بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
شناختن جایگاه انسان
آیات و روایاتی که انسان را به خودش میشناساند و آدمی را شدیداً تشویق میکند که جایگاه خودش را از نظر مقام و مرتبهی انسانی بشناسد، برای این است که جلوی ارزانفروشی را بگیرد، همین؛ یعنی اگر انسان جاهل به خودش باشد به طور یقین خودش را به امور پست خواهد فروخت.
این امور پست را در روایتی حضرت حسین(ع) از پیغمبر(ص) نقل میکند. امام حسین(ع) هفت سال دوران پیغمبر(ص) را دید، یعنی وقت پیغمبر(ص) درگذشت، هفت سالش بود اما روایات خیلی نابی را از پیغمبر(ص) نقل کرده است. ابیعبدالله(ع) این روایتی که امور پست را پیغمبر(ص) فرموده، با این تعبیر نقل میکند: «کانَ یَقُولُ» این زبان عربی خیلی زبان دقیقی است، یعنی کاملترین زبان جهان است «کانَ» از نظر صرف و نحو فعل ماضی است؛ یعنی بود. مستقلاً بخواهیم معنی کنیم یک معنی «کانَ» این است، بود. فعل مضارع هم دلالت بر آینده دارد، یقولُ یعنی بعداً میفرماید یا الان شروع به گفتن میکند، اما وقتی فعل ماضی با مضارع ترکیب میشود مثل همینی که سیدالشهدا(ع) ترکیب کرده است، «کانَ یَقُولُ» معنیش این است که پیغمبر(ص) نه یک بار، نه دو بار، نه ده بار، کراراً در مواقع مختلف میفرمودند، چه میفرمودند؟ خیلی روایت جالبی است: «اِنَّ اللَهَ یُحِبُّ مَعالَالاُمُورِ» امام حسین(ع) میفرماید: پیغمبر(ص) همواره میفرمود: خدا عاشق ارزشهاست، حالا هر چه که ذاتاً ارزش است.
ارزش فرمایشات خداوند
این هم برایتان عرض کنم، نکتهی مهمی است که ارزشها ذاتاً ارزش هستند، نه اینکه چون خدا فرموده نماز بخوان با فرمایش خدا نماز ارزش پیدا کرده است نه، عبودیت، صدق و خدمت به مردم ارزش است. این روایت را شاید شنیده باشید، پیغمبر(ص) میفرماید: «خَیرُ النَاسِ اَنفَعَهُم لِلنَّاسِ» یعنی رسول خدا(ص) به ما یاد میدهد خدمتت فقط به مردم مومن و شیعه نباشد، هر انسانی که نیازمند به خدمت است، هر کس میخواهد باشد، به او خدمت کن!
معیار درستی روایات و آیات
جلد دوم اصول کافی که میدانید از معتبرترین کتابهای شیعه است، ولی شیعه اهل انصاف و اهل حق است، هیچ وقت مثل غیرشیعه نیامده ششتا کتاب را معرفی کند و بگوید این ششتا صِحاح سِتّه است، هر چه در اینهاست درست است، در حالی که علمای ما آمدند انحرافات، اشتباهات، غلطها و یاوههای این ششتا کتابی که آنها به آن صحاح میگویند اینها را درآوردند، گفتم برای چه بیانصافی کردید؟ اینها کجایش صحاح است؟ اما شیعه تا الان یک کتابش را نگفته صحاح آمده است. گفته شناخت روایت یک میزان و معیاری دارد، معیار اصلی قرآن است. متخصص باید ببیند این قال رسول الله(ص) را اگر با قرآن وفق دارد بگوید قبول است و اگر با قرآن وفق ندارد باید بگوید این روایت را از بیرون ساختند و به کتاب اضافه کردند و ما قبول نمیکنیم. شیعه آمده روایاتش را خیلی زیبا ردهبندی کرده است، اگر من همهاش را یادم باشد بگویم، چون برای ما در قم روز درس بود که اخبارِ رسیده یا خبرِ واحد است، یا خبر متواترِ است، یا خبر حسن است، یا خبر صحیح است، یا خبر موثق است، یا خبر مجهول است، یا خبر ضعیف است، یا خبر مطلق است، یا خبر مقید است، یا خبر عام است، یا خبر خاص، یا خبر عامی است و یا خاصی است، این اصطلاحات خبر در شیعه است.
