فارسی
يكشنبه 04 آذر 1403 - الاحد 21 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ایمان و آثار آن - جلسه دوم - (متن کامل + عناوین)

     

    توحيد، راۀ نجات

      

    بسم الله الرحمن الرحيم

    الحمد لله رب العالمين و الصلاۀ و السلام على محمّد و اهل‌بيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين

     

    توحيد؛ يعنى بندگى. امّا اين كه من يك عمرى بخورم و بخوابم و هر وقت هم محتاج باشم، قسم به خدا بخورم، و هر وقت هم لازم داشته باشم كه غم و غصه ام را رد كنم، سر بلند كنم و بگويم، يا الله!، توحيد نيست؛ بلكه توحيد به معناى واقعى مسأله، تنها عقيده به خدا نيست. چنين عقيده‌اي را مشركين مكه هم داشتند؛ يعنى قرآن مجيد مى گويد: ابولهب هم خدا را قبول داشت؛ ابوجهل هم خدا را قبول داشت؛ ابوسفيان هم خدا را قبول داشت؛ آن‌ها نمى گفتند كه اين بت‌هاى گذاشته شده در كعبه، سازندة عالم هستند، }وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ{[1]: پيغمبر! اگر به خانه رؤساى بزرگ مكه بروي و از كسانى كه اين قدر با تو دشمنى مى كنند، سؤال كني كه عالم را چه كسى درست كرده است، جواب مى دهند، خدا. اما آن‌ها هر كارى را كه خودشان دوست داشتند، انجام مى دادند؛ مى گفتند: عالم خدا دارد، قمار هم مى كردند؛ مى گفتند: عالم خدا دارد، اما در كنار كعبه، خانه هايى داشتند كه پرچم قرمز بر آن‌ها برافراشته بود و در آن‌ها زنان خود را در اختيار ديگران قرار مى دادند؛ مى گفتند: عالم خدا دارد، ولى بازار رباخورى در مكه، رواج ترين بازار رباخواري منطقة عربستان بود؛ مى گفتند: عالم خدا دارد، ولي نماز نمى خواندند؛ راست نمى گفتند؛ عدالت نداشتند؛ جنايت مى كردند؛ يعني توحيد به معناي اين كه: « عالم خدا دارد»، براي آن‌ها فايده اى نداشت. ابوجهل هم مى گفت: عالم خدا دارد؛ بلكه توحيد؛ يعنى قرار دادن همة شؤون تحت تدبير‌الله. در اين توحيدى كه قرآن مى گويد، همة شؤون تحت تدبير الله هست و انسان بودن خود را در چهرة بندگى نشان مي‌دهد.

     

    سربلندى ابراهيم عليه السلام از امتحان بندگى

    قامت ابراهيم عليه السلام از پيرى خميده شده بود و محاسنش هم سفيد گشته بود؛ آفتاب حياتش بر لب بام مرگ در حال غروب كردن بود كه هاجر كنيز ساره را از او خريد به اميد اين كه شايد از او داراي فرزندي شود، و اين چنين شد كه ابراهيم از رحم پاك هاجر داراي چراغ روشنى به نام اسماعيل شد.[2]

    اسماعيل كه جوانى چهارده ساله شد، ابراهيم كنار خانه كعبه، نه در حال بيدارى كه جبرئيل عليه السلام به او بگويد و هاتف عالم اله به گوش او ندا بدهد، نه در ملاقات با فرشته، و نه در حال بيدارى و شنيدن نداى آسمان، بلكه در نيمه شب و در حال خواب، به او گفتند، فردا كه آفتاب طلوع كرد، ما مى خواهيم ببينيم كه توي پدر با دست خود داري سر فرزندت را كنار بارگاة قدس ما مي‌بري؛ چون ابراهيم از اين راه به يقين و به حقيقت مى رسيد. صبح كه ابراهيم عليه السلام بيدار شد، هيچ توقف و درنگى نكرد و پيرامون خوابش تأمّلي ننمود تا آن را با قواعد تطبيق بدهد و دريابد اين خواب راست است يا دروغ، بلكه همين كه بيدار شد، كنار رختخواب اسماعيل عليه السلام آمد و گفت: }يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى .{ [3]: عزيز دلم! ديشب در خواب به من گفتند كه سرت را از بدنت جدا كنم، رأى و نظر تو دربارة اين خواب من چيست؟ اسماعيل عليه السلام چهارده ساله گفت: }يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ{ [4]: پدرم! آنچه را به آن مأمور شده اى، انجام ده، اگر خدا بخواهد، تو مرا از شكيبايان خواهى يافت. حضرت ابراهيم عليه السلام فرزند چهارده ساله اش را به منى آورد، و براى بريدن سر اسماعيل، به حقيقت، خنجرش را كنار گلوي او گذاشت. اين معناى بندگى است؛ انبيا اين گونه عبد و بندة حق تعالي بودند.

     

    دعوت قرآن به طراحى زندگى خود به شكل زندگى انبيا

    در گفتۀ حق تعالي: }الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ{[5]، سخن از عقيده است. معناي آيه چنين است: مردمى كه با ما آشتى كردند و در وجود خود، ايمان به ما را با آلودگى‌اي آميخته نكردند، ايمنى دنيا و آخرت براى آ‌ن‌ها است. امّا اگر من ابوجهلى، ابولهبى، ابوسفيانى، معاويه اى، يزيدى و قارونى، خدا را قبول داشته باشم، در وجود من، اين ايمان به خدا آميخته با انواع آلودگي‌ها خواهد بود. دليل آن هم اين است كه چنين توحيدي و خدايي نمي‌تواند جلوى من را بگيرد؛ بلكه بايد انسان خدايى را قبول داشته باشد كه بتواند حكومت خود را در همة شؤون وجود بنده‌اش بگستراند و وجود او را به واقعيتي خالص منقلب كند تا او آدم بشود.

