گذشته است
از واقعهای که بر زنجیرها رخ داد
گذشته است
بر شکافِ ترمههایِ لب دوزی از شکوه
و سنگهای در پرتاب
بر آتشهای پاره پاره
و ما با اسبِ بالدارمان
ار آبها عبور کردیم
**
وای انگار دوباره خدا
بافههای سپیدم را
مویههای شبق پاشیده
دوباره کمرم راست و نرگسهایِ
چشمم
دوباره
دوباره
عاشق شدهاند
تا شبنمهای نباریده را
کاسه
کاسه
در سوگ برادرانم
از دروازههای شهر
بگذارم
**
این روزها
عاشقم آیا؟
که یاد گذشتهها افتادم
و به حال آیندگان
زار زار
از پشت خرابههای
نیم سوختهی شام
پروانهوار
میگردم
و
میگریم و
میگریانم.
منبع : ماهرو فتحی