من گاهی یک خبر را میخواستم بیاورم روی منبر بخوانم چهار پنج کتاب رجالی را میآمدم زیر و رو میکردم، سند روایت را بررسی میکردم که این پنج نفری که پشت هم روایت را نقل کردند اینها چه کسانی هستند، باید طبق نوشتههای بزرگان اطمینان پیدا میکردم که اینها آدمهای راستگو و درستی بودند. وقتی سند تمام میشد و درست بود حالا سراغ متن میآمدم، خب این متن با قرآن میزان است؟ با روایات دیگر میزان است؟ آخر آخرش با عقل سلیم میزان است، بعد باید یک روحانی روایت را حلاجی شده ببرد روی منبر که خدایی نکرده دروغی به نام دین به مردم نرسد که بروند به این دروغ عمل کنند.
یاری رساندن حاکم اسلام به مسیحی
به مدار اصلی و به جادهی اصلی برگردیم. بهترین مردم کسی است که به مردم سودمندتر باشد، نه فقط به مومن و شیعه، همهی مردم. آخر این کتاب کافی در باب الاشرح، یعنی باب زندگی با مردم این روایت خوانده میشود: امیرالمومنین(ع) روزگار حکومتش تک و تنها از کوفه بیرون به دنبال کاری رفته بود. چند کیلومتر با کوفه فاصله داشت. کارش را انجام داده و حالا تک و تنها دارد برمیگردد. میبیند بار یک کسی از روی مَرکب افتاده و آن هم پنجاه شصت کیلو است، بندهی خدا در راه ایستاده و منتظر است یکی برسد کمکش کند تا بار را روی مرکب بگذارد. (امیرالمومنین(ع) در روزگار حکومتش را میگویم) دید این شخصی که بارش افتاده مسیحی است، خیلی جالب است که روایات شیعه و آیات میگوید در خدمت کردن به مردم دین مردم را لحاظ نکنید! الان ببین مشکلش چیست، آن را حل کن، این عهدنامهی مالک اشتر معجزهی فکری امیرالمومنین(ع) است.
مطالعه دین در آلمان
من با همین لباس در آلمان بودم. در پارکی یک جوانی را دیدم که آمد کنار من روی نیمکت نشست. از قیافهاش هم معلوم بود اروپایی است؛ موی خرمایی، چشم رنگی، پوست سفید و روی پوست هم پر از لک، آنجا چون آفتاب کم دارند پوستها لک دارد. کنار من نشست و من در ذهنم است اینجا آلمان است و اینجا هم پارک است، این بزرگوار هم که آمد کنار من نشست مسیحی است. حالا من سلام آلمانی هم بلد نبودم، گفتم عربی سلام میکنیم بالاخره آلمان عرب زیاد رفت و آمد میکند، گفتم: سلام علیکم، با لبخند گفت: سلام. یکی از دوستان من هم با من بود، او زبان آلمانیاش کامل بود، به دوست من گفت: به این آقا بگو من به قیافهات و به شکل لباست علاقهمندم؛ یعنی اول خیالم را راحت کرد که مثل بعضی از رفقای بزرگوار ایرانمان با آخوند مخالف نیست، بعد گفت: به این آقا بگو من دانشگاه دیدهام، مطالعه کردهام، من ادیان مشهور جهان را مطالعه کردم، هیچ دینی را قویتر و استوارتر از دین اهل بیت(علیهمالسلام) و پیغمبر(ص) ندیدم، بگو تشیع بتون آرمه است! و بعد گفت: به این رفیقت بگو من عهدنامهی مالک اشتر را به آلمانی ترجمه کردم.
