فارسی
يكشنبه 16 ارديبهشت 1403 - الاحد 25 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

چشم پوشى از مقام مرجعيت‏


فقيه بزرگ شيعه، حاج سيد حسين كوه‌كمره‌اى- كه شخصيّت علمى فوق‌العاده‌اى بود و بدون شك پس از فقيه كم‌نظير، مرحوم صاحب «جواهر»، لياقت رهبرى و مرجعيّت شيعه برازنده او بود- مى‌گويد:
به ديدن يكى از علما رفته بودم، مى‌خواستم پس از زيارت آن عالم به منزل رفته، سپس به درس حاضر شوم، امّا وقت زيادى نمانده بود؛ از همانجا به مسجدى كه براى طلّاب درس مى‌گفتم رفتم، هنوز وقت درس نشده بود و شاگردانم نيامده بودند، در گوشه مسجد شيخى را با لباس مندرس و عمامه ژوليده مشاهده كردم كه براى چند نفر درس مى‌گفت. ابتدا توجّهى نكردم، ولى كم‌كم متوجّه درس او شدم، ديدم درس پردقّت و پرمايه‌اى است، بنا گذاشتم فردا زودتر بيايم و به درس او بيش‌تر دقّت كنم، آمدم و درس او برايم اعجاب‌انگيز بود؛ روز ديگر هم آمدم و جدّاً او را در فقه و اصول، پرمايه‌تر و پردقت‌تر از خود ديدم؛ هنگام بيرون رفتنش از مسجد، از اسم و رسمش پرسيدم.
گفت: اسمم مرتضى، فاميلم انصارى و اهل دزفول هستم. وقتى تمام شاگردانم جمع شدند، به آن‌ها گفتم: من در پيشگاه خداوند مسؤولم كه شما را به آنچه نفع شما در آن است راهنمايى نكنم، شيخى به نام شيخ مرتضى انصارى جديداً به نجف آمده و فقه و اصول درس مى‌دهد، او در اين دو علم شخصيّت كم‌نظيرى است و من وى را از خود بالاتر يافتم، شما اگر در علم بهره بيش‌ترى مى‌خواهيد، از امروز به درس او حاضر شويد، من نيز براى استفاده از درياى دانش او، هم‌چون شما به درس او حاضر خواهم شد!!
حاج سيد حسين از فردا به درس شيخ اعظم رفت و با اين كه در مرز مرجعيّت بود از آن مقام به خاطر خدا گذشت كرد؛ پس از صاحب «جواهر»، شيخ مرجع شيعه شد. وقتى براى گرفتن فتاواى او مراجعه كردند، فرمود: با شخصى هم مباحثه بودم، كه در روزگار مباحثه، از من عالم‌تر بود و او امروز در ايران است، به او نامه بنويسيد به نجف بيايد و بر كرسى مرجعيّت بنشيند. به او نامه نوشتند، در پاسخ نوشت: سخن شيخ به حق است، ولى من مدّت‌هاست از حوزه و مباحثه دورم و بدون شك امروز شيخ از من عالم‌تر است و بدين ترتيب مرجعيّت و رياست معنوى براى او مسلّم گشت. وه كه چه مردان پاك و با صفا و با تربيتى بودند، چه انسان‌هاى ساخته شده‌اى بودند، چه شخصيّت الهى عظيمى داشتند، ايمان اينان به خدا و قيامت در حدّ باور بود، اينان گويى قيامت را مى‌ديدند، اينان از شدّت تربيت، حاضر نبودند چند روزه ناقابل دنيا را با آخرت ابدى معامله كنند، اى كاش نسيمى از پاكى و درستى آنان نصيب ما مى‌شد، اى كاش ما هم براى حفظ حق در همه جوانبش مانند آنان توفيق رفيق راهمان مى‌شد.


منبع : پایگاه عرفان
  • مرجعیت
  • چشم پوشی
  • زیارت
  • طلاب
  • درس
  • فقه و اصول
  • 0
    0% (نفر 0)
     
    نظر شما در مورد این مطلب ؟
     
    امتیاز شما به این مطلب ؟
    اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب

    حکایت خدمت به پدر و مادر
    داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
    در و دیوار هم با نماز شبش هم‌صدا می‌شدند
    حكايت زنبور و آتش نمرود
    با حسودان چگونه باید رفتار کنیم؟
    مشاهدات ملکوتی سيّدالشهدا(ع) در عصر تاسوعا
    ما دزد پول مردم هستیم نه دزد اعتقادات آنها!
    حکایتی از ضايع كردن نماز
    خوشى مؤمن در فقر و غنا
    عبادت مادر از زبان پسر

    بیشترین بازدید این مجموعه

    عطا و بخشش به كسى كه تو را محروم نموده
    حكايت زنبور و آتش نمرود
    داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
    داستان تأسف‏بار عقبة بن ابى معيط
    حکایت همسايه‏ ابوبصير
    عبادت مادر از زبان پسر
    از آنان بازرسى نكنم‏
    بيعت كنيد!
    با حسودان چگونه باید رفتار کنیم؟
    آشپزخانۀ عمرولیث صفار بر گردن سگ

     
    نظرات کاربر

    پر بازدید ترین مطالب سال
    پر بازدید ترین مطالب ماه
    پر بازدید ترین مطالب روز



    گزارش خطا  

    ^