    دعوت قرآن مجيد از جامعة انسانى اين است كه طرح زندگى خود را به شكل زندگى انبيا قرار بدهد. قرآن به انسان‌ها مي‌گويد، ببينيد انبيا عليهم السلام در مقابل من چگونه مردمى بودند، شما هم آن گونه شويد. با تكيه به اين دعوت قرآني، روايتى از قول پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم نقل شده است. قبل از نقل اين روايت، نخست اين دعوت قرآني را تبيين مي‌كنم. در قرآن خداوند از بنى آدم دعوت كرده، مانند انبيا زندگى كنند:

    }لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً{ [6]

    ؛ يعني بنى آدم! طرح زندگى خود را مانند طرح زندگي پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم طراحي نماييد و به اجرا درآوريد تا به من برسيد و تا آخرت شما آباد شود؛ تا مانند ماهىِ ميان دريا، غرق در عشق و محبت من شويد.

    اين دعوت قرآن، ما را برمي‌انگيزاند كه زندگى پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم را بررسى كنيم تا بفهميم كه اين آدم چه مى گفت و به چه چيز دعوت مى كرد و در زندگي خود چگونه عمل مي‌كرد و چگونه توانست در اين شصت و سه سال عمركوتاة خود در اين دنيا اين قدر بركت به جا گذارد و برود. به راستي مگر از عمر عالم چقدر سهم پيغمبر بود؟ براي درك مسأله، بهتر است سهم عمر پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلّم نسبت به عمر عالم سنجيده شود. در سالنامه‌اي كه تحقيقات علمى دانشمندان را آورده بود و به احتمال قوى، بر مبناى آخرين تحقيقاتشان هم بود، ديدم كه آن‌ها عمر كره زمين را چهار ميليارد و پانصد ميليون سال برآورد كرده‌اند. اين تازه عمر زمين است. به طور حتم، عمر خورشيد، بيش‌تر از زمين است و عمر كهكشان‌ها هم به مراتب بيش‌تر از آن‌ها است. امّا دربارة اين كه عمر عالم چقدر است، اطلاعاتي در دست نداريم؛ چون ابتداى عالم را نمى دانيم؛ براي اين كه نه كتاب آسماني از آن خبر داده، و نه دامنة علم بشري مى تواند به ابتداي عالم برسد، همان‌‌طور كه دامنۀ اين علم نمي‌تواند به انتهاى عالم برسد. خلاصه، از اين همه وقت و عمر عالم كه امتدادش براي ما غير قابل تصوّر است، سهم پيغمبر اسلام صلّى الله عليه و آله و سلّم ، تنها شصت و سه سال بوده است.

    ما بررسى كنيم و ببينيم در اين شصت و سه سال عمر، اين انسان چه كرده كه چهارده قرن است فرياد خدا بلند است كه همه جا اسم اين مرد را با من اسم ببريد. البته، اين اسم بردن، نه مستحب است، نه دلبخواه، بلكه بردن اين اسم با اسم خداوند، در هر شبانه و روز، در هنگام نماز صبح، يك مرتبه، و در هنگام نماز‌هاي ظهر، عصر مغرب و عشا، ، هر كدام دو مرتبه، واجب است. معناي اين دستور اين است كه وقتى مى خواهيد ياد من را كه صاحب عالم هستم، بكنيد، معشوق مرا هم كنار من اسم ببريد؛ چون من شما را بدون او تكميل نمى كنم. وقتى كه ركعت دوم تمام مى شود، بايد بگوييم، «اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له و اشهد ان محمداً رسول الله». اسامى و القاب پيغمبر زياد است: محمد، نبى، رسول، امى، هاشمى، مكى، مدنى، ابطحى[7]، رحمة للعالمين، بشير، نذير، هادى، مهدى، و شايد در حدود دويست لقب براى رهبر عاليقدر اسلام هم ‌اكنون در مدينه، در دو طرف محراب مسجد پيغمبر، نوشته شده است، لكن از مجموع اين اسامى و به ويژه آن اسامي پيغمبر كه در قرآن مجيد آمده، هيچ كدام در تشهد نيامده است، به جز «عبده» كه به معناي اين است كه اين آدم بندة من بود.

    پس قرآن دعوت مى كند كه بنده شويد، و اگر مردم بنده شدند، دنيا و آخرتشان آباد مى شود.

    حقيقت بندگى انسان از زبان پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم

    حضرت باقر عليه السّلام در روايتي از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم نقل مي‌كند كه:

    همانا ياران محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم عرض ‌كردند: اى رسول خدا! ما بر نفاق از خودمان ترسناكيم؟ حضرت فرمود: چرا از آن مى ترسيد؟ عرض كردند: هنگامى كه نزد شما هستيم و شما ما را متذكر مي‌كنيد و به آخرت تشويق مي‌نماييد، ما از خدا مى ترسيم و دنيا را يكسره فراموش مي‌كنيم و در آن بى رغبت مي‌شويم تا آن جا كه گويا در آخرت هستيم و به چشم خود بهشت و دوزخ را مي‌بينيم، و چون از خدمت شما مي‌رويم و به خانه هايمان برمي‌گرديم و بوى فرزندان را مي‌شنويم و به زنان و خاندانمان مي‌نگريم، از آن حالى كه نزد شما داشتيم، دگرگون مي‌شويم، طوري كه گويا ما شما را نديده و در خدمت شما نبوده ايم و چنين حالى را نداشته ايم، آيا شما از اين كه اين تغيير حالت، نفاق در ما باشد، بر ما مي‌ترسيد؟ رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به آن ها فرمود: هرگز، اين نفاق نيست؛ اين‌ها وسوسه هاى شيطاني است كه شما را به دنيا تشويق مي‌كند. به خدا سوگند، اگر شما به همان حالى كه خودتان را به آن توصيف كرديد، مي‌مانديد، و به همان شكل، خدا را بندگي مي‌كرديد، فرشتگان دست در دست شما مي‌گذاشتند و بر روى آب راه مي‌رفتيد و براى رد شدن از روى رودخانه ها و درياها، به پل و كشتى نياز نداشتيد و مي‌توانستيد با كف پايتان از آن‌ها رد شويد، در حالي كه در آن‌ها فرو نمي‌رويد.[8]

     

