
مرگ و عالم آخرت - جلسه چهاردهم (1) - (متن کامل + عناوین)
بشارت و انذار
بعثت پيامبران با دو صفت تبشير و انذار
تهران، مسجد حضرت امير رمضان 1383
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
قرآن كريم همه پيغمبران خدا عليهم السلام و گاهى يك پيغمبر را به تنهايى با دو صفت ياد مىكند كه آن دو صفت مبشّر و منذر هستند :
» كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَ حِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ «(358)
مىفرمايد : خدا همه پيغمبران را بشارت دهنده و هشدار دهنده فرستاد و اين گونه به رسالت مبعوث كرد .(359)
اما مردم را به چه چيز هشدار و نسبت به چه چيز بشارت و مژده دهند ؟
» إِنَّآ أَرْسَلْنَكَ شَهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا «(360)
پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله را نيز مژده و هشدار دهنده لقب مىدهد ، اما مژده و هشدار نسبت به چه چيزى ؟ اين مهم است .
موارد و مصاديق بشارت و انذار
مىدانيد كسانى كه حقايق قرآنى را مىشنوند و باور مىكنند ، از نظر رفتار و كردار با ديگران فرق مىكنند . انبيا عليهم السلام را مبشر و منذر فرستاد كه جامعه را مژده و بشارت دهند به اين كه تمام حالات و اعمال پاك شما ماندنى است و در پيشگاه مقدس پروردگار به نعمت ابد و جاويد تبديل مىشود و هشدار دهند كه حالات شيطانى باطن و اعمال زشت نيز ماندنى است و فرداى قيامت به عذاب تبديل مىشوند و به صورت آتش تغيير شكل پيدا مىكنند .
انبيا عليهم السلام راستگوترين مردم عالم بودند . آنها اهل صدق بودند و پاكترين پرونده را قبل از بعثت خود بين مردم داشتهاند و اين سرمايه عظيمى بود كه امتها با نگاه كردن به گذشته قبل از بعثت آنان ، حرف آنان را بعد از بعثت باور كنند و بدانند كه اين بزرگواران نسبت به هر چه كه به مردم خبر مىدهند ، صادق ، راستگو و درست گفتار هستند .
اگر به مردم مىگويند : زندگى شما به اين دنيا خلاصه نمىشود ، مرگ پايان كار نيست ، بعد از مرگ عالمى به نام برزخ و آخرت نيز وجود دارد . بعد از برزخ ، قيامت برپا مىشود ، در قيامت همه خوبىهاى شما به صورت بهشت رخ نشان مىدهند و زشتىها به صورت عذاب و هيولاهاى وحشتناك چهره نشان مىدهند ، راست مىگويند .
معجزه ، دليلى بر اثبات نبوت
آنها غير از پاك بودن پرونده قبل از نبوت ، دليلهاى ديگر نيز دارند . به فرموده قرآن مجيد : براى صدق ادعاى خود در هر روزگار ، به تناسب آن زمان ، نبوت خود را با معجزه ثابت كردهاند .
معجزه حقيقتى است كه قويترين جادوگران ، اقرار مىكردند : اين كار ، از كار و رشته ما نيست . اين كار ديگرى است و جادوگر هرگز توان اين را ندارد كه چوب خشك سبك را به مار عظيم الجثّهاى تبديل كند كه تمام ساختههاى جادوگران را كه خيلى بزرگ و زياد بود ، مانند يك لقمه ببلعد و بعد دوباره به همان چوب تبديل شود و طول ، حجم و وزن آن بيشتر نشود . جادوگران مىدانستند كه اين كار هيچ ارتباطى با رشته جادو ندارد .
يا زنده كردن مردهها توسط حضرت مسيح عليه السلام و شفا دادن كور مادرزاد ، با طبّ ارتباطى ندارد ، بلكه رشتهاى فوق دانش و قدرت بشر است .