دین است دیگر، آدم هم عقل دارد و درس هم خوانده است، مقایسهی با ادیان دیگر میکند و میبیند آنها جوابگو نیستند و چیزی ندارند، ولی قرآن و اهل بیت جوابگو هستند.
همانند خورشید بودن نسبت به تمام مردم
یک روایت برایتان بگویم که خیلی هم جالب است، روایت از اهل بیت(ع) است که فرمودند: خدا به عیسی بن مریم فرمود: مسیح! صبحها که از خانه بیرون میروی تا وقتی که برگردی نسبت به تمام مردم مانند خورشید باش. بعد خدا توضیح میدهد و برای او میگوید: مسیح! وقتی خورشید طلوع میکند، فقط به خانههای متدینها طلوع میکند؟ فقط به خانهی خوبان طلوع میکند؟ نه! خورشید سخاوتمندانه طلوع میکند؛ یعنی کاری ندارد این خانه برای یهودی، ارمنی، زرتشتی، بیدین یا دیندار است، به همه طلوع میکند، مثل خورشید خیرت به همه برسد.
هجوم نور به فرد مسیحی در هنگام گفتن شهادتین
به من آدرس دخترخانمی را دادند و گفتند: باسواد است ولی مشکل اقتصادی دارد. من به آن دوستم گفتم حالا نیاز ندارد من ایشان را ببینم، به تو پول میدهم برو ببین مشکلش با چقدر حل میشود. رفت و آمد گفت: با اینقدر حل میشود، گفتم: ببرید. بعد به این واسطه گفته بود: این پول را چه کسی داده؟ دوستم به زبان خودش گفته بود یک کشیش در دین ما، به فارسی هم میگوییم یک آخوند، گفته بود میشود من این آخوند را ببینم؟ برای اینکه من از کشیشهای خودمان خیری ندیدم، گفته بود: بله ایشان در شهر ما منبر میرود، میخواهی غروب بیایم دنبالت به مسجد ببرمت، گفته بود: دنبالم بیا. بعد آمد به من گفت این خانم مسیحی را من شب میخواهم به مسجد بیاورم، داخل قسمت زنانه برود؟ گفتم: حتماً، حتماً برود.
شنیدید که امام صادق(ع) هر سال به مکه میآمد و در مقام ابراهیم مینشست، اعلام کرده بود هر کس دلش میخواهد با من بحث کند بیاید. حالا به زبان امروز برایتان بگویم؛ چهار نفر کمونیست، یعنی منکر خدا و دانشمند، عبدالله المقفع، ابن ابی العوجا، عبدالملک دینانی و عبدالملک بصری، اینها هم خیلی باسواد بودند و هم خیلی بیدین بودند، به حضرت صادق(ع) پیغام دادند: ما میخواهیم بیاییم با شما صحبت کنیم. امام فرمود: به آنها بگویید بیایند، من روزها در مقام ابراهیم هستم.
این دخترخانم را پای منبر آورد بعد هم برد او را رساند. فردای آن روز دوستم پیش من آمد و گفت: این دختر پایش را داخل یک کفش کرده که من میخواهم شیعه شوم، گفتم: خب این کار را بکن، گفت: نه میخواهد بیاید پیش خود شما شیعه شود، گفتم: او را بیاور، باحجاب است؟ گفت: از دیشب تا حالا باحجاب شده است. او را آورد، من شهادتین را که به او تلقین کردم یک نالهی عجیبی کشید و بدحال شد که خانمهایی که در آن خانه بودند ریختند و از آن بدحالی او را درآوردند، من پرسیدم: این دوتا کلمهی عربی «اَشهَدُ اَن لَا اِلَهَ اَلَّا اللهُ» و اینکه پیغمبر(ص) فرستادهی خداست، این را گفتی چرا حالت بد شد؟ گفت: در حال گفتن نور شدیدی به من هجوم کرد که من بیطاقت شدم.