    انسان هاى مخلصِ خدا دارالشفاى بندگان

    در مدينه، إسحاق مؤتمن، پسر امام جعفر صادق عليه السلام، نفيسه، نوة امام مجتبى عليه السلام، دختر حسن بن زيد را به همسري برگزيد. بعد از ازدواج، زندگى آن‌ها را به مصر كشاند. نفيسه بانويي بزرگوار و داراي ثروتي فراوان بود و به همة مردم، جذامي‌ها، زمين‌گيرها و بيماران احسان مي‌كرد. او عابد و زاهد بود. نفيسه با دستانش قبرش را كنده بود و پيوسته در آن قبر مي‌رفت و نماز مي‌خواند. او توانست در اين قبر شش هزار بار قرآن را ختم ‌كند. اين بانو در حال احتضار هم روزه بود. از او خواستند كه روزه‌اش را افطار كند. او پاسخ داد: چگونه اين كار انجام دهم، در حالي كه سي سال از خداي متعال مي‌خواهم در حال روزه با او ديدار كنم. سپس شروع به خواندن سورة انعام كرد و همين كه به آية صد و بيست و هفتم: }لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ{ [9]رسيد، جان را به جان‌آفرين تسليم كرد. شبى كه اين بانو از دنيا رفت، شوهرش مصمّم بود كه جنازۀ او را به مدينه ببرد تا در بقيع دفن كند. مردم مصر به محض اين كه از اين تصميم اسحاق آگاه شدند، دور خانه اش ريختند و گفتند: ما نمى گذاريم كه شما حتي تار مويي از او را به مدينه ببري. اين بدن را بايد در همين ‌جا دفن كنيد؛ چون ما گرفتارى زيادي داريم و بايد به خاك قبر اين خانم توسّل پيدا كنيم. اسحاق گفت: من بايد اين دختر را در كنار پدرانش دفن كنم و فردا صبح هم اين جنازه را مى برم. شبي كه جنازه نفيسه هنوز در اتاق بود، پسر امام صادق عليه السلام پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم را در خواب ديد كه به او مي‌گويد با مردم مصر در نفيسه معارضه نكن؛ زيرا به بركت وجود او بر مردم مصر بركت نازل مي‌شود. [10]

    كسانى كه تا به حال در عمره رجبية به مصر رفته‌اند، مى دانند بارگاة ايشان در مصر چقدر فوق‌العاده هست. در كشور مصر و در شهر قاهره، هنوز هم اهل‌تسنن در مشكلات غير قابل حل خود فقط يكبار كه به اين خانم مراجعه مى كنند، مشكلشان رفع مى شود‌.

    تو دست‌افشاني جان را چه داني؟ تو شور اين نمكدان را چه دانى ؟

    تو را با اطلس و مخمل بود كار قماش گلعذاران را چه دانى؟[11]

    صائب

    اين افراد بندگان خدا بودند كه چنين شدند. عبد؛ يعنى كسى كه به طور كامل تحت اختيار خداست و در برابر، خدا هم به طور كامل عالم را تحت اختيار آنان قرار مي‌دهد. اين عبد است. انسان كه با بندگان‌خدا برخورد مى كند، نفس، نگاه و فكر كردن آن‌ها، او را به حركت وامي‌دارد و منقلب مى كند، چرا؟ چون آنان به انقلاب‌دهندة عالم وابسته هستند؛ وابسته به الله هستند؛ وابسته به اسماء‌الحسنى هستند؛ موجود فى الله و بالله و الى الله و من الله هستند. خداوند متعال با تكيه بر اين نوع از آيات، ما را دعوت مى كند تا ما هم بتوانيم به درجات عالي برسيم.

     

    ويژگى فرهنگ عالى اسلام از ساير فرهنگ‌ها

    فرهنگ عالى اسلام را نمى توان با هيچ فرهنگى مقايسه كرد؛ چون فرهنگ اسلام فرهنگي صد در صد الهى و خدايى بوده و مقرراتى كه در حريم اين فرهنگ براى سعادت همه جانبه انسان ارايه شده، مطابق با مقتضيات خلقت و آفرينش انسان‌ها در همة شؤون حياتشان هست، و اين حيثيت ريشه دار، اصيل و طبيعى را در هيچ فرهنگى نمى توان ديد، و در عالم هيچ فرهنگى هم توانايى و قدرتِ وضع چنان مقرراتى را كه اين فرهنگ الهى دارد، ندارد. معمار هستى و بانى جهان خلقت كه انسان يكى از مخلوقات اوست، به وسيلة سفيرانش برنامه هايى را در زمينة زندگى او فرستاده است كه آدمى با عمل كردن به آن برنامه ها، مي‌تواند داراى دنيايى آباد و آخرتي سالم شود.


    مأموريت پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله و سلّم از طرف خداوند

    در كتاب‌هاى مهّم اسلامى نقل مى كنند كه پيامبر بزرگ اسلام در يكى از سخنرانى‌هاي خود در مجالس مكه، در ضمن بياناتي چنين فرموده: «اِنِّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَيْرِ الدُّنيَا وَ الْاخِرَةِ »[12]: من از طرف پروردگار عالم مأموريت دارم كه دو برنامه را به شما ارايه دهم. يك برنامة آن، عبارت است از آباد كردن دنياى شما. در اين حيات دنيا، آدمى چيزى را احتياج ندارد، مگر اين كه آيين الهى به روش رسيدن به آن از طريق سالم و صحيح دستور داده است، برنامة دوم هم عبارت از آباد كردن آخرت شما است. براي حيات بعد از حيات دنيا، آنچه انسان به آن محتاج خواهد بود، آيين الهى، راه فراهم آوردن آن را به او نشان داده است.

    براى شناخت فرهنگ اسلام، بهترين راه، مراجعه كردن به صد و چهارده سورة قرآن كريم است كه در درجة اول، نشان‌دهندة قواعد عالى فرهنگ الهى براى سازمان دادن زندگى بنى آدم است ، و راه ديگر هم مراجعه كردن به محتويات افكار پيغمبر اسلام صلّى الله عليه و آله و سلّم و ائمة طاهرين عليهم السلام است كه خوشبختانه در اين چهارده قرن، دانشمندان بزرگ اسلامى، با زحمات زيادى كه متحمّل شده اند، توانسته اند محتويات افكار نبى‌اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم و ائمة طاهرين عليهم السلام را مكتوب كنند تا بنى آدم بتواند در هر زمانى از برنامه هاى تربيت شدگان مكتب پروردگار استفاده كند و بهره مند شود.

