نُه برنامۀ حياتاسلامى در قرآن(2)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلاۀ و السلام على محمّد و اهلبيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين
در جلسۀ قبل بيان شد كه نُه برنامه ريشه هاى حيات اسلامى را تشكيل مى دهد، و عناوين آن نُه برنامه، از قرآن مجيد گفته شد و به خواست خدا وعده داده شده بود كه به تناسب، به ترجمۀ هر كدام از اين برنامهها پرداخته شود. البته، من در قرآن مجيد، در آياتي كه به نظر ميآمد، چنين برنامههايي را دنبال كرده باشد، در حد خودم دقت كردم، و بيش از اين نه برنامه اى كه خدا نسبت به آنها اعلام محبت كرده، برنامۀ ديگري نيافتم. هر چند امكان دارد مسايل ديگرى هم باشد كه خدا در كنار لفظ محبت استعمال كرده باشد، اما من مورد ديگري غير از نه برنامه نديدم. قبل از اين كه شروع به توضيح اين برنامه هاي نهگانه كنم، لازم است مقدمه اى كوتاهي دربارۀ دو امر طبيعى بيان كنم كه ميتواند به ما از دو جهت در دريافت بيشتر موضوع كمك كند. اميد است توجّهى براى ما حاصل شود كه ما در فضاي آن، به كمك اين قرآن غريب و اسلام گرفتار غربت، در اين زمانى كه شرق و غرب تمام حملات ناجوانمردانه خود را متوجّه امانت خدا كرده، برخيزيم، و هر كدام از ما، چه آنان كه در لباس مقدس روحانيت هستند، و چه آناني كه به عنوان مرد و زني مسلمان در اين جامعه زندگى مى كنند، دَين خود را نسبت به خدا و امانت خدا ادا كنند.
نقش محبت و بغض در زندگى
آن مقدمه اين است كه تمام موجودات زنده، اعم از انسان و حيوان، داراى دو واقعيت طبيعى هستند كه اگر اين واقعيتها را نداشتند، زندگى براى آنها ممكن نبود. از يك واقعيت، به عنوان: «محبت» يا «خواستن» تعبير مى كنند، و از يك واقعيت ديگر، به عنوان: «نفرت» يا «نخواستن» تعبير مى نمايند. موجودات زنده در تمام خطوط حياتى خود، دايم در حال خواستن و يا در حال نخواستن هستند؛ به برنامه هايى عشق و علاقه دارند، و از امورى هم انزجار و نفرت دارند. اين محبتى كه در طبع مردم، يا در طبع موجودات زنده هست، اولين و آخرين عامل و علت انگيختن و انگيزش و مبعوثكنندۀ موجودات زنده، به طرف آنچه به آن علاقه دارند، مى باشد.
نظر اسلام دربارۀ علاقه به مال دنيا
انسان به مال علاقه دارد.[1] اين علاقه، در او ايجاد انقلاب مى كند، و ميتواند تمام وجود او را به خدمت بگيرد تا او براى به دست آوردن مال حركت كند. او هم حركت مى كند، و آن مال را به دست مى آورد. اين محبت نسبت به مال و نسبت به اشيايي از قبيل آن كه به نحوي كارگردان زندگى هستند، امرى فطرى و طبيعىاند. آيين خدا هم انسان را در هيچ موردى از موارد طبيعى نهى نكرده است؛ مثلاً دين خدا قاعدۀ كلى ندارد كه بشر حق نداشته باشد به مال علاقهمند شود. البته، چنين قانوني معنا ندارد، و بشر به صورت طبيعى به مال علاقه دارد، و بايد هم داشته باشد، اما وقتى كه مى خواهد اين علاقۀ او را به طرف مال برانگيزد، اسلام مى آيد به او قواعدى را ارايه مى دهد كه اين مال را از كجا به دست بياورد، و چگونهآن را هزينه كند، و چگونه حقوق ديگران را در اين مالاندوزي مراعات كند.
انسان تا به چيزى محبت نداشته باشد، به طرف آن حركت نمى كند. مگر اين كه او را به زور به سمت آن حركت دهند. آن وقت، بايد يك مُكره موجود باشد. انسان در چنين حالتي خواهد گفت: بله من دارم اين كار را مى كنم، اما دلم نمى خواهد؛ اين كار را انجام مى دهم، ولى انجام آن را هيچ دوست ندارم؛ چنان كه اگر پشت سرم سرنيزه نبود، من اين كار را نمى خواستم، و انجام نميدادم.
محرّك بودن حب و بغض
انسان از هر آنچه نفرت دارد، مى گريزد، و از آن فرار مى كند، و هميشه نفرت همانند، محبت، عامل تحريك است. اگر نفرت نباشد، انسان از هر حادثه داراى خطري نمى گريزد. اگر نفرت نباشد، براى انسان نسبت به سل و يا وبا و يا سنگكليه تنفّر ايجاد نمى شود. و لذا او براى معالجه هم اقدام نمى كند. اگر انسان از دشمن نفرت نداشته باشد، عليۀ آن اقدام نمى كند، و اگر هم كسى را دوست داشته باشد، به او گرايش پيدا مى كند، و اگر هم از كسي نفرت داشته باشد، كاري مى كند كه او را رد نمايد، و پيش او نمى ماند تا در كنار هم زندگى كنند.
دين بهترين هدايت كننده حب و بغض
دين اين محبت و نفرت را هدايت مى كند، اما آنها را به انسان نمى بخشد. دين نمى آيد به انسان علاقه و نفرت بدهد، هر چند ممكن است مقدمات محبت را با آگاهى دادن به انسان فراهم كند و محبت خفته در فطرت را بيدار نمايد، و يا با آگاهى دادن به انسان، ممكن است مقدمات نفرت را در او فراهم كند و نفرت خفته را بيدار نمايد.
دين، حقيقت محبت و نفرت را از خارج در وجود انسان نمى سازد؛ بلكه به هنگام تولّد، هر موجود زنده اى اين محبت و نفرت را با خود به همراه دارد، و به هر موجود خارجي كه علاقه پيدا مى كند، و يا ارتباطى از دل را با آن بر قرار مينمايد، براى به چنگ آوردن آن موجود خارجى اقدام مى كند، و گاهى هم محبت او نسبت به يك موضوع، آن قدر شديد است كه انسان براى به دست آوردن آن موضوع، حتى تا پاى پرداختن جان، اقدام مى كند.
نمونههايى از عاشقان حقيقى
فرض ميكنيم، ابوذر[2] عاشق خداست، و از دولت عثمان نفرت دارد و اين دولت را نمى خواهد و فقط خدا را مى خواهد، و براى او معلوم شده كه ممكن است خواستن همۀ خواستِ خدا، منجر به نابودى او شود، ولي او با كمال عشق به چنين سمتي مى رود و نابود مى شود تا خدا را به دست آورد.
يا فرض ميكنيم، عمروعاص[3] صد در صد نسبت به خدا نفرت دارد و نسبت به دنيا عشق دارد. او براى اين كه دنيا را به دست آورد، به هر وسيلهاي متوسّل ميشود و آن را به دست هم مى آورد، و براى او روشن است كه در سمت نخست وزيرى بايد براى به دست آوردن دنيا صد هزار گلو را به جرم محبت به على عليه السلام پاره كند، پاره هم مى كند؛ چون او عشق به موضوعى دارد، و اگر در طريق اين موضوع، مشكلات بسياري هم وجود دارد، او مى گويد: من از همۀ مشكلات عبور مى كنم تا به آن موضوع برسم. واقعاً به عمرو عاص عاشق مى گويند؛ همانطوري كه واقعاً به ابوذر عاشق مى گويند، و مردم دنيا، يا در خطّ ابوذر و يا در خطّ عمروعاص هستند، جز اين كه آن عمروعاص بزرگ بود و اين عمروعاص كوچك؛ به طور مثال، رباخور و زناكار بى تربيت يا ستمگر، عمروعاص كوچك هستند، و همينطور آن اشخاصى كه حقوق زن و بچه، يا حقوق يك جامعه را رعايت نمى نمايند، عمروعاص بزرگ يا بزرگتر هستند. فرقى هم با او نميكنند، و آن كساني كه خدا را مى خواهند، ابوذر هستند.
