(إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ)[1]
این آیهی شریفه یقیناً یکی از آیات بسیار مهم قرآن کریم است.
(إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ)[2]
این قسمت از آیه حاوی یک نکته بسیار مهم و قابل توجه است که برای عموم مردم هم راه گشاست، و درمان بعضی از کاستی و کمبودهای فکری آنهاست. این نکته بسیار مهم را، با کمک یکی از حکمتهای مهم نهج البلاغه در ادامه بیان خواهیم کرد.
(وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ)[3]
این گفتار منکران، کاملاً دلیل بر این است که در حجابی سنگین از ظلمت کفر به سر میبرند و عقل آنها نیز عقل پختهای نیست و عقل آنها همان عقلی است که در رحم مادر به آنها داده شده است. به فرمایش امیرالمومنین علیه السلام آنان با این عقل کار نکردهاند زیرا امیرالمومنین علیه السلام عقل پخته را محصول گوش میدانند. یعنی وقتی که انسان گوشش را به فرمایش حضرت «وقفوا أسماعهم على العلم النافع لهم »[4] بکند، عقل پخته میشود . دهان ما، مجرای ورود مواد غذایی به شکم است ولی گوش ما، مجرای ورود معارف به عقل و حق و باطن است.
آدمی فربه شود از راه گوش
جانور فربه شود از راه نوش [5]
این افراد ﴿أُولَـئِكَ كَالْأَنْعَامِ﴾[6] هستند که فقط از راه نوش فربه شدهاند، اما از راه گوش کاری برای خود نکردهاند. اگر گوش را تعطیل کنیم باعث عذاب روز قیامت میشود. در قرآن مجید در سورهی تبارک میبینیم: ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل ﴾[7] ، یعنی گوش و عقل در آیه در یکجا گفته شده است، ﴿ما كُنَّا في أَصْحابِ السَّعير﴾[8] یعنی منشأ تمام جرم و گناه انسان در قیامت، تعطیلی گوش است. زیرا عقل آنان همان عقل کودکی است، حال در هر سنی که هستند، باید به کافران گفت که شما کودک هشتاد ساله هستید یا طفل پنجاه ساله هستید. یعنی عقل آنها در همان حالت عقل طبیعی مانده و به فرمایش امیرالمومنین علیه السلام عقل مسموع نشده است.
﴿فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا﴾[9]
این کافران فکر کردهاند که تمثیل پروردگار به پشه یا کوچکتر از پشه، کار مسخره و بیهودهای است. از لحن کلامشان هم میتوان استفاده کرد که در مقام استهزا به وحی و به پروردگار هستند.
﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا﴾[10]
اما در پایان آیه خداوند میفرماید ﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا﴾[11] : عدهی زیادی با همین مثال من گرفتار گمراهی میشوند. البته گمراهی ابتدایی در اینجا مطرح نیست بلکه اینجا «يُضِلُّ» در حقیقت عذاب کفر و زبان یاوهگویی و پستی آنهاست.
﴿وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ)[12]
خداوند متعال، طوق گمراهی و ضلالت را جز بر گردن کسانی که خود را از چارچوب انسانیت بیرون آوردهاند، نمیاندازد. «فسق» به معنای خروج از حقیقت است. شاید شنیده باشید که در فرهنگ عرب در زمان خرما پزان، وقتی میگویند عمل فسق در نخل انجام گرفت که خرما از پوستهی قابل دور انداختنش بیرون میآید.[13] پروردگار عالم در قرآن مجید همین لغت را از خود عرب، دربارهی کافران، مشرکان، عهدشکنان، و چند طایفه به کار برده است.
گمراهی، طوقی بر گردن کسانی میماند که از چارچوب انسانیت بیرون آمدهاند. این جریمهی پروردگار در دنیا است، وگرنه جزای بالاتری دارند.
