يكى از پيران معرفت را پرسيدند: عارف را چگونه بايد كه باشد؟
گفت: چنان بايد كه از ميان خويش و آن خداوند خويش، چهار چيز بردارد:
يكى: ابليس را و هر چه او خواهد و خواست وى معصيت بُوَد كه اندر وى زوال ايمان بُوَد و اندر زوال ايمان دوزخ جاودان بود.
[كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ* فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ ] .
[داستان منافقان كه كافران از اهل كتاب را با وعده هاى دروغ فريفتند] چون داستان شيطان است كه به انسان گفت: كافر شو. هنگامى كه كافر شد، گفت:
من از تو بيزارم، من از خدا كه پروردگار جهانيان است، مى ترسم.*
سرانجامشان اين شد كه هر دو در آتش اند و در آن جاودانه اند و اين است كيفر ستمكاران.
دوم: نفس و آنچه خواهد كه نفس بدان كارى كند بد و بد كردارى را جاى آتش بود، چنان كه گفت در قصه يوسف صديق:
[وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ ] .
من خود را از گناه تبرئه نمى كنم؛ زيرا نفس طغيان گر، بسيار به بدى فرمان مى دهد مگر زمانى كه پروردگارم رحم كند؛ زيرا پروردگارم بسيار آمرزنده و مهربان است.
سوم: هواى تن را و آنچه او خواهد و اندرين جهان هر كه به راحت بود بدان جهان رنج برد چنان كه گفت حق تعالى:
[أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ ] .
آيا كسى كه هواى [نفسش ] را معبود خود گرفته ديدى؟
چهارم: دنيا را و آنچه او خواهد دست بازدارى كه دنيا از تو خدمت خواهد و فراموشى آخرت خواهد، قوله تعالى:
[فَأَمَّا مَنْ طَغى * وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا* فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى ] .
و اما كسى كه طغيان و سركشى كرده* و زندگى دنيا را [بر زندگى ابد و جاويد آخرت ] ترجيح داده،* پس بى ترديد جايگاهش دوزخ است.
پس چون بنده عارف، اين چيزها را از ميان برداشت، حلاوت معرفت يافت، پس هر كه با ابليس صحبت كند از هاويه نرهد كه با خداوند صحبت كند از اين همه برهد.
منبع : پایگاه عرفان