حالا با هر اسمي كه ميخواهند باشد. بحث اين است كه محال است عشق به موضوعي در وجود انسان شعله بكشد، و انسان آرام باشد. چنين چيزي نمى شود، و محال است نفرت به موضوعى در انسان شعله بكشد، و انسان نسبت به آن موضوع آرام باشد. چنين چيزي محال است.
عشق و نفرت دو واقعيتى هستند كه در زندگى انسانها اثرى عميق و ريشه دار دارند. حجر بن عدى[4] عاشق حق بود و به جايى رسيد كه به او گفتند: عشق حق را مى خواهى؟ و او گفت: مى خواهم. به او گفتند: از اين عشق دست بردار. او گفت: محبت دارد در وجودم شعله مى كشد، چگونه آن را نخواهم. در مرج عذراء[5] به او دستور دادند، براى خود و پنج نفر از رفقايش شش قبر حفر كند. قبرها را كه حفر كرد، آفتاب داشت تازه طلوع ميكرد. اين شش نفر را بالاى قبرها نگاه داشتند، و باز هم به آنها گفتند: عشق به حق داريد، و آنان گفتند: آري، عشق داريم و حق را مى خواهيم. به آنها گفتند: اگر به اين عشق ادامه دهيد، جايتان در اين شش قبر است. آنان گفتند: باشد؛ چون ما حق را مى خواهيم، و معامله با حق ما را به اين جا كشانده و ما حاضريم جان خود را بدهيم، و مى دهيم. ما براى به دست آوردن حق به اين جا رسيديم كه بايد از حيات دنيا آزاد شويم، و ما هم آزاد مى شويم، و اين گونه اين شش عاشق علي را در طلوع صبح مى كُشند و در آن قبرها مى گذارند.
اين سرنوشت، سرانجام عشق است. عشق وقتى باشد، نمى گذارد انسان آرام باشد. اگر انسان عاشق علم باشد، محال است اين عشق او را راحت بگذارد. همۀ انسانها بالقوه انيشتين[6]، و يا ابن سينا[7]، و يا آية الله بروجردى[8] هستند. همۀ انسانها مثل كُخ[9] و يا پاستور[10]، كاشف ميكروب، هستند، اما چرا با اين كه مدتى از عمر ما گذشته، ما هنوز محدود به همين حدود چهار ديوار مغازه و پنجاه متر خانه هستيم؟ چون مانند آنها عشق نداشتيم. اگر ما هم مثل آنها عاشق بوديم، عشق ما را حركت مى داد و به هدفمان مى رساند. چرا چنين نيست؟ چون ما مَركب نداريم و پياده هستيم. ما اگر در چنين حالي بگوييم عاشق هستيم، دروغ گفته ايم؛ چون خود عشق مَركب است. مثلاً كسي كه عاشق علم رياضي هست، و سي سال هم در اين مسير قرار دارد، نبايد كمتر از پاسكال[11] باشد. او در فرانسه در سن شش يا هفت سالگى، مشكلترين مسايل هندسى را حل كرد؛ مسايلى كه گاهى قدماى رياضيد انان از حل آنها عاجز بودند. ابن سينا كه اكنون در شهر همدان آرميده، نوشته، ده يا دوازده ساله بودم، در شهر بلخ معلمى پيدا نمى شد كه به من درس بدهد؛ چون من در آن زمان، نسبت به همۀ علوم آن روز، اطلاعات كافي داشتم. اين عشق بوده كه اين چنين براي اين انسانها مَركب شده است.
اگر از جهنم، از ظلم و از گناه نفرت وجود داشته باشد، نفرت مَركب ميشود و ميتواند ما را از تمام اين مظالم، ميليونها فرسخ دور نگاه دارد، در حالى كه ما انسانهاي عالم اكنون غرق در مفاسد هستيم. همان نفرتى كه در موجود زنده عامل فراردهنده است. منظورم از فرار اين نيست كه كفشهايمان را برداريم و برويم؛ بلكه منظور از فرار، اين است كه بين ما و بين انجام آنچه براى ما درست نيست، فاصله به وجود آيد. براى ايجاد اين فاصله، بايد هر گناهي را ريشه كن كنيم، و يا بايد هر فسادى را خاموش نماييم، و يا بايد شانۀ خود را از زير بار برنامه خلاف خدايى خالى كنيم. اين ها معناى فرار است.
درنگى در غريبى اسلام
به خدا، امروز بايد براى اسلام خون گريه كرد. مصعب بن عمير[12]جواني هجده ساله بود كه از مكه به مدينه آمد و كارى كرد كه مدينه آمادۀ پذيرش پيغمبر صلى الله عليه وآله شد؛ چون مصعب عاشق حق بود، و اين عشق برايش مَركب بود، و نفرت از باطل داشت و اين نفرت برايش مَركب بود.
امروزه به راستي چقدر مقررات خدا به گوش ما مسلمانان خورده؛ مايي كه جمعيتمان يك نفر و دو نفر نيست؛ بلكه جمعيتي يك ميلياردي داريم؟[13]
اين جمعيت مسلمان، اگر عشق به همۀ خطوط حق داشت، و يا نفرت از همۀ خطوط ناحق داشت، هم اكنون جاي جاي جهان شهرهاي نمونۀ انبيا بود؛ براي اين كه در اين جمعيت چند ميلياردي كره زمين، در مقابل جمعيت مذهبى، جمعيت لامذهبان خيلى كم است؛ يعنى اگر كسانى كه ادعاى ظاهرى نسبت به مسلمانى خود دارند، عشق به حق داشتند، چرخ حق خيلى سريع به گردش مى افتاد و گردش چرخ باطل خيلي سريع در مقابل قواى عاشقان حق، كُند مى شد؛ چون ديگر زمينهاي براي حركتش نمى ماند، و وقتى هم كه زمينه و توانايى براى حركت در محور نماند، و انرژىاي از اين مسير، به باطل نرسد، باطل وگناه ضعيف شده و حق، قوى مىگردد. اين معناى مُسلّمى است كه در آن ترديدى هم وجود ندارد.
پروردگار بزرگ عالم در آيات زيادى از قرآن مجيد، يا بگوييم در تمام آيات قرآن مجيد، از ساخته هاى خود تعبير به حق كرده است، و براى اين كه ما خود را ترجمان حق بدانيم، در قرآن مجيد، خداوند متعال آمده و به نُه مورد اعلام محبت نموده است و گفته: من اين نه مورد را دوست دارم؛ الان دوست دارم و قبلاً هم دوست داشتم و تا روز قيامت هم دوست دارم، و اين نُه مورد هم در روز قيامت ميزان من است و تا آن وقت هم محبت من نسبت به اين نُه مورد ادامه دارد، و در بعد آن هم ادامه خواهد داشت. من در قيامت مردم را هم با اين نُه مورد مى سنجم. ميزان روز قيامت، ترازوى دسته دارِ شاهين دارِ سنگ كيلودار نيست. ترازوى روز قيامت، اين نُه برنامه است. هر انسانى بر پروردگار وارد شود، و مطابق با اين نُه برنامه عمل كرده باشد، حتماً اهل نجات است، و در دنياى ملت اسلام، اگر اين نه برنامه مورد محبت خدا جريان پيدا كند، دنياى ملت اسلام دنيايى مى شود، مانند: بهشت، و در تمام زوايا دنيايى مى شود كه داراى سلامت دنيايى است و خالى از خوف و ناامنى، و در اين برنامهها، خداوند، خيلي هم نسبت به برنامۀ محبت پافشارى دارد و اين كه انسانها بايد اين محبت را حتماً در جاى صحيح مصرف كنند.