    در روايتى از نبى بزرگ، پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم، نقل شده كه فرمود: در روز قيامت هفت طايفه به خاطر صحيح بودن زندگي‌ خود در دنيا، در ساية رحمت پروردگار هستند، در روزى كه سايه اى به جز عنايت او پيدا نمى شود: پيشواى عادل، جوانى كه در عبادت خداوند بزرگ شود، كسى كه با دست راست صدقه دهد و آن را از دست چپش پنهان كند، كسى كه در خلوت به ياد خدا باشد و از چشمانش اشك سرازير گردد، مردى كه با برادر دينى خود ملاقات كند و بگويد: من تو را به خاطر خدا دوست دارم، مردى كه از مسجد بيرون رود و در نيّت او اين باشد كه دوباره برگردد، و مردى كه زن زيبايى او را به سوى خود بخواند و او بگويد: من از پروردگار جهانيان مى ترسم.[13]

    اين افراد نمونه‌هايي از اهل نجاتند كه توانسته‌اند در تجارتخانة دنيا تلاش سود‌آوري داشته باشند. البته، فهم اين كه اهل‌نجات چه كساني هستند، تنها با راهنمايي پيامبران و اوصياي الهي مقدور است، كساني كه خداوند آن‌ها را نجات‌بخش بشر قرار داده است.

     

    موقعيت جامعۀ بشرى در زمان بعثت نبى اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم

    در نهج‌البلاغه شريف دربارة موقعيت جامعة بشرى در زمان بعثت نبى اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم آمده است. «أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ.»[14] : خداى بزرگ پيغمبر اسلام صلّى الله عليه و آله و سلّم را روزى مبعوث به رسالت كرد كه ارتباط جامعة انسانى با حريم نبوت قطع شده بود. طبق آيات قرآن مجيد، جوامع انسانى زمانى كه بى ارتباط با حريم نبوت زندگى كنند، از تمام منافع عالى بى بهره هستند. اين جا ممكن است كسى بگويد، جوامع بريده از انبيا، از نظر اقتصادى و از نظر مادى و از نظر مسكن، پوشاك، خوراك و مايحتاج مردمى غنى و ثروتمند هستند، براي همين با مشاهدة وضع اين جوامع بريده از نبوت، معلوم نيست اين جمله، جملة صحيحى باشد كه: گروة بريده از حريم نبوت از همة منافع عالى محروم‌اند. براى جواب اين اشكال، اگر به خود قرآن مجيد مراجعه كنيد، بهترين راه و نزديك‌ترين راه را، ارزيابى‌هاي الهى نسبت به حيات جوامع انساني مي‌يابيد؛ چون عالم، عادل و حكيم على الاطلاقى در طول تاريخ به ارزيابى‌هايي برخاسته و در اين ارزيابي‌ها‌، مرحلة ناقص و باطلى ديده نمى شود. او در يك ارزيابي كلي نسبت به امت‌هاي پيشين كه در آيات چهل و دو تا چهل و پنج سورة انعام آمده، برخوداري و تنعّم چنين جوامع بريده از نبوت را فريبي الهي نسبت به آنان دانسته است كه در پي خود ريشه‌‌كن شدن چنين تمدّن‌هايي را به دنبال دارد:

    }وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ * فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ* فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ * فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ * {[15]

    البته، خداوند متعال چنين تنعّم و برخوداري را در آية نود و شش سورة اعراف به جوامع اهل ايمان و تقوا وعده داده است:

    }وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ{ [16]

     

    تصويرى قرآنى از حيات دنيوى‌

    قرآن مجيد در اين تصوير خود، از حيات دنيوي مى‌گويد: جهان؛ يعنى تجارتخانه، و انسان؛ يعنى تاجر، و مواهب عالم، از عمر گرفته تا كوچك‌ترين شيء‌اي كه آدمى با آن ارتباط دارد، عبارت است از سرمايه.[17]جهانيان در ايام حيات خود در خانة دنيا بر دو دسته هستند، يا تجّارى هستند كه در پايان زندگى و هنگام انتقال به عالم آخرت، در تمام برنامه هاى حيات، منفعت كسب كرده اند، و يا گروهى هستند كه با ضرر صد در صد رو به رو شده‌اند. آن‌ها خيال مى كردند كه در راه درست دارند حركت مى كنند، ولى خود اين گمان هم از گمراهى و جهل و نادانى‌شان بود؛ آن‌ها داشتند در همة شؤون حيات، ضرر صد در صد مى دادند، و نمى فهميدند. حالا اين ضرر كردن، در لباس پوشيدن، در غذا خوردن، در خانه ساختن و در ازدواج و معاشرت آنان بود؛ يعني آنان در همة جهات داشتند ضرر مى‌كردند و مجموع عمرشان آميخته با خسارت، بدبختى، بيچارگى و ذلت بوده است، امّا خود خيال مى كردند كه آن‌ها همه عزت بودند. خداي متعال در آيات سيزده و چهارده سورة كهف دربارة چنين زندگي‌اي مي‌فرمايد:

    }قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً * الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً { [18]

    آيات مزبور همة جهات زندگى را شامل مي‌شود. اين انسان‌ها خودشان خيال مى كردند كه زندگي خوب و سالمى دارند. قرآن مجيد و روايات در اين جا به طرز شگفت‌آوري انسان را متذكّر نموده و بيدار مى كنند كه با بريده شدنش از حريم نبوت، چشم، گوش، دست، پا، شكم، فكر و اخلاق، همگي، داراى زواياى انحرافى مي‌شوند و ترديدي هم در آن نيست.

