وقتى نزاعى درباره يك قطعه ملك وقفى به حضورش آوردند، عده اى مدعى بودند كه اين ملك وقف نيست، در حالى كه وقف نامه آن را در صندوقچه اى گذاشته و در محلى مخصوص كه از هر چشمى دور بود دفن كرده بودند. و گروهى مدعى وقف بودند ولى سند و مدركى در دست نداشتند، چند روز اين مرد بزرگ الهى در حكم اين واقعه مادى حيران و سرگردان بود و نمى دانست به كدام طرف حكم كند، طرفين دعوا هم اصرار داشتند مسئله با حكم سيد پايان پذيرد.
رفت و آمد هر روز طرفين دعوا، براى سيد ايجاد مشكل و ناراحتى كرده بود، تا روزى كسى به سوى خانه سيد رفت و در زد، از افراد خانه به پشت در آمد و گفت: كيستى؟
آن مرد گفت: به آقا خبر بده مردى به نام ملا قلى جولا مى خواهد شما را ببيند، درب را باز كردند، ملا قلى وارد خانه شد و به نزد سيد رفت و گفت:
آمده ام به شما بگويم بايد از اينجا سفر كرده و شوشتر را رها نموده به نجف بروى و در آنجا براى هميشه اقامت كنى و بدان كه وقف نامه ملك مورد دعوا در صندوقچه اى در فلان مكان دفن است.
سيد على شوشترى، ملا قلى را تا آن وقت نديده بود و او را به هيچ عنوان نمى شناخت، از دستورهايش يكه خورد، دستور داد موضعى كه گفته بود حفر كردند و وقف نامه را آوردند، پس از اين واقعه عجيب از قضا و قبول مرافعه دست كشيد و شوشتر را به دستور آن مرد الهى ترك كرده رهسپار نجف شد تا در آنجا براى هميشه اقامت كند.
در نجف با كمال تواضع به درس فقه استاد بزرگ، فقيه سترك، خاتم المجتهدين مرحوم شيخ مرتضى انصارى حاضر شد و مرحوم شيخ هم متواضعانه تر به درس اخلاق سيد حاضر مى شد.
برنامه به همين صورت ادامه داشت، تا اين كه مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى به دنبال حقيقت برخاست و در طى راه دنبال هادى راه قرار گرفت، از شهر همدان كوچ كرد، چندى نزد يكى از علما به سر برد ولى از او چيزى نيافت، به سوى نجف رخت كشيد، در محضر شيخ انصارى و سيد على شوشترى حاضر شد و از محضر هر دو بزرگوار استفاده كرد و آنچه خواست نزد آن دو يافت.
به هنگامى كه شيخ انصارى از دنيا رفت، آخوند ملا حسينقلى همدانى در پى نوشتن مطالب اصول و فقه شيخ برآمد.
سيد شوشترى وى را از اين كار منع كرد و فرمود: اين كار تو نيست، ديگران هستند كه فقه و اصول بنويسند، شما بايد مستعدان در راه خدا را دريابيد، آخوند به دستور سيد، تمام نوشته ها را كنار گذاشت و از اين مسئله قطع علاقه كرد و در پى تربيت قابلين برآمد.
آن مرد بزرگ الهى، عده اى را از صبح تا طلوع آفتاب و گروهى را از طلوع خورشيد تا مقدارى از برآمدن روز و جمعى را از سر شب، تا اين كه با لطف و مرحمت و عنايت حضرت ذوالجلال توانست سيصد نفر را تربيت كند به طورى كه هر يك از آن تربيت شدگان به مقام با عظمت اولياى اللهى رسيدند.
از جمله تربيت شدگان ملا حسينقلى همدانى مى توان مرحوم شيخ محمد بهارى، سيد احمد كربلايى، حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى، شيخ على زاهد قمى و سيد عبدالغفار مازندرانى را نام برد.
صاحب «تفسير الميزان» مرحوم علامه طباطبايى درباره سيد احمد كربلايى مى گويد:
مرحوم سيد اصلًا اصفهانى بوده، ولى نشو و نماى وى در كربلاى معلا بود و بعد از ادراك و رشد به تحصيل ادبيات پرداخته و چنانچه از انواع مراسلاتى كه به شاگردان و ارادت كيشان خويش نگاشته، پيداست قلمى شيوا و بيانى معجزآسا داشته.