چیستی حیا و نفی آن از خدا
جملهی اول آیه که بسیار قابل توجه است، نفی حیا و به اصطلاح شرم از پروردگار مهربان عالم است. حال ببینیم معنی حیا در خداوند چیست، و اصل حیا در لغت یا در رواشناسی اسلامی به چه معناست.
حیا، یک کیفیت با ارزش عالی روانی است. کار حیا، کار ترمز ماشین، قطار، کشتی و هواپیماست، کار ترمز غریزی در همه حیوانات است. موجودات زندهی عالم، هرکدام به تناسب حیات خود، ترمز مخصوص به خود را دارند، که هروقت با خطر روبرو شوند، آن ترمز را میزنند و نوعاً از خطر در امان قرار میگیرند.
یک نوع ماهی وجود دارد که در بخش تاریکی دریا زندگی میکند[14]. خداوند متعال برای جستجوی طعمه مادهای فسفری بسیار قوی پشت گردن این ماهی تعبیه کرده است که این ماده نور پخش میکند. پخش و قطع نور به دست خود ماهی است، یعنی گاز دادن برای روشن شدن این کارگاه تولید نور، به دست خودش است، کشیدن ترمز هم به دست خودش است. وقتی ماهی طعمه میخواهد، گردنش را کمی پائین میآورد و در تاریکی دریا جلویش کاملاً روشن میشود. این ماهی طعمهشناس است و طعمهاش را میخورد اما وقتی ببیند دشمن یعنی یک نیروی قویتر میآید، ترمز این کارخانه را میکشد و گردنش را بالا میاندازد تا تاریک شود و در سایهی این تاریکی فرار میکند.
حیا حالتی است که شبیه ترمز در روان انسان قرار دارد. این حیا در افرادی وجود دارد که از انجام عمل عقوبتآمیز بترسند. این حیای ممدوح و قوی، فاعلِ فعل را باز میدارد تا در فردای زندگی اش یا قیامت، دچار عقاب پروردگار نشود.
جالب است که طبق روایات ائمه طاهرین علیهم السلام زمینهی این حیا، ایمان انسان و اعتقاد است، در روایتی از وجود مبارک امام مجتبی علیه السلام نقل شده است: «من لا حیا له لا دین له». یعنی آن کس که خدا را، قیامت را و نظارت خدا را بر خود باور دارد، برای پروردگار، هیچ خلوت و پنهانی نمیشناسد. به طور مثال در خلوت کاری انجام بگیرد و خدا حاضر در آن خلوت نباشد، و یا در پنهان، کاری انجام بگیرد و حضرت حق، شاهدِ آن کار نباشد ﴿إِنَ اللَّهَ عَلى كُلِ شَيْ ءٍ شَهيد﴾[15]: بر هر چیزی حاضر است، غایب از چیزی نیست و خلوت و پنهانی برای او وجود ندارد. آن کس که خود را باور کرده یعنی خدا، قیامت خدا، نظارت خدا و حضور خدا را باور کرده است، حیا دارد. «من لا حیا له لا دین له»[16]
اما آن کسی که به خداوند اعتقادی ندارد، به معاد و نبوت نیز اعتقاد ندارد، یعنی وقتی اصل و صد را نپذیرفت، نود و نه تای دیگر را هم رد میکند. به عبارت دیگر وقتی خدا را نمیپذیرد ، دیگر نوبت به اعتقاد قیامت و نظارت و حضور و شهادت حضرت حق نمیرسد. این فرد بی حیایی است، یعنی از فعل قبیح، نه در پنهان و نه در آشکار ابایی ندارد، زیرا ترمز باطنی ندارد. یعنی این اصل عالی الهی که شاخهای از باور، یقین ،علم به قیامت و علم به عقاب حق است را ندارد، پس ترمز هم ندارد و هر گناهی را مرتکب میشه و از آن ابا و خجالت و شرم و حیایی ندارد. این فرد تهی از آن حالت عالی روانی است. حیا ترمز نفس است.