     

    روايت متفاوتى از دو انسان

    در اين جا من به صورت تمثيلي روايت متفاوتي از زندگي دو انسان را فقط از نظر كسب، خوردن و پوشيدن براي شما بيان مي‌كنم تا شما با شنيدن آن بتوانيد ضرر و منفعت را در بقية شؤون حيات جارى كنيد و محاسبه نماييد.

    دو همسايه را فرض كنيد كه هر كدام هفت صبح سر كار مى روند و هشت شب هم به خانه برمى گردند. هر دوي آن‌ها‌ خانة ملكى، ماشين و لباس مرتّب دارند. هدفشان در فعاليت و كار هم اين است كه خوب بخورند و خوب استراحت كنند. كسب و كار آن‌ها هم يكى است؛ يكي از آن‌ها از خانه بيرون مى رود و درب مغازه اش را باز مى كند و از هفت صبح تا هشت شب مى نشيند و مى فروشد و سه هزار تومان سود مى كند؛ او جنسى را طبق قواعد الهى حاكم بر خريد، خريده و حالا هم كه مى خواهد آن را بفروشد، باز هم آن را مطابق قواعد الهى دارد مى فروشد؛ يعنى جنس را پاك خريده و حلال معامله كرده است و الان هم مى خواهد آن را حلال بفروشد و غشي هم در معامله ندارد؛ اين كه جنس‌ها را با همديگر مخلوط كند و به عنوان جنس صد در صد خالص بفروشد؛ جنس شهري را به جاى جنس شهري ديگر به مشترى نمى دهد؛ جنس كهنه را نمى فروشد؛ عيب جنس را مى گويد؛ براى منفعت بردن هم حقاً و عندالله رعايت انصاف مى كند؛ او براي رعايت انصاف، نه مأمور لازم دارد، و نه جريمه و نه زندان. او احتياج ندارد كه هيچ كدام از اين ها هم بالاى سرش باشند؛ چون در حجرۀ او همه كاره خدا هست؛ يعنى او را ناظر بر تمام برنامه ها مى بيند و معامله مى كند. شب هم كه حساب مى كند، مي‌بيند سه هزار تومان به دست آورده است. اول سال هم كه مى شود، حقوق الهى را از مال خود بيرون مى كند؛ پدر و مادرش را از ورشكستگى نجات مى دهد؛ صدقة جاريه دارد؛ پول خود را براى خدا به كار مى برد و هزاران منفعت هم از اين پول، براى عالم ديگر دارد مى سازد و زندگي‌اش را هم اداره مي‌كند. اين آدمى كه صبح از خانه بيرون مى آيد و شب بر مى گردد، رهبر عالي‌قدر اسلام، پيامبر بزرگوار، دربارة هر قدمى كه او در خيابان مي‌گذارد و برمى دارد، چنين مى فرمايد: «الْكَادُّ عَلَى عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»[19]: اين آدمى كه رفت و تا شب هم سه هزار تومان به دست آورد و برگشت، به هر قدمى كه برداشته، خدا ثوابِ مجاهد در راهش را در نامة عمل او ثبت كرده است؛ يعني علاوه بر اين كه پولي به دست آورده، ثواب جهاد فى سبيل الله را هم برده است؛ دنيايش آباد گشته است و پشت سر اين آبادى، آخرت او هم دارد قهراً آباد مى شود.

    امّا همسايه اش هم كه مانند او براي كسب و كار بيرون آمده بود، تا شب توانسته است سه هزار تومان به دست آورد، ولي نه در خريد، و نه در فروش، قواعد و احكام الهي را رعايت نكرده است. او به هنگام خريد با هر دروغي كه شده جنس را ارزان‌تر خريده، و هنگام فروش هم چنين كرده؛ يا جنس را به قيمت خيلي بالايي فروخته؛ يا از آن كم گذاشته؛ يا آن را با جنس نامرغوب مخلوط نموده است تا حداكثر سود را به دست آورد. بعد هم اين درآمدي را كه اين گونه به دست آورده، با دادن قرض ربويي تلاش كرده اين پولي را كه به دست آورده، چندين برابر هم كند.

    هر چند چنين كسي از نظر اقتصاد جهاني فرد موفقي ارزيابي مي‌شود، ولي ما كارى به دنيا و اقتصاد جهان نداريم، همان‌طور كه اقتصاد جهان هم اين سخني را كه ما مي‌خواهيم بگوييم، زياد قبول ندارد؛ امّا اين سخن ما، ارزيابى خدا در قرآن، و ارزيابى رهبر عاليقدر اسلام در فرهنگ اسلام است. خداوند متعال براي قواعد اقتصادى دنياى زمان شما به اندازة يك جو ارزش قايل نيست؛ چون همة قواعد اقتصادى جهان، ساختة استثمارگران، استعمارگران و متجاوزان است و عدل در آن ديده نمى شود، ولي در ارزيابي الهي، نه تنها چنين انساني در اين تجارت دنيوي سود نكرده است: }فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ{[20]، بلكه همان گونه كه خداي متعال فرموده: }فَإِن لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ{ [21]، اين انسان با گرفتن ربا، جنگنده با خدا و پيغمبر شده است؛ چرا كه او در درآمد به قانون و فرمان خدا توجّه نكرده و چهره‌اش در اين دنيا، چهرة جنگ با خدا و جنگ با پيغمبر خدا شده است. در ذيل اين آيات، سنى و شيعه نقل مى كنند، پيامبر عالي‌قدر اسلام صلى الله عليه وآله به اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: على جان! به دست آوردن يك درهم از ربا، برابر با هفتاد مرتبه زناى با محرم در وسط خانة كعبه است.[22]

    از آنچه گفته شد، مي‌خواهم اين نتيجه را بگيرم كه افراد براى به دست آوردن پول، دو دسته هستند؛ بعضى با تكيه به حريم الهى و فرهنگ خدا، پولي به دست مى آورند و بعضى ديگر، با تكيه بر فرهنگ مادى، مال دنيا را به دست مى آورند. در ارزيابى صاحبِ عالم، يكي مجاهد فى سبيل الله است و يكي ديگر، در صفّ مقابله با خدا است؛ يكي دارد به حق خدمت مى كند و آن ديگري دارد براى ريشه كن كردن حق فعاليت مى ‌نمايد. آن وقت، با اين پول نزول، لباسى كه مى پوشد، ضرر است؛ غذايى كه مى خورد، ضرر است؛ بچه اى كه به وجود مى آورد، ضرر است؛ دخترى كه شوهر مى دهد، ضرر است؛ پسرى كه زن مى دهد، ضرر است؛ مكه اى كه مى رود، باطل است. كار خيرى كه مى كند، باطل است؛ كمكى كه از اين پول به فقرا مى كند، حرام است.