-یاری رساندن حاکم اسلام به مسیحی
به همه خدمت کن و با همه نرم باش. امیرالمومنین(ع) دید این بندهی خدا معطل بار است، بارش را بلند کرد و تنهایی روی مرکب گذاشت. مرد به امیرالمومنین(ع) گفت: آقا شما چه کسی هستید؟ من عبد خدا هستم، مرد پرسید: کجا میروی؟ امام فرمود: به کوفه میروم. سر دو راهیای رسیدند که این مسیحی میخواست به ده خودشان برود و امیرالمومنین(ع) هم باید به کوفه میرفت. مسیحی دید امیرالمومنین(ع) دارد به دنبالش میآید، گفت: آقا مگر نفرمودی به کوفه میروم؟ امام فرمود: چرا، مرد گفت: پس چرا دنبال من میآیی؟ این طرف ده است، امام فرمود: پیغمبر(ص) ما به ما سفارش کرده است که اگر با شخصی سلام و علیک کردی وقت جدا شدن چند قدم او را بدرقه کن. این هم سفارش پیغمبر(ص) است. به امیرالمومنین(ع) گفت: از من خداحافظی نکن، من را مسلمان کن و بعد به کوفه برو. مسلمان شد و بعد به امیرالمومنین(ع) گفت: من اگر به کوفه آمدم، تو را کجا ببینم؟ فرمود: در مسجد، مرد پرسید: تو چه کسی هستی؟ فرمود: من علی بن ابیطالب هستم. مرد داشت جان میداد که رئیس جمهور یک مملکت به این پهناوری آمده بار افتادهی من را تنها بلند کرده و روی مرکب گذاشته! این خیلی مهم است.
ارزش و قیمت انسان
باز به اول حرف برگردم؛ آیات و روایات ارزش واقعی انسان را نشان میدهد، مرد یا زن فرقی نمیکند. برای چه اینقدر اصرار دارد به انسان بفهماند؟ برای اینکه انسان قیمت عظیمی دارد، آن قیمت را بشناسد و خودش را مفت نفروشد. تمام بدبختیهای کرهی زمین؛ گناهان، ظلمها، غارتگریها، آدمکشیها، دزدیها، رشوه، دروغ، غیبت و تهمت، ارزانفروشی است. خودت را بشناس یعنی بفهمی چه کسی هستی و ارزانفروشی نکنی.
این جمله را من در یک تفسیر قرآن دیدم که برای قرن یازدهم است، در ترکیه نوشته شده و در شهر استانبول است، ده جلد دارد و تفسیر باحالی است، البته هر هشت ده صفحهاش هم یک اشتباه بزرگ دارد، چون نویسندهاش غیرشیعه است ولی آدم خوبی بوده، چون از ائمهی ما در این تفسیر، روایت نقل کرده است، با انصاف است.
یک نکتهی خیلی جالبی هم که به ذهن هیچ کس نرسیده ولی به ذهن او رسیده که خیلی این نکته با ارزش است، وقتی سورهی انسان را تفسیر میکند «هَلْ أَتىٰ عَلَى اَلْإِنْسٰانِ حِينٌ مِنَ اَلدَّهْرِ» ﴿الإنسان ، 1﴾ این را که تفسیر میکند، بارک الله! علم است دیگر، علم یکجا و پیش یک نفر که نیست، پخش است، من باید دنبال علمای بزرگ جهان بدوم که آن چیزی که من ندارم ولی در پخش کردن به یکی دیگر رسیده از او بگیرم. آخر سورهی انسان میگوید که مهمترین نعمتهای بهشت در این سوره بیان شده است. مهمترین نعمتها، درست هم میگوید؛ یعنی اصول نعمتهای بهشت در این سوره است. بعد میگوید چرا خدا یکی از بزرگترین نعمتهای بهشتش را که حورالعین است در این سوره نیاورده و در سورهی واقعه آورده «وَ حُورٌ عِينٌ» ﴿الواقعة، 22﴾ «كَأَمْثٰالِ اَللُّؤْلُؤِ اَلْمَكْنُونِ» ﴿الواقعة، 23﴾ اما چرا در این سوره نیاورده؟ میگوید نباید میآورد؛ چون در چند آیهی این سوره در ارتباط با اهل بیت(علیهمالسلام) است و صدیقه کبری(س) جزء اهل بیت(علیهمالسلام) است، خدا به احترام زهرا(س) نام او را اینجا نیاورده است.