در اینجا باید گفت این حیا، حیای از پروردگار است. همین حیا از پروردگار است که در برخورد با مردم هم در اهل حیا نیز جریان دارد. یعنی آن کسی که برای آبروی خودش ارزش قائل است که البته باید هم ارزش قائل باشد، زیرا اسلام قرار دادن آبرو را در معرض ریختن، حرام می داند. «اتقوا من مواضع التهم»[17] از دستورات عالی اجتماعی و اخلاقی اسلام است. پس آن کسی که از خدا حیا دارد و حیا با اوست، وقتی دغدغه دارد از اینکه آبرویش بین مردم بریزد و مورد ملامت و سرزنش قرار بگیرد، از اینکه وارد حرفی، عملی، کاری، نگاهی و گناهی بشود توقف میکند تا بیآبرو نشود.
به نظر میرسد آبروی خود را در معرض فنا قرار دادن، گناه بسیار سنگینی است. چون آدم وقتی آبرویش محفوظ باشد -مخصوصاً خود آبرو برای ما سرمایهی بسیار عظیمی است- از این آبرو به نفع دین، مردم، کار خیر و امور اثرگذار استفاده میکند. کسی که شصت سال در شهری یا بخشی یا منطقهای و یا در کشوری آبرومند است، مردم برایش ارزش قائلاند و نمیتوانند حرفش را رد کنند. بارها مشاهده شده که هنگامی که انسان آبرومند شفاعتی کند مورد قبول مردم قرار میگیرد.
بنده قصد ندارم خیلی به خواب تکیه کنم، اما چون قرآن مجید فی الجمله خواب را قبول دارد، نه بالجمله، یعنی کل خواب را قبول ندارد اما فی الجمله قبول دارد. در احوالات ابن فهد حلی نوشتهاند که درجهاش در قیامت از بسیاری از علمای شیعه بالاتر است. وقتی از وی سوال میکنند که دلیل رسیدنت به این مقام در عالم قیامت و برزخ چیست؟ جواب میدهد: من قدرت سیاسی و پولی که نداشتم، اما قدرت آبرویی بسیار قویای داشتم، و از این قدرت به نفع دین، مردم ،بدهکاران، مشکلداران و مریضداران استفاده کردم ، و با این آبرومندیام به هر کس مراجعه کردم، نه نگفت و با آبرویم مشکلات انسانهای فراوانی را حل کردم.[18]
چنین سرمایهای را تباه کردن و درِ هزاران خیر را به وسیلهی خود، با ریختن آبروی خود بستن، گناهش بسیار سنگین است. علاوه بر این که آدم منافعی و پاداشهای اخروی بسیاری را از دست میدهد.
انواع حیا
مسئلهی حیا در دو مرحلهاش در خداوند متعال اصلاً وجود ندارد. حال گفته میشود که چرا وجود ندارد که آیهی شریفه میگوید: (إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي﴾[19]: یعنی برای خدا اصلاً جای حیا وجود ندارد که حیا کند. اگر دقت کنیم، متوجه میشویم که حیا ترمزی در مقابل عمل شر و زشت و گناه انسان است. این حیا یا در کنار پروردگار، حیا (منِ الله) است یا در کنار مردم، حیا (منِ الناس) است غیر از این دو حیا، حیای دیگری وجود ندارد.
البته حیای دیگری هم هست که پیغمبر صلی الله علیه و آله میفرمایند حیای احمقانه است[20]. مانند اینکه من بگویم خجالت میکشم جلوی مردم این کار خیر را بکنم یا نماز جماعت بیایم یا مطلبی را بپرسم یا کار اشتباهی که کردم را بپرسم و چه کاری باید بکنم تا اشتباه خود را جبران بکنم. این حیا، حیای حماقت است که ما بحثی در آن نداریم. حیای مثبتی که برای عبد در پیشگاه پروردگار، بسیار کارساز است و در بین مردم هم بسیار کارساز است، ترمزی است برای اینکه انسان را از شر، گناه، معصیت، آبروریزی و دچار شدن به عقاب قیامت، حفظ کند. .