    آنچه گفته شد، وضعيت مال به دست آمده از طريق ربا بود. در غصب زمين مردم هم همين سخن مى آيد؛ در معاملات حرام هم همين سخن مى آيد؛ در تقلّبِ در اجناس مردم هم همين حرف مى آيد؛ در زورگويى، قلدرى، استبداد، تجاوز، ظلم، خيانت و پول درآوردن از اين راه‌ها همين سخن مى آيد؛ در خوردن مال ضعيف همين سخن مى آيد؛ در خوردن مال يتيم هم همين سخن مى آيد؛ در تقلّب، خدعه، حيله و مكر در ميان مردم مسلمان و از آن طريق پول درآوردن، همين سخن مى آيد. پس آن‌ها خيال مى كنند كه خوش پوشيدند؛ خوش خوردند؛ خوش خوابيدند؛ خوش مسافرت كردند. همة آن‌ها خيال است؛ چون زير اين پرده ها، شعله هاى غضب خدا در دنيا و ذلت و سختي آن و عذاب آخرت نهفته است.

     

    راه نجات انسان، الگو قرار دادن انبيا در زندگى

    در قرآن مجيد، منظور از حيات، مجموعة روابط انسان با آفرينش است. اگر اين مجموعه روابط، مطابق با حيات انبيا خدا باشد، انسان در دنيا مورد لطف و عنايت حق است و در آخرت هم اهل نجات مى شود، و اگر اين مجموعه روابط، مطابق با زندگى انبيا نباشد، او دنيايى پر از اضطراب و تضاد پيدا مى كند؛ چنان‌كه اكنون پيدا كرده است، و در آخرت هم گرفتار عذاب، درد و رنج مى شود، به حدى كه ما فوق آن تصوّر نمى شود.

    اين كه به چه علت قرآن مجيد زندگى انبيا را اصيل ترين و ريشه دارترين زندگى ها مى داند، قرآن كريم پاسخ آن را در آيات زيادى در يك كلمه خلاصه مى كند، كلمه‌اي كه بعد از واژۀ الله، قرآن مجيد مقدس تر، مبارك تر، مؤثرتر و پرنتيجه تر از آن واژه از نظر مصداق خارجى و مفهوم عقلى در واژگان ندارد؛ يعني واژة عبد، و در جايي كه مى خواهد پيغمبر اكرم برترين مخلوق خداوند متعال را در عالى ترين چهره معرفى كند، او را با اين واژه مورد خطاب قرار مي‌دهد.[23]

     

      پى‌نوشت‌

    1. عنكبوت:61: اگر از آنان [كه شرك مى ورزند] بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را رام و مسخّر كرده؟ بى ترديد خواهند گفت: خدا. پس چگونه [از حق به باطل ] منحرف مى شوند؟

    2. محدث جزايري، النور المبين في قصص‌الانبياء و المرسلين، ص108.

    3. صافات: 102: گفت: پسرم! همانا من در خواب مى بينم كه تو را ذبح مى كنم، پس با تأمل بنگر رأى تو چيست؟.

    4. صافات: 102: گفت: پدرم آنچه به آن مأمور شده اى انجام ده اگر خدا بخواهد مرا از شكيبايان خواهى يافت.

    5. انعام: 82: كسانى كه ايمان آوردند و ايمانشان را به ستمى [چون شرك ] نياميختند، ايمنى [از عذاب ] براى آنان است، و آنان راه يافتگانند.

    6. احزاب:21: يقيناً براى شما در [روش و رفتار] پيامبر خدا الگوى نيكويى است براى كسى كه همواره به خدا و روز قيامت اميد دارد و خدا را بسيار ياد مى كند.

    7. ترجمۀ المعالم الأثيرة، ص21:

    ابطح: (به فتح اول و سكون باء و فتح طاء)، به معناى هر سيلگاهى است كه در آن شن و سنگريزه باشد. ابطح و بطحاء، همچنين به معناى شن و سنگريزه گسترده بر روى زمين آمده است. ابطح به مكه و منا، هر دو، نسبت داده مى شود؛ زيرا فاصله ابطح با اين دو جا، يكى است و شايد به منا نزديك تر باشد. در حال حاضر، ابطح جزو مكه است.

    8. گزيده‌اي از ترجمة مصطفوى از اصول كافى، ج 4، ص153. متن كامل اين روايت در كافي، ج 2، ص 423 ـ424 چنين آمده است:

    عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِيرِ، قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي‌جَعْفَرٍ عليه السلام فَدَخَلَ عَلَيْهِ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ وَ سَأَلَهُ عَنْ أَشْيَاءَ. فَلَمَّا هَمَّ حُمْرَانُ بِالْقِيَامِ، قَالَ لِأَبِي‌جَعْفَرٍ عليه السلام: أُخْبِرُكَ، أَطَالَ اللَّهُ بَقَاءَكَ لَنَا وَ أَمْتَعَنَا بِكَ، أَنَّا نَأْتِيكَ فَمَا نَخْرُجُ مِنْ عِنْدِكَ حَتَّى تَرِقَّ قُلُوبُنَا وَ تَسْلُوَ أَنْفُسُنَا عَنِ الدُّنْيَا وَ يَهُونَ عَلَيْنَا مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ مِنْ هَذِهِ الْأَمْوَالِ ثُمَّ نَخْرُجُ مِنْ عِنْدِكَ فَإِذَا صِرْنَا مَعَ النَّاسِ وَ التُّجَّارِ أَحْبَبْنَا الدُّنْيَا. فَقَالَ أَبُو‌جَعْفَرٍ عليه السلام: إِنَّمَا هِيَ الْقُلُوبُ مَرَّةً تَصْعُبُ وَ مَرَّةً تَسْهُلُ ثُمَّ قَال‌ أَبُو‌جَعْفَرٍ عليه السلام: أَمَا إِنَّ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وآله قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ! نَخَافُ عَلَيْنَا النِّفَاقَفَقَالَ: وَ لِمَ تَخَافُونَ ذَلِكَ؟ قَالُوا: إِذَا كُنَّا عِنْدَكَ فَذَكَّرْتَنَا وَ رَغَّبْتَنَا وَجِلْنَا وَ نَسِينَا الدُّنْيَا وَ زَهِدْنَا حَتَّى كَأَنَّا نُعَايِنُ الْآخِرَةَ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ نَحْنُ عِنْدَكَ، فَإِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِكَ وَ دَخَلْنَا هَذِهِ الْبُيُوتَ وَ شَمِمْنَا الْأَوْلَادَ وَ رَأَيْنَا الْعِيَالَ وَ الْأَهْلَ، يَكَادُ أَنْ نُحَوَّلَ عَنِ الْحَالِ الَّتِي كُنَّا عَلَيْهَا عِنْدَكَ وَ حَتَّى كَأَنَّا لَمْ نَكُنْ عَلَى شَيْ ءٍ أَ فَتَخَافُ عَلَيْنَا أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ نِفَاقاً؟ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله: كَلَّا، إِنَّ هَذِهِ خُطُوَاتُ الشَّيْطَانِ فَيُرَغِّبُكُمْ فِي الدُّنْيَا، وَ اللَّهِ، لَوْ تَدُومُونَ عَلَى الْحَالَةِ الَّتِي وَصَفْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِهَا، لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلَائِكَةُ وَ مَشَيْتُمْ عَلَى الْمَاءِ، وَ لَوْ لَا أَنَّكُمْ تُذْنِبُونَ فَتَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ، لَخَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً حَتَّى يُذْنِبُوا ثُمَّ يَسْتَغْفِرُوا اللَّهَ فَيَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ؛ إِنَّ الْمُؤْمِنَ مُفَتَّنٌ تَوَّابٌ؛ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ، وَ قَالَ: اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْه.

    9. انعام: 127: براى آنان نزد پروردگارشان خانه سلامت و امن است و به پاداش كارهاى پسنديده اى كه همواره انجام مى دادند يار و سرپرست آنان است.

    10. شيخ علي نمازي، مستدرك سفينة البحار، ج10، ص120:

    النفيسة الثالثة : بنت الحسن بن زيد بن الحسن المجتبى عليه السلام السيدة الجليلة تزوجها إسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام ، و هذه توفيت بمصر سنة 208 . قبرها مزار معروف باجابة الدعاء عند مزارها . عن كتاب أسعاف الراغبين نقلا من كتاب حسن المحاضرة : أن السيدة نفيسة بنت الحسن بن زيد بن الحسن المجتبى عليه السلام لما توفيت بمصر، أراد زوجها إسحاق المؤتمن ابن الإمام جعفر الصادق عليه السلام نقلها إلى المدينة و دفنها في البقيع، فسأله أهل مصر في تركها عندهم للتبرّك و بذلوا له مالا كثيرا ، فلم‌يرض، فرأى النبي صلى الله عليه وآله، فقال له : يا إسحاق! لا تعارض أهل مصر في نفيسة؛ فإن الرحمة تنزل عليهم ببركتها. حكي أن الشيخ أبا المواهب الشاذلي رأى النبي صلى الله عليه وآله فقال : يا محمد إذا كان لك إلى الله تعالى حاجة فانذر لنفيسة الطاهرة ولو بدرهم، يقضي الله تعالى حاجتك، و عن أسعاف الراغبين: أنها كانت قد حفرت قبرها بيدها و صارت تنزل فيه و تصلي و قرأت فيه ستة آلاف ختمة، فماتت بمصر في شهر رمضان سنة ثمان و مائتين. إحتضرت و هي صائمة فالزموها الفطر، فقالت : واعجبا إني منذ ثلاثين سنة أسأل الله تعالى أن ألقاه و أنا صائمة، أفطر الآن؟ هذا لايكون. ثم قرأت سورة الأنعام فلما وصلت إلى قوله تعالى : لهم دار السلام عند ربهم، ماتت، و بالجملة، خدمتها زينب بنت يحيى بن الحسن أربعين سنة ، كما ذكرناها في رجالنا في النساء .

    11. ديوان صائب تبريزي، قسمتي از غزل شمارة 570.

    12. متقي هندي، كنز‌العمال، ج 13، ص114. متن كامل روايت:

    قال : قال رسول الله صلى الله عليه و سلّم : يا بني عبد المطلب ! إني قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة و قد أمرني الله أن أدعوكم إليه فأيكم يؤازرني على هذا الامر على أن يكون أخي و وصيي وخليفتي فيكم ؟ قال: فأحجم القوم عنها جميعا وقلت : يا نبي الله! أكون وزيرك عليه ؟ فأخذ برقبتي، ثم قال: هذا أخي و وصيي و خليفتي فيكم ، فاسمعوا له و أطيعوا .

    13. خصال، ج 2، ص 343 تحت عنوان سبعة في ظل عرش الله يوم القيامة روايتي را ذكر كرده است:

    عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ رَفَعَهُ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وسلّم: سَبْعَةٌ فِي ظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّهُ: إِمَامٌ عَادِلٌ وَ شَابٌّ نَشَأَ فِي عِبَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ رَجُلٌ تَصَدَّقَ بِيَمِينِهِ، فَأَخْفَاهُ عَنْ شِمَالِهِ، وَ رَجُلٌ ذَكَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِياً، فَفَاضَتْ عَيْنَاهُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ رَجُلٌ لَقِيَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ، فَقَالَ إِنِّي لَأُحِبُّكَ فِي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ رَجُلٌ خَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ فِي نِيَّتِهِ أَنْ يَرْجِعَ إِلَيْهِ، وَ رَجُلٌ دَعَتْهُ امْرَأَةٌ ذَاتُ جَمَالٍ إِلَى نَفْسِهَا فَقَالَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِين .

    14. ترجمۀ نهج‌البلاغۀ حسين انصاريان، خطبة 88، ص180 از خطبه هاى آن حضرت است در حال مردم پيش از بعثت و پس از آن: پيامبر را در زمانى فرستاد كه رشته رسالت منقطع، و خواب غفلت ملّت‌ها طولانى، ... بود

    15. سورۀ انعام: 42ـ45 معناي آيات چنين است: و بى ترديد ما به سوى امت هايى كه پيش از تو بودند [پيامبرانى ] فرستاديم، پس آنان را [هنگامى كه با پيامبران به مخالفت و دشمنى برخاستند] به تهيدستى و سختى و رنج و بيمارى دچار كرديم، باشد كه [در پيشگاة ما] فروتنى و زارى كنند. پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنان رسيد، فروتنى و زارى نكردند؟ بلكه دل هايشان سخت شد و شيطان، اعمال ناپسندى را كه همواره مرتكب مى شدند، در نظرشان آراست. پس چون حقايقى را كه [براى عبرت گرفتنشان ] به آن يادآورى شده بودند، فراموش كردند، درهاى همة نعمت‌ها را به روى آنان گشوديم، تا هنگامى كه به آنچه داده شدند، مغرورانه خوشحال گشتند، به ناگاه آنان را [به عذاب ] گرفتيم، پس يكباره [از نجات خود] درمانده و نااميد شدند. در نتيجه، ريشة كسانى كه [به آيات ما و به مردم ] ستم ورزيدند، بريده شد و همة ستايش ها ويژه خداست كه پروردگار جهانيان است.

    16. اعراف: 96. معناي آيه چنين است: و اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و پرهيزكارى پيشه مى كردند، يقيناً [درهاىِ ] بركاتى از آسمان و زمين را بر آنان مى گشوديم، ولى [آيات الهى و پيامبران را] تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالى كه همواره مرتكب مى شدند، [به عذابى سخت ] گرفتيم.

    17. قرآن كريم در آيات متعددي به تلاش انسان‌ها در دنيا، عنوان تجارت اطلاق كرده است:

    ـ أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ (بقره: 16)

    ـ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (صف: 11 ـ12)

    ـ إِنَّ الَّذينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ (فاطر:29)

    18. معناي آيه چنين است: بگو: آيا شما را از زيانكارترين مردم از جهت عمل آگاه كنم؟* [آنان ] كسانى هستند كه كوششان در زندگى دنيا به هدر رفته [و گم شده است ] در حالى كه خود مى پندارند، خوب عمل مى كنند.

    19. . ابن فهد حلى، عدة الداعي و نجاح الساعي، ص82.. شيخ حر عاملي در كتاب وسائل الشيعه (آل‌‌بيت )، ج 17، ص66 در «باب وجوب الكد على العيال من الرزق الحلال» هشت روايت نقل كرده است، از جمله:

    عن الحلبي ، عن أبي عبد الله عليه السلام قال : الكاد على عياله كالمجاهد في سبيل الله . و رواه الصدوق مرسلا .

    20. بقره: 16: پس تجارتشان سود نكرد

    21. بقره 279: و اگر چنين نكرديد [و به رباخوارى اصرار ورزيديد] به جنگى بزرگ از سوى خدا و رسولش [بر ضد خود] يقين كنيد.

    22. شيخ صدوق، خصال، ج 2، ص583. متن عربي روايت جنين است:

    َيا عَلِيُّ! الرِّبَا سَبْعُونَ جُزْءاً فَأَيْسَرُهَا مِثْلُ أَنْ يَنْكِحَ الرَّجُلُ أُمَّهُ فِي بَيْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ. يَا عَلِيُّ! دِرْهَمُ رِبًا أَعْظَمُ مِنْ سَبْعِينَ زَنْيَةً كُلُّهَا بِذَاتِ مَحْرَمٍ فِي بَيْتِ اللَّهِ الْحَرَام.

    23. در اين جا فقط به آياتي اشاره مي‌شود كه خداوند عبارت «عَبْدِهِ» را دربارة پيامبر خاتم صلى الله عليه و سلّم به كار برده هست:

    ـ سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (اسري : 1)

    ـ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (كهف : 1)

    ـ تـَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً (فرقان : 1)

    ـ أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (زمر: 36)

    ـ وَ النَّجْمِ إِذا هَوى* ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى * وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى* عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى * وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى * ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى * فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى (نجم: 1 ـ 10 )

    ـ هُوَ الَّذي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ (حديد: 9)


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

قرآن و اهل بیت(ع)؛ دو دستگیره نجات
تهران هیئت محبان الزهرا - دهه اول فاطمیه 94 ...
عبداللّه بن يعفور، شيعه واقعى
ایمان و آثار آن - جلسه دوم - (متن کامل + عناوین)
معرفى چند كتاب در هدايت تكوينى عالم
حضرت عیسی(ع) از مقربین بود
آثار وجودي اهل توحيد
تواضع و آثار آن - جلسه بیست و یکم - (متن کامل + ...
از شيعه بودن تا رسيدن به مقام امامت‏
ديدگاه دل‏بستگان به دنيا نسبت به مرگ

بیشترین بازدید این مجموعه

از شيعه بودن تا رسيدن به مقام امامت‏
دعای حضرت ابراهیم علیه السلام برای پیروان اهل ...
داستان دوم: ماجراى پارچه‏فروشى كه با خدا معامله ...
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
اراده حق در عطاكردن فرزند
عبداللّه بن يعفور، شيعه واقعى
انسان و شكر نعمت‏ ها
تهران هیئت محبان الزهرا - دهه اول فاطمیه 94 ...
ساری مصلی دههٔ دوم جمادی‌الاوّل 1395 سخنرانی چهارم
قرآن و اهل بیت(ع)؛ دو دستگیره نجات

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^