بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
محبت به عنوان یک اصل، یک حقیقت، در آیات قرآن کریم مطرح است. البته قرآن محبت را به دو صورت مطرح کرده است. یک محبتی است که مانع است سدّ است، و همه حرکات مثبت را متوقف میکند. ولی محبت است. اما محبت خطرناکی است، هم زیان دنیایی دارد هم زیان آخرتی، البته متعلق این محبت متوقفکننده هر حرکت مثبتی را در هشت موضوع ردهبندی کرده. که در آیات سوره مبارکه توبه مطرح است.
یک نمونه از آن هشت متعلق را عرض میکنم. در سوره مبارکه و الفجر چهار علت برای محرومیت از رحمت خدا، و دچار شدن به عذاب قیامت بیان میکند. یکی از آن چهار علت این است تحبون المال حبا جمعا، به محرومین میگوید محرومین از رحمت، میگوید این که نشستید به خدا تهمت میزنید که خدا به ما نگاهی ندارد لطفی ندارد، اینطور نیست که من لطفی نداشته باشم، نگاهی نداشته باشم، شما مردمی هستید که خودتان را از نگاه من و لطف من انداختید یک علتش این است که کل دل را به پول سپردید، کل دل را. یعنی محور همه زندگیتان مال شده است، تحبون المال حبا جمعا، همه چیز را با مال ارزیابی میکنید. حتی ازدواج هم که میخواهید بکنیددنبال یک خانواده ثروتمند میگردید به امید اینکه پدر دختر زودتر بمیرد میلیاردها تومان به شما برسد. معاشرت میکنید براساس پول، زندگی میکنید براساس پول.
دل شما محورش فقط عشق به مال است هیچی دیگر را دوست ندارید، خب این محبت ضرر دارد حرص میآورد، بخل میآورد طمع میآورد، وقتی بخل آورد آدم از هر کار خیری بازمیماند، طمع آورد انسان به اموال همه دست درازی میکند، حرص آورد انسان آرامش پیدا نمیکند. این یک نوع محبت است که در آیه دیگر هم دارد و انه لحب الخیر لشدید، اینها نسبت به مال یک محبت بسیار سخت سنگینی دارند که گوش شنوا را از آنها گرفته است. این یک نوع محبت.
اما محبت دیگری که در کتاب خدا مطرح است محبت مثبت است، محبتی که تحرکآور است، و چه حرکتی ایجاد میکند که انسان محورش در زندگی پروردگار باشد، و در فضای آن محبت مطیع میشود عبد میشود، از مال و جان و زن و فرزند در راه او آزاد میشود.
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی، دیوانه تو هر دو جهان را چه کند، آن کس که تو را شناخت جان را چه کند، دنیا و عیال و خانمان را چه کند، دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی، دیوانه تو هر دو جهان را چه کند، در این محبت است که انسان جانش را، زن و بچهاش را، مالش را عاشقانه دنبال خدا میکشد، خب این محبت چگونه به وجود میآید؟ از درک زیباییهای محبوب به وجود میآید. چون زیبایی سازنده محبت است، وقتی که یک نفر میآید با انبیا پیوند میخورد، با وحی و قرآن پیوند میخورد پروردگار عالم را با تعلیمات انبیا و آیات قرآن در همه چیزش زیبای بینهایت میبیند. کیست که رحمت او را درک بکند، غفران او را درک بکند کرم او را درک بکند، لطف او را درک بکند، احسان او را درک بکند، به او دل نبندد مگر میشود آدم زیبایی رادرک بکند و دلبسته نشود.
شئون او را هم وقتی آدم میشناسد عاشق شئون میشود، زیباییهای شئون او را وقتی میشناسد عاشق آن شئون میشود کیست که زیبایی ایمان پیغمبر را، عمل پیغمبر را، اخلاق پیغمبر و رفتار پیغمبر را، و زیباییهای ایمان و اخلاق و رفتار اهل بیت را بشناسد و عاشق نشود.
پیغمبر میفرماید شب معراج این خط را روی عرش دیدم همین یک خط را، ان الحسین مصباح الهدی، کیست که چراغ را و آثار چراغ را درک بکند و عاشق چراغ نشود آن هم چه چراغی؟ که کل هستی را روشن کرده، چه چراغی که زین العابدین وقت دفنش فرمود اما الآخرة فبنور وجهک مشرقه، در روایاتمان است عظمت آخرت نسبت به دنیا مثل عظمت دنیا در برابر رحم مادر است، یک همچنین فضائی را زین العابدین میگوید نور چهره تو روشن کرده تمام قیامت را، حالا یک وقت یک چراغی گوشه اتاق را روشن میکند یک چراغ است تمام اتاق را روشن میکند، یک چراغ است نصف خیابان را روشن میکند، اما یک چراغ است که یک فضای بینهایت را روشن میکند. کیست که در این طوفانهای عظیم زندگی بهش بگویند بفهم که به عرش هم نوشته شده و السفینة النجاة، حسین کشتی نجات است، کیست که کشتی را درک بکند و عاشق کشتی نشود مگر میشود؟ آن وقت این محبت مهمترین حرکت را در انسان ایجاد میکند.