بررسی حیا در روایات
به نظر من حیای الهی نعمتی است که همهی انسانها در بدو تولد دارای این نعمت هستند، و حیا ارزش الهی در ظرف وجود انسان است. در برخی روایات موانع کمرنگ شدن و از میان رفتن حیا اشاره شده، که به انسان گوشزد کند که برای حیای بشر نیز خطراتی وجود دارد.
روایت اول:
در روایتی در حکمت 341 نهج البلاغه آمده است.[21]
«منْ كَثُرَ كَلامُهُ كَثُرَ خَطَأُهُ، وَ مَنْ كَثُرَ خَطَأُهُ قَلَّ حَياؤُهُ، وَ مَنْ قَلَّ حَياؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُهُ، وَ مَنْ ماتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النّارَ»[22].
تفسیر روایت اول:
« منْ كَثُرَ كَلامُهُ كَثُرَ خَطَأُهُ، [23]»[24] اگر ما بخواهیم حرف خوب بزنیم، حرف خوب فقط حرف دینی و حرف مثبت است. در حالیکه ما نمیتوانیم در 24 ساعت زندگیمان دائماً قرآن بخوانیم، دعا بخوانیم، زیارت بخوانیم، حدیث بخوانیم تا بگوییم حرف خوب زدهایم. حتی در خواندن اینها هم نباید افراط کرد، زیرا ما بخشی جالب در احادیث شیعه داریم: «الاقتصاد فی العباده»: میانه روی در عبادت. یعنی به خودتان فشار نیاورید. پس این عبادت دائمی نیست و برای ما حرف ما با خانواده، مردم ، نانوا، بقال، عطار، رفیقان و همدرسیها میماند. حال اگر بخواهیم حرف درست و صحیح ثوابدار طبیعی بزنیم، بسیار کم است. اما وقتی آدم دچار پرحرفی شود که منظور از این پرحرفی به نظر میرسد آنچه از مجموع روایات برداشت میشود این باشد که انسان در سخن گفتن خود دچار غیبت، تهمت، سب، ناسزا و یاوهگویی شود.
«وَ مَنْ كَثُرَ خَطَأُهُ قَلَّ حَياؤُهُ»[25] در این صورت آدم از مردم رودربایستی نخواهد داشت و هر چه به دهنش بیاید میگوید و به حیا، این ترمز عالی الهی باطنی لطمه می خورد.
این روایت بسیار عالی از حضرت رضا علیه السلام است که میفرمایند: سلامتی انسان در ده جزء است، نه جزءش در صمت است.[26] یعنی پرحرفی نداشتن و حرف بیهوده نزدن. یعنی از تمام حرفهای گناه آلود و عمر تلف کن و بیفایده کنار نشستن و فقط حرفِ خوب زدن.
﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا﴾[27] این حکم پروردگار در قرآن کریم است. اگر پر حرفی آدم ادامه پیدا کند، به طبیعت ثانویهی او تبدیل میشود. یعنی اگر گناهان زبان را مرتکب شود، احساس درد روحی نمیکند. چنانچه اروپاییها و آمریکاییها و پیروانشان از گناهانی که شبانهروز مرتکب میشوند، احساس غفلت نمیکنند و ناراحت هم نمیشوند و وجدانشان هم فریاد نمیکشد چون گناه، طبیعت ثانویهی آنها شده است.
بنده در لندن با یک دانشجو که خودش میگفت اهل ایتالیا است و در دانشگاههای لندن قبول شده بود، راجع به گناهان حدود دو ساعت در پارکی بحث کردیم. خود این دانشجو اقرار کرد که اینها را که تو میگویی من و دوستانم همه عمل میکنیم. اما اینکه گناه است و خلاف وجدان یعنی چه؟ یعنی بعد از دو ساعت نتوانستم متوجهش کنم که اینها گناه است، چون طبیعت ثانویه و اخلاق دومشان شده است.