يا قرآن مجيد هيچ ارتباطى با قدرتمندان ادبيات عرب ندارد . اگر داشت ، همان زمان پيغمبر صلى الله عليه وآله سورهاى مانند آن را مىساختند و مىگفتند : قرآن نيز كار بشر است و دليلش اين است كه ما نيز سورهاى مانند آن ساختهايم .(361)
دليل دلسوزى انبيا عليهم السلام و نخواستن مزد
پرونده گذشته قبل از نبوت ، معجزات و حالت دلسوزى شديد انبيا عليهم السلام نسبت به مردم و اين كه پيوسته اعلام مىكردند :
» لَّآ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا «(362)
ما در مقابل زحمتى كه براى بيدارى شما مىكشيم ، تا آخر عمر حتى دانهاى گندم از شما مزد نمىخواهيم . اين بهترين دليل بر صدق ادعا و گفتار انبيا عليهم السلام است .(363)
پس انبياء عليهم السلام مردم را به اين كه بعد از اين دنيا ، دنياى ديگرى وجود دارد و اعمال صالح و حالات پاك شما در روز قيامت ، به بهشت تبديل مىشود ، بشارت مىدادند و نسبت به اين كه حالات و اعمال زشت شما به عذاب تبديل مىشود ، مىترساندند و راست مىگفتند ؛ چون دليلى نداشت كه دروغ بگويند . كسى بايد دروغ بگويد كه به دنبال پول و مقام است و مىخواهد از راه دروغ، اينها را به دست بياورد ، اما انبيا عليهم السلام به دنبال چيزى جز ابلاغ وحى نبودند .(364)
آنها با آيات صد و چهارده كتاب نازل شده ، بينايى و بصيرت خود ، عالم بعد را براى مردم توضيح دادند و سخت باورى مردم را نسبت به زنده شدن مردگان خيلى زيبا علاج كردند . بعضى از انبيا عليهم السلام آن را مستدلّ علاج كردهاند . بخشى از آن را خدا در قرآن نقل مىكند :
» أَوَ لَمْ يَرَ الْإِنسَنُ «(365)
»يرى « در اينجا به معنى علم و آگاهى است ، نه به معنى ديدن . در ادبيات عرب اسم اين استفهام را كه با همزه شروع شده ، استفهام انكارى گذاشتهاند : آيا نمىدانست ؟ يعنى مىدانست .
هدايت منكرين معاد با ياد خلقت نخستين
بعد مىفرمايد :
» أَنَّا خَلَقْنَهُ مِن نُّطْفَةٍ «(366)
كدام انسان نمىداند كه ما او را از نطفه آفريدهايم ؟ اين را نمىدانست ؟ چرا ، مىدانست .(367)
» فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ «(368)
اين نطفهاى كه روزى خاك بود و من آن خاك را به نطفه تبديل كردم و نطفه را در رحم پروراندم ، حال انسان كامل و جامع شده ، اكنون آمده با من خدا مجادله كند ؟ بحث غيرمنطقى دارد ؟ حرفش چيست ؟
» وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ «(369)
در حالى كه آفرينش خود را فراموش كرده است اين مطلب را بيان مىكند ؛ يعنى در آن ظلمت غرور ، كبر ، علم زدگى و مال زدگى ، اين حقايق گذشته مربوط به خود را فراموش كرده است كه روزى نطفه بوده ، اين نطفه در ابتدا چيزى جز خاك نبوده و من همان نطفه را به انسان تبديل كردهام ، حال با من گفتگوى غيرمنطقى دارد ؟
» قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظَمَ وَ هِىَ رَمِيمٌ «(370)
استخوان پوسيدهاى را از ميان قبرستان آورده است و مىگويد : چه كسى مىتواند اين استخوان مرده را زنده كند ؟
دليل خدا بر زنده كردن مردگان در قيامت
وقتى من اين استخوان را فشار مىدهم ، مانند خاكستر نرم از لاى انگشتانم پايين مىريزد . چه كسى مىتواند اين را زنده كند ؟ حبيب من ! به او بگو :
» قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ «(371)
مگر اين استخوان روزى انسان نبوده است ؟ يا قبل از اين كه انسان شود ، خاك نبوده است ؟ همان خدايى كه او را از خاك ساخت ، اكنون كه استخوانش را آوردهاى ، بار ديگر نيز آن را مىسازد . كسى كه يكبار اين كار را كرده است ، براى بار دوم عاجز است ؟
» وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ «(372)
تو حرف بىمنطق به خدايى مىزنى كه بر آفريدن هر چيزى داناست .
انبيا عليهم السلام اين گونه ذهن مردم را براى پذيرفتن زنده شدن مردگان در عالم بعد آماده مىكردند و بعد بحث مرگ ، سنجش اعمال ، حسابرسى و عكس العمل اعمال زشت و پاك را بيان مىفرمودند .(373)
مرگ خوبان و صالحان
رسول خدا صلى الله عليه وآله درباره مرگ مىفرمودند :
» جَاءَ الْمَوْتُ بِمَا فِيهِ جَاءَ بِالرَّوْحِ وَ الرَّاحَةِ وَ الْكَرَّةِ الْخاسِرَة «(374)
اى مردم ! مرگ و انتقال به عالم بعد را فراموش نكنيد . نسبت به آن بىتوجه و غافل نشويد ؛ مرگ رسيد ، با چه چيزى ؟ با رحمت خدا ، راحتى شما و بازگشت مبارك شما . به كجا ؟
» إِلَى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ لِأَهْلِ دَارِ الْخُلُودِ الَّذِينَ كَانَ لَهَا سَعْيُهُمْ وَ فِيهَا رَغْبَتُهُمْ «
به بهشت بلند مرتبه ؛ براى آنهايى كه براى آخرت كار كردند و قدم برداشتند . عاشق آخرت بودند .
