احياى قلب مرده و آلوده به گناه
انواع قلب نسبت به اعمال انسان
تهـران، حسينيه همدانى ها رمضان 1384
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
بحث ما به علت و سبب ظهور گناه از انسان رسيد. وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آلهقلب را به سه نوع قلب تقسيم كرده اند. اول: تعبير مى كنند به « قلب مشغول بالدنيا » دوم: تعبير مى كنند به « قلب مشغول بالعقبى » و سوم: تعبير مى كنند به « قلب مشغول بالمولى ».[1]
البته زمانى كه انسان كودك است، پدران و مادران و معلمان در جهت دادن به قلب نقش مهمى دارند. ممكن است اين ها قلب را صد در صد به سوى ماديت محض جهت بدهند، اما آيا اگر قلبى در خانه، مدرسه و يا جريانات حاكم بر جامعه به طرف ماديت محض جهت داده شود، اين جهت دهى براى هميشه حال ثابتى نسبت به قلب دارد؟
آيا تمام درهاى فرار از اين جهت دهى به روى قلب بسته است؟
خدا در قرآن مجيد و روايات جواب مى دهند: نه. اين جهت گيرى حالى ثابت و دايمى ندارد و درهاى فرار براى اين كه از اين فضاى صد در صد مادى حاكم بر قلب فرار كند، به روى صاحب اين قلب بسته نيست.
ديگر بالاتر از اين نمى شود كه قلب به قلبى مرده تبديل شود ؛ يعنى همه حركات ارزشى قلب از دست برود و خداوند متعال، انبيا و ائمه عليهم السلام قضاوت كنند كه اين قلب، قلب مرده اى است. ديگر بالاتر از اين نيست، ولى همين قلب مرده نيز قابل زنده شدن است.
در « نهج البلاغه » اميرالمؤمنين عليه السلام نصيحت مفصلى به امام مجتبى عليه السلامدارند، كه هيچ پدرى در عالم، چنين وصيت و سفارشى را قبل از ايشان به فرزندش نداشته است و بعد از ايشان نيز نخواهد داشت. پدران، فرزندان را نصيحت كرده اند، اما نه با چنين متن و مطالبى.
احياى قلب مرده با موعظه
به حضرت مجتبى عليه السلام مى فرمايد:
« اَحْىِ قلبَك بِالموعظة »[2]
قلب مرده ات را با شنيدن موعظه زنده كن.
كلمه حيات در برابر مرگ است، اين كه حضرت مى فرمايد: « أحى » يعنى قلب مرده را زنده كن. البته اين نصيحت به همه نسل هاى عالم است، نظر شريف
ايشان اين بود كه با حرف زدن با فرزند خود، با تمام مردم تا روز قيامت كه اين حرف به گوش آنها مى رسد، حرف بزنند.
معلوم مى شود نفسى كه دل مرده را زنده مى كند، موعظه است. موعظه كار عيسى بن مريم عليهماالسلام رانسبت به مرده مى كند. دل مرده لياقت دارد كه با موعظه زنده شود. اين زنده شدن مرده در عالم، هر روز هست. پروردگار عالم هر روز هزاران مرده را زنده مى كند. اين بچه هايى كه هر روز متولد مى شوند، قبل از اين كه نطفه در صلب پدر بشوند، خاك مرده بودند. خدا خاك مرده را زنده مى كند.
زنده شدن مرده امكان قطعى دارد. حال اگر اين مرده، قلب باشد، نه اين كه از ضربان مرده باشد، بلكه از آن حال الهى و ملكوتى مرده است. آن قلب قابل زنده شدن است. اگر قابل نبود كه اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندش امر نمى كردند:
« احى قلبك بالموعظة »
يعنى اعتقاد اميرالمؤمنين عليه السلام اين است كه قلب مرده قابليت زنده شدن را دارد و مى شود از دست ابليس درآورد و به پروردگار عالم وصل كرد ؛ يعنى مى شود اين مقتول را زنده كرد.
وقتى به دستور خدا عضوى از گاو كشته شده بنى اسرائيل را به بدن مقتول بزنند، جوان مقتول با چشيدن ضربه يك عضو گاو زنده مى شود، خدا قلب مرده را با موعظه زنده نمى كند؟
اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: ممكن است قلب مرده اين گناهكار را بخواهيد زنده كنيد، طول بكشد، اما نااميد نباشيد. نهصد و پنجاه سال حضرت نوح عليه السلام را زنده نگهداشت تا مرده ها را زنده كند.