حرکت به سوی عبادت، چون آدم میخواهد رنگ محبوب را به خودش بگیرد، محبوب را میبیند که مناجاتش چی بوده، نمازش چگونه بوده، عبادتش چگونه بوده، رفتارش چگونه بوده، اخلاقش چگونه بوده، کرمش چگونه بوده، دلش میخواهد این رنگها را بگیرد که نهایتا مارک الهی حسینی شدن بهش بخورد. این کار این محبت است.
خب یک عاشقی را برایتان امروز مثل بزنم که در رنگگیری از معشوق غوغا کرده، بیش از هفتاد و سه سال در دنیا نبود ولی تمام این هفتاد و سه سال را غرق در محبت بود، غرق در عشق بود، غرق در علاقه بود، به نام خباب ابن عرت در حکمتهای نهج البلاغه میخوانیم، البته یک متن نورانی و عرشی امیر المومنین برایش دارد ولی شرح حالش در کتابهای رجالی است که همه وجود این آدم و خانوادهاش پسرش، عروسش، دامادش، همه وجودش فدای امیر المومنین شد، کجا علی را دید؟ مکه، امیر المومنین آن وقت چند سالش بود؟ حدود سیزده سال، ولی این آدم چشمدار که مومن شده بود به پیغمبر، توانست زیباییهای پیغمبر و امیر المومنین را درک بکند، لمس بکند، و بفهمد که مایه نجات دنیا و آخرت همین زیباییهاست، خدا از زشتی خوشش نمیآید ان الله یحب الجمال. عاشق زیبایی است.
با این عشق زندگی کرد، با این محبت عمر گذراند، در تمام جنگهای زمان پیغمبر شرکت در جنگ داشت، یعنی جان چه باشد که نثار قدم دوست کنم، میآمد. تا سن هفتاد و سه سالگی که در راه امیر المومنین داغهای بسیار سنگینی هم دید ولی با تحمل، با صبر، کوفه از دنیا رفت، اینجا من دارم قیمت عاشق را ارزیابی میکنم نه قیمت معشوق را، قیمت معشوق ارزیابیاش کار ما نیست کار ملائکه و فرشتگان مقرب هم نیست، لا یحتملها ملک مقرب و لا نبی مرسل، کار خداست، اما ارزیابی عاشق چرا یک مقدار امکان دارد.
امیر المومنین آمدند کنار جنازهاش، چه نمازی بهش خواندند، علی به پروردگار بگوید اللهم انی لا نعلم منه الا خیرا، غیر از گفتن یک روحانی و امام جماعت بالای سر یک مرده است، علی ظاهر و باطن این میت را میبیند و میگوید لا نعلم منه الا خیرا، در نمازش اشک ریخت، این معلوم میشود که این محبت طرفینی است، وقتی علی را دوست دارد علی هم او را دوست دارد وقتی عاشق علی است علی هم عاشق اوست، جنازه را بلند کرد، فرمودند تعیین قبر با خودم، یعنی خانواده دخالتی نکنند، فرمود این جنازه را در قبرستان عمومی کوفه دفن نکنید ببرید بیرون از شهر، جایی او رادفن کنید خودم هم میآیم دنبال جنازه که از این به بعد شیعیان من که از دنیا میروند ببرند اطراف قبر او دفن کنند که خدا به خاطر او به شیعیان من در برزخ رحم کند، این ارزش یک عاشق. خیلی حرف است. نمیگوید شیعه من را به خاطر من خدا بهش رحم کند میگوید به خاطر اینکه نزدیک قبر او دفنش میکنید خدا رحم کند به شیعه من. جنازه را دفن کردند، ایستاد سخنرانی کرد، عاشق خودش را شناساند، که حالا آن متن آمده در نهج البلاغه.