براى آخرت چه كردهاند ؟ همراه خود قلب مؤمنى را آوردهاند . اخلاق پاك و اعمال مثبت و شايستهاى را با خود برداشتهاند . مرگ اينها با رحمت خدا ، راحتى و ورود به بهشت همراه است .
پی نوشت ها:
358) بقره (213 : (2؛ »مردم ]در ابتداى تشكيل اجتماع[ گروهى واحد و يك دست بودند ] و اختلاف و تضادى در امور زندگى نداشتند [ ، پس ] از پديد آمدن اختلاف و تضاد [ خدا پيامبرانى را مژده دهنده و بيم رسان برانگيخت.«
359) تفسير العياشي: 104/1، من سورة البقرة.حديث 308؛ »عن أبي جعفر عليه السلام في قول الله »كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ« فقال أبيات كان هذا قبل نوح كانوا ضلالا فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين.«
تفسيرالقمي: 70/1؛ »قوله »كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً« قال قبل نوح على مذهب واحد فاختلفوا فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ.«
360) احزاب (45 : (33؛ »اى پيامبر ! به راستى ما تو را شاهد ] بر امت [و مژدهرسان و بيمدهنده فرستاديم.«
361) الخرائج و الجرائح: 996 - 995/3، باب في أن إعجازه الفصاحة؛ »يقول إن الطريق إلى النبوة ليس إلا المعجز و زعموا أن المعجز يلتبس بالحيلة و الشعوذة و خفة اليد فلا يكون طريقا إلى النبوة فقوله باطل لأن هذا إنما كان يجب لو لم يكن هاهنا طريق إلى الفصل بين المعجز و الحيلة و هاهنا وجوه من الفصل بينه و بينها منها أن المعجز لا يدخل جنسه تحت مقدور العباد كقلب العصا حية و إحياء الموتى و غير ذلك.
و منها: أن المعجز لا يحتاج إلى التعليم بخلاف الحيلة فإنها تحتاج إلى الآلات.
و منها: أن المعجز يكون ناقضا للعادة بخلاف الحيلة فإنها لا تكون ناقضة العادة.
و منها: أن المعجز لا يحتاج إلى الآلات بخلاف الحيلة فإنها تحتاج إلى الآلات.
و منها: أن المعجز إنما يظهر عند من يكون من أهل ذلك الباب و يروج عليهم و الحيلة إنما تظهر عند العوام و الذين لا يكونون من أهل ذلك الباب و يروج على الجهال.«
362) انعام (90 : (6؛ »] و به قوم خود [بگو : در برابر رسالتم پاداشى از شما نمىخواهم.«
363) الكافى: 413/1، حديث 7؛ »عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَجْلَانَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى قَالَ هُمُالْأَئِمَّةُ عليه السلام.«
الدر المنثور: 7/6؛ مجمع الزوائد، هيثمى: 103/7؛ تفسير الثعلبى: 310/8؛ شواهد التنزيل: 189/2؛ بحار الأنوار: 232/23، باب 13؛ »فِي الصَّحِيحَيْنِ وَ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ فِي مُسْنَدِهِ وَ الثَّعْلَبِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ لَمَّا نَزَلَ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ قَرَابَتُكَ الَّذِينَ وَجَبَتْ عَلَيْنَا مَوَدَّتُهُمْ قَالَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ ابْنَاهُمَا.«
364) هود (11 : (51؛ »يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى الَّذي فَطَرَني أَ فَلا تَعْقِلُونَ«
شعراء (26 : (109؛ »وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ«
365) يس (77 : (36؛ »آيا انسان ندانسته ؟«