توبه، زنده كننده قلب مرده
امام زين العابدين عليه السلام عرض مى كند:
« الهى البستنى الخطايا ثوب مذلّتى و جلّلنى التباعد منك لباس مسكنتى و أمات قلبى عظيم جنايتى »
تمام گناهان جمع شده و قاتل قلبم شده اند و قلبم را كشته اند. آيا اين مرده ديگر زنده نمى شود؟ يعنى ديگر بايد رهايش كنم و تسليم اين مرده شوم و با آن به جهنم بروم؟ بگويم: آب كه از سرم گذشت، چه يك وجب، چه صد وجب؟
اگر اين طور بود، امام زين العابدين عليه السلام در ادامه نمى فرمودند:
« امات قلبى عظيم جنايتى فأحيه بتوبة منك »[3]
تو توبه مرا بپذير تا با قبولى و پذيرش توبه ام، قلب مرده من زنده شود. موعظه و توبه اين مرده را زنده مى كند.
اگر پدران، معلمان، جوانان و جريانات اجتماعى حيات الهى قلب را نابود كردند، من به آخر جاده نرسيده ام، بن بستى براى من ايجاد نشده و قلبم مرده است، اما عقل، وجدان و حالات انسانى من كه نمرده است. بالاخره با وجود قلب مرده من، به ذهنم مى زند كه بروم حرف هاى پدر و مادر، معلم خوب و حرف ديگران را نيز گوش بدهم. اين نور به عقل من مى زند ؛ چون پروردگار
عالم در ازل اراده دارد كه تا جايى كه زمينه مساعد است، اجازه ندهد حتى يك نفر نيز به جهنم برود.
گناه، كشنده قلب
مگر اين كه خود او، نه تنها با زبان و شعارش، بلكه عملاً به پروردگار اعلام كند: دلم مى خواهد به جهنم بروم، كارى به كارم نداشته باشيد.
پروردگار زود نمى گويد: باشد، ديگر كارى به كار تو ندارم، بلكه سال ها به دنبال اين انسان پيام مى فرستد كه من خدايى نيستم كه از تو قهر كنم. به قدرى در كنار تو مى مانم تا شايد به جهنم نروى. تا چه وقت؟ تا آخرين نفس كه مى خواهد بالا بيايد، اگر بگويى: نمى خواهم به جهنم بروم، اشتباه كردم، مى گويد: باشد، ديگر به جهنم نمى روى.
در دستگاه او، از اين طرف، كار به اين راحتى نيست كه بگويى نمى خواهم و او بگويد: باشد، به دنبال خداى ديگرى برو! تو هزاران بار بگو نمى خواهم، او هزار بار مى گويد: من كه تو را مى خواهم. تو بگو بهشت را نمى خواهم، او مى گويد:
بيا بهشتت دهم نرو تو در نار ما
همه اين حرفها را برعكس جواب مى دهد. من اين ها را از آيات قرآن مى گويم. فرعون مى گفت: جوان ها را مى كشم، برترى جويى و فساد مى كنم، يعنى خدا و بهشت را نمى خواهم.
خدا به حضرت موسى عليه السلام فرمود:
« اذْهَبَآ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى »
فرعون مى گويد نمى خواهم؟ بيخود نمى خواهد،
« فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى »[4]
پيام مرا خيلى نرم به او برسانيد، او مى گويد من تو را نمى خواهم، اما من او را مى خواهم. من بهشت رفتن او را مى خواهم. او اين همه گناه كرده است، من آمرزش او را مى خواهم. همه اين نكته ها در « لعلّه » نهفته است. روى سند قرآنى حرف مى زنم.
بدترين بنده از نظر خدا
خداوند متعال به حضرت موسى عليه السلام فرمود: از من بپرس در اين كره زمين بدترين بنده ات چه كسى است؟ گفت: خدايا ! بدترين بنده تو كيست؟ گفت: كسى كه مردم را از من نااميد كند. من نمى خواهم مردم از من جدا شوند. من نمى خواهم گوينده اى به نام گوينده اسلامى با مردم طورى حرف بزند و طورى مرا و قيامت را نشان بدهد كه مردم بگويند: اگر خدا اين است، نخواستيم.
نعوذ بالله معنايش اين نيست كه پروردگار وادار شده است تا ناز ما را بكشد كه تو را به خودم قسم، جهنم نرو، بلكه به بهشت برو. اين حرف ها بوى لطف، رحمت و كرم خدا را مى دهد. بوى عنايت و عشق. خدا عاشق ما است. ضربه خوردن معشوق را نمى خواهد.