«وَ مَنْ قَلَّ حَياؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ»[28] کسی که حیایش کم بشود، پارسایی، خود نگهداری، تقوا و ترمزش ضعیف میشود.
«وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُهُ»[29] این دیگر خیلی خطر سنگینی است. وقتی که ترمز، تقوا، و خود نگهداری ضعیف شود، دل میمیرد. و دلی که مرد از او نمیتوان انتظاری داشت. دلِ مرده دیگر رابطهای با خدا و قیامت ندارد و تمام سیمها قطع میشود، یعنی تمام سیمهای حیات معنوی دل قطع میشود. کانالهایی که دائم حیات معنوی را به قلب تزریق میکنند از لجن گناه پر شده و رسوب میکنند. وقتی هم قلب بمیرد، نتیجهاش که یقینی است، «دَخَلَ النّارَ»[30] ورود به آتش دوزخ است.
روایت دوم:
از وجود مقدس امام صادق علیه السلام روایت فوق العادهای در باب حیا نقل شده است:
«الحياء نور جوهره صدر الإيمان و تفسيره التذويب عند كل شي ء ينكره التوحيد و المعرفة»[31].
تفسیر روایت دوم:
«الحياء نور» هیچ کس مانند ائمهی طاهرین علیهم السلام ما انسان را روانکاوی نکرده است. حیا در باطن، نور است. حال این نور از کجا در باطن می درخشد و منشأ آن چیست؟ این نعمت ویژهی پروردگار عالم است. یعنی از فرمایش امام میتوان استفاده کرد که خدا انسان را، نوری در رحم مادر خلق کرده است. همین مطلب را دربارهی ائمه علیهم السلام هم در زیارت جامعه داریم: «خلقكم الله أنوارا»[32]. در زیارت حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام نیز داریم: «أشهد أنك كنت نورا في الأصلاب »[33] یعنی اصل واقعیتشان نور بود، یعنی جسمشان، نطفهشان، استخوان بندی، اعصاب و اعضایشان نور بود. گفته شده «أنك نورا» نه «مستفیدا من النور». یعنی خودت نور بودی. اگرچه جسم ما نور نیست، ولی آنچه که در وجود ماست و به ما ارزش داده، دمیدن نور است، چون این نور منشأ الهی دارد. ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض ﴾[34]
«الحياء نور»[35] یعنی با همین روشنایی است که انسان مسیر رضایت خدا را پیدا میکند. وقتی آدمی حیا داشته باشد و گناه نکند و پاک بماند، مورد رضایت حق است. این نور است که موتور وجود انسان میباشد. یعنی همهی موتورها با نور حرکت میکنند. همهی ماشینها، قطارها و هواپیماها اصل محرکشان نور، جرقه و آتش است.
«الحياء نور جوهره صدر الإيمان»[36] این هم جملهی جالبی است. یعنی سینهی ایمان، جوهر این نور است. حال سینهی ایمان چیست؟ سینه در اصطلاح آن چیزی است که ما و حیوانات داریم، که قلب در آن محفظه همیشه حفظ شده است. اما سینه ایمان که ایمان در آن محفوظ است، یقین است. یعنی همان باوری که اگر الان هفت میلیارد جمعیت جهان جمع شوند و به ما که یقین داریم، بگویند نبوتی برای پیغمبر صلی الله علیه و آله نبوده است و امامتی برای امیرالمومنین علیه السلام نبوده است، ما چارهای نداریم جز اینکه به این حرف یاوهای که هفت میلیارد نفر میگویند بخندیم، چون یقین داریم که نبوت و امامت حق است. یا اینکه اگر در طول روز ده هزار نفر بگویند آفتاب نمی تابد و روز نیست، ما به حرفشان میخندیم.