366) يس (77 : (36؛ »آيا انسان ندانسته كه ما او را از نطفهاى ] پست و ناچيز [آفريدهايم.«
367) بحار الأنوار: 375/57، باب 41، حديث 83؛ »أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ قَالَ أَيْ نَاطِقٌ عَالِمٌ بَلِيغٌ.«
البرهان في تفسير القرآن: 544/5، حديث 11257؛ »عن مالك الجهني، قال: سألت أبا عبد الله عليه السلام عن قوله تعالى: أو لم ير الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً، فقال: »لا مقدرا و لا مكونا.«
368) يس (77 : (36؛ »و اينك ستيزهگرى آشكار است ؟«
369) يس (78 : (36؛ »در حالى كه آفرينش نخستين خود را از ياد برده براى ما مثلى زد.«
370) يس (78 : (36؛ »گفت : چه كسى اين استخوانها را در حالى كه پوسيدهاند ، زنده مىكند ؟«
371) يس (79 : (36؛ »بگو : همان كسى كه نخستين بار آن را پديد آورد.«
372) يس (79 : (36؛ »زندهاش مىكند ، و او به هر چيزى داناست.«
373) الأمالي للطوسي: 19، المجلس الأول فيه أحاديث الشيخ؛ بحار الأنوار: 281 - 280/9، باب 1، حديث 3؛ »أَنَّ نَفَراً مِنْ قُرَيْشٍ اعْتَرَضُوا الرَّسُولَ صلى الله عليه وآله مِنْهُمْ عُتْبَةُ بْنُ رَبِيعَةَ وَ أُمَيَّةُ بْنُ خَلَفٍ وَ الْوَلِيدُ بْنُ الْمُغِيرَةِ وَ الْعَاصُ بْنُ سَعِيدٍ فَقَالُوا يَا مُحَمدُ هَلُمَّ فَلْنَعْبُدْ مَا تَعْبُدُ وَ تَعْبُدُ مَا نَعْبُدُ فَنَشْتَرِكُ نَحْنُ وَ أَنْتَ فِي الْأَمْرِ فَإِنْ يَكُنِ الَّذِي نَحْنُ عَلَيْهِ الْحَقَّ فَقَدْ أَخَذْتَ بِحَظِّكَ مِنْهُ وَ إِنْ يَكُنِ الَّذِي أَنْتَ عَلَيْهِ الْحَقَّ فَقَدْ أَخَذْنَا بِحَظِّنَا مِنْهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ إِلَى آخِرِ السُّورَةِ ثُمَّ مَشَى أُبَيُّ بْنُ خَلَفٍ بِعَظْمٍ رَمِيمٍ فَفَتَّهُ فِي يَدِهِ ثُمَّ نَفَخَهُ وَ قَالَ أَ تَزْعَمُ أَنَّ رَبَّكَ يُحْيِي هَذَا بَعْدَ مَا تَرَى فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ إِلَى آخِرِ السُّورَةِ.«
374) الكافى: 257/3، باب النوادر، حديث 27؛ »قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله: الْمَوْتَ الْمَوْتَ أَلَا وَ لَا بُدَّ مِنَ الْمَوْتِ جَاءَ الْمَوْتُ بِمَا فِيهِ جَاءَ بِالرَّوْحِ وَ الرَّاحَةِ وَ الْكَرَّةِ الْمُبَارَكَةِ إِلَى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ لِأَهْلِ دَارِ الْخُلُودِ الَّذِينَ كَانَ لَهَا سَعْيُهُمْ وَ فِيهَا رَغْبَتُهُمْ وَ جَاءَ الْمَوْتُ بِمَا فِيهِ بِالشِّقْوَةِ وَ النَّدَامَةِ وَ بِالْكَرَّةِ الْخَاسِرَةِ إِلَى نَارٍ حَامِيَةٍ لِأَهْلِ دَارِ الْغُرُورِ الَّذِينَ كَانَ لَهَا سَعْيُهُمْ وَ فِيهَا رَغْبَتُهُمْ ثُمَّ قَالَ وَ قَالَ إِذَا اسْتَحَقَّتْ وَلَايَةُ اللَّهِ وَ السَّعَادَةُ جَاءَ الْأَجَلُ بَيْنَ الْعَيْنَيْنِ وَ ذهَبَ الْأَمَلُ وَرَاءَ الظَّهْرِ وَ إِذَا اسْتَحَقَّتْ وَلَايَةُ الشَّيْطَانِ وَ الشَّقَاوَةُ جَاءَ الْأَمَلُ بَيْنَ الْعَيْنَيْنِ وَ ذَهَبَ الْأَجَلُ وَرَاءَ الظَّهْرِ قَالَ وَ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله أَيُّ الْمُؤْمِنِينَ أَكْيَسُ فَقَالَ أَكْثَرُهُمْ ذِكْراً لِلْمَوْتِ وَ أَشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْدَاداً.«
ادامه دارد. . .