قلب مرده با چه چيز زنده مى شود؟ اگر پدر و مادر، معلم و اجتماعى، قلب را مى ميراند، قلب مرده، عقل كه نمرده است. اين همه قلب مرده در دنيا هست، اما عقل آنها كار مى كند ؛ چون اختراع مى كنند، مى سازند، كار مى كنند.
پيام هاى نورى دايم از طرف خدا به سوى عقول شعاع مى اندازد، بعد از چند سال قلب مردگى، ناگهان مى گويد: ما كه همه حرف ها را شنيديم، حرف ابولهب، ابوجهل، يزيد و معاويه و امثال آنها، يك بار نيز حرف ابى عبدالله عليه السلامرا بشنويم، ببينيم آنان چه مى گويند. ما كه همه صداها را شنيديم، برويم به عالم ربانى بگوييم: شما چه مى گوييد؟ اين هدايت هاى درونى نسبت به بشر زياد شده است.
شكل هاى مختلف پيام دادن خدا به غافلان
اگر عقل ها اين پيام هاى نورى را نگيرد، پروردگار عالم از طريق وجدان پيام مى دهد. اگر پيام را نگيرد، نمايش هاى ملكوتى در خواب ايجاد مى كند، حتى براى دشمن. سوره مباركه يوسف عليه السلام را بخوانيد.
هفت سال بسيار سخت و هفت سال رفاه را به حاكم كافر مصر در خواب نشان مى دهد تا به دست و پا بيافتد كه اين خواب چيست و بعد به زندان بروند و حضرت يوسف عليه السلام را بياورند تا خواب را تعبير كند و مملكت را از نابودى مادى و معنوى نجات بدهد.
نمونه اى از پيام دادن خدا در خواب
« الغدير »، اين كتاب جهانى كه تمام علماى غيرشيعه را زمين گير كرده و هيچ دانشمند اسلامى غيرشيعه اى، حتى يك جزوه عليه آن نتوانسته است بنويسد. تا اين حد محكم است.
علامه امينى در جلد ششم مى فرمايد: خيلى وقت قبل در كشور بحرين، پدر و مادرى ناصبى ؛ يعنى دشمن سرسخت اهل بيت عليهم السلام چهارده سال بچه دار نشدند. روزى اين زن و شوهر نذر كردند كه الهى ! بر عهده ما باشد كه اگر به ما
فرزند بدهى، تقويتش مى كنيم، جوان كه شد، غرق در اسلحه اش مى كنيم تا برود در راه كربلا بايستد، زوّار امام حسين عليه السلام خواستند بروند، به آنها حمله كند و آنها را بكشد و اموال آنها را ببرد. اين نذر واجب شرعى را كردند. از اين بالاتر جنگ با خدا مى شود؟ جنگ با پيغمبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام و جنگ با حقيقت.
اما خدا گفت: بالاخره شما زن و شوهر دل داريد. همان سال بچه دار شدند. چه خداى عجيبى است. مى گويد: آمده گدايى كرده، من نيز داراى كرم بى نهايت هستم، رد نمى كنم. بچه بزرگ شد. پدر و مادر او را خواستند، گفتند: اين نذر ما بوده است. اسلحه بردار و برو. اين هم نقشه جاده كربلا.
جوان راه افتاد. خدا گفت پيام عقلى و وجدانى را نگرفت، پس بگذار پيام ما را در خواب بگيرد. در بين راه خسته بود، در خواب سنگينى فرو رفت. در عالم خواب ديد قيامت شده است، به همان صورتى كه قرآن مطرح كرده است، نوبت به او شد. ملائكه با خشم آمدند و گريبانش را گرفتند. گفتند: مردك قاتل ! آن هم قتل در راه كربلا و كشتن زوّار عزيز خدا. گفتند: تو محاكمه و دادگاه ندارى، برو.