یرحم الله خباب ابن عرت، نه یغفر الله، اینها همه نکته است، کوه را از جا میکند، یرحم الله خباب ابن عرت، وجود مقدس حق به خودش قسم بنا نداشته و بنا هم ندارد که دعای امیر المومنین را رد کند، یرحم الله خباب ابن العرت فلقد این عاشق، اسلم راغبا کی مسلمان شد؟ اول بعثت پیغمبر، روزگار چه روزگاری بود پوست مردم را زنده زنده میکندند که چرا رفتی به پیغمبر ایمان آوردی، کتک میزدند مردم را به قصد کشت، کور میکردند و شل میکردند. بدنها را عریان میکردند شیره میمالیدند با طناب میبستند، سبدهای پر از زنبور گرسنه بیابانهای مکه را به جان مردم میریختند، ریگها را در آتش سرخ میکردند مومنین را عریان میکردند روی این ریگها میغلتاندند، مرد و زن را میگرفتند زنده زنده به دم شتر مییرحم الله خباب ابن العرت فلقد این عاشق، اسلم راغبا کی مسلمان شد؟ اول بعثت پیغمبر، روزگار چه روزگاری بود پوست مردم را زنده زنده میکندند که چرا رفتی به پیغمبر ایمان آوردی، کتک میزدند مردم را به قصد کشت، کور میکردند و شل میکردند. بدنها را عریان میکردند شیره میمالیدند با طناب میبستند، سبدهای پر از زنبور گرسنه بیابانهای مکه را به جان مردم میریختند، ریگها را در آتش سرخ میکردند مومنین را عریان میکردند روی این ریگها میغلتاندند، مرد و زن را میگرفتند زنده زنده به دم شتر میبستند شتر را در سنگلاخها رم میدادند آخر رم چند تا تکه استخوان بیشتر از زن و مرد نمیماند بقیه گوشتها استخوانها عصبها سر تیزیهای خاک و سنگ گیر میکرد، مسلمان شدن در یک چنین وضعی عشق میخواهد، ما الان شیعه راحت هستیم، آن هم در این کشور، خب ساعت دوازده شب که با پوشش سیاه و گریه و ناله و سینه بعد هم راحت میرویم خانه، صبح زود هم از خانه میآئیم بیرون میآئیم اینجا به دعوت اهل بیت مطالبی را گوش میدهیم گریه میکنیم باز برمیگردیم سر کارهایمان، نه اینکه کسی به ما نمیگوید بالای چشمت ابرو، بیرون چشم اشکبار ما را که میبینند دست هم روی سینهشان میگذارند میگویند به ما هم دعا کنید، ما در یک چنین محیطی شیعه هستیم که همه به ما احترام میکنند، بغل دستتال دستمالش را درمیآورد به اشک شما میمالد میگوید ببرم بالای سر مریضم بگذارم.
اما شیعه شدن در آن محیط اصلا جز با موتور عشق امکان نداشت. که من جلوی چشمم همه نوع خطری را ببینم، احتمال هم بدهم به سر خودم هم بیاید و بیایم پیش پیغمبر و علی بگویم من خادم شما هستم، من نوکر شما هستم، من تسلیم شما هستم، این معنی اسلم راغبا. و هاجر طالبا، وقتی پیغمبر هجرت کرد خباب هم فقط براساس اطاعت از خدا که فرمان هجرت داده بود هجرت کرد، هجرت آن زمان میدانید یعنی چی؟ یعنی خانهات را بگذار، اثاث خانه را بگذار، مغازه را بگذار، با یک لا پیراهن برو، چون نمیگذاشتند مالت را ببری خانهات را نمیخریدند، مغازهات را نمیخریدند این هجرت. چقدر از پول آزاد بودند این عاشقان وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهٰاجِراً إِلَى اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ اَلْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اَللّٰهِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً ﴿النساء، 100﴾ این مهاجران اگر در راه میمردند خدا میفرماید پاداششان فقط بر عهده خودم بود.
و هاجر تابعا، این را دارد بالای سر خباب میگوید که این کی بوده، و قنع بالکفاف، برای شیعه بودن همین بس است که حضرت بالای سر قبرش فرمود از اولی که مومن شده تا الان که دفنش کردیم در سن هفتاد و سه سالگی یک لقمه حرام از گلوی این به شکمش نریخته، چقدر بلا دید و داغ دید، امیر المومنین میفرماید و رضی عن الله، همش نسبت به خدا شاد بود، کیف میکرد از خدا، بچهاش را کشته بودند خوارج، شکم عروسش را پاره کردند کودک هفت ماهه را درآوردند دو تا مچ کودک را گرفتند چرخاندند زدند به دیوار سنگی بچه متلاشی شد، عروس را کشتند، اما امیر المومنین میگوید رضی ان الله شاد بود چون همه را حساب میکرد میگفت پسرم و عروسم و نوهام را همه را پای تو حساب میکنم. و عاشق مجاهدا، تمام دوره عمرش را در عمل صالح و جهاد مثبت سپری کرد تمام دوره عمرش را.