جوهر یعنی آن مادهی حقیقی حیا که اساس ایمان است و به عبارتی یقین است. همان که در مقدمه عرض شد، کسی که به قیامت و خدا و عذاب باور دارد، میترسد وارد گناه شود.
و در ادامهی روایت حضرت حیا را تفسیر کردند و چیستی آن را روشن کردند.
«و تفسيره التذويب عند كل شي ء ينكره التوحيد و المعرفة»[37][38]. این خودداری است و در مقابل هر چیزیست که باور انسان و توحید انسان و علم انسان به حقایق آن را قبول ندارد و نمیپذیرد.
«ينكره التوحيد»، یعنی پروردگار عالم چه چیزی را قبول ندارد؟ یعنی آن معرفت واقعی که دین و علم دین است، چه چیزی را قبول ندارد؟ معنی حیا این است که شما در برابر آن چه که خدا و معرفت دینی قبول ندارد، خودداری کنید.
روایت سوم:
روایت با ارزش دیگری از بحارالأنوار جلد 75 صفحهی 211 که امام صادق علیه السلام:
«و أمرهم بمدارستها و النظر فيها...عليكم بالحياء و التنزه عما تنزه عنه الصالحون قبلكم ».
تفسیر روایت سوم:
امام در نامهای خطاب به همهی شیعیان در هر عصر و زمان فرمودهاند «و أمرهم»، یعنی حضرت به آنها امر و واجب کرده «بمدارستها»که دایماً این نامه را بخوانند، «و النظر فيها» دایماً در این نامه دقت کنند. نه اینکه به خط نگاه کنند، منظور حضرت رویت نیست بلکه نظر است، یعنی نگاه با عقل و دریافت نکات ظریف این نامه.
آن نامه چیست؟ «عليكم بالحياء»، من به شما سفارش میکنم، این ترمز الهی را در وجودتان غنیمت بدانید «و التنزه عما تنزه عنه الصالحون قبلكم ». و سفارش میکنم از آنچه که بندگان شایستهی الهی -اولیا و انبیا و مومنان واقعی- پیش از شما تا زمان آدم، کنارهگیری میکردند، شما هم کنارهگیری کنید.
روایت چهارم:
امام باقر علیه السلام می فرمایند:
«الحياء و الإيمان مقرونان في قرن ، فإذا ذهب أحدهما تبعه صاحبه»[39]
تفسیر روایت چهارم:
«الحياء و الإيمان» که در مقدمه بیان شد، حیا از ایمان رشد و نمو کرده است. مقرونان فی قرن، یعنی حیا و ایمان در یک نخ به همدیگر بسته شدهاند. «فإذا ذهب أحدهما تبعه صاحبه»یعنی اگر آدم بیدین شود، بیحیا میشود، و اگر بیحیا شود، بیدین میشود.
روایت پنجم:
پیغمبر صلی الله علیه و آله میفرمایند: «الحياء هو الدين كله »[40].
تفسیر روایت پنجم:
این روایت فوق العادهی دیگری است. یعنی همهی دین حیاست، چون آدم وقتی حیا داشته باشد، هم اجتناب از محرمات و هم انجام فرائض و واجبات الهی را دارد.
پی نوشت ها:
[1] .سوره بقره: 2 ، آیهی 26. بى ترديد خدا [براى تفهيم مطلبى به مردم] از اينكه به پشه و فراتر از آن [در كوچكى] مَثَل بزند ، پروا ندارد ؛ اما اهل ايمان ميدانند كه آن مثل از سوى پروردگارشان بر اساس حق است و اما كافران [از روى استهزاء] مى گويند : خدا از اين مثل چه اراده كرده است ؟ ! خدا بسيارى را به آن مثل [به خاطر تسليم نشدنشان به حق] گمراه مى كند ، و بسيارى را به آن مثل [به سبب درك صحيح] هدايت مى نمايد؛ و جز بدكاران نافرمان را به آن گمراه نمى كند.
