فارسی
دوشنبه 05 آذر 1403 - الاثنين 22 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

در حالى كه چشم‏ها به خواب است

عبداللّه بن حسن مى گويد :كنيزى رومى داشتم كه از حالات او تعجّب مى كردم ، بعضى از شب ها نزديك من مى خوابيد ، چون بيدار مى شدم او را نمى يافتم ، به دنبالش مى گشتم ، مى ديدم در جايى از خانه سر به سجده گذاشته و مى گويد : به محبّتى كه بر من دارى مرا بيامرز .به او گفتم : نگو به محبّتى كه بر من دارى ، بگو به محبّتى كه بر تو دارم . گفت : نه ، او بود كه به محبّتش مرا از شرك نجات داد ، او بود كه به عشقش بر من ديده ام را در اين دل شب بيدار نگاه داشت ، در حالى كه چشم ها به خواب است !!

 


منبع : بر گرفته از کتاب داستانهای عبرت آموزاستاد حسین انصاریان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

داستان شگفت انگيز مرگ هارون
داستانى آموزنده‏
حكايت ميرغضب و نان و نمك مجرم‏
مى‏خواهد قلبم از هم بشكافد
داستان جوان مطيع خدا
دعاى نيمه شب زندانى
حاجت بزرگ‏
حکایت سزاى توهين به بلال‏
چه كسى با من پيمان مى‏بندد
منفعت عظيم اهل شوق و بحث

بیشترین بازدید این مجموعه

منفعت عظيم اهل شوق و بحث
چه كسى با من پيمان مى‏بندد
حكايت گرگان و كرمان‏
داستان جوان مطيع خدا
چند داستان عجيب در مسئله توبه‏
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
حکایت خدمت به پدر و مادر
ذو القرنين در شهرى عجيب‏
مى‏خواهد قلبم از هم بشكافد

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^