یكی از صفات كمال خداوند صفت حیات است، چنان كه اسم حی از اسماء جمال الهی است. اسم حی در آیاتی از قرآن كریم بر خداوند اطلاق شده است و غالباً با اسم یا صفت قیوم همراه گردیده است. چنان كه میفرماید:
«اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ»[1] در یك آیه خداوند به عنوان زندهای كه مرگ در او راه ندارد وصف شده است «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ»[2] در آیهای كه پیش از این ذكر شد، كلمه تهلیل «لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه» قبل از اسم حی آمده است، ولی در جای دیگر اسم حی بر كلمه تهلیل مقدم شده است:
«هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ».[3]
این آیه بر اختصاص حیات به خداوند دلالت دارد، و بیانگر این است كه جز او كسی «حی» نیست، همان گونه كه الوهیت مخصوص خداوند است. بنابراین مقصود از حی در آیه «هو الحی» و مانند آن، حی بالذات است، یعنی حی بالذات جز خداوند نیست، و دیگر موجودات زنده حیات خود را از خداوند دریافت كردهاند، بنابراین خداوند حی بالذات و مبدأ حیات موجودات دیگر است، و این معنی قیومیت خداوند است. قیوم یعنی خداوند قائم بالذات و قوام بخش موجودات است. و از آن جا كه حیات او بالذات است، موت و فنا در او راه ندارد.
حقیقت و اقسام حیات
حیات، كاربردهای مختلفی دارد:
1. به معنی وجود وهستی، با توجه به این معنی حیات است كه وجود مطلق را «حیات ساریه» نامیدهاند[4] در قرآن كریم، «احیاء» بر ایجاد و آفریدن اطلاق شده است، چنان كه میفرماید:
«هُوَ الَّذِی أَحْیاكُمْ ثُمَّ یُمِیتُكُمْ ثُمَّ یُحْیِیكُمْ»[5] كلمه احیاكم معادل با كلمه «خلقكم» در آیه «الَّذِی خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ یُمِیتُكُمْ ثُمَّ یُحْیِیكُمْ»[6] میباشد نقطه مقابل حیات در این كاربرد، عدم و نیستی است.
2. حیات به معنی مترتب شدن آثار مطلوب هر چیز بر آن، و نقطه مقابل حیات در این كاربرد مترتب نشدن آثار مطلوب یك چیز بر آن است مثلاً حیات زمین عبارت است از روییدن گیاه در آن و سبزو خرم بودن آن، و مرگ زمین برخلاف آن است. حیات انسان به این است كه در مسیر هدایت فطری گام بردارد و در نتیجه، فردی عاقل و دیندار باشد. به همین دلیل قرآن كریم دین را حیات انسان دانسته است، زیرا دین حق كه همان اسلام است مقتضای فطرت الهی است.[7]
3. حیات عبارت است از خصوصیتی در موجود كه منشأ انجام كارهای آگاهانه است. این گونه حیات در انواع مختلف حیوانات یافت میشود و با كاوشهای علمی روشن شده است كه در گیاهان نیز (لااقل برخی از گیاهان) وجود دارد. این گونه حیات ویژگیهایی دارد كه عبارتند از: صیانت ذات، انطباق با محیط، خوی وعادت، تغذیه، رشد و نمو، تولید مثل یا ادامه حیات از طریق بقای نتایج، هدفداری و انتخابگری، آگاهی و توانایی. دو ویژگی اخیر (آگاهی و توانایی) از مهمترین آنها است و در انسان نمود و بروز بیشتری دارد. به همین جهت فلاسفه حیات را با این دو ویژگی تعریف كردهاند.
«الحیاه هی كون الشیء بحیث یصدر عنه الافعال الصادره عن الاحیاء من آثار العلم و القدره؛[8] حیات عبارت است از بودن شیءِ به گونهای كه افعالی كه از موجودات زنده صادر میشود، یعنی افعال آگاهانه و از روی قدرت و اختیار، از او صادر شود.»
توضیح این كه: بشر در مطالعه موجودات، آنها را دو گونه یافته است: گونهای از آنها موجوداتی هستند كه تا هنگامی كه وجود دارند، ازنظر مشاهده حسی یك حالت بیش ندارند، مانند سنگ و دیگر جمادات، گونه دوم موجوداتیاند كه با این كه وجود دارند چه بسا قوا و افعال آنها از كار میافتد، اگر چه از نظر مشاهده حسی هیچ گونه خللی در آنها دیده نمیشود، مانند انسان و دیگر انواع حیوان، و گیاهان، كه در مواردی با این كه اندامها و قوای مادی آنها سالم است، از حركت و جنب و جوش باز میایستند، آن گاه به تدریج قوای مادی آنهانیز دچار اختلال و تباهی میشود. از این جا بشر به این نتیجه رسیده است كه این گونه موجودات علاوه بر قوا و دستگاههای حسی و مادی، خصوصیتی دارند كه همان منشأ احساسات و ادراكات علمی و كارهای مبتنی بر علم و اراده است، آن خصوصیت را حیات نامیدهاند، بنابراین، حیات عبارت است از گونهای از هستی كه علم و قدرت از آن سرچشمه میگیرد.
«فالحیاه نحو وجود یترشح عنه العلم و القدره».[9]
حقیقت حیات در خداوند
از تحلیل پیشین به دست آمد كه حیات ـ به ویژه در معنی اخیر آن ـ مرتبهای از كمال وجودی است، كه در هر موجودی با توجه به ظرفیت و مرتبه وجودیش تحقق دارد. علم، قدرت و اراده از لوازم و آثار آن به شمار میرود. بنابراین، حقیقت حیات در خداوند عبارت است از صفتی كه مستلزم ویژگیها و آثار مزبور است.
البته، این ویژگیها و آثار متناسب با مرتبه وجودی خداوند میباشند كه عین وجوب و صرف وجود است، لذا با این كه مفاهیم صفات و اسماء در خداوند ـ همچون غیر خداوند ـ متفاوتاند، ولی مصداق آنها وجودی است بسیط و صرف كه عین حیات و علم و قدرت و اختیار است.
برهان حیات الهی
با توجه به مطالب پیشین، برهان حیات الهی نیز روشن گردید، زیرا هر گاه صفتی از كمالات وجودی باشد، یعنی از كمالات موجود بما هو موجود باشد، (نه از كمالات موجود خاص طبیعی یا مقداری و مانند آن) بدون شك خداوند آن كمال را واجد است، زیرا در واجب الوجود بالذات حیثیت فقدان و جهت امكان راه ندارد، هر صفتی كه به امكان عام برای او متصور است، (تحقق آن صفت برای خداوند محال نیست) قطعاً در او موجود است.[10]
محقق طوسی در تجرید الاعتقاد، پس از اثبات قدرت و علم برای خداوند گفته است:
«كل قادر عالم حی بالضروره؛[11] هر موجود توانا و دانایی قطعاً زنده است، و چون خداوند توانا و داناست پس دارای صفت حیات است».
ازلیت و ابدیت
همه دینداران و خداپرستان، خدا را ازلی و ابدی، قدیم و باقی و سرمدی میدانند. در تفسیر این صفات دو دیدگاه است:
دیدگاه نخست كه در عرف متكلمان معروف و معهود بوده است، این است كه این صفات را با مقیاس زمان تفسیر كردهاند. بر این اساس، ازلیت و قدم یعنی خداوند در همه زمانهای گذشته وجود داشته است، و ابدیت و بقا یعنی خداوند در همه زمانهای آینده وجود خواهد داشت. و سر مدیت یعنی وجود خداوند در همه زمانها ـ اعم از گذشته و آینده ـ موجود بوده و خواهد بود. شایان ذكر است كه متكلمین، زمان را به مقدر و محقق از (زمان واقعی و زمان فرضی) تقسیم كردهاند، و مقصود آنان از زمان در تفسیر صفات یاد شده معنای اعم آن است.
این دیدگاه خالی از مناقشه نیست، زیرا اگر چه هیچ زمانی را نمیتوان فرض كرد كه خداوند در آن زمان وجود نداشته باشد، ولی سنجش ازلیت و ابدیت خداوند با مقیاس زمان مستلزم آن است كه خداوند را موجود زمانی بدانیم. در حالی كه به اتفاق متكلمان و حكماء، خداوند منزه از زمان است. در حقیقت، این تفسیر، ناشی از نگرش سطحی و عامیانه درباره وجود خداوند است.
دیدگاه دوم، كه حكمای الهی برگزیدهاند، این است كه مقصود از ازلیت و قدم عبارت است از این كه وجود خداوند مسبوق به عدم ـ اعم از عدم مفارق و مجامع ـ نیست، زیرا واجب الوجود بالذات است. و ابدیت و بقا عبارت است از این كه بر وجود خداوند هرگز عدم، لا حق و عارض نخواهد شد، چرا كه واجب الوجود بالذات است. به عبارت دیگر، چون خداوند واجب الوجود بالذات است هیچ گونه عدم و نیستی ـ اعم از سابق و لاحق ـ در او راه ندارد. هر گاه این مطلب را به لحاظ عدم سابق در نظر آوریم، ازلیت و قدم نامیده میشود، و هرگاه به عدم لاحق نظر افكنیم، ابدیت و بقا گفته میشود، و هرگاه هر دو جهت را در نظر آوریم به سر مدیت وصف میشود، گاهی نیز سرمدیت مترادف ابدیت و بقا به كار رفته است، چنان كه در عبارت ذیل از محقق طوسی همین معنا مقصود است.
«و وجوب الوجود یدل علی سرمدیته و نفی الزائد؛ واجب الوجود بودن خداوند دلیل بر سرمدی بودن او است، و نیز دلیل بر این است كه سرمدیت و بقا در خداوند عین ذات او است، نه به واسطه صفتی زاید بر ذات، برخلاف ابوالحسن اشعری كه گفته است خداوند باقی است به بقایی زاید بر ذات او».[12]
عبارت یاد شده بیانگر این است كه مرحوم طوسی، سرمدیت (و نیز ازلیت و ابدیت) را با مقیاس واجب الوجود بالذات سنجیده است، نه با مقیاس بیآغازی و بیپایانی زمانی وجود خداوند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . بقره/ 255، آل عمران/ آیه 2، طه/ آیه 111.
[2] . غافر/ 65.
[3] . فرقان/ 58.
[4] . حكیم سبزواری، شرح الاسماء الحسنی، ص 238.
[5] . حج/ 66.
[6] . روم/ 40.
[7] . علامه طباطبائی، المیزان، ج 10، ص 51ـ52.
[8] . صدر المتألهین، اسفار، ج 6، ص 417.
[9] .علامه طباطبایی، المیزان، ج 2، ص 328ـ329.
[10] . و الحق ان حكم الحیاه كحكم غیرها من الصفات الكمالیه فی انها من كمالات الموجود بما هو موجود، و كلما هو كمال للموجود من حیث هو موجود من غیر تخصص بأمر طبیعی او مقداری او عددی، فلابد من ثبوته لمبدأ الوجود و فاعله، اذ الفاعل المعطی للوجود و كماله اولی بذلك الكمال (صدر المتألهین، اسفار، ج 6، ص 418.
[11] . كشف المراد، مقصد سوم، فصل دوم، مسئله سوم.
[12] . كشف المراد، مقصد سوم، فصل دوم، مسئله هفتم.
منبع : انديشه قم