[2] . همان
[3] . همان
[4] . نهج البلاغة ، ص: 426. «گوشهای خود را وقف دانش با منفعت نموده اند»
[5] . مثنوی مولوی، دفتر ششم
[6] . سوره اعراف: 7 ، آیهی 179.
[7] . سوره ملک: 67، آیه ی 10. «و می گویند: اگر ما [ دعوت سعادتبخش آنان را] شنیده بودیم» .
[8] . همان. «درمیان اهل آتش سوزان نبودیم».
[9] . سوره بقره: 2 ، آیهی 26.
[10] . همان.
[11] . همان.
[12] . سوره بقره: 2 ، آیهی 26.
[13]. کلمهی فاسق ازمادهی فسق به معنای خارج شدن هسته از درون رطب (خرمای تازه) است. به این ترتیب که گاهی رطب از شاخهی نخل سقوط میکند و هسته از درون آن بیرون میپرد. فسقت الرطبه من قشرها «مفردات فی غریب الشعران»، راغب اصفهانی، حسین بن محمد، صفحهی 636،دارالعلم، بیروت 1412.
[14] . بنده قبلاً در کتابهای حیوانشناسی و مجلات علمی حیوانشناسی خوانده بودم و در یکی از باغوحشهای تهران هم به نمایش گذاشته بودند.
[15] . سوره حج: 22، آیهی 17.
[16] . «بحارالأنوار» ج 75 ، ص111.
[17]. «روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه» ج 6، ص: 505؛ «بحار الأنوار» ج 33، ص 510.
[18] . «تفسیر حمد و بقره شیخ محمد حسین اصفهانی»، صص199-200.
[19] . سوره بقره: 2 ، آیهی 26.
[20] . «کافی» ج3، ص 276، ط دارالحدیث. «الحیاء حیاءان حیاء عقل و حیاء حمق، فحیاء العق هو العلم و حیاء الحمق هو الجهل».
[21]. البته بنده چند نهج البلاغه را دیدهام که اعداد مقداری باهم تفاوت دارند. در بعضی از نهج البلاغهها این متن از 400 به بعد است، ولی در بیشتر نهج البلاغهها 341 است، با چند عدد اینطرف و آنطرف مراجعه کنید. اختلاف در عدد در نهج البلاغهها هست.
[22] . «نهج البلاغه» ص 856. « هر که خطایش بسیار گشت حیایش اندک شد، و هر که حیایش اندک شد پارساییش کم شد، و هر که پارساییش کم شد دلش مرد، و هر که دلش مرد وارد آتش شد.»
[23] . یا خطؤه. هردو صورت را نقل کردهاند.
[24] . «نهج البلاغه» ص 856.
[25] . همان.
[26] . «بحار الأنوار»، (ط - بيروت)، ج 75، ص: 339. «يأتي على الناس زمان تكون العافية فيه عشرة أجزاء تسعة منها في اعتزال الناس و واحد في الصمت»
[27] . سوره بقره:2، آیهی 83. «و با مردم با خوش زبانی سخن گویند»
[28] . «نهج البلاغه» ص 856.
[29] . همان.
[30] .همان.
[31]. «بحار الأنوار» ج 68، ص 336.
[32]. . «زاد المعاد - مفتاح الجنان» ص 298
[33] . «زاد المعاد - مفتاح الجنان» ص 248
[34] . سوره نور:24،آیهی 35. « خدا نور آسمانها و زمین است».
[35]. «بحار الأنوار» ج 68، ص 336.
[36] . همان.
[37]. «بحار الأنوار» ج 68، ص 336.
[38] . این جمله بسیار عالی است و بنده در جلدی از کتاب عرفان اسلامی توضیح مفصل دادهام. این روایت مفصل است که در اینجا این بخش را انتخاب کردهام.
[39] . «كافي»ج 3، ص 275
[40]. «نهج الفصاحة» ص 453
منبع : پایگاه عرفان