مجالس مذهبى و اداى حق نسبت به آنها
من اين عادت را دارم كه به طور معمول در مجالس مذهبىاي كه شركت مى كنم، دوست دارم نسبت به منبر ادب كنم، و بايد هم ادب كنم. نبى اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: مجالس مذهبى پنج حق واجب بر گردن همه دارند: حقّ شركت كردن، حقّ گوش دادن، حقّ ياد گرفتن، حقّ پخش كردن و حقّ عمل كردن.[14] اين كه ديده ميشود، حتي در ماه رمضان، معلمى بالاى منبر مشغول تعليم است، اما افرادى كه پاى منبر نشسته اند، هر كدام مشغول به كاري غير از گوش دادن هستند و حقّ اين مجالس را به جا نميآورند، چنين كاري خارج از ادب اسلامى و روش پيغمبراكرم صلى الله عليه وآله است.
ملت اسلام بايد مؤدّب به آداب الهى و منظم باشند. شب بيست و يكم ماه رمضان چهلمﻫ. ق. شب خيلى عجيبي است. در نيمهشب آن، على بن أبيطالب عليه السلام داشت جان مى داد، و در همان حال جان كندن، همانطور كه در نهج البلاغه آمده، تا توانسته فرزندانش را موعظه كرد، و گفت: حسن و حسين جان! در اين جامعه اسلامى منظم و مؤدب باشيد. آدمهاي سنگين و موقرى باشيد.[15]
شخصى از دنيا رفته بود و او را دفن كردند. پيامبر صلى الله عليه وآله هم در آن جا حضور داشت. مردم ديدند پيامبر صلى الله عليه وآله دارد شكافهاى لحد را با گِل پر مى كند. آنها گفتند: يا رسول الله! اين شخص، مرده و چند روز ديگر هم تبديل به خاك مى شود، پس چرا شما سوراخهاى لحد را پر مى كنى؟ بگذاريد ما خاك بريزيم و كار را تمام كنيم. حضرت فرمود: او مرده و دستش از ما جدا شده، اما ما كه هنوز دستمان از زندگى جدا نشده، پس چرا بايد بى تربيت باشيم كه خاك روى مرده بريزيم، و پيامبر اكرم اين قدر مؤدب و منظم بود.[16]
اگر ما از اول قرآن تا آخر قرآن را نگاه كنيم، ميبينيم خداي متعال يك مرتبه به فرعون فحش نداده، علاوه بر اين كه به او فحش نداده، به موسى بن عمران عليه السلام، چنانكه نقل شده، گفته است: پيغمبر من! وقتى وارد مملكت مصر شدى و در خانه فرعون باز شد و در برابر فرعون قرار گرفتى، با ادب، آرام و آميخته با عاطفه با فرعون حرف بزن. موسي عليه السلام عرض مى كند: الهى! چرا من با بايد چهره اى كه ستمگرتر از او در تاريخ نبوده، با ادب و با عاطفه حرف بزنم؟ خداوند به او گفت: آن وقتى كه تو را از رود نيل گرفته شدي و از داخل صندوق تو را برداشتند، تو را در بغل فرعون قرار دادند، و پانزده سال در دامن فرعون بزرگ شدى. براي همين، براي تو، فرعون بوى پدرى مى دهد، پس بايد نسبت به او احترام كني.[17]
البته، نهايت ادب را بايد كسانى داشته باشند كه امروز در لباس روحانيت هستند. آنان بعضى از خيابانها را مى شناسند كه الان گناهكاران حرفه اى در آن رفت و آمد دارند، و براي همين آنها نبايد با اين لباس در چنين جاهايي ديده شوند تا آن گناهكاران به سر تا پاى پيغمبر صلى الله عليه وآله بخندند. شايد بشود گفت، رفتن به چنين جاهايي، براي روحانيت، آن هم با لباس پيامبر، خيانت است.
من نمى دانم با اين آيه بايد چه كرد. لبه تيز اين آيه بر روى محبت است، محبت برانگيزنده، قيام دهنده و محبتى كه تحريك مى كند.
خداوند متعال مى فرمايد:
}قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ{ [18]
؛ يعني خداوند متعال مى گويد: جامعۀ وجودتان را ساختم، و سلولهاى بدنتان را منظم كردم، و به شما بينايى و شنوايى دادم، و سفرۀ زمين را براى مسير زندگيتان گستردم، و ميلياردها چرخ را در عالم براى حيات شما به گردش آوردم، و صد و بيست و چهار هزار نماينده را براى آشتى دادن شما با خودم فرستادم، آيا اين انصاف است كه آمده ايد خواسته هاى خويشانتان را و پولهايى را كه جمع كرديد، و تجارتخانه هايتان، و خانه هاي ساختهشدهتان را كه سر به فلك ميروند، پيش خود، از من، از پيغمبرم و از راهم، محبوبتر دانسته تا شما را به طرف آنها برانگيزد و از من دور كند؟ آيا شما با من اين گونه معامله مى كنيد! پس در چنين زندگى بمانيد و بدانيد كه خدا با مردمى كه از حدود انسانيت بيرون رفتهاند، ارتباط ندارد؛ چون در محبت، چنين چيزهايي را مقدّم داشتند.
در واقع، ما بايد چنان امور را بسنجيم و ببينيم كه خدا در محبت ما مقدم تر از پدر باشد؛ خدا مقدم تر از آقازاده و دخترخانمهايمان باشد.
قرآن مجيد مى گويد: محال است كسى مؤمن باشد، در حالى كه با دشمنان خدا، هر چند آنها پدران و فرزندانش باشند، بعد از امر به معروف و نهى از منكر، ارتباط داشته باشد.[19]
در آيۀ ديگر مى گويد: مگر من ايمان كسى را امضا مى كنم كه در هنگام اجراى حكم من، در دل خود كوچكترين خدشه اى نسبت به آن حكم دارد؟ آيا من مى توانم امضا كنم كه او يك آدم سالمى است؟[20]
تمسك به دين، بهترين راه حل تمام مشكلات
به خدا قسم، ما مسلمانان و همۀ دنيا دربارۀ حق دين در اشتباۀ محض هستيم و هر چقدر هم كه به اشتباهمان ادامه بدهيم، گرفتارىهايمان نه تنها حل نمى شود، بلكه بيشتر هم مى شود. براي همين بايد گفت: غير از تمسّك به دين، راه حلى براى مشكلاتمان وجود ندارد. مگر پدر، زن، بچه، دختر و پسر تا كجا با انسان هستند؟ اين افراد همانهايى هستند كه تا روزى كه ميتوانيم لقمه در دهانشان بگذاريم، به ما احترام مى گذارند، و روزى هم كه چيزي نداشته باشيم و نتوانيم چنين كنيم، بايد برويم حمالى كنيم و آنان اصلاً به كمكمان نمىآيند. آن وقت درست است كه ما به خاطر اين افراد به جهنم برويم؟ اين جا جاي عشق و محبت نيست؛ بلكه جاى نفرت است. آن جايى كه تمام امور غيرخدايى، بر خدا مقدّم مى شود، معلوم مى شود كه در برابر خدا نفرت هست، و محبت در برابر ضدّ خدا ميباشد.