حیات ویژه انسان و مجازات تخریب آن
ایشان که در قرن یازدهم و در استانبول بود در این تفسیرش این روایت را از پیغمبر(ص) نوشته است: (خیلی جالب است توجه هم داشته باشید) «اَلاِنسانُ» یعنی نه فقط گوشت و پوست و خون و رگ و استخوان، اسم آنها بشر است، لذا شما در قرآن مجید میبینید بعضی آیات کلمهی آدم را ذکر کرده و آن برای یک نفر است، فقط اسم حضرت آدم است. در مسألهی آفرینش جسم تمام آیات کلمهی بشر را آورده است «إِنِّي خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ» ﴿ص ، 71﴾ من میخواهم از خاک بشر خلق کنم. اما نوبت ارزشهای انسان که میرسد لغت انسان را میآورد، چقدر عالی است که میگوید: «يٰا أَيُّهَا اَلْإِنْسٰانُ» نه یا ایها البشر، «يٰا أَيُّهَا اَلْإِنْسٰانُ إِنَّكَ كٰادِحٌ إِلىٰ رَبِّكَ كَدْحاً» ﴿الانشقاق ، 6﴾ «هَلْ أَتىٰ عَلَى اَلْإِنْسٰانِ» ﴿الإنسان ، 1﴾ نه که بگوید: علی البشر، «لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» ﴿التين ، 4﴾ چون داستان ارزشها در این آیه است.
پیغمبر میفرماید: «اَلاِنسانُ بُنیَانَ اللهِ» انسان یک ساختمان ویژهی الهیه است، ساختمان جسم ما که ویژه نیست، ویژه است؟ این پوستی که ما داریم حیوانات هم دارند، حالا آنها به تناسب حیوان بودنشان پوستشان کلفتتر است، دیر زخم میشود، کرگدن، اسب، گاو، شتر، خرس یا شیر، آنها هم به تناسب وجودشان پوست دارند و ما هم به تناسب خودمان پوست داریم. آنها هم اسکلت استخوانی دارند، ما هم داریم. آنها خون دارند، ما هم خون داریم. این روایت کاری به پوست، گوشت، استخوان و خون ندارد، «اَلاِنسانُ بُنیَانَ اللهِ» انسان ساختمان ویژهی خداست که کاری که خداوند در او کرده در هیچ موجود زندهای نکرده است.
آن وقت جملهی بعدش که خیلی آدم باید مواظب باشد «مَلعُونٌ مَن هَدِمِ بَنیانَهُ» مورد لعن خداست آن کسی که آن بنیان ویژه را تخریب کند تخریب کند که بعد از این تخریب دیگر خدا او را انسان نبیند بگوید «أُولٰئِكَ كَالْأَنْعٰامِ» ﴿الأعراف ، 179﴾ دیگر او را انسان نبیند بگوید «مَثَلُ اَلَّذِينَ حُمِّلُوا اَلتَّوْرٰاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهٰا كَمَثَلِ اَلْحِمٰارِ» ﴿الجمعة، 5﴾ آدم نبیند.