پس از تكميل ادبيات وارد علوم دينيه گرديده و سرانجام به حوزه درس مرحوم آخوند ملا كاظم خراسانى رضوان اللّه عليه ملحق شده و دوره تعلم علوم ظاهرى را در تحت تربيت ايشان انجام داده و اخيراً در بوته تربيت و تهذيب مرحوم آية الحق و استاد وقت، شيخ بزرگوار آخوند ملا حسينقلى همدانى قدس سره قرار گرفته و ساليان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوى سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستين تلامذه و تربيت يافتگان ايشان مستقر گرديد و در علوم ظاهرى و باطنى مكانى مكين و مقامى امين اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند، در عتبه مقدس نجف اشرف اقامت گزيده و به درس فقه اشتغال ورزيده و در معارف الهيه و تربيت و تكميل مردم يد بيضا نشان مى داد.
جمع كثيرى از بزرگان و وارستگان به يمن تربيت و تكميل آن بزرگوار، قدم در دائره كمال گذاشته، پشت پاى به بساط طبيعت زده و از سكان داران خلد و محرمان حريم قرب شدند كه از آن جمله است سيد اجل آيت حق و نادره دهر، عالم عابد فقيه محدث شاعر مفلق مرحوم حاج ميرزا على قاضى طباطبايى تبريزى كه در معارف الهيه و فقه و حديث و اخلاق، استاد اين ناچيز مى باشد!!
خوانندگان ارجمند! با تمام وجود به اين داستان عجيب دقت كنيد، عاشق شايقى مثل ملا قلى جولا از سيد شوشترى مى خواهد به نجف برو، سيد با كمال شوق و عشق به درس فقه شيخ انصارى مى رود، شيخ با محبتى جانانه به درس اخلاق سيد مى رود، شيخ و سيد با آن شوق و عشق، آخوند ملا حسين قلى همدانى را تربيت مى كنند. او با كمال شوق و در عين عشق سيصد نفر را تا سر حد اولياى خدايى به كمال مى رساند، يكى از آنان سيد احمد كربلايى مى شود، او تعداد زيادى را در دايره شوق و عشق به مقامات الهيه مى رساند، يكى از آنان مرحوم قاضى مى شود، قاضى بسيارى از قابلين را تربيت مى نمايد، يكى از آنان علامه طباطبايى صاحب «تفسير الميزان» مى شود، علامه از نجف به قم مى آيد، بالاترين تحول را در حوزه علميه در معارف الهيه و در توجه به قرآن ايجاد مى كند، تا جايى كه در بحرانى ترين شرايط يعنى در زمان هجوم مكاتب مادى كه نزديك بود مانند سيل، اسلام و مسلمانان را در كام خود فرو برد، با قدرت حكمت و دانش و بينش خود و تربيت شدگانش در برابر آن طوفان به مبارزه برخاسته و براى هميشه خيمه لامذهبى و ماديگرى را از اين مرز و بوم بر مى چينند!
علامه شاگردانى بزرگ چون متفكر شهيد مرحوم استاد مطهرى تربيت كرد كه منافع وجودى آن شهيد بزرگ گمان نمى رود بر كسى پوشيده باشد، نوشته ها و نزديك به هزار سخنرانى استاد، در طول سى سال در دفاع از اسلام و ملت اسلام در سطح بسيار وسيعى غوغا برپا كرد، نوشته ها و سخنرانى هاى آن شهيد هم چون بنيانى مرصوص به سوى ابديت راه مى پيمايند و در هر عصرى از اعصار آينده، تشنگان حقيقت را سيراب خواهد كرد.
استاد علامه طباطبايى نزديك به هزار نفر از مستعدان و قابلان را در مدرسه تربيتى خود به رشد و كمال رساند كه هر يك جهانى از علم و اخلاقند، اين فرومايه ناچيز وقتى كه در قم مشغول تحصيل بودم، در موقعيت و سنّى نبودم كه مستقيماً از محضر پر نور او درك فيض كنم، من جز ديدار او در حرم حضرت معصومه و حضرت رضا عليهما السلام بهره ديگرى نداشتم اما نزد تربيت شدگان آن استاد، مقدارى فقه و اصول و حكمت و عرفان خواندم و به همين مقدار فيض كه از خرمن تربيت شده هاى مستقيم او بردم از شكرش در پيشگاه حضرت حق عاجزم .
منبع : پایگاه عرفان