برنامۀ اول و دوم: توبه و پاكى
چنانكه گفته شد، دو مورد از آن نُه برنامه در يك آيه آمده است: }إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ.{[21] خداى شما و خداي قرآن، و نه خداى اروپا، پاكى روان و پاكى ظاهر را دوست دارد. او به اين پاكيها علاقه، عشق و محبت دارد. اعلام اين محبت در قرآن براى خودش نيست؛ براي اين كه خودش بى نياز است. اين كه اين خدا اعلام ميكند: من عشق به بازگشت و به طهارت دارم، در حقيقت دارد انسان را راهنمايى ميكند كه: اي انسان! من كه اين محبت فطرى را كه به تو دادم، پس راهنماييات كنم كه اين محبت را نسبت به كجا جهت گيرى كنى. من يكى از اين چيزهايى را كه در زندگى تو دوست دارم، مى گويم و مقداري از قواعدش را بيان ميكنم و بعد هم به بيان توبه مى پردازم و سعى مى كنم جورى آن را تجزيه و تحليل كنم كه برايت قابل پياده كردن باشد.
مسأله مهم بهداشت
من زمانى به بجنورد رفته بودم. شنيده بودم كه در آن جا در محلى بالاتر از آشخانه، جايي بياباني به نام دهكده وجود دارد كه مريضهاى جذامى را به آن جا ميبرند. رفيقى داشتيم به جذامى ها كمك مى كرد. به ما هم كه مى خواستيم به مشهد برويم، گفت: از آن جاده برويم تا سرى به آن بيچاره ها بزنيم. جذام[22]مرض ترسناكى است. اين بيماري همۀ اعضا و جوارح را مى خورد، و فقط به شكم آسيبي نميرساند با سر معيوبى كه هيچ چيزي داخل آن نيست. من هم با پيشنهاد او موافقت كردم و به آن جا رفتيم. وقتى وارد آن بيابان شديم، بنا شد دو شبانه روز آن جا بمانيم. خدا شاهد است، به قدرى براى طهارت و وضو بر من سخت گذشت كه من براى طهارت و وضوي خود، چنين سختى را در هيچ جايى ديگر نديدم، مگر در سفر به عربستان سعودى كه از كشورهاي ثروتمند است، آن هم در عرفات و منى، و در مكه و مدينه كه نمى دانم براي چه چنين ميكنند. دعا كنيم كه خداوند بيدارشان كند. دولت عربستان به بانكي در سوئيس نوشته بود: فردي در عربستان فوت كرده كه پولهايى را در بانك شما دارد و طبق ليستي كه ما اين جا داريم، اين ثروت به نود ميليون دلار ميرسد. مسئول بانك هم گفته بود، بايد وارث او بيايد و آن را تحويل بگيرد. اين در حالي بود كه آن فرد مسلمان زن و بچه هم نداشت و سرانجام اين ثروت نود ميليون دلاري اين مسلمان را كه از كسب و كار خود در مكه و مدينه به دست آورده بود و از ذخاير آن جا به شمار ميرفت، آن بانك سوئيسي تصاحب كرد.
جوان ها بايد بدانند كه اسلام يك چيز است، و ما مسلمانها چيز ديگرى هستيم. آنها اگر به ما نگاه كنند، از اسلام فرار ميكنند. من از آنها ميخواهم كه به سراغ خود اسلام بروند.
ما در آن دو شبانه روزي كه در آن جا بوديم، براى وضو و نماز بيچاره بوديم. وقتى مى خواستيم طهارت بگيريم، بايد چهارصد متر دورتر برويم. اين در حالي بود كه دو فرانسوى و سه انگليسى كه از طرف جمعيت كمك به جذاميان فرانسه و انگلستان به آن جا آمده بودند، اول صبح كه آن جا آمدند، در منطقه اى كه در نظر داشتند، مكان كوچكى را براى خوابيدن قرار دادند، و بعد از درست كردن اين خانه كوچك، آنها بلافاصله وسايل سرويس بهداشتى را براى خود مهيا كردند. اما ما شبها در بيابان مى خوابيديم، و با اين كه مسلمان بوديم، از ابتدايى ترين وسايل هم محروم بوديم.
چند روز پيش، دوستم از من خداحافظى كرد و براي درمان دو بيمار به لندن رفت. او گفت: وقتى وارد فرودگاه لندن شدم، با اين كه شهر لندن يك شهر هفت و هشت ميليون جمعيتى است، به يك ايرانى گفتم كه ببخشيد من جايى را مى خواهم، مرا به آن جا راهنمايى كنيد. آن ايراني گفت: براى چه ميخواهيد به آن جا برويد؟ گفتم: مى خواهم به آن جا بروم تا كفشهايم را واكس بزنم. گفت: تو كه الان از تهران رسيدى، با دستمال كفشهايت را پاك كن؛ چون كفشهايت هنوز واكس دارد. گفتم: آخر نمى خواهم جلوى خارجيها آبروى ما ريخته شود و ميخواهم اين چند مدتي كه لندن هستم، كفشهايم تميز بمانند. گفت: شهر به قدرى تميز است كه تو در اين چند روزى كه اين جا هستى، كفشهايت احتياج به واكس پيدا نمى كنند، و قسم خورد كه هفده روزي كه در شهر لندن بود، كفشهايش را همان طورى كه در تهران واكس زده بود، همان طور به تهران برگردانده است. اين قدر كه زمينها و كوچه هاى آن جا تميز بود؛ براي اين كه همه جا شستشو داده شده بود. در آن جا زمستان كه برف مى بارد، بلافاصله با آب گرم زمينها را مى شويند. در جايي يخبندان وجود ندارد تا به خاطر يخبندان آن جا تصادف بشود. لباسهايشان خيلى تميز است.