خواب بوده، كسى را نكشته بود، فقط قصد داشت بكشد. جلوى ملائكه را گرفتند، گفتند: او را رها كنيد. وقتى خواب بود و بر اثر خستگى خوابش سنگين بود، چند زائر آمدند رد شدند، گرد و غبار پاى آنها و راه رفتن آنها روى او ريخته است، نمى شود به جهنم برود ؛ چون او بوى حسين عليه السلام مى دهد. جوان از خواب پريد، ديد هوا تاريك است و خبرى از زوّار نيست. شمشير، خنجر و زره را درآورد. راه كربلا را در پيش گرفت. با خود مى گفت: وقتى با گرد و غبار كفش زوّار او ما را نجات دادند، واى به حال اين كه خود ما زائر او شويم. اين را مى گفت و مى رفت.[5]
تلاش خدا براى دست گيرى
جوان پيام را گرفت ؛ جوان ها ! خدا نمى خواهد كه شما به جهنم برويد. حتى اگر شما بگوييد: خودم مى خواهم بروم، او مى گويد: به اين زودى نمى گذارم بروى، تا نفس آخر به دنبال تو هستم. از پيغمبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: در توبه و قبولى خدا تا چه وقت به روى ما باز است؟ به گلوى مبارك خود اشاره كرد و فرمود: تا نفس به اينجا برسد.[6]
چقدر گفته است: خواب شما در ماه رمضان عبادت است، سكوت شما ذكر است،[7] ذكر شما عبادت ويژه اى است و روزه شما « جنة من النار »[8] زمان
افطار، لحظه خوشحالى از اين كه روزه گرفتيد و خوشحالى ديگرى براى شما بايگانى كرده ام كه در قيامت به شما مى دهم.[9] اينجا جاى آن نيست.
فكر مى كنيد با نمازهاى شما، با گريه ها، انفاق و محبت شما به اهل بيت عليهم السلام چه مى كنند؟ او حاضر نيست كسى به جهنم برود. تا نفس آخر شما را نگه مى دارد كه نرويد.
دوستان را كجا كنى محروم
تو كه با دشمنان نظر دارى[10]
دو پيغمبر را به دنبال فرعون فرستاد كه نمى خواهم به جهنم بروى، اما او گفت: مى خواهم بروم. او هيچ لحظه اى شما را رها نمى كند، شما نيز او را حداقل تا ماه رمضان ديگر رها نكنيد.
تكيه بر خدا به جاى مشغوليت به گناه
سبب ديگر گناه، مشغوليت به گناه است. نگذاريد پول، شهوت و مقام در متن زندگى شما بيايد. اين ها را هميشه در حاشيه نگهداريد. اگر گرسنه شديد، لقمه حلال به قناعت بخوريد. اگر تحريك شهوت شديد، به همسر خود قناعت كنيد و اگر ازدواج نكرده ايد، خدا در قرآن مى فرمايد: عفت پيشه كن، خود را نگهدار و آلوده و نجس نكن، با اين نگه داشتن، من دو اجر به تو مى دهم.[11]
وقتى در كنار خيمه عرض كرد: برادر ! بعد از كشته شدن تو، تكليف من با اين
خانم ها و بچه ها چيست؟ به او فرمود: زينبم ! تا مدينه در آرامش كامل بودى. خواهر ! به خدا تكيه كن. چه يار و تكيه گاهى بهتر از خدا؟[12]
كنار سفره او باشيد و با او رفيق باشيد. شما وظيفه واجب داريد كه به همين صورت پيام خدا را به ديگران برسانيد. به اطرافيان خود خدا را معرفى كنيد، براى اين كه اگر كشورى بى خدا شود، تهيدست مى شود. اگر خانواده اى بى خدا شوند، به مرگ بزرگ تر، « موت اكبر » گرفتار مى شوند. بى خدا شويم، از همه چيز سلب مى شويم.
هيچ لحظه زندگى لذت بخش تر از وقتى نيست كه انسان در كنار خدا و با او و براى او است.
اميرالمؤمنين عليه السلام در « نهج البلاغه » مى فرمايد: اگر با او باشيد، از درون شما با شما حرف مى زند. به جاى اين كه شما با او مناجات كنيد، او با شما نجوا مى كند.[13]
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
[1] ـ تحرير المواعظ العددية: 245؛ «و قال صلى الله عليه و آله: القلب ثلاثة أنواع: قلب مشغول بالدنيا، و قلب مشغول بالعقبى، و قلب مشغول بالمولى؛ أمّا القلب المشغول بالدنيا فله الشدّة و البلاء، و أمّا القلب المشغول بالعقبى فله الدرجات العلى، و أمّا القلب المشغول بالمولى فله الدّنيا و العقبى و المولى.»
[2] ـ نهج البلاغه: نامه 31 (من وصية له عليه السلام للحسن عليه السلام)؛ «. . . أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ وَ نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْيَا وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ وَ اعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِينَ وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ الْأَوَّلِين. . . .»