بعد حضرت فرمود توبی خوش به حال همه نیست، توبی لمن ذکر المعاد، خوش به حال آنی که در معاد دارد زندگی میکند، یادش است که محبوب من من در این خانه تو که اسمش دنیاست مسافر هستم، مهمانت هستم، این چند روز من مهمان تکلیفم بوده بنده تو باشم، و باید بروم. توبی لمن ذکر المعاد و عمل للحساب، خوش به حال آنی که برای قیامتش دارد کار میکند و رضی عن الله، خوش به حال آنی که از خدا راضی است و گله ندارد.
و قنع بالکفاف، خوش به حال آنی که مال حرام در زندگیاش نیست، این عشق زنده است اسمش، عشق تحرکآور، خدایا در برابر این سرمایه عشق و محبتی که به ما دادی، یعنی اول زمینهسازی برای ما کردی که زیباییهای خودت را، و اولیائت را، و مخصوصا و مخصوصا وجود مبارک ابی عبدالله را درک بکنی عاشق بشوی، ما چقدر قیمت داریم، خدا میداند. دل ما چقدر قیمت دارد؟ خدا میداند، دل ما زمزم کعبه باطن است، که این زمزم یک چشمه جاری است چشمهاش هم دو تا اشک ماست، این آبی که از چشم ما سرازیر میشود منبعش عشق است، که تمام نمیشود روز گریه میکنیم، شب گریه میکنیم، سال گریه میکنیم، در نماز گریه میکنیم، در حرم گریه میکنیم، دور هم گریه میکنیم، تمام نمیشود عشق پایان ندارد.
و آنی که این عشق را ندارد خدا میگوید قلبش کالحجارة، سنگ است، او اشد غسوة، دورنمایی از ارزش این عشق هم من برایتان بگویم حرفم تمام دورنمایی، من کنار حرم امیر المومنین با یک عالمی برخورد کردم، که بعد دعوت شدم بروم کتابخانهاش را که روبروی حرم بود ببینم، رفتم، اولا مجتهد جامع الشرائط بود یک، بیش از صد جلد تالیف در مسائل بسیار مهم اسلامی داشت، که چهل جلدش فقط و فقط درباره اهل بیت بود، دنیادیده بود، کشورها را دیده بود، شخصیتهای ادیان را دیده بود، آن چهل جلد موصوعه اهل بیتش را من بعضی از جلدهایش را که الان دارم مطالعه میکردم به جلد دوازدهم رسیدم، دیدم این مرد الهی و ملکوتی این قطعه را در جلد دوازدهم دارد. مجتهد جامع الشرائط میداند که این نوشتههایش حجت برای مردم است، میداند کلمه به کلمهاش قیامت حساب دارد. حالا ببینید بعد از هفتاد سال که این کتاب را تالیف کرده در سن پیری، چی نوشته.
من خبر نداشتم دیدم در جلد اول در مقدمهاش اسم من را برده، فکر کردم که این آدم با آن توان علمیاش نه تنها عاشق اهل بیت است عاشق نوکران اهل بیت هم هست، و این عشق را سرمایه میدانسته حالا متنش را ببینید اعلن داد میکشم، اعلان میکنم، فریاد میزنم به کل صدقه، به صددرصد اطمینان و ایمان و به صددرصد باور، اعلن به کل صدقة و ایمان انی یقینا من در این دوران هفتاد سال عمرم با اجتهادم، با این همه درسی که خواندم، کتابی که نوشتم، لا اجد نیافتم، پیدا نکردم، ندیدم، عمل جریرا برضی الله عملی را که شایسته باشد به رضایت خدا تقدیمش کرد، که این عمل را روی دست بگیرم بگویم خدایا این عمل شایسته رضای تو است، نمازهایم را روی دست نمیگیرم آنها لایق او نیست، لا اجد عملا جریرا برضی الله و لا ببلوغ مغفرته و رضوانه، نیافتم عملی که من را به غفران خدا و به بهشت خدا برساند، سوی التعلق بسیدا الشهدا.
میگوید هیچ سرمایهای را قیامت نمیتوانم به رضای خدا ارائه بدهم مگر اینکه بگویم دلم با حسین است، هیچ سرمایهای را نمیتوانم به مغفرت خدا ارائه بدهم مگر اینکه به خدا بگویم برای آمرزشم نگاهم کن دلم با حسین است، هیچ راهی برای بهشت رفتن ندارم مگر اینکه به خدا بگویم راه را باز کن من دلم با حسین است. بعد میفرماید فقضبت نفسی بسفینته التی وسعت الکثیرین من المقصرین، آمدم همه وجودم را انداختم در این کشتی که از زمان آدم تا قیامت جا دارد هر گنهکاری را راه بدهم که اصلاحش کند.
منبع : پایگاه عرفان