من رساله اى براى درمانگاهي در شهر قم نوشتم و در مقدمۀ آن آوردم: در اسلام قواعد طهارت سر به آسمان مى كشد. چهارده قرن قبل، در بيابان مكه و مدينه چهار هزار و سيصد و هفتاد و چند قانون فقط براى بهداشت صادر شده است. من به كليسا رفتم، من وقتى مى خواستم وارد آن بشوم، نمايندۀ كليسا به من بسيار احترام كرد و گفت: شما كشيش مسلمانها هستيد. من گفتم: بله. بعد مرا به مكانهاي مختلف كليسا راهنمايى كرد. به نمازخانۀ كليسا كه رسيديم، آن جا تابلويي توجّه مرا به خود جلب كرد. بر روي آن تابلو نوشته بود: "از برادران نمازگزار مسيحي تقاضا مى شود براى ورود به نمازخانه قوطى سيگار و كبريت، و پالتو و كلاه خود را بيرون بگذارند، و بعد وارد مركزى شوند كه مى خواهند در آن جا با خدا راز و نياز كنند"؛ چون خارج از ادب است كه انسان بخواهد با خدا حرف بزند، در حالى كه در جيبش سيگار است. آن وقت وارد مسجدهاى ما مى شويد و مى خواهيد به سجده برويد، بوى بد، انسان را اذيت مى كند؛ لباس برخي از نمازگزاران مساجد را كه نگاه مى كنى، بايد به آنها بگويي لباستان را عوض كنيد و سپس به مسجد بيايد؛ حداقل روزى يكبار به حمام برويد. متأسفانه بايد گفت، خيلى از مسلمانها به نظافت نمى رسند. آن شخص خارجى جاروبرقى درست كرده و براي آن چند جور هم برنامه گذاشته است، مثل: گردگيري لوستر و گردگيري ديوار، يا ظرفشويى درست كرده كه خودش آب را جوش مى آورد و با آن ظرف را شستشو مى دهد؛ يعني خودش ميكروب را مى كشد، و بعد ظرف را خشك ميكند. دستگاه لباسشويى درست كرده كه لباس را مى شويد. ديگى درست كرده كه در هنگام پختن غذا، يك ذره هم هوا به داخل آن نمى رود. خلاصه ميبينيم آنها چقدر به بهداشت اهميت ميدهند. آن وقت چهارده قرن قبل، حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد: پدرم، اميرمؤمنان عليه السلام براى وضو گرفتن و براى حمام رفتن حولهاي داشت كه كسى حق نداشت به اين حوله دست بزند، و مخصوص پاك كردن خودش بود.[23] در آن خانه مگر چه افرادى جز فاطمه، حسن و حسين زندگى مى كردند؟ امام هشتم عليه السلام مى فرمايد: اگر كسى حمام مى رود، كيسه ديگران را به تنش نزند و از سنگ پاى ديگران براي پايش استفاده نكند.[24]هر روز صبح كه پيغمبر صلى الله عليه وآله مى خواست به بيرون برود، خود را در آينه نگاه مى كرد، و اگر آينه در دسترس نبود، خود را در آب صاف نگاه مى كرد؛[25] هر روز كه مى خواست به بيرون برود، به خود عطر مى زد؛[26]همينطور وقتى مى خواست به بيرون برود، سعى مى كرد دهانش بوى بد ندهد. پيغمبراكرم صلى الله عليه وآله هر شب تا آخر عمر، دندانهايش را مى شست و مسواك مى زد، جوري كه اصلاً كسى ذرهاي تيرگى در دندان پيغمبر صلى الله عليه وآله نديد.[27] الان چهارده قرن گذشته است و بيشتر افراد از چهل به بالاي اين امت، همۀ دندانهاي خود را از بازار خريدهاند؛ چون آنها را تميز نكردند، و براي همين آن دندانها بو و پيوره گرفتهاند. بيشتر امراضى كه مردم دارند، وقتي براي درمان آنها پيش دكترهاى حاذق مى روند، همان اول به آنها مى گويند: برويد به يك دكتر دندانپزشك مراجعه كنيد تا آن دكتر دندانها و لثه هايتان را كاملاً معاينه كند و بعد پيش من بيايد. من در تهران رفيقى داشتم كه ناراحتى قلبى پيدا كرد و سيصد هزار تومان هم براى معالجۀ آن هزينه كرد، ولي خوب نشد، براي درمان مجبور شد به انگلستان برود. دكتر متخصص قلب وقتى او را ديد، گفت: شما بايد به دكتر دندان مراجعه كنيد تا او تمام دندانهايتان را بكشد. او هم تمام دندانهايش را كشيد، و الان مى گويد: ده سال است كه از آن مرض در من اثرى نمانده است.
خلاصه اين كه مؤمنان بايد بهداشت دهان و لباس، بهداشت خانه و شهر، بهداشت مسجد و منزل و بهداشت غذا را رعايت كنند؛ همانطور كه خدا ميفرمايد: }إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ {[28]؛ يعني خداوند تبارك و تعالى به مردم پاكيزه علاقه دارد.
اهميت اسلام به بهداشت ميت
زماني كه مى خواهيم مرده ها را خاك كنيم، پيغمبر صلى الله عليه وآله مى فرمايد: يك مرتبه آن مرده را با آب سدر بشوييد؛ سدر ماده شيميايى است، و بعد مى گويد: آن ميت را با كافور بشوييد؛ يعني با مادهاي شيميايى تر از سدر، و بعد مى گويد: او را با آب خالص شستشوي بدهيد در آخر هم مى گويد: در اعضايي كه با آن سجده ميكرده، لازم است كافور بريزيد، و اگر ما به كتابهاى جديدى كه حاوي تحقيقات عميقاند، به ويژه كتاب «اولين دانشگاه و آخرين پيغمبر صلى الله عليه وآله» دكتر پاك نژاد، مراجعه بكنيم، ميببينيم اين كه چهارده قرن قبل پيغمبر صلى الله عليه وآله گفته، كافور جاهاى سجده مردهاش بريزيد، وقتى آن ميت را در قبر ميگذارند، جسد باد مى كند و بعد هم پاره پاره مى شود، و اين كافور با آن بدن و آن خاك مخلوط مى شود و به وسيله خاك و كافور به عناصر اول طبيعى تجزيه مى شود كه ديگر بو و ميكروبى ايجاد نكند كه قبرستان، شهر را تهديد كند. آن وقت همين پيغمبر صلى الله عليه وآله به وصي و جانشين خود، اميرمؤمنان عليه السلام، مى گويد: على جان! در سه چيز با احدى در اين عالم شريك نباش: در مسواك، در شانۀ سر و در كلاه؛ يعني كلاه كسى را بر سرت نگذار.
عجيب اين است، الان كه قرن اتم است و مدينه و مكه هم در يك كشور مهم و پولدار جهان هستند، و مشكلي به عنوان كم آبي ندارند، چهارده قرن قبل نمى دانم چقدر دچار كم آبى بودند، با اين حال ميبينيم، پيامبر گرامي اسلام صلى الله عليه وآله و اهلبيت عليهم السلام اين قدر به مسأله طهارت سفارش كرده و اكنون يكى از مهمترين ابواب فقهى ما، طهارت است، و خوشبختانه صفحۀ اول كتب فقهى و علمى را كه طلاب مىخوانند، باز مى كنيم، مثل : جواهر الكلام، لمعه، شرح لمعه، تذكره علامه، نوشته هاى شيخ مرتضاى انصارى، نوشته هاى شيخ طوسى و نوشته هاى علامه حلى، با خط درشت نوشته: «كتاب الطهارة»؛ يعني آغاز اين كتابها، با باب بهداشت جسم و روان شروع شده و اولين كتاب فقهي ما، كتاب طهارت است؛ همچنانكه اولين كتاب علمى ما در باب تربيت، «العقل و الجهل» بوده و بعد از آن هم كتاب: «العلم» است.
چهار سرمايۀ مهم اسلام
من از كسى شنيدم: يكى از دانشمندان خارجى گفته، مسلمانها دو سرمايه دارند كه اگر اين دو سرمايه را در بازار زندگى به كار بيندازند، طولي نمى كشد همين افرادى كه زنده اند، بر كرۀ زمين مسلّط ميشوند. سرمايۀ اول مسلمانان، قرآن است، و سرمايۀ دوم آنان هم اهلبيت پيغمبر صلى الله عليه وآله هستند. حالا نمى دانم او از كجا با ائمه آشنا شده بود. بعد من به آن آقاي ناقل گفتم كه من اگر به جاى آن دانشمند بودم، دو تا سرمايه هم به آن اضافه مى كردم تا نقص گفته اش رفع بشود و مى گفتم مسلمانها چهار سرمايه دارند؛ يك قانون اساسى دارند كه همان قرآن است، و خداوند طورى هم آن را تنظيم كرده كه قابل عوض شدن نيست، و يك سرمايه ديگر دارند كه مرحلۀ رهبرى است؛ طرحى كه از سوي دوازده امام، براى رهبرى و اجراى سياست اسلامى باقى مانده است. سرمايۀ سوم مسلمانها ثروت آنهاست؛ ثروت آنان از ثروت تمام مردم عالم بيشتر است؛ چون انبار بخش عمدهاي از ذخاير انرژي كه در دنيا وجود دارد، در خاورميانه است[29]؛ در مجموع در اين منطقه، معدن نفتي و گازي فراواني است كه برخي از اين معادن به تنهايي براى آباد كردن تمام كشورهاى اسلامى كافى است. من خودم در تحقيقات مهندسين اكتشافى نفت آمريكا كه در روزنامۀ اطلاعات يا كيهان منتشر شده بود، خواندم كه: اگر روزى نفت زمين تمام شود و ديگر يك ليتر نفت در جايى نباشد، عربستان سعودى توانايى دارد به مدت صد سال نفت زمين را تأمين كند؛ يعني مسلمانها پول و ثروت دارند، و علاوه بر آن، نيرو هم دارند. در مجموع، جمعيت ملت اسلام، از جمعيت چين بيشتر است. آمارى كه اكنون مى دهند، واقعيت ندارد؛ چون اين غرب است كه آمار جمعيتهاى اسلامى را در رسانههايش اعلام مى كند و غرب هم كه خالى از خيانت نيست. آمار صحيح ملت اسلام، بى ترديد نزديك به يك ميليارد انسان است. يك ميليارد نيرو، ذخاير مهم ثروت مادى، قانون اساسىاي مثل قرآن و طرح رهبرىاي كه از طريق ائمه طاهرين عليهم السلام براي ما بيان شده است. اگر دل ما براى دين ميسوزد، بايد شروع به عمل كردن كنيم تا اسلام غريب نماند و بياييم تا ميتوانيم بردبارى پيشه سازيم؛ بياييم تا ميتوانيم تخم نيكويى بكاريم؛ بياييم تا ميتوانيم از فراق روى اسلام، چون ابر نوبهارى خون بگرييم؛ بياييد تا ميتوانيم همچو مردان ره دوست، سراندازى كنيم و سر نخاريم.[30]
پىنوشت
1. اشاره به آيه هشتم سورۀ عاديات: «وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَديدٌ .»