باطن شمر در خواب ابیعبدالله(ع)
عصر تاسوعا یک ساعتی به غروب مانده بود، ابیعبدالله(ع) بیرون خیمه خیلی خسته شده بود و روی خاک نشسته بود، سرش را روی زانویش گذاشته بود و خواب بود. جارچی دشمن فریاد زد: به خیمهها حمله کنید، مردها را بکشید، بچهها را هم بکشید، خیمهها را هم بسوزانید و اثاثها را غارت کنید؛ یعنی بعد از نیم ساعت دیگر این کار اتفاق میافتاد. زینب کبری(س) پیش ابیعبدالله(ع) آمد تا خبر را بگوید، دید امام خواب است، بالاخره چارهای نبود، میخواهد جنگ بشود و فرمانده را باید بیدار کرد. خیلی آرام گفت: حسین جان! امام سرش را بلند کرد، قبل از اینکه زینبکبری(س) بگوید جارچی جار زده که حمله کنند، امام فرمود: خواهر خواب عجیبی دیدم، گفت: آقا چه خوابی دیدید؟ امام فرمود: خواب دیدم در یک بیابان تنهایم، یک سگ خیلی درشت هیکل که بیماری پوستی هم داشت و دوتا دندانهای جلویش هم ردیف همهی دندانها نبود و کمی پیشتر بود، این سگ برای حمله کردن به من خیز برداشت، تو من را صدا کردی، بعد فرمود: خواهر معنی این خواب را میدانی چیست؟ گفت: نه حسین جان، فرمود: قاتل من فردا شمر است؛ یعنی یک موجودی که از انسانیت افتاده و روحش سگ و هار شده است.
«مَلعُونٌ مَن هَدِمِ بَنیانَهُ» مورد لعنت خداست آن کسی که این ساختمان ویژهی معنوی عقلی، اندیشهای و فطری را خراب کند. با چه کلنگی؟ کلنگ شهوات حرام، کلنگ هوای نفس حرام، کلنگ اعمال حرام و کلنگ اخلاق حرام.
توبه در آیات قرآن
من وقتی به خودکشی انسانیتیم برسم اصلاً عاشقم با هر ابزاری انسانیتم را بکشم؛ عاشقم یعنی افراد را جمع میکنم و میگویم با سه ماشین برویم شمال، چند روز تعطیل است، مشروب خارجی دارم، بند و بساط قمار هم دارم، چهار زنی که مثل خودمان است و آنها هم از انسانیت درآمدند و خودشان را کشتند، آنها را هم برداریم برویم هفت هشت ده میلیون هم خرجمان است، خدا برکت بدهد؛ نمیفهمد دارد چه کار میکند! دارد خودکشی انسانی میکند نه بدنی، این ملعون است.
حالا اگر اینگونه آدمها به تورتان خوردند، یک وقتی دیگر که سنشان کمی بالا رفته بود و از نظر شهوات کمی سست شده بودند و گاهی به ذهنشان میخورد که اگر قیامت راست باشد تکلیف ما چیست، که اگر حافظ میگوید:
(وای اگر از پس امروز بُوَد فردایی)
شما را به عنوان یک متدین، مسجدی و هیئتی دیدند و گفتند: آقا ما چهل سال است خرابکاری کردیم، ما اگر بخواهیم توبه کنیم توبهمان قبول است؟ شما طبق آیات قرآن بگویید: صددرصد قبول است، شک هم نکنید! اگر به مردم بدهکاری مالی یا حقوقی داری برو به آنها بده، اگر نداری که هیچ، از الان هم تصمیم بگیر نمازهایی که نخواندی بخوانی و روزههایی که نگرفتی یواش یواش بگیر و گناهانت را هم ترک کن بلکه خدا تو را میبخشد.
همیشه گنهکاران را به جای رودررو کردن با جهنم با ارحم الراحمینی خدا روبهرو کنید، با غفار و ذنوبی خدا روبهرو کنید، چون اگر این کار را نکنید یک مشتری از دستمان رفته، ما باید برای پروردگار مشتری جمع کنیم نه اینکه خدا نیاز داشته باشد نه! گنهکار نیاز به رحمت خدا دارد. مردم را به خدا، به پروردگار تشویق کنید.
یک وقتی به من ایراد میگیرند و میگویند: شبهای احیای شما عیب دارد، میگویم: عیبش چیست؟ میگویند: احیا یک ساعت بیشتر نمیکشد و هشت در بهشت را به روی مردم باز میکنی و همه را به داخل آن هل میدهی و بعد هم یاالله میکنی و از منبر پایین میروی. به آنها میگویم: شما درس خواندید و روحانی هستید، شب احیا شب جهنم بردن مردم است؟ شب احیا که شب جهنم بردن مردم نیست، شب احیا بیمارستان پروردگار است، شب درمان، معالجه، محبت، نرمی و اخلاق است.