[3] ـ بحار الأنوار: 91/142، باب 32 (الْمُنَاجَاةُ الْأُولَى مُنَاجَاةُ التَّائِبِينَ لِيَوْمِ الْجُمُعَةِ)؛ «إِلَهِي أَلْبَسَتْنِي الْخَطَايَا ثَوْبَ مَذَلَّتِي وَ جَلَّلَنِي التَّبَاعُدُ مِنْكَ لِبَاسَ مَسْكَنَتِي وَ أَمَاتَ قَلْبِي عَظِيمَ جِنَايَتِي فَأَحْيِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ يَا أَمَلِي وَ بُغْيَتِي وَ يَا سُؤلِي وَ مُنْيَتِي فَوَ عِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِي سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِي غَيْرَكَ جَابِراً وَ قَدْ خَضَعْتُ بِالاْءِنَابَةِ إِلَيْكَ وَ عَنَوْتُ بِالاِسْتِكَانَةِ لَدَيْكَ فَإِنْ طَرَدْتَنِي مِنْ بَابِكَ فَبِمَنْ أَلُوذ . . . .»
[4] ـ طه 20 : 43 ـ 44؛ «هر دو به سوى فرعون برويد ؛ زيرا او [ در برابر خدا ] سركشى كرده است. * پس با گفتارى نرم به او بگوييد، اميد است كه هوشيار شود و [ آيين حق را بپذيرد ] يا بترسد [ و از سركشى باز ايستد. ].»
[5] ـ الغدير: 6/12.
[6] ـ در اين زمينه آمده: من لايحضره الفقيه: 1/133، باب غسل الميت حديث 351؛ الكافي :2/440، حديث 2؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فِي آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِسَنَةٍ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ السَّنَةَ لَكَثِيرَةٌ مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِشَهْرٍ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ الشَّهْرَ لَكَثِيرٌ وَ مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِجُمْعَةٍ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ الْجُمْعَةَ لَكَثِيرَةٌ وَ مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِيَوْمٍ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ يَوْماً لَكَثِيرٌ وَ مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِسَاعَةٍ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَكَثِيرَةٌ وَ مَنْ تَابَ وَ قَدْ بَلَغَتْ نَفْسُهُ هَذِهِ وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ.»
هم چنين آمده: بحار الأنوار: 6/16، باب 20 التوبة و أنواعها و شرائطها؛ «عَنِ الْحَسَنِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لَمَّا هَبَطَ إِبْلِيسُ قَالَ وَ عِزَّتِكَ وَ جَلاَلِكَ وَ عَظَمَتِكَ لاَ أُفَارِقُ ابْنَ آدَمَ حَتَّى تُفَارِقَ رُوحُهُ جَسَدَهُ فَقَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي وَ عَظَمَتِي لاَ أَحْجُبُ التَّوْبَةَ عَنْ عَبْدِي حَتَّى يُغَرْغِرَ بِهَا.»
[7] ـ بحار الأنوار: 93/356، باب 46، حديث 25؛ فضائل الأشهر الثلاثة: 77، حديث 61؛ «. . . هُوَ شَهْرٌ دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ وَ جُعِلْتُمْ فِيهِ مِنْ أَهْلِ كَرَامَةِ اللَّهِ أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ وَ عَمَلُكُمْ فِيهِ مَقْبُولٌ وَ دُعَاؤكُمْ فِيهِ مُسْتَجَابٌ فَسَلُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ بِنِيَّاتٍ صَادِقَةٍ وَ قُلُوبٍ طَاهِرَةٍ أَنْ يُوَفِّقَكُمْ لِصِيَامِهِ وَ تِلاَوَةِ كِتَابِه . . . .»
[8] ـ من لايحضره الفقيه: 2/74، حديث 1871؛ الكافى: 4/62، حديث 1؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آلهالصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّارِ.»
[9] ـ الكافى: 4/65، حديث 15؛ وسائل الشيعة: 397/10، باب 1، حديث 13678؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلامأَنَّهُ قَالَ لِلصَّائِمِ فَرْحَتَانِ فَرْحَةٌ عِنْدَ إِفْطَارِهِ وَ فَرْحَةٌ عِنْدَ لِقَاءِ رَبِّهِ.»
[10] ـ سعدى شيرازى.
[11] ـ حديد 57: 28.
[12] ـ اللهوف: 68.
[13] ـ نهج البلاغه: خطبه 213؛ «وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ يَقَظَةٍ فِي الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَةِ يُذَكِّرُونَ بِأَيَّامِ اللَّهِ وَ يُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَةِ الْأَدِلَّةِ فِي الْفَلَوَاتِ.»
منبع : پایگاه عرفان