2. أبو ذرّ الغفاري (.. 32 ﻫ): اختلف في اسمه و اسم أبيه، و المشهور المحفوظ: جُندب بن جنادة.
كان أحد السابقين الاوّلين، قدم على النبي صلّى الله عليه و آله و سلّم و هو بمكة فأسلم، ثم رجع إلى بلاد قومه بأمر النبي صلّى الله عليه و آله و سلّم ، فكان يسخر بآلهتهم. و كان يتألّه في الجاهلية و يوحّد، و لا يعبد الاصنام.و لما هاجر النبي صلّى الله عليه و آله و سلّم ، هاجر أبو ذر إلى المدينة، و كان حامل راية غفار يوم حنين. قال ابن أبي الحديد: و الذي عليه أكثر أرباب السيرة، و علماء الاخبار و النقل انّ عثمان نفى أبا ذر أوّلًا إلى الشام. و كان أبو ذر يقوم بالشام فيعظ الناس و يأمرهم بالتمسك بطاعة الله، و يروي عن رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم ما سمعه منه في فضائل أهل بيته عليهم السلام و يحضهم على التمسك بعترته. شكى منه معاوية، فاستقدمه عثمان، ثم نفاه من المدينة إلى الرَّبذة. و كان أبو ذر رأساً في الزهد و الصدق، و القول و العمل، قوّالًا بالحق، لا تأخذه في الله لومة لائم. توفي بالربذة في سنة اثنتين و ثلاثين، و شهد دفنه عبد الله بن مسعود، صادفه و هو مقبل من الكوفة في رهط من أهل العراق عُمّاراً، و استهلّ ابن مسعود يبكي و يقول: صدق رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم: تمشي وحدك، و تموت وحدك، و تبعث وحدك. موسوعةطبقات الفقهاء، ج 1، ص64 ـ 68
3. عمرو عاص: پدرش عاص بن وائل و مادرش نابغه نام داشت. عمرو عاص از قبیلۀ بنیسهم قریش بود و یکی از دشمنان سرسخت رسول خدا در مکه به شمار میرفت. وی سرانجام اندکی پیش از فتح مکه مسلمان شد. در فتح شام، از فرماندهان سپاه بود. در دوران عمر، مدتی والی فلسطین شد، و سپس مامور فتح مصر گردید. پس از فتح مصر، خودش والی آن جا شد، و تا چند سال پس از مرگ عمر، در این سمت باقی بود. عثمان او را عزل کرد و او به فلسطین بازگشت. از آن پس، عمروعاص در زمرۀ منتقدان عثمان قرار گرفت و به ندرت به مدینه میآمد. پس از قتل عثمان، او به معاویه پیوست وی را فتنهانگیز اصلی جنگ صفین دانستهاند. ماجرای حکمیت نیز با حیلۀ او شروع شد و به فرجام رسید. عمروعاص پس از شهادت محمد بن ابی بکر، از سوی معاویه حاکم مصر شد و بر این سمت باقی بود تا در سال 43 هجری درگذشت.
منبع: دانشنامۀ رشد
4. حُجْر بن عدي بن جَبَله. كنيهاش ابوعبدالرحمن و ابن الادبر بود. حجر در همان نوجواني به محضر پيامبر گرامي اسلام صلى اللّه علیه و آله و سلّم مشرف شد و دين اسلام را پذيرفت. او در فتح شام، یکى از سربازان فاتح بود و هم او بود که "مرج عذرا" را فتح کرد و نیز در جنگ قادسیه شرکت داشت. او مستجاب الدعوه بود. او هنگام مرگ "ابوذر" در ربذه، همراه اشتر بر بالین او حاضر شد. در میان یاران حضرت على علیه السلام نمونه بود. او در مدت خلافت امیرمؤمنان علیه السلام در هر سه جنگ صفین، نهروان و جمل در رکاب آن حضرت شمشیر مىزد. در سال 50 هجرى معاویه "زیاد بن ابیه" را به حکمرانى کوفه نیز منصوب نمود. اما با سرسختى حجر و یارانش مواجه شد. سرانجام، زياد حجر و یازده تن از یارانش را دستگير و به شام حرکت داد و در نتیجه، هفت تن از همراهان حجر آزاد و باقى به مرگ محکوم شدند. با شهادت حجر موج نفرت از خاندان اموی سراسر جامعه اسلامی را فرا گرفت. منبع: دانشنامۀ رشد
5. ترجمه المعالم الأثيرة، ص260: عذراء همان شهر «عدره» است كه نزديك دمشق و در شمال آن قرار دارد و حجر بن عدى در آن جا به قتل (شهادت) رسيد. به قولى: او بود كه اين شهر را فتح كرد.
6. به پاورقي هيجدهم سخنراني سوم در صفحۀ46 مراجعه شود.