-بخشش قتل نُه فرزند با توبه
مردی پیش پیغمبر(ص) آمد، اسمش هم قیص بن عاصم بود. (غیرشیعه هم نوشتند) گفت: آقا تکلیف من چیست؟ قبل از بعثت شما من پدر بودم و نُه دختر به دست خودم زنده به گور کردم، حالا برای آن نه نفر قیامتم چه میشود؟ پیغمبر(ص) فرمود: توبه کن، از خدا عذرخواهی کن تو را میبخشد، چون روزگار جاهلیت بوده و حلال و حرام را نمیدانستی.
این بحث امشب بود. این ارزشیابی دین است! «اَلاِنسانُ بُنیَانَ اللهِ» ساختمان ویژه است «مَلعُونٌ مَن هَدِمِ بَنیانَهُ»
-آمرزش شخصی از بنیامیه با توبه
یک روایت هم بگویم که خیلی عالی است. یک جوانی پیش امام صادق(ع) آمد و گفت: آقا این شیعهها مینشینند دور هم زیارت عاشورا میخوانند (زیارت عاشورا از زمان امام باقر(ع) رسم شد. اصلاً زیارت عاشورا را امام باقر(ع) یاد داده است.)، گفت: آخر زیارتم صد بار میگویم «اَللهُمَّ العَن بَنی اُمَیَّةَ قَاطِبَةً» قاطبه یعنی کل، بدون استثناء زن و مرد و بچه و کوچک و بزرگ و پیر و جوان، خدایا بنی امیه را مورد لعنت قرار بده! بعد گفت: یابن رسول الله! من پدر و مادرم اموی هستند، من جزء آن تیره هستم اما خودم فهمیدم فرهنگ شما حق است، شیعهام و نماز، روزه و حجّام را مطابق شما انجام میدهم، روزی چندصد هزارتا لعن که حالا در دههی عاشورا روزی چند میلیون هم میشود، این لعنت شامل حال من هم میشود؟ حضرت فرمودند: «اَنتَ مِنَّا» تو جزو مایی، چون تو ساختمانت را خراب نکردی و سالمی، رحمت خدا شامل حال تو است.
مظلومیت حضرت علیاصغر(ع)
بچه در آغوشش است؛ به اندازهای که ته یک نعلبکی را آب بریزند و با یک پارچهی تمیز یا با یک ذره پنبه نمدارش کنند و به لبش بکشند بسش است. خرابکنندگان بنیان انسانیت اگر یک ته استکان آب به ابیعبدالله(ع) میدادید از فرات کم میآمد؟ بچهی شش ماهه که یک لیوان آب نمیخواهد، یک استکان آب هم نمیخواهد، یک نم آب میخواهد!
کوفیان این قصد جنگیدن نداشت// این گلوی تشنه ببریدن نداشت
لالهچینان دستتان ببریده باد// غنچهی پژمردهام چیدن نداشت
اینکه با من سوی میدان آمده// نیتی جز آب نوشیدن نداشت
با سه شعبه غرق خونش کردهاید// آنکه حتی تاب بوسیدن نداشت
گریهام دیدید و خندیدید، وای!// کشتن شش ماهه خندیدن نداشت
دست من بستید و دست افشان شدید// صید کوچک پای کوبیدن نداشت
از چه دادیدش نشان یکدیگر؟// شیرخوار غرق خون دیدن نداشت
نقل شده قبر آماده شد، بدن شش ماهه را روی خاک گذاشت و آمادهی لحد چیدن شد، دید صدای مادر بچه میآید:
مچین خشت لحد تا من بیایم// تماشای رخ اصغر نمایم.
تهران حسینیه شهدا جمادی الثانی 1441 جلسهی پنجم