منابع مقاله:
کتاب : عرفان اسلامى جلد دهم
نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان
قَالَ عَلِىٌّ عليه السلام: الْعَفْوُ تاجُ الْمَكارِمِ «1».
على عليه السلام فرمود: گذشت، تاجى بر تارك مكارم است.
وقالَ عليه السلام: شيئانِ لا يُوزَنُ ثوابُهُما: الْعَفْوُ وَالْعَدْلُ «2».
و نيز آن حضرت فرمود: دو چيز است كه ثواب آن ها به اندازه نمى آيد.
گذشت و عدالت.
وَقالَ عليه السلام: قِلَّةُ الْعَفْوِ اقْبَحُ الْعُيُوبِ، وَالتَّسَرُّعُ الَى الْانْتِقامِ اعْظَمُ الذُّنُوبِ «3».
و نيز آن حضرت فرمود: كم گذشتى قبيح ترين عيب و عجله در انتقام از بزرگ ترين گناهان است.
وَقالَ: شَرُّ النّاسِ مَنْ لايَعْفُو عَنِ الزَّلَّةِ وَلا يَسْتُرُ الْعَوْرَةَ «4».
و نيز آن جناب فرمود: بدترين مردم كسى است كه از لغزش مردم گذشت نكند و عيب مردم را نپوشاند.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
شب معراج قصرى مستولى و مشرف بر بهشت را ديدم. از امين وحى پرسيدم:
از كيست؟ گفت: آنان كه خشم خود فرو خورند و از مردم گذشت كنند و خدا نيكوكاران را دوست دارد «5».
قالَ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله: مَنْ عَفا عِنْدَ قُدْرَةٍ عَفَا اللّهُ عَنْهُ يَوْمَ الْعَثْرَةِ «6».
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس به وقت قدرت عفو كند خداوند روز لغزش از وى گذشت كند.
مردى از آزار خدمه اش به رسول خدا صلى الله عليه و آله شكايت برد، حضرت فرمود: از آنان گذشت كن كه گذشت باعث اصلاح دل آنان است، عرض كرد: در بى ادبى متفاوتند. فرمود: برو از آنان بگذر «7».
عَنْ النَّبىِّ صلى الله عليه و آله: انَّهُ يُنادِى مُنادٍ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَنْ كانَ لَهُ عَلَى اللّهِ اجْرٌ فَلْيَقُمْ. فَلا يقُومُ الّا الْعافُونَ، الَمْ تَسْمَعُوا «8» قَوْلَهُ تَعالى : [فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ ] «9».
نبى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: روز قيامت منادى فرياد مى كند، هر كس بر خدا حقى از اجر دارد برخيزد، برنمى خيزد مگر آنان كه در دنيا از ديگران گذشت كرده و جانب عفو را گرفتند، آيا نشنيديد قول خدا را، هر كس عفو كند و اصلاح نمايد پس اجرش با خداست.
مالك اشتر و عفو
او انسانى والا و موجودى الهى و وجودى ملكوتى و مجسّمه اعتقاد و اخلاق و عمل صالح بود و آنچه اميرالمؤمنين عليه السلام در كرامت و بزرگوارى آن جناب فرموده درباره كمتر كسى گفته شده است.
به هنگامى كه در اوج قدرت واقتدار و عظمت بود و فرماندهى لشگر عراق را به عهده داشت و نام مباركش لرزه به تن مخالفان مى انداخت وارد بازار كوفه شد، چون هميشه در لباس مساكين و فقرا بود و نشانى براى شناخته شدن نداشت در جمع كسانى كه او را نمى شناختند مورد توجه قرار نمى گرفت.
شخصى براى بازيگرى و خنداندن ديگران آن جناب را مورد اذيت و آزار و توهين قرار داد، آن مرد با كرامت و صاحب دل بدون اين كه به شوخى كننده توجه كند راهش را ادامه داد. مردى كه ناظر بى تربيتى آن شخص بود جلو آمد و وى را گفت: اين شخص را شناختى؟ گفت: نه، گفت: اين انسان بى نظير و گوهر گرانبهاى صدف دين مالك اشتر نخعى بود، آزاركننده از پى مالك روان شد و از هر كس كه امكان داشت خط سير مالك را پرسيد تا آن منبع فيض را در مسجد يافت كه مشغول نماز است، صبر كرد تا مالك به نمازش خاتمه داد، به محضرش عرضه داشت: اسائه ادب مرا ببخش و بر من كرم نموده از من گذشت كن، مالك در برابر اصرار او فرمود: من از تو نگرانى ندارم چون آن عمل تحقير كننده را انجام دادى و بر تو گناه بود، من به اين مسجد آمدم و اين دو ركعت نماز را محض جلب رضاى حق و غفران الهى به سوى تو بجا آوردم! «10»!
بهشت است آنجا كه آزار نيست |
گل است آن كه بر پاى كس خار نيست |
|
فرشته سرشت و بهشتى وشى |
اگر با كست جور و پيكار نيست |
|
بجز دانش و دين دل هوشمند |
به بازار گيتى خريدار نيست |
|
بر آنان كه بد كيش و تيره دلند |
نصيبى بجز قهر دادار نيست |
|
به بازيچه عالم بى ثبات |
دل هوشمندان گرفتار نيست |
|
شد آزاد جان هر كه با ياد دوست |
بصيدى و قيدى گرفتار نيست |
|
الهى بر آن پاك دل مرحبا |
كه دامش به جز زلف دلدار نيست «11» |
|
[وَتَفْسيرُ الْعَفْوِ انْ لا تُلْزِمَ صاحِبَكَ فيما اجْرَمَ ظاهِراً وَتنْسى مِنَ الْأصْلِ ما اصَبْتَ مِنْهُ باطِناً وَتَزيدَ عَلَى الْاخْتياراتِ احْساناً. وَلَنْ يَجِدَ الى ذلِكَ سَبيلًا الّا مَنْ قَدْ عَفَى اللّهُ تَعالى عَنْهُ وَغَفَرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَما تَأَخَّرَ وَزَيَّنَهُ وَالْبَسَهُ مِنْ نورِ بَهائِهِ لِانَّ الْعَفْوَ وَالْغُفْرانَ صِفَتانِ مِنْ صِفاتِ اللّهِ تَعالى اوْدَعَهُما فى اسْرارِ اصْفِيائِهِ لِيَتَخَلَّقُوا مَعَ الْخَلْقِ بِاخْلاقِ خالِقِهِمْ وَجاعِلِهِمْ كَذلِكَ. قالَ اللّهُ تَعالى: [وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ] «12». وَمَن لا يَعْفُوْ عَنْ بَشَرٍ مِثْلِهِ كَيْفَ يَرْجُوا عَفْوَ مَلِكٍ جَبّارٍ؟ وقال النبىُّ صلى الله عليه و آله حاكياً عَنْ رَبِّهِ يَأْمُرُهُ بِهذهِ الْخِصالِ قالَ: صِلْ مَنْ قَطَعَكَ، وَاعْفُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ وَاعْطِ مَنْ حَرَمَكَ وَاحْسِنْ الى مَنْ اساءَ الَيْكَ. وَقَدْ امَرَنا بِمُتابَعَتِهِ بِقَولِهِ تَعالى :
[وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا] «13». وَالْعَفوُ سِرُّ اللّهِ فى قُلُوبِ خَواصِّهِ فَمَنْ بَشَّرَاللّهُ لَهُ يَسَّرَ لَهُ ]
لذت عفو
در حديث پنجاه و هفتم در رابطه با حلم و بردبارى كه بى ارتباط به مسئله عفو نيست، چرا كه عفو ميوه شيرين حلم است، مسائلى گذشت از اين جهت توضيح و تفسير بيشترى را در اين فصل لازم نمى بينم و به ترجمه آن اكتفا مى كنم.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
معنى عفو اين است كه هرگاه از كسى جرمى و تقصيرى به تو واقع شد از پى او براى انتقام گرفتن نروى و حتى آن جرم و اذيت را به او اظهار نكنى و به رخ او نكشى و از زبان و دل و ظاهر و باطنت او را در اين زمينه فراموش كنى و بيش از پيش به وى احسان و نيكى كنى!
به اين صفت كمال و گوهر گرانبها كسى راه نمى برد مگر اين كه لذّت عفو حضرت حق را نسبت به گناهانش چشيده باشد و پروردگار مهربان وى را به صفات ستوده و اطوار محموده مزين نموده و به نور بهاى خود او را غرق كرده باشد كه عفو و گذشت كار مردان خداست و اين صفت الهى در خور هر ظرفى و هر موجودى نيست.
عفو و مغفرت و گذشت و بخشش نسبت به تقصير و عصيان مردم از صفات الهى است كه در قلب بندگان برگزيده جنبه امانت دارد، اين گوهر تابناك معنوى در قلوب اوليا براى آن است كه با عباد خدا چون خدا رفتار كنند، چه اين كه بنده ضعيف هر چند مستغرق در عبادت و بندگى باشد، باز محتاج به عفو و فضل خداست و به عبادت تنها نمى توان مستحق درجات عاليه شد.
خداوند دستور داده كه عفو كنيد و پرده پوشى نماييد، مگر دوست نداريد مورد عفو حق قرار بگيريد، كسى كه از ديگران گذشت ندارد چه توقعى از گذشت حضرت الهى دارد؟
پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
خداوند به من سه خصلت امر كرد:
1- حق صله رحم را بجاى آر گرچه آنان از تو رميده باشند.
2- از هر كه به تو ظلم كرده عفو كن.
3- به هر كه به تو بدى كرده احسان و نيكى آور.
و خود حضرت رسالت پناهى بارها مردم را به رعايت اين سه خصلت امر فرمود و از پيروى از حالات شيطانى نهى كرد و ما بر اساس آيات قرآن مجيد ملزم هستيم به آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله دعوت مى كند عاشقانه گردن نهيم و از آنچه نهى مى فرمايد بپرهيزيم.
عفو كردن و گذشت از تقصير ديگران، سرّى است از اسرار الهى كه مخصوص قلب خواصّ از عباد است و بشارتى از جانب حق به سوى بندگان آراسته، به اين معنى كه اى بندگان! هرگاه شما را كه بنده و مخلوقيد امر به عفو كنم، پس من كه خالق شمايم به اين حقيقت و خرج كردنش اولى ترم، هر كس به اين صفت موصوف باشد خداوند مشكلاتش را حل و كار دنيا و آخرتش را آسان مى كند.
[وَكانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: ايَعْجِزُ احَدَكُمْ انْ يَكُونَ كَأبى ضَمْضَمٍ؟ قالُوا: يا رَسُولَ اللّه ما ابُو ضَمْضَمٍ؟ قالَ: رَجُلٌ مِمَّنْ قَبْلَكُمْ كانَ اذا اصْبَحَ يَقولُ: اللَّهُمَّ انّى قَدْ تَصدَّقْتُ بِعِرْضى عَلَى النّاسِ عامَّةً]
ابو ضمضم و عفو
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به يارانش مى فرمود:
شما از اين كه مانند ابو ضمضم باشيد عاجز و ناتوانيد؟
عرضه داشتند: ابو ضمضم چگونه بوده؟ فرمود: او انسانى بود كه هر وقت صبح مى كرد مى گفت:
خداوندا! من بدى و تقصير هر كس را نسبت به خود گذشتم و بندگانت را در اين زمينه حلال كرده و بخشيدم.
خداوندا! توفيق آراسته شدن به مكارم و محامد اخلاقى و پاك شدن از رذايل و پليدى هاى نفسانى را به همه ما مرحمت فرما كه آنچه بايد بيابيم، تنها از خزانه عنايت تو بايد يافت كه نزد غير تو به حق تو چيزى يافت نمى شود و براى انسان غير تو يار و ياورى وجود ندارد.
ما سرير سلطنت در بينوايى يافتيم |
لذّت رندى زترك پارسايى يافتيم |
|
سال ها در يوزه كرديم از در صاحبدلان |
مايه اين پادشاهى زان گدايى يافتيم |
|
همت ما از سر صورت پرستى درگذشت |
لاجرم در ملك معنى پادشايى يافتيم |
|
پرتو شمع تجلّى بر دل ما شعله زد |
اين همه نور و ضيا زان روشنايى يافتيم |
|
صحبت ميخوارگان از خاطر ما محو كرد |
آن كدورت ها كه از زهد ريايى يافتيم |
|
بيش از اين در سر غرور و سرفرازى داشتيم |
ترك سر كرديم و زان زحمت رهايى يافتيم |
|
گر چه آسيب فلك بشكسته ما را چون عبيد |
از درونهاى بزرگان موميايى يافتيم «14» |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- غرر الحكم: 245، حديث 5001.
(2)- غرر الحكم: 446، حديث 10214؛ مستدرك الوسائل: 11/ 320، باب 37.
(3)- غرر الحكم: 465، حديث 10692.
(4)- غرر الحكم: 245، حديث 5016.
(5)- كنز العمال: 7016.
(6)- كنز العمال: 7023.
(7)- مستدرك الوسائل: 9/ 7، باب 95، حديث 10041.
(8)- أعلام الدين: 337، حديث 16؛ بحار الأنوار: 74/ 182، باب 7، حديث 16.
(9)- شورى (42): 40.
(10)- داستان راستان: 1/ 91.
(11)- الهى قمشه اى.
(12)- نور (24): 22.
(13)- حشر (59): 7.
(14)- عبيد زاكانى.
منبع : پایگاه عرفان