7. ابن سینا یا پورسینا: حسین پسر عبدالله متولد سال ۳۷۰ هجری قمری و در گذشته در سال ۴۲۸ هجری قمری، دانشمند و پزشک و فیلسوف بود. نام او را ابن سینا، ابوعلی سینا، و پور سینا گفتهاند. وی صاحب تألیفات بسیاری است و مهمترین کتابهای او عبارتاند از شفا در فلسفه و منطق، و قانون در پزشکی. بوعلی سینا را باید جانشین بزرگ فارابی و شاید بزرگترین نمایندۀ حکمت در تمدن اسلامی بر شمرد. اهمیت وی در تاریخ فلسفه اسلامی بسیار است؛ زیرا تا عهد او هیچیک از حکمای مسلمین نتوانسته بودند تمامی اجزای فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامهای از همه علوم معقول داشت، در کتب متعدد و با سبکی روشن مورد بحث و تحقیق قرار دهند و او نخستین و بزرگترین کسی است که از عهده این کار برآمد.» وی شاگردان دانشمند و کارآمدی به مانند ابوعبید جوزجانی، ابوالحسن بهمنیار، ابو منصور طاهر اصفهانی و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی را که هر یک از ناموران روزگار گشتند، تربیت نمود. منبع: وكيپديا
8. آيۀ الله البروجردي (1292- 1380 ﻫ) حسين بن علي بن أحمد بن علي نقي بن جواد بن مرتضى الطباطبائي الحسني، البروجردي. ولد في بروجرد سنة اثنتين و تسعين و مائتين و ألف. انتقل إلى أصفهان سنة (1309 ﻫ) فتتلمذ على أساتذة معروفين كأبي المعالي بن محمد إبراهيم الكلباسي، و السيد محمد تقي المدرّس، و السيد محمد باقر الدرچهي، و محمد الكاشاني، و جهانگير خان القشقائي. و قصد النجف الأشرف سنة (1319 ﻫ)، فحضر الأبحاث العالية فقها و أصولا على محمد كاظم الخراساني و اختص به، و حضر أيضا على شيخ الشريعة الأصفهاني، و لازم بحثه في علم الرجال مدة طويلة.و عاد إلى بروجرد سنة (1328 ﻫ ثمّ توافدت عليه الوفود العلمية و الدينية من مدينة قم و هو مقيم بطهران للعلاج (1364 ﻫ)، و تصدّر بها لتدريس الفقه و الأصول، بعد وفاة مرجع الطائفة السيد أبو الحسن الأصفهاني سنة (1365 ﻫ)، و لم تمض إلّا مدّة يسيرة، حتّى أصبح من أكابر زعماء الإمامية، و أشهر مراجع التقليد لديهم. فكان يحضر أبحاثه العالية مئات من الطلاب و الأفاضل، اشتهر منهم جماعة كالسيد الإمام الخميني، و محمد رضا الگلپايگاني، و علي الصافي الگلبايگاني. توفّي بمدينة قم في الثالث عشر من شهر شوال سنة ثمانين و ثلاثمائة و ألف.
موسوعةطبقات الفقهاء، ج ، 14، قسم 1، ص214 ـ 217 با تلخيص
من آثاره: جامع أحاديث الشيعة في أحكام الشريعة، ترتيب أسانيد الكافي، تنقيح أسانيد التهذيب، زبدة المقال في خمس الرسول و الآل، الموسوعة الرجالية، نهاية الأصول...
فهرس التراث، ج 2، ص 440ـ441 با تلخيص
9. رابــِرت کُخ: از دانشمندان آلمانی. او در سال در سال ۱۸۴۳م. هانوفر آلمان به دنيا آمد. كُخ به دلیل کشف عامل بیماری سل که به نام وی باسیل کخ نیز نامیده میشود، مشهور است. وی در سال ۱۸۸۲ میلادی میکوباکتریوم توبرکلوزیس را توصیف نمود. كُخ در سال۱۹۱۰ م. در سن شصت و شش سالگي در بادن بادن آلمان از دنيا رفت. منبع: دانشنامۀ آزاد
10. لویی پاستور: از شیمیدانان و زیستشناسان مشهور فرانسوی است. او در تاریخ ۲۷ دسامبر ۱۸۲۲ م. در شاتو ویله نوولتان از ایالت ژوراي فرانسه زاده شد و در تاریخ ۲۸ سپتامبر ۱۸۹۵م. در نزدیکی پاریس درگذشت. اشتهار وی، مدیون شناخت نقش باکتریها در بروز بیماری و کشف واکسن ضد هاری میباشد. همچنین عمل پاستوریزهکردن که مأخذ از نام اوست، اختراع این دانشمند میباشد. منبع: ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
11. به پاورقي بيستم سخنراني سوم در صفحۀ 47 مراجعه شود.
12. مصعب بن عمیر: او از قبیلۀ بنی عبدالدار و از اصحاب بزرگ رسول خداست. قبل از بعثت، به زیبایی و ثروت شهرت داشت و پیامبر میفرمود: در مکه کسی را زیباتر و خوشلباستر و متنعّمتر از مصعب ندیدم. هنگامی که پیامبر دعوت عمومی خود را اعلام فرمود، مصعب در شمار اولین کسانی بود که ایمان آورد. پس از پیمان عقبه که گروهی از مردم یثرب (مدینه) با پیامبر بیعت کردند، اسعد بن زراره به نمایندگی از آنان از پیامبر خواست تا برایشان شخصی را بفرستد که به آنها قرآن تعلیم کند و دستورات دیگر اسلام را بیاموزد. پیامبر نیز مصعب را برای تعلیم و تربیت آنان فرستاد. مصعب بن عمیر، از نخستين مبلغان اسلام بود و تلاش تبليغي مؤثّري داشت. مصعب بن عمیر در جنگ احد به شهادت رسید. منبع: دانشنامۀ رشد با تلخيص و تصرّف
13. بنا بر گزارش خبرگزاری آینده روشن در 24 مهر 84، به نقل از سایت wasad 2000 در طول 50 سال اخیر جمعیت مسلمانان در جهان با 235 درصد افزایش به یک میلیارد و 400 میلیون نفر رسیده است.
14. مستندي براي اين روايت پيدا نشد، ولي دربارۀ حقوق و آداب جلسات رواياتي از پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم آمده است، از جمله:
الف ـ إذا جلستم إلى المعلم أو جلستم في مجالس العلم فادنوا ، وليجلس بعضكم خلف بعض ، ولا تجلسوا متفرقين كما يجلس أهل الجاهلية (مشكاة الأنوار، علي طبرسي، ص358 ) .
ب ـ إذا أخذ القوم مجالسهم فإن دعا رجل أخاه فأوسع له في مجلسه فليأته ، فإنما هي كرامة أكرمه بها أخوه ، وإن لم يوسع له أحد فلينظر أوسع مكان يجده فليجلس فيه (مشكاة الأنوار- علي الطبرسي ص 360 ) .
15. صبحى صالح، ص422- 421، كلام 47( و من وصية له عليه السلام للحسن و الحسين عليهما السلام لما ضربه ابن ملجم لعنه الله): «أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أَلَّا تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا وَ لَا تَأْسَفَا عَلَى شَيْ ءٍ مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا وَ قُولَا بِالْحَقِّ وَ اعْمَلَا لِلْأَجْرِ وَ كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ...»
16. علل الشرائع، ج1، ص310. متن روايت چنين است:
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام قَالَ: أَتَى رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم، فَقِيلَ: إِنَّ سَعْدَ بْنَ مُعَاذٍ قَدْ مَاتَ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم وَ قَامَ أَصْحَابُهُ فَحُمِلَ فَأَمَرَ فَغُسِّلَ عَلَى عِضَادَةِ الْبَابِ فَلَمَّا أَنْ حُنِّطَ وَ كُفِّنَ وَ حُمِلَ عَلَى سَرِيرِهِ تَبِعَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم ثُمَّ كَانَ يَأْخُذُ يَمْنَةَ السَّرِيرِ مَرَّةً وَ يَسْرَةَ السَّرِيرِ مَرَّةً حَتَّى انْتَهَى بِهِ إِلَى الْقَبْرِ فَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم حَتَّى لَحَدَهُ وَ سَوَّى عَلَيْهِ اللَّبِنَ وَ جَعَلَ يَقُولُ نَاوِلْنِي حَجَراً نَاوِلْنِي تُرَاباً رَطْباً يَسُدُّ بِهِ مَا بَيْنَ اللَّبِنِ فَلَمَّا أَنْ فَرَغَ وَ حَثَا التُّرَابَ عَلَيْهِ وَ سَوَّى قَبْرَهُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم: إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّهُ سَيَبْلَى وَ يَصِلُ إِلَيْهِ الْبِلَى وَ لَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يجب [يُحِبُ ] عَبْداً إِذَا عَمِلَ عَمَلًا فَأَحْكَمَهُ ...
17. براي اين نقل، مستند مستقيمي پيدا نشد، ولي چنانكه در بررسي قرآني كه در التفسير القرآني للقرآن، ج 8،793 آمده ميتوان چنين برداشتي را از آيات قرآن نمود. متن تفسير مزبور چنين است:
و فى قوله تعالى: «وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي» إشارة إلى ما صنع اللّه لموسى، إذ جعل عدوّه الذي يطلب قتله، محبّا له، حبّ الآباء للأبناء!.
براي همين ميشود گفت، امر به نرم سخن گفتن موسي با فرعون، به جهت رعايت ادب و احترام نسبت به پدر خوانده بوده است. البته، روايات شيعي سرّ اين امر را تشويق موسي در دعوت فرعون به توحيد دانسته است.
18. توبه:24: بگو: اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و زنانتان و خويشاوندانتان و اموالى كه اندوخته ايد و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد، و خانه هايى كه بدان دلخوش هستيد براى شما از خدا و پيامبرش و جهادكردن در راه او دوست داشتنى تر است، منتظر باشيد تا خدا فرمان خويش بياورد. و خدا نافرمانان را هدايت نخواهد كرد.
19. لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (مجادله:22): گروهى را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، نمى يابى كه با كسانى كه با خدا و پيامبرش دشمنى و مخالفت دارند، دوستى برقرار كنند، گرچه پدرانشان يا فرزاندانشان يا برادرانشان يا خويشانشان باشند. اينانند كه خدا ايمان را در دل هايشان ثابت و پايدار كرده، و به روحى از جانب خود نيرومندشان ساخته، و آنان را به بهشت هايى كه از زير [درختان ] آن نهرها جارى است درمى آورد، در آنجا جاودانه اند، خدا از آنان خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند. اينان حزب خدا هستند، آگاه باش كه بى ترديد حزب خدا همان رستگارانند.
20. فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً (نساء:65): به پروردگارت سوگند كه آنان مؤمن حقيقى نخواهند بود، مگر آنكه تو را در آنچه ميان خود نزاع واختلاف دارند به داورى بپذيرند سپس از حكمى كه كرده اى دروجودشان هيچ دل تنگى و ناخشنودى احساس نكنند، وبه طور كامل تسليم شوند.
21. بقره: 222.
22. بیماری جذام: جذام بیماریاي مزمنِ مسری است که به وسیلۀ باسیل های مقاومی به نام میکوباکتریوم لپرا به وجود میآید. پوست و اعصاب، مهمترین مناطقی هستند که هدف این باسیلها قرار می گیرند. هر چند که سایراندام های بدن نیز چندان از حمله این بیماری، مصون نیستند. به خصوص دست، پا، صورت و چشم ها ممکن است دچار این ضایعه شوند. در نتیجه، معلولیتهای جدی از قبیل از شکل افتادگی عضو یا حتی کوری و از بین رفتن انگشتان دست و پا به وجود خواهد آمد. جذام عمدتاً با قطرات بسیار ریز آببینی میتواند پراکنده شود . بهداشت و وضعیت زندگی نیز در انتقال بیماری، نقش موثری دارند. رنگ پریدگی پوست و بیحسی، اولین علایم جذام هستند. جذام یک بیماری قابل درمان است. چند دارو درمانی، موثرترین درمان پیشنهادی سازمان بهداشت جهانی برای بیماری جذام است. آنچه در این بیماری اهمیت دارد، آغاز سریع درمان است؛ یعنی پیش از آن که اولین علایم معلولیتها ظاهر شوند.
منبع: سايت كاسبرگ با تلخيص
23. محاسن، ج2 ، ص429 ، حديث249. متن روايت چنين است:
عن محمد بن سنان عن أبي عبد الله عليه السلام قال كان لأمير المؤمنين عليه السلام خرقة يمسح بها وجهه إذا توضأ للصلاة يعلقها على وتد و لا يمسها غيره.
24. هداية الأمة إلى أحكام الأئمة، ج 1، ص138: قال عليّ عليه السّلام: «لا يدلكنّ أحدكم رجليه بالخزف فإنّه يورث الجذام.»
غير از اين نقل، مستندي براي اين روايت يافت نشد.
25. مكارم الأخلاق، ص34ـ 35. متن كامل كتاب چنين است: و كان صلّي الله عليه و آله و سلّم ينظر في المرآة و يرجل جمته و يتمشط و ربما نظر في الماء و سوى جمته فيه و لقد كان يتجمل لأصحابه فضلا عن تجمله لأهله. و قال ذلك لعائشة حين رأته ينظر في ركوة فيها ماء في حجرتها و يسوي فيها جمته و هو يخرج إلى أصحابه فقالت بأبي أنت و أمي تتمرأ في الركوة و تسوي جمتك و أنت النبي و خير خلقه فقال إن الله يحب من عبده إذا خرج إلى إخوانه أن يتهيأ لهم و يتجمل.
26. مكارم الأخلاق ص33 ـ 34 عن الصادق عليه السلام، قال: كان رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم ينفق على الطيب أكثر ما ينفق على الطعام، و قال الباقر عليه السلام كان في رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم ثلاث خصال لم تكن في أحد غيره لم يكن له في ء و كان لا يمر في طريق فيمر فيه أحد بعد يومين أو ثلاثة إلا عرف أنه قد مر فيه لطيب عرقه ...و كان صلّي الله عليه و آله و سلّم يقول جعل الله لذتي في النساء و الطيب و جعل قرة عيني في الصلاة و الصوم.
27. مكارم الأخلاق ص39: و روي أنه صلّي الله عليه و آله و سلّم كان لا ينام إلا و السواك عند رأسه فإذا نهض بدأ بالسواك ...و كان صلّي الله عليه و آله و سلّم يستاك كل ليلة ثلاث مرات مرة قبل نومه و مرة إذا قام من نومه إلى ورده و مرة قبل خروجه إلى صلاة الصبح.
28. بقره:222.
29. بر اساس آخرين گزارش آماري شرکت نفت بريتانيا(بي.پي)، ذخاير اثبات شده نفت جهان در آغاز سال 2008 ميلادي افزون بر 9/1237 ميليارد بشکه (6/168 ميليارد تن) است که با احتساب ذخاير ماسههاي نفتي (نفت غيرمتعارف يا Non-Conventional Oil) کانادا که به 2/152 ميليارد بشکه ميرسد، ذخاير کلي نفت جهان يک تريليون و 1/390 ميليارد بشکه است. بر اساس تعريف رايج و استاندارد انجمن مهندسين نفت(SPE)، ذخاير اثبات شده نفت به آن حجم از ذخايري اطلاق ميشود که با اطلاعات زمينشناسي و مهندسي موجود و با در نظر گرفتن اطمينان قابل قبول، بتوان تحت شرايط موجود اقتصادي و عملياتي آن را استخراج کرد. خاورميانه 3/755 ميليارد بشکه نفت ذخاير اثبات شده قابل بازيافت را در اختيار دارد که 61 درصد ذخاير جهاني نفت را در بر ميگيرد. با روند کنوني توليد در اين کشورها (ايران، عراق، کويت، عمان، قطر، عربستانسعودي، سوريه، امارات متحده عربي و يمن)،2/82 سال طول ميکشد که ذخاير کشف شده کنوني خاورميانه به پايان عمر خود برسند( اداره بررسي هاي انرژي، محمدعلي دانش). خبرگزاري شانا
30. اشاره به شعري از شيخ روزبهان صوفى: بيا تا بردبارى پيشه سازيم/ بيا تا تخم نيكويى بكاريم/ بيا تا در غم دورى از اندر/ چو ابر نوبهاران خون بباريم/ بيا تا همچو مردان در ره دوست/ سراندازى كنيم و سر نخاريم منبع: كشكول شيخ بهايي
منبع : پایگاه عرفان