عدهاي ميگويند: «يا الله»؛ و از اسم او لذت ميبرند، چه برسد به اينکه انسان این استعداد در خود ايجاد کند كه جمال ازل و ابدي در او تجلّي کند. آن وقت لذت اين تجلّي چيست؟ کسي نميداند؛ اما اسمش هم خيلي شيرين است که حتي در مملکت ما آنهايي که بيدينند با يک حالي ميگويند: اي خدا! اما در برخورد به بلا ناخودآگاه با نيروي فطرت متحول ميشوند.
من از انگلستان با هواپيما برميگشتم. هواپيماي انگليسي حدود چهارصد نفر مسافر داشت. بيست نفر خارجي و بقيه ايراني بودند. غير از من تمام مسافران هواپيما در راه ايران، در اين شش ساعت و نيمي که در هواپيما بوديم، چندين بار مشروب خوردند. بوي الکل عجيبي در هواپيما پيچيده بود. مهماندار آمد به من گفت: شما چي ميخوريد؟ من گفتم: ميل ندارم. گفت: آب؟ گفتم: آب شما را هم نميخورم؛ چون اين آبي که در اين فضا است، ذات معنوي آن نجس است.
وقت نماز مغرب و عشا رسيده بود؛ به مهماندار گفتم: ميخواهم نماز بخوانم. مهماندار باسوادي بود؛ گفت: من جلوي هواپيما يک پتو مياندازم. از خلبان جهت مکه را ميپرسم و خبرتان ميکنم. او رفت از خلبان وضعيت فضا و جهت مكه را پرسيد. خلبان هم به او جهت مکه را گفت. خيلي با احترام به من گفت: آقا محل نماز آماده است. من تنها نماز ميخواندم و کس دیگری در حال نماز نبود. ما وقتي به تهران رسيديم حدوداً ساعت چهار ونيم صبح بود. هنوز هوا روشن نشده بود. من ميترسيدم تا به سالن فرودگاه برسيم، آفتاب طلوع كند و نمازم قضا شود. باز به مهماندار گفتم: وقت نماز رسيده است. گفت: الان پتو مياندازم. مسافران آماده ميشدند كه بارها را جابهجا کنند. بعد از نماز صبح در حال خروج، يك خانم بيحجاب جلوي هواپيما به من گفت: آقا شما ديشب نماز ميخوانديد؟ گفتم: بله. گفت: صبح هم شما نماز خوانديد؟ گفتم: چطور. گفت: نميخواهي از اين پروردگارت بخواهي ما را هم به خودش برگرداند؟
ما غرق در لجنزار فرهنگ غرب هستيم. کسي نيست به داد ما برسد. نميشود به خدا بگويي ما را نجات بدهد! اين قدر نام خدا لذت دارد که او سي سال است در انگلستان نيمه عريان ميچرخد، اما وقتي يک فضاي الاهی را ميبيند، التماس ميکند
منبع : پایگاه عرفان