نفحات الانس، ص (ع)13.
[57]. ر.ك: همان، ص (ع)13 و کشف المحجوب هجویری ص 14(ع).
[58]. روضة الشهدا، ص 260.
[59] اخیراً مقالهای در ضمیمه شماره 16 آینه میراث از آقای مهدوی دامغانی منتشر شده است که مدعی است با بررسی مفصل تاریخی و مرور شواهد متعدد نتیجه گرفته که شهربانو واقعیت تاریخی دارد و واقعاً مادر امام سجاد است.
[60]. روضة الشهدا، ص 2(ع)0 و 2(ع)1.
[61]. زندگی تحلیلی پیشوایان، ص 202 و 203.
[62]. روضة الشهدا، ص 333.
[63]. ر.ك: منتهی الآمال، ص 455.
[64]. روضة الشهدا، ص 352.
[65]. همان، ص 368.
[66]. همان، ص 1(ع)3.
[67]. ر.ك: انساب الاشراف، ص 405.
[68]. ر.ك: مروج الذهب، ج 2، ص 426.
[69]. ر.ك: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 141.
[70]. وسائل الشیعه، ج 3، ص 504.
[71]. روضة الشهدا، ص 405 و 406.
[72]. همان، ص 41(ص) و 420.
[73]. کلیات اقبال، ص 246.
منبع : پایگاه عرفان