حضرت على عليه السلام در «نهج البلاغة» اين دو شكل رابطه را اين گونه ترسيم مى نمايند:
وَإنَّما الدُّنْيا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأعْمى ، لا يُبْصِرُ مِمّا وَراءَها شَيْئاً وَالْبَصيرُ يَنْفُذُها بَصَرُهُ وَيَعْلَمُ أنَّ الدّارَ وَراءَها، فَالْبَصيرُ مِنْها شاخِصٌ وَالْأعْمى إلَيْها شاخِصٌ، وَالْبَصيرُ مِنْها مُتَزَوِّدٌ وَالْأعْمى لَها مُتَزَوِّدٌ «1».
دنيا در نظر كور دلان آخرين مرز آفرينش است كه فراسوى آن چيزى نمى بيند، به همين خاطر تمام همّتش و ماهيت و وجودش و حيثيّت و هويّتش، خرج آن مى گردد و پس از به دست آوردن آن، ناگهان از دست داده و با دست تهى از دنيا مى رود، اما روشن دل و انسان بصير و بينا ديده اش را به حقيقت باز مى كند و آن را مى بيند و مى يابد كه پس از آن جهان ديگرى است، چرا كه نظام عالى علم و به خصوص وضع حيات انسان اقتضا دارد كه حتماً و بدون شك پس از اين دنيا دنيايى ديگر براى رسيدن به نتيجه اعمال باشد.
بينا، به وسيله بندگى و طاعت و ترك معصيت از افتادن به دام دنيا مى گريزد و نابينا، با ترك طاعت و آلوده شدن به گناه، دچار اسارت اين خانه فريبنده مى گردد.
شخص بينا، براى آينده اش از دنيا توشه مى گيرد و نابيناى بدبخت تمام وجودش را براى فراهم كردن توشه، براى دنيا خرج مى كند و به عبارت ديگر: دنيا برده بينا و حاكم و مولاى نابيناست.
رابطه بينا با دنيا براساس عفاف و كفاف و انفاق و رابطه نابينا و كور دل با دنيا بر مبناى حرص و طمع و بخل است و اين دنيا كجا و آن كجا كه در اين مرحله، دنيا هلاك كننده و در آن مرحله، دنيا سازنده و پرداخت كننده است.
اگر دنيا و شؤونش را فقط و فقط به خاطر حضرت حق بخواهيد، نه طاعتى از دست مى رود و نه به گناهى از گناهان كبيره، آلوده مى گرديد.
تمام بدبختى هاى انسان در اين دنيا با دست خودش فراهم مى گردد و آن هم محصول رابطه غلط او با دنياست، اين دنيا همان دنيايى است كه انبيا و ائمه عليهم السلام در آن زندگى كردند و هر يك به سهم خود از آن بهره بردارى نمودند، از خوراك و مسكن و پوشاك و مقامش و ساير شؤون آن استفاده كردند و سپس با كمال عزت و با كوله بارى از فيض و رحمت حضرت حق به سوى عالم بقا شتافتند، بياييد شما هم با اين دنيا همانند انبيا و ائمه، رابطه برقرار كنيد، با مال و منالش و جاه و مقامش و زر و زيورش و زن و فرزندش همسان با آن بزرگواران عمل كنيد، تا هم در اين دنيا و هم در آن دنيا از عمر و از حركات و اعمال و اخلاق خود بهره مند شويد.
اى كه خواهى ره برى در كوى دوست |
جز محبت نيست راهى سوى دوست |
|
عقل را نشناخت كس بر آستان |
عشق باشد پاسبان كوى دوست |
|
آنچه موسى يافت در آن نيمه شب |
يافت دل در حلقه گيسوى دوست |
|
چون به خونم دوست بازو رنجه كرد |
بوسه بايد داد بر بازوى دوست |
|
يار خواهى دل بنه بر جور يار |
دوست خواهى صبر كن با خوى دوست |
|
فرخ آن پيكى كه آيد زان ديار |
روشن آن چشمى كه بيند روى دوست |
|
بر طواف كعبه رو آرند خلق |
كعبه ما هست طوف كوى دوست |
|
جاودان كس را بقا نبود هما |
جز كسى كاو زنده شد از بوى دوست |
|
منبع : پایگاه عرفان