يك رفيق داشتم، من مشهد بودم، در روزنامه اعلاميه فوت او را ديدم! من خيلى از مرگش ناراحت شدم، او را در يك لحظه خواب ديدم كه در يك محلى است كه ديوار ندارد. رنگ اين محل را به زيبايى، به شفافى، من تا بحال در اين دو سه هزار رنگى كه درست كرده اند نديدم! حوضهاى آبى كه در آنجا هست مرز ندارد، حوضهاى دنبال همديگر با يك آب خيلى خاصى، تا كمرش غرق در گلها و درختان خاص! من مات زده به او نگاه كردم، به او گفتم: اصغر تو كه خانه نداشتى؟ كى اين خانه را خريدى؟ اين خانه خيلى گران قيمت است، تو كه پول نداشتى اين خانه را بخرى؟ گفت: مگر نمى دانى كه من مرده ام. گفت: چرا، مى دانم كه تو مرده اى، امروز در روزنامه ديدم و ناراحت شدم! گفت: من به محض اينكه آمدم اين طرف، سند اين خانه را آوردند و گفتند: اين را حضرت حسين عليه السلام داده است!
«وَ الْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ»
بينا مى بيند، مرزى هم ندارد، امام حسين عليه السلام را مى بيند، همه امامان معصوم و اولياى الهى را مى بيند.
منبع